Sunday, November 29, 2009



-------------------------------------------------------------------------------
گفتگوی کانون دمکراسی آذربایجان با پژوهشگر و مدير و مولف سري وبلاگهاي سؤزوموز مهران بهاري-پنج
-------------------------------------------------------------------------------


گفتگو با مهران بهاري - آذربایجان دموکراسي اوجاغي-پنج

گفتگوی کانون دمکراسی آذربایجان با پژوهشگر خستگی ناپذیر و مدير و مولف سري وبلاگهاي سؤزوموز جناب مهران بهاری



س- برخی گرایشهای حرکت ملی – دمکراتیک آذربایجان مسائل و حوادث در ایران را چالش و بحرانهای داخلی فارسها ارزیابی میکنند که ارتباطی به ما ندارد. به نظر شما آیا این نوع ارزیابی و نگاه می تواند منافع ترکها را تضمین کند ؟

ايران كشوري كثيرالمله است و فارسها تنها يكي از ملل ساكن در آن هستند. نتيجتا همه مسائل و حوادث اين كشور را نمي توان به عنوان چالش و بحرانهاي داخلي فارسها ارزيابي كرد. در ايران بسياري از مسائل و حوادث اتفاق مي افتند كه ربطي به ملت فارس نداشته، از آن و مربوط به ملل ديگر ساكن در اين كشوراند و يا از سنخ مسائل و حوادث سراسري اند كه خاص ملت فارس نيست. از طرف ديگر، اعتراف به وجود بحرانها و چالشهاي داخلي ملت فارس، لزوما به معني بي ارتباط بودن اين بحران و چالشها با ديگر ملل ساكن در ايران و يا ضرورت بي تفاوتي در قبال اين بحران و چالشها نيست. به لحاظ تئوريك اينكه يك مساله بحران داخلي ملت فارس است، با مرتبط بودن آن مساله به ملت ترك و ضرورت موضعگيري ملت ترك در باره آن سه مساله متفاوت اند. يك مساله ممكن است مساله داخلي خلق فارس باشد و يا نباشد، يك مساله داخلي خلق فارس ممكن است به ما ارتباط داشته باشد و يا نداشته باشد، واكنش و موضعگيري در باره يك مساله داخلي خلق فارس مرتبط به ما ممكن است ضروري باشد و يا نباشد. در ايران در نتيجه پيشرفت بسيار پروسه درهم آميختگي سياسي و اجتماعي و اقتصادي مناطق ملي اكثرا به نيتهاي استعماري، وضعيت به گونه اي در آمده كه بسياري از مسائل و بحرانهاي داخلي يك ملت خاص بر ملت ترك نيز تاثير مي گذارد و بنابراين به وي هم مرتبط است. در ميان ملل ساكن در ايران، ملت فارس حالت ويژه اي دارد و تاثير تحولات و بحرانها و چالشهاي داخلي وي، به دو دليل بسيار بيشتر از تاثير تحولات هر ملت ديگري بر ملت ترك است. يكي به علت همجواري گسترده ملت ترك و ملت فارس در قسمتهاي جنوبي آزربايجان (تهران، قم، مركزي، ..)، در شمال خراسان و در مركز-جنوب ايران و ديگري به سبب حاكميت ملت فارس بر دولت ايران كه فعلا ملت ترك و مناطق ترك نشين ايران را در تحت حاكميت و استعمار داخلي خود دارد. هر گونه بحران و چالش اين دولت، علي رغم اينكه اصلا متعلق به ملت فارس مي باشد، بر همه ملل ساكن در ايران و گروههاي ائتنيك آن، حتي همسايگان آن نيز تاثيرگزار بوده و در نتيجه به آنها مرتبط است. اين ارتباط، از سنخ رابطه يك ملت محكوم با مساله داخلي يك ملت حاكم و دولت وي است. حتي به فرض فروپاشي ايران و يا گذار آن به سيستم فدرال، فارسستان فدرال و يا مستقل به دلائل متعددي از قبيل وجود اقليت عظيم ترك ساكن در فارسستان، مرز مشترك طولاني فارسستان و آزربايجان، رقابت تاريخي دو ملت فارس و ترك، توسعه طلبي فارسستان، اتحاد ناسيوناليسم فارس با همسايگان مساله دار آزربايجان جنوبي (ارمني، كرد) و ...هميشه در مركز توجه ما قرار خواهد داشت. اكنون نيز مسائل داخلي ملت فارس در اكثر موارد به ديگر ملل ساكن در ايران و از جمله ملت محكوم ترك تاثيرگذار و در نتيجه مربوط اند. مانند گذر به الفباي لاتين براي زبان فارسي كه مساله داخلي ملت فارس است و تصميم گيري در باره آن حق و در صلاحيت اين ملت مي باشد و يا مساله سكولاريزاسيون و دمكراتيزاسيون جامعه فارس. اين مسائل علي رغم تعلق به ملت فارس، بر ديگر ملل ساكن در ايران نيز موثر اند. همانگونه كه مسائل و بحرانهاي داخلي ملت روس، به سبب حاكميت اين ملت بر دولت روسيه، لاجرم به همه ملل محكوم در اين كشور از جمله ملت تاتار نيز مربوط است. و يا كشمكش و رقابت بين بارزاني و طالباني علي رغم آنكه مساله داخلي كردان عراق است، با اينهمه توركمانهاي ساكن در اين كشور را نيز به شدت تحت تاثير قرار مي دهد. با اين وصف، قابليت تاثيرگذاري بسيار بالاي مسائل داخلي يك ملت بر ملتي ديگر، مسائل داخلي ملت نخست را مساله داخلي ملت دوم نمي سازد. به عنوان مثال حركت ملي ترك در ايران داراي انحرافات اساسي هويتي است. اين بحران و چالش هويتي، علي رغم داشتن قابليت تاثيرگذاري بر ديگر ملل ايران، مساله داخلي ملت ترك است و نه به عنوان مثال مساله داخلي ملت بلوچ. برخي از مسائل داخلي ملت فارس نيز وجود دارند كه تاثير بسيار كمي بر خلق ترك دارند.

بنابر اين در اينجا نگاهي كه منافع ملت ترك را تضمين مي كند، نگاه واقعگرايانه است: ملت فارس مانند هر ملت ديگري مسائل و چالشهاي داخلي خود را دارد. بسياري از چالشها و مسائل داخلي ملت فارس، به ملت ترك نيز مربوط است. هر مساله داخلي ملت فارس را مساله داخلي ملت ترك قلمداد كردن، همانقدر نادرست است كه هر مساله ايران كثيرالمله را مساله داخلي ملت فارس قلمداد كردن. دولت ايران داراي ماهيت ائتنيكي-ملي فارس است. رابطه ملت فارس با اين دولت از سنخ چالشهاي داخلي يك ملت است. از آنجائيكه اين دولت فعلا بر ملت ترك و مناطق ملي ترك نشين نيز حاكم است، بسياري از چالشهاي داخلي ملت فارس با دولت فارس و يا هر بحران داخلي اين دولت، به ملت ترك نيز مرتبط است.

س- به نظر شما حرکت ملی – دمکراتیک آذربایجان چه نسبتی با جنبشهاي ملي ساير اقوام و ملل-غيرفارس دارد ؟

من به مورد ملت حاكم فارس جداگانه مي پردازم و در مورد ديگر گروههاي ملي به چند نكته اشاره مي كنم.

حركت ملي ترك هم سنخ جنبشهاي ملي ديگر موجود در ايران است و داراي غايه مشتركي با آنها مي باشد كه عبارت است از وصول به حقوق ملي خود و ايجاد زمينه هاي سياسي لازم براي محقق شدن حق تعيين سرنوشت خود. مانند همه من هم معتقدم كه همگرائي و همكاري جنبش هاي ملي ملل محكوم ساكن در ايران امري بسيار منطقي است، زيرا براي همه آنها مفيد است. منطقي كه ما را به اين نتيجه مي رساند همان منطقي است كه ما را به لزوم همكاري و همسوئي با ديگر جنبشهاي اجتماعي و سياسي نيز مي رساند. اين همسوئي و همكاري مي تواند روند وصول به حقوق ملي تك تك آنها را تسهيل كند. از طرف ديگر من معتقد نيستم كه احقاق حقوق ملت ترك ساكن در ايران لزوما فقط مي تواند به شكل جزئي از بلوك مساله ملي در ايران حل شود. اين نگرش ناشي از نوعي انترناسيوناليسم ايدئولوژيكي است كه جائي در سياست عملي ندارد. مساله ملي هر ملت محكوم در ايران داراي تاريخ و خصلتها و ديناميكهاي متفاوتي است. هر كدام از اين ملل نيز در مراحل مختلفي از روندهاي ملت سازي و سياسي شوندگي قرار دارند. مثلا ملت كرد در مقايسه با ملت لر در هر دو جنبه بسيار پيشرفته تر است؛ بنيادگرائي اسلامي و خشونت سياسي در حركت ملي بلوچ جايگاه عمده اي كسب كرده، در حاليكه در حركت ملي ترك هيچ جايگاهي ندارد؛ ملت ترك يكي از دو ملت عمده ايران و شكل دهنده آن است و از اين جنبه شباهتي مثلا به خلق گيلك ندارد. بر آيند اين عوامل مي توانند منجر به احقاق حقوق ملي يك ملت محكوم در ايران به درجه معيني شوند، در حاليكه يك ملت محكوم ديگر همچنان از حقوق ملي خود محروم بماند. براي روشن شدن مطلب مثالي مي زنم. در تركيه خلق كرد و خلق عرب و حركتهاي مليشان داراي خصلتها و ويژگيهاي متفاوتي اند و اين باعث مي شود كه حل مساله كرد، منوط به حل مساله عرب در اين كشور نباشد. در عراق مساله كرد به درجه مهمي حل شده است در حاليكه در باره مساله توركمان از همچو چيزي نمي توان صحبت كرد. به همين منوال حل مساله ملي يك ملت محكوم لزوما منوط به حل كلي مساله ملي در ايران نيست. حركت ملي ترك نمي بايد خود را مقيد و محصور به عمل و توافق گروهي در اين مورد بكند. هماهنگي بين ملل محكوم ايران مفيد است اما شرط لازم براي حل مساله ملي تك تك آنها نيست.

بين هر كدام از جنبشهاي ملي موجود در ايران با حركت ملي آزربايجان البته مي تواند روابط و مسائل ويژه اي وجود داشته باشد. به عنوان مثال بين جبنش ملي ترك با جنبشهاي ملي عرب و تركمن، هيچگونه اختلاف و اصطكاك عمده اي وجود ندارد. اما با حركات ملي تالش و گيلك پتانسيل بروز اختلافات ارضي موجود است. اين پتانسيل در مورد حركت ملي كرد به منصه ظهور رسيده است. به گونه اي كه مي توان گفت امروز خلق ترك و آزربايجان جنوبي علاوه بر خلق فارس و فارسستان، با خلق كرد و كردستان نيز داراي مساله ملي مي باشد. جوهر مساله ملي با خلق فارس به دو شكل تظاهر مي كند. يكي حاكميت ملت فارس در تمثال دولت ايران بر ملت ترك و آزربايجان. ديگري فارسسازي و فارسستان سازي اراضي آزربايجان جنوبي در استانهاي تهران، مركزي، قم، همدان و قزوين. نام ديگر مساله دوم، مساله "حدود مرزي آزربايجان-فارسستان" و يا "توسعه طلبي فارسي" است. اما در مورد خلق كرد مساله ما تك وجهي است و آن عبارت است از كردستان سازي و كردسازي اراضي آزربايجان ائتنيك در استانهاي آزربايجان غربي، كردستان، كرمانشاهان و همدان. نام ديگر اين مساله، مساله "حدود مرزي آزربايجان-كردستان" ويا "توسعه طلبي كردي" است. من در باره مساله كرد و مناسبت ما به آن به طور مفصل در مصاحبه اي با كميته دفاع از غرب آزربايجان كه اخيرا نشر خواهد شد، صحبت كرده ام. علاقه مندان مي توانند به آن مصاحبه مراجعه كنند.

در مورد اقليتهاي ملي نيز وضعيتي مشابه برقرار است. حركت ملي با بسياري از اقليتهاي ملي كوچكترين اصطكاك و تنشي ندارد. همسوئي و همكاري با آنها نيز از هر جهت مفيد به هر دو طرف و كل ايران است. بويژه دفاع از حقوق ملي اقليتهاي ملي ساكن در آزربايجان ائتنيك وظيفه حركت ملي و امري حياتي است. من در اين باره در سوال مربوط به تشكيلات حقوق بشري آزربايجاني سخن گفته ام. از طرف ديگر در اثر برخي عوامل و در راس آنها دخالت خارجي امروز بين ملت ترك و اقليت ارمني مسائلي در حال بروز است. در ميان اقليت ارمني ساكن در آزربايجان جنوبي و ديگر مناطق ملي ايران بويژه نسل جوان، كه شديدا تحت تاثير دياسپوراي ارمني قرار دارد، تمايلات بسيار شديد ضد تركي و ضدآزربايجاني در حد ميليتانيسم و نفرت نژادي در حال گسترش است. از طرف ديگر مليتگرايان فارس و دولت جمهوري اسلامي فعالانه به تحريك اقليتهاي ملي تات و تالش در آزربايجان جنوبي و بسيج آنها بر عليه ملت ترك و حركت ملي ترك مشغول اند.

نكته آخر آنكه تشكيلات ترك و آزربايجاني هنگام موضعگيري و مشاركت در مسائل و حوادث سراسري ايران، مي بايست صرفا به نام ملت و منطقه ملي خود سخن بگويند و بر تعيين سرنوشت آن متمركز شوند. ما نمي توانيم و نبايد براي ملل و مناطق ملي ديگر در ايران نسخه پيچي كنيم. ما مي بايست به حق تعيين سرنوشت ديگر ملل احترام اكيد بگذاريم و از تعيين سرنوشت براي آنها حتي در اشكال دمكراسي، لائيسيسم و آلترناتيوهاي فدراليستي و يا استقلال خودداري كنيم. شايد ديگر ملل ساكن در ايران خواهان بكار گرفتن حق تعيين سرنوشت خود، آنهم به شكل استقلال و يا فدراليسم و ايجاد نظامي لائيك و بر اساس اصول دمكراسي نباشند، آزربايجان به چه حقي آنها را مجبور به پذيرش همچو سيستمهائي كه نمي خواهند مي كند؟. هر چند وجود همسايه هاي لائيك و دمكرات از هر جهت به نفع ملت ترك و آزربايجان است با اينهمه آنچه ملل ديگر ساكن در ايران براي خود و آينده خود مي خواهند مساله آنها، حق آنها و در مسئوليت آنها است، نه ملت ترك و آزربايجان جنوبي. آزربايجان جنوبي صرفا خواهان حق تعيين سرنوشت خود و حق اداره امور خود است، فارغ از آنكه بقيه ملل محكوم در ايران با سرنوشت خود چه مي خواهند بكنند. اينكه بقيه ايران با سرنوشت خود چه مي كنند نه در حيطه صلاحيت ماست و نه در قدرت ما. در اين راستا مي بايد از انديشه پرچمدار بودن ملت ترك و سرزمين آزربايجان براي ديگر ملل محكوم و مناطق ملي و كل ايران يكبار و براي هميشه دست برداشت.

س-هنگام اشتراك در مجادلات سراسري و جنبشهاي اجتماعي سياسي همگاني (جنبش زنان، جنبش كارگري، حركتهاي ملي ملل ديگر، ..) به كدام اصول بايد دقت كرد؟

جنبشهاي اجتماعي و سياسي مختلف كه در ايران فعالند و شما نام برخي از آنها را ذكر كرديد، از مقولات متفاوتي اند و طبيعتا مناسب حركت ملي ترك در ايران و آزربايجان جنوبي كه نوعا حركتي ملي است با آنها به تناسب ماهيت هر كدام متفاوت خواهد بود. من در اين رابطه قبلا چند نوشته در سؤزوموز درج كرده ام. در اينجا صرفا به ذكر تيتروار چند نكته عمومي مي پردازم.

منظور از اشتراك خلق ترك در حوادث سراسري و جنبشهاي همگاني ايران، اشتراك مستقل از فارسها در اين حوادث و جنبشها، با تشكيلات و مديريت مستقل و در راستاي منافع ملي خود است. مقصد تاثير بر گفتمان موجود سياسي سراسري در ايران، بدست آوردن مديريت آنها و حتي ايجاد گفتمانهاي جديد است.

بزرگترين خدمتي كه ملت ترك مي تواند به دمكراسي ايران بكند، ايجاد يك حركت ملي ترك نيرومند مستقل از ملت فارس و فارسستان، با تشكيلات و مديريت مستقل از اين دو، كه بتواند تمام تركزبانان پراكنده در سراسر ايران را به چتر خود در آورد و و به يك مركز ثقل سياسي در كشور و منطقه تبديل شود است. اين، در عين حال تنها راه نجات خود ملت ترك نيز مي باشد. چنانچه بزرگترين خدمت كردان عراق و تركيه به دمكراسي تركيه و عراق، جدا شدن از جريانات سياسي سراسري اين دو كشور كه در مركز مي گذشت و ايجاد يك حركت ملي مستقل كرد در آنها بود. به عبارت ديگر در صورتي كه كردان بدون محور قرار دادن هويت و منافع ملي خود، و به عنوان شهروندان تركيه اي و عراقي به حركات دمكراسي ملل حاكم در اين كشورها يعني ترك و عرب مي پيوستند، نتيجه اين عمل آنها صرفا متوقف كردن روند ملت شوندگي خلق كرد و تاخير در روند دمكراتيزاسيون دو ملت حاكم مذكور و دولتهاي مربوطه شان بود. اما وجود حركتهاي ملي كرد مستقل و نيرومند در اين دو كشور، هم به حل مساله ملي، هم به دمكراتيزاسيون دو ملت حاكم و جو سياسي عرب و ترك، و با تقسيم اقتدار در مورد دولت عراق به دمكراتيزاسيون آنها منجر شد.

خلق ترك در دويست سال گذشته براي مسائل سراسري ايران بيش از آنچه لازم بود هزينه داده و فداكاري كرده است. اين هزينه ها و فداكاريهاي نابخردانه باعث تضعيف خلق ترك و بردگي وي شده، به نفع كل ايران نيز نبوده است. كشور ايران روز بروز به عقب رفته است. خلق ترك و آزربايجان مي بايست با پيروي از رويه راهبردي "حركت ملي عقلاني"، هرگونه هزينه دهي مادي و غيرمادي در امر مجادله ملي خود را به حداقل برساند و از هزينه دادن براي مسائل سراسري ايران نيز جدا پرهيز كند. پس از اين خلق ترك صرفا مي بايد در اموري كه مستقيما با حقوق و منافع ملي وي در ارتباط است آماده هزينه دادن باشد و نه در مسائل سراسري ايران. بويژه هزينه دهي او براي مجادله دمكراسي ملت حاكم فارس و دولت وي تماما خارج از موضوع است.

فعلا ساقط نمودن دولت ملي فارس يعني جمهوري اسلامي ايران مساله ما نيست. اساسا مساله هيچ ملت محكومي ساقط نمودن و يا از بين بردن دولت ملي ملت حاكم نيست، بلكه مجبور كردن وي به پذيرفتن حق تعيين سرنوشت خود اوست. همچنانكه ساقط نمودن دولت چين كمونيست مساله ملت اويغور و يا تبت نيست، مساله اين دو ملت محكوم، پايان دادن به حاكميت ملت هان و دولت وي يعني دولت چين در هر شكل و مضمون و نام بر ملت و سرزمين ملي خود است. در مقطع فعلي نيز خواست ما شناخته شدن حقوق ملي خلق ترك و در راس آن حق تعيين سرنوشت وي از طرف ملت حاكم فارس و فارسستان است. مساله ما پايان دادن به حاكميت ملت فارس و دولت فارس وي در هر شكل و مضمون و نامي بر ملت ترك و سرزمين آزربايجان است. اين مساله كه چه كسي و چه نظامي بر فارسستان حاكم خواهد بود، هر چند به ما مرتبط باشد، مساله ما نيست، مساله داخلي خلق فارس است.

س-تعامل با گروههاي فارس در يك حادثه سراسري چگونه بايد باشد؟

هنگامي كه از لزوم دخالت و مشاركت خلق ترك در حوادث سراسري ايران سخن گفته مي شود، اين به معني دخالت در مسائل خلق داخلي فارس، اشتراك در مجادله دمكراسي فارس، مشاركت در هر عصيان و شورش خلق فارس كه در اين كشور رخ مي دهد و خواهد داد نيست. همچنانچه دخالت و مشاركت خلق ترك در مسائل سراسري ايران، به معني دخالت در مسائل داخلي خلق بلوچ، اشتراك در مجادله دمكراسي بلوچ و يا هر عصيان و شورش اين خلق كه در ايران رخ مي دهد و خواهد داد نيز نيست. اين مشاركت، به معني دنباله روي خلق ترك از حوادث سراسري و يا جريانات سياسي جامعه فارس كشور اصلا نيست. ذهنيتي كه مشوق اشتراك خلق ترك در حوادث سراسري ايران به عنوان شهروندان ايران، بخشي از ملت ايران و يا سر و پرچمدار آن است، ذهنيتي منجمد شده در دوران مشروطيت است..

شركت در فعل و انفعالات سياسي سراسري ايران مي بايد در خدمت تشديد واگرائي ملي هر چه بيشتر خلق ترك و فارس، تثبيت هويت ملي و سياسي مستقل ملت ترك و مستحكم نمودن آنها باشد. مي بايد همواره ريسك استحاله ملي ملت ترك و يا كم رنگ شدن خطوط فارقه هويت ملي بين تركها و فارسها در صورت مشاركت در حوادث سراسري را جدي گرفت و مساله مشاركت را طوري مديريت كرد كه اين ريسك –بر خلاف گذشته و هميشه- تحقق نيابد. استمرار، نياز حياتي حركت ملي ترك است و به هيچ وجه نبايد اجازه داد به بهانه شركت در حوادث سراسري، بار ديگر روند ملت شوندگي خلق ترك و مجادله وي براي احقاق حقوق ملي اش دچار سكته شود. حتي شركت افراد منفرد و پراكنده ترك بدون علم كردن هويت و خواستهاي ملي در جريانات سراسري، به معني تثبيت هويت ملي ايراني تركان و و استحاله آنها در فارسها است. يعني همان كاري كه فعالين ترك در سازمانهاي سراسري در طول قرن بيستم كرده اند و يا تركان تهران امروز در جريانات جنبش سبز در حال انجام آنند.

در اينجا براي روشن شدن مطلب مفيد است به طريق اشتراك كردها در مسائل عراق اشاره كرد. مشاركت كردان در مسائل سراسري عراق و جنبش همگاني ضدصدام، به معني پيوستن فردي كردها به تشكيلات عرب و يا پيروي تشكيلات كرد از تشكيلات عرب و حتي دنباله روي و همكاري آنها با جريانات موجود در اتمسفر سياسي عرب نبود. بلكه كردها اولا با تشكيلات مستقل خود در حوادث عراق اشتراك كردند، دوما مديريت و استراتژي كاملا جدا و مستقل و هدفهاي خاص خود را داشتند، ثالثا به ايجاد جريانات و گفتمانهاي جديد اقدام نمودند، چهارما سعي به دور زدن اعراب و خارج كردن كنترل و مديريت حوادث سراسري از آنها كردند، مثلا مستقلا به تماس با دولتهاي خارجي و بازيگران بين المللي پرداختند، پنجما بدست آوردن حقوق ملي خود را منوط به حل مساله ملي در كل عراق و براي همه گروههاي ملي ساكن در اين كشور نكردند، بلكه صرفا بر مساله خود متمركز شدند. با اين مدل اشتراك در روندهاي سراسري بود كه كردهاي عراق مناصب كليدي رياست جمهوري و وزارت خارجه در دولت مركزي را بدست آوردند، در مقياس سراسري زبان كردي را زبان رسمي عراق نمودند، در مقياس منطقه اي موفق به ايجاد دولت فدرال اقليم كردستان شدند و براي اين دولت حق وتوي تصميمات دولت مركزي را بدست آوردند. در اين نمونه، ما شاهد مشاركت فعال كردان در حوادث سراسري عراق هستيم، اما همانگونه كه مشاهده مي شود شركت فعال كردان در حوادث سياسي عراق، به معني دنباله روي كردها از اتمسفر سياسي اعراب آن كشور، حتي همگامي با آنها نبود.

س- در باره جنبش سبز، ماهيت و نحوه موضعگيري حركت ملي در برابر آن چه مي گوئيد؟

من در اينباره نظرات مشروحم را به زبان تركي به دفعات در سؤزوموز مطرح كرده ام. همانگونه كه در پاسخ به سوال فرقهاي يك جنبش سراسري و يك جنبش داخلي ملت فارس اشاره كردم، جنبش سبز با خصوصيات فعلي اش يك جنبش سراسري نيست. اين جنبش حتي در سطح فارسستان و خلق فارس نيز عمومي نيست، چه برسد به آنكه شمول آنرا به ملل محكوم غيرفارس و مناطق مستعمره شده ملي گسترش داد. جنبشي سراسري است كه با اشتراك عملي همه ملل ساكن در ايران شكل گرفته باشد و شعارها و اهداف آن با هويت، مطالبات و منافع ملي آنها تضادي نداشته باشد. جنبش سبز فعلا داراي اين دو خصلت نيست. اين جنبش، يك جنبش اجتماعي-سياسي خلق فارس و مساله داخلي وي مي باشد، يعني مديريت آن بر عهده وي است. در بهترين حالت جنبش سبز را مي توان مقطعي از مبارزه دمكراسي فارسستان و ملت حاكم فارس دانست. اما آيا اين مساله داخلي خلق فارس بر خلق ترك تاثيري دارد و به او مرتبط است؟ البته كه تاثير دارد و مرتبط است. آيا موضعيگري ما در باره آن ضروري است؟ پاسخ دوباره مثبت است. من در باره چرائي مرتبط بودن بسياري از حوادث داخلي خلق فارس با ما، ضرورت موضعگيري ما در مقابل آنها و شرايط همكاري ما با اين جنبشها در سوالهاي قبلي سخن گفتم. اكنون مي خواهم به جنبه هائي ديگر از جنبش سبز بپردازم.

اين جنبش داراي جنبه هاي دمكراتيك فراوان از جمله بسيج كردن زنان و به حركت در آوردن جوانان مي باشد و مي تواند بر دمكراتيزاسيون جامعه فارس تاثيرات مثبت بسياري داشته باشد. علاوه بر آن و همانگونه كه تاكنون عمل كرده با ايجاد شكاف و گسل در كاست روحاني شيعه و بنيادگرايان اسلامي و گسست توده ها از نظام، از قابليت تضعيف جدي بنيانهاي دولت جمهوري اسلامي ايران نيز برخوردار است. اين دو خصلت اخير باعث مي شوند كه حتي در صورت تضاد برخي از شعارهاي آن با مطالبات ملي خلق ترك و آزربايجان، حمايت از و يا تقويت آن در جهت منافع ملي ملت ترك باشد. اين امر در صورت پديدار شدن ريزش واقعي جمهوري اسلامي ضرورت بيشتري پيدا خواهد كرد. كلا به سبب حاكميت ملت فارس و دولت وي بر ملت محكوم ترك و آزربايجان، هر جنبش دمكراتيك و يا ليبرال خلق فارس و يا عامل-فشار-مداخله خارجي كه به دمكراتيزاسيون اين ملت و تضعيف و يا ساقط شدن دولت جمهوري اسلامي كمك كند در جهت منافع ملي خلق ترك است. به ويژه با توجه به اين حقيقت كه حاكمان آينده فارسستان به احتمال قريب به يقين از ميان منسوبين به اين جنبش برخواهند خاست، جستجوي راههائي براي باز كردن كانالهاي ديالوگ رسمي دوطرفه با جنبش سبز خلق فارس و حمايت مقطعي از آن معقول است. در اين رابطه قدرداني رسمي از مواضع مثبت كروبي در مورد ملل ساكن در ايران، موضع مثبت و بي سابقه آيت منتظري در اعتراف به مشروع بودن مطالبات فرهنگي و زباني ملت ترك و بيانات هر چند ضعيف و پراكنده موسوي در ارتباط با ضرورت اجرائي شدن اصول معوقه قانون اساسي يك عمل سياسي شايسته و بجاست.

با اينهمه نمي بايست فراموش كرد كه اين جنبش يك جنبش داخلي خلق فارس بوده و در عين حال منعكس كننده مطالبات ملي ملت ترك نيست. حتي برخي از رهبران و نيز حاميان سرشناس اين جنبش داراي تمايلات غليظ ناسيوناليسم فارسي (ايراني) اند و برخي شعارهاي آرياگرايانه مطرح شده در آن بسيار آزار دهنده اند. از سوي ديگر بخش اعظم كساني كه به رهبريت اين جنبش كشيده شده اند، نيتي براي حل مساله ترك ندارند، اساسا وجود همچو مساله اي را قبول نمي كنند. آنها در خطاب به ملت ترك صميمي و جدي نيستند. تنها قصدشان منحرف و خنثي كردن حركت ملي ترك است. نيت واقعي اين رهبران با نوار خاتمي بروز كرد و نشان داد كه آنها در صدد چه هستند. هدف آنها كشاندن خلق ترك به ميدان درگيري خود و سوء استفاده از وي براي غلبه بر رقيب است. اما دوران استفاده ابزاري از خلق ترك سپري شده است. عدم مشاركت خلق ترك و آزربايجان (به استثناي تركان تهران) در اين جنبش نيز اثبات كننده اين واقعيت و درك آن از سوي توده ها و نخبگان ترك و آزربايجاني داخل كشور است. عدم اشتراك خلق ترك در جنبش سبز ملت فارس يكبار ديگر ثبوت كرد كه ديگر هر كس هر طور كه دلش خواست نمي تواند با خلق ترك رفتار كند و با وعده هاي بي پشتوانه و مبهم وي را به ميدانها كشيده به هزينه دهي وادار كند. اين ساده انديشي و كوته نظري است. دوران سياهي لشگر و گوشت دم توپ شدن خلق ترك براي منافع ملي خلق فارس سپري شده است. پس از اين هزينه دهي ملت تجربه اندوخته ترك، تنها پس از توافق شفاف با طرف فارسي در باره تضمين صريح حقوق ملي اش ممكن خواهد بود. در بروز اين رفتار سياسي متفاوت و جدا از فارسستان و خلق فارس، پيشرفت روند ملت سازي و ملت شوندگي خلق ترك نيز موثر اند. ما به نخبگان و رهبران فارس نمي توانيم ديكته كنيم كه چه چيز را در پلاتفورم جنبش خود بگنجانند و يا نگنجانند، اين جنبش مساله داخلي خلق فارس است. اما عاقلانه تر ان مي بود که رهبران اين حركت اگر واقعا خواستار پیوستن ملت ترك به جنبش سبز هستند، واقعيت وجود مساله ملي در ايران را درک کرده و به درخواست های تاریخی، سیاسی و ملی اين ملت گردن مي نهادند و اقلا بخشي از آنها را در پلاتفورم حرکت سبز خود جاي مي دادند. مساله ملي ترك جديت و احترام مي طلبد.

س- ما امروز درون یک مرز سیاسی و جغرافیایی به نام ایران زندگی میکنیم، از طرفی در هشتاد سال اخیر کلمه ایران بعضا به عنوان نام مستعار فارسها و دولت حامی منافع فارسها یا ملت فارس استفاده شده است. این مسئله باعث شده که کلمه " ایران " در بین برخی گرایشهای آذربایجان تبدیل به نوعی تابو شده که تبعات و نتایج سیاسی خاصی را هم به دنبال دارد، راه خروج چیست ؟

براي پيدا كردن پاسخ براي اين سوال شايد مفيد باشد كه بين ايران به معاني نام دولت، هويت ملي-ملت، كشور و واحد سياسي فرق گذارد.

در معني اول ايران نام يك دولت است. هنگامي كه از ملت حاكم فارس سخن ميگوييم اين بدان معني است كه دولت ايران، دولتي تحت حاكميت ملت فارس و تمثيل كننده او و سمبل استعمار داخلي و هر آنچه كه مساله ملي را بوجود آورده مي باشد. اين هويت ائتنيكي دولت ايران است. در اينجا نه نام، بلكه محتوي است كه باعث دافعه و اعتراض مي شود. اگر نام اين دولت، ايران نبود و چيز ديگري بود، باز هم دير يا زود و در نتيجه مدرنيته و روند ملت شدن، جنبشهاي آزاديبخش ملي در اين كشور ظهور مي كردند و معترض دولت تحت حاكميت فارسها و هر نامي كه داشت مي شدند. از اين منظر تنها راه خروج، تغيير ماهيت دولت ايران از دولتي تمثيل كننده ملت حاكم فارس به دولتي غيرائتنيك و يا تقسيم آن به دولتهائي با هويت ائتنيكي-ملي جداگانه است.

كاربرد ديگر ايران به معني يك ملت ويا هويت ملي است. در پروسه ايجاد يك ملت-يك دولت در ايران بر محور ملت حاكم فارس، ملت جديد در حال ايجاد، ايران ناميده شده است. از اين منظر نام ايران چيزي به جز هويت ملي فارسها نيست. امروز نيز فارسها با بار كردن هويت ملي خود به ايران، آنرا به عنوان هويت ملي همه ايرانيان بكار مي بردند. بر خلاف آنچه قوميتگرايان فارس و دولت ايران ادعا مي كنند، نه هويت ايراني در تاريخ در يكي از مضامين اسطوره اي-افسانوي، ديني-مذهبي، نژادي-تباري و نه هويت ايراني در زبانشناسي مدرن به معني خانواده اي زباني و نه در ادبيات سياسي معاصر به معني هويتي شهروندي-تابعيتي، هرگز داراي بار و مضمون ملي-ائتنيك نبوده است. آنچه امروز قوميتگرايان فارس و دولت ايران بر "هويت ايراني" بار كرده اند، نه مفاهيم تاريخي واقعا موجود در گذشته، و يا معاني زبانشناسانه و مدرن شهروندي آن، بلكه مفهوم ساختگي و جديد "ملي" و در راستاي پروژه ملت سازي-فارسسازي است. مراد اين دسته از هويت ايراني، "هويت ملي ايراني" است. حال آنكه در ايران هرگز هيچ قوم، گروه ملي، ملت، اقليت ملي، زبان، مذهب، نژاد، دين، گرايش جنسي، .... و يا هيچ هويت ديگري بنام "ايراني" به جز به معني تابعيت و شهروندي وجود نداشته و ندارد. نام ايران به عنوان يك هويت ملي، نفي و انكار هويت ملي ديگر ملل ساكن در ايران و بويژه ملت ترك مي باشد. اين كاربرد قابل قبول نيست. يگانه راه خروج از اين مشكل، ترك كردن كاربرد اين نام به عنوان نام يك ملت و يا هويت ملي و كاربرد آن صرفا به عنوان هويت شهروندي و جغرافيائي، مانند عراقي و افغانستاني و تركيه اي است. هويت ائتنيكي-ملي فارسي نيز مي بايد با نام خود يعني هويت ملي فارسي و نه هويت ملي ايراني ناميده شود.

كاربرد سوم ايران به معني يك كشور است. در گذشته نام ايران در نزد فارسها و تركها داراي معاني متفاوتي بوده است. در آغاز قرن بيستم تركها ايران را به عنوان كشوري ترك با حاكميت و اكثريت مردم ترك تصور مي كردند. اما تلقي فارسها از ايران سرزمين قومي آريائي است. اين تلقي نژادي، تحريك كننده است و حساسيت منفي فوق العاده اي مي آفريند.

معني چهارم ايران نام يك واحد سياسي است. واقعيتي است كه امروز برخي از شخصيتها و جريانات سياسي منسوب به ملل ساكن در ايران به هر دليل –حساسيت منفي و يا منافع ملي خودشان- مايلند كه ملت خود و سرزمين ملي خود را خارج از مرزهاي اين واحد سياسي ببينند. مانند برخي ملل كه نمي خواستند در تركيب اتحاد شوروي و يا يوگسلاوي باقي بمانند. اين عقيده اي سياسي است و مانند هر عقيده سياسي ديگري قابل احترام است.

س-شما به مباحثه فدراليست-استقلال طلب چگونه نگاه مي كنيد؟ به عبارت ديگر براي آن جايگاهي در مقطع فعلي حركت ملي قائل هستيد و يا نه؟

من بحث و روشنگري در باره آلترناتيوهاي حقوق زباني و فرهنگي صرف، اوتونومي، فدرال، استقلال، حاكميت بر همه ايران و غيره را در هر مقطع حركت ملي و به گسترده ترين شكل ممكن مفيد مي دانم. اين مباحثات يعني حساسيت به سرنوشت خود و آغاز عملي به كاربرد حق تعيين سرنوشت. اما ايجاد تشكيلات سياسي با نامهاي فدراليست و استقلال طلب در اين مقطع و شرايط كه هنوز تعيين سرنوشت در افق پديدار نشده است را اقدامي زودهنگام مي شمارم و آنرا نشاني از بي تجربگي سياسي حركت ملي ترك تلقي مي كنم. ملت ترك در ايران در مرحله ملت شوندگي است. اين مرحله تازه آغاز شده و هنوز به اتمام نرسيده است. بعد سياسي آن به مراتب كم عمرتر و نابالغتر است. شرايط خارجي از جمله ذهنيت ملت حاكم فارس و دولت ايران و خواست بازيگران بين المللي و منطقه اي حتي نارستر از اين دو است. شعارها و مطالبات سياسي حركت ملي، براي ملموس و عملي بودن، توده اي شدن و پيدا كردن حاميان خارجي مي بايست سريع الوصول و منعكس كننده و متناسب با مقطعي باشد كه روند ملت شوندگي وي در آن قرار دارد. هر دو آلترناتيو فدراليسم و استقلال گزينه هائي براي تعيين سرنوشت اند و تعيين سرنوشت خود آخرين مقطع مطالبات سياسي ملي است. طرح اين شعارها به شكل مطالبات سياسي و سازمانيابي بر اساس آنها، هنگامي معنيدار خواهد بود كه مساله ملي به مقطع تعيين سرنوشت خود وارد و يا اقلا زمينه هاي آن در افق پديدار شده باشد و طرف مخاطب اين خواستها، طالب مذاكره و چانه زني و يا مجبور به سرخم كردن در مقابل آنها، در آن سوي ميز حضور داشته باشد. در غير اين صورت صحبت از اين آلترناتيوها خيالپردازي است.

تجربه مساوات در قفقاز و حركت ملي كرد در تركيه در اين مورد آموزنده اند. هيچكدام از اين حركتها به طرح شعارهاي زودرس اقدام نكرده و پس از حاصل شدن زمينه هاي مناسب نيز، خود را محدود و مقيد به يك آلترناتيو خاص فدراليسم و يا استقلال ننموده اند. آنها به تشكل بر محور آلترناتيوهاي غائي تعيين سرنوشت دست نزدند، در هر مقطع خاص حول مصاديق سهل الوصول تعين سرنوشت در آن مقطع متشكل شدند. حركت مساوات در آغاز فعاليت خود در حاليكه در روسيه تزاري هنوز زمينه اي براي تعيين سرنوشت موجود نبود، همانگونه كه از نام آن پيداست صرفا خواستار مساوات و يا برابري براي تركان بود. اما پس از بدست آمدن شرايط و زمينه هاي مساعد، تغيير استراتژي داده اقدام به ايجاد فدراسيون قفقاز نمود و در فرصت نهائي با ارزيابي سريع شرايط جديد اينبار استقلال آزربايجان را اعلام نمود. حركت ملي كرد در تركيه نيز در آغاز صرفا خواستار پذيرفته شدن رئاليته كرد از سوي دولت تركيه بود. پس از جنگي داخلي با ٥٠٠٠٠ كشته و تبديل آن به معضلي منطقه اي و بين المللي، يعني پس از تبديل هويت ائتنيكي كرد به معضل و بحران كرد و سپس مديريت آن به سوي تعيين سرنوشت بود كه اين حركت شروع به طرح آلترناتيوهاي ممكن نمود. اما باز در اين مقطع خود را به هيچ آلترناتيوي مقيد نكرد و بسته به شرايط گاها استقلال، فدراليسم، كنفدراليسم و حتي صرف حقوق زباني و فرهنگي را به پيش راند.

من در پرسپكتيو تاريخي ظهور انديشه استقلال در ميان تركان ساكن در آزربايجان را معنيدار و گامي به جلو تلقي مي كنم. اين به معني شكسته شدن تابوي بسيار مهمي در باره تركان ساكن در ايران، يعني پايبندي مطلق آنها به تماميت ارضي ايران و به هيچ شمردن مطالبات ائتنيك و ملي خود در مواجهه با آن است. با اينهمه مباني نظري و تئوريك گرايش استقلال، به سبب نو و بي تجربه بودن آن هنوز مدون نشده است. از طرف ديگر معتقدم كه گفتمان سنتي فدرالي آنهم در قالب فعلي، نه در عرصه ملت شوندگي خلق ترك و نه از جهت بن بست شكني در مساله ملي كارآئي و فايده اي ندارد. اين گرايش به مدت يك قرن گفتمان غالب فعالين گروههاي ملي بود اما كوچكترين ميوه سياسي و حتي مقبوليتي در ميان نخبگان و جريانات سياسي ملت حاكم فارس پيدا نكرد. زمان آن رسيده است كه فدراليستهاي ترك به بازبيني ريشه اي اين گفتمان و دلائل شكست و بيهودگي آن برخيزند و از جمله آلترناتيو فدراليستي را از ضميمه مبارزه عمومي دمكراسي و سوسياليسم و .... در ايران بودن آزاد كنند. همچنين به گمان من بهتر است فدراليستهاي ترك مركز، به جاي افتادن در دام فدراليستهاي ايران مركز و متمركز شدن بر آلترناتيو فدراليستي و درگيري با استقلال طلبان، به اصل مطلب يعني مهيا كردن زمينه كاربرد حق تعيين سرنوشت كه هم شامل فدراليسم و هم استقلال و غير آن است متمركز شوند.

س-منظور شما از فدراليستهاي ايران مركز چيست؟

به نظر من در ميان تركان آزربايجاني دو دسته فدراليست موجود است. دسته اول فدراليستهاي ترك مركز و دسته دوم فدراليستهاي ايران مركز. براي فدراليستهاي ايران مركز، كه عمدتا از فعالين سياسي منسوب به تشكيلات چپ فارس روي آورده به حركت ملي ترك متشكل اند، مساله فدراليسم راهي براي سعادت و حفظ ايران است، يعني آخر خط. در سيستم فكري اين دسته، نقطه آغاز و پايان حركت، مصالح كشور ايران است. در حاليكه براي فدراليستهاي ترك مركز، فدراليسم تنها يكي از گزينه هاي قابل بحث براي سعادت و حفظ ملت ترك مي باشد. در سيستم فكري اين گروه، نقطه آغاز و پايان حركت منافع ملت ترك است. فدراليستهاي ايران مركز، با آنكه در حرف شعار فدراليسم مي دهند، در عمل با هر آنچه كه زمينه و بسترساز براي گذر به فدراليسم است مخالفت مي كنند. چپ ترك ايران مركز و فارسگرا در تاريخ معاصر همواره بر عليه منافع ملي خلق ترك عمل نموده است. اين چپ زماني به اسم مدرنيته ايران به اتحاد با رضاخان بر عليه دولت تركي آزربايجاني قاجار دست زده؛ زماني به اسم سوسياليسم در ايران فرقه دمكرات آزربايجان را در حزب توده ايران ادغام نموده؛ زماني نيز به اسم مبارزه بر عليه امپرياليسم بر عليه آيت الله شريعتمداري كه مبارزه اي شرافتمندانه بر عليه انديشه طالبان فارس يعني ولايت فقيه را رهبري مي نمود با بنيادگرايان فارس متحد شده است. فدراليستهاي ايران مركز با انحصار گفتمان فدراليستي به خود، باعث ترسيم تصويري ناخوشايند از چپ و آلترناتيو فدراليستي در كل شده اند. به گمانم وقت آن رسيده است كه فدراليستهاي ترك مركز و بويژه چپ ترك، به اصلاح اين وضعيت نامعقول برخيزند.

مساله قابل ذكر ديگر، حملات و تخريب برخي از طرفداران فدراليسم و يا استقلال به همديگر است. كساني كه به اسم فدراليسم و يا استقلال به تخريب آلترناتيو متقابل مي پردازند به تحقق هيچكدام از دو آلترناتيو فدراليستي و استقلال كمكي نمي كنند. فدراليسم و استقلال دو فرم محتمل تعيين سرنوشت اند و طرف مقابل و مخالف آنها، نه يكديگر بلكه كساني هستند كه از اساس به حق تعيين سرنوشت معتقد نيستند يعني دولت ايران و مليتگرايان فارس. اگر اينها فدراليست واقعي بودند منطقي تر آن مي بود كه نيروهاي استقلال طلب را نه اينكه كوچك شمارند، بلكه به عكس وجود آنها را مغتنم شمرده و به بزرگنمائي آنها اقدام كنند. تا شايد دولت ايران و ملت حاكم از خوف استقلال، تن به آلترناتيو فدرالي بدهد. اصول حاكم بر سياست و تجارت يكي است، منطق سياسي حكم به طرح خواسته هاي حداكثري (استقلال) براي بالا بردن شانس چانه زني و تضمين بدست آوردن خواسته هاي حداقلي (فدراليسم) مي كند. اين منطق در مورد وضعيت زبان تركي نيز صادق است. تركهاي ايران مي بايد خواستار حداكثر (رسمي شدن سراسري زبان تركي) گردند تا حداقل (رسميت منطقه اي زبان تركي) را تضمين كنند. گفتمان استقلال مي تواند به عنوان عاملي فشار در جهت بدست آوردن حق رسميت سراسري زبان تركي نيز عمل كند. علاوه بر آن، اكنون انرژي روشنفكران و متفكرين حركت مي بايد معطوف به ايجاد زمينه هاي تعيين سرنوشت باشد، نه پرش از مراحل مياني متعدد و درگير شدن بيش از حد در مطالبي كه فعلا موضوعيتي ندارند. من اينگونه درگيريها را عملي اشتباه و از سر ناآگاهي سياسي و كار دوستان نادان و كساني كه همچو مساله غيرواقعي را در اين شرايط و مقطع آگاهانه به ميان انداخته اند، يعني فدراليستهاي ايران مركز را دشمنان دانا مي دانم.

برخي ادعاهاي مطرح شده از سوي فدراليستهاي ايران مركز در اين بحثها را به هيچ وجه مبتني بر داده هاي ميداني و واقعيات جهان معاصر و بويژه تجربيات سياسي ايران معاصر نمي بينم. به عنوان مثال اين ادعا كه در ايران آلترناتيو فدراليسم ملي واقعيتر است فرضيه اي مردود است. در شرايط كنوني ايران، آلترناتيو فدراليسم ملي همانقدر محال است كه آلترناتيو استقلال و آلترناتيو استقلال همانقدر ممكن است كه آلترناتيو فدراليسم ملي. اگر روزي شرايط سياسي ايران آنچنان پخته شود كه بتوان راي مردم ترك در باره آلترناتيو فدراليسم ملي را جويا شد، اين بدان معني است كه شرايط قبلا وارد مرحله تعيين سرنوشت شده و نتيجتا براي پرسيده شدن راي مردم ترك در باره آلترناتيو استقلال نيز مناسب است. ادعاي كم هزينه بودن فدراليسم نسبت به استقلال نيز با داده هاي ميداني ايران و خاورميانه تائيد نمي شود. در خاورميانه، حتي يك نمونه گذر به فدراليسم ملي كم هزينه و يا از طريق دمكراسي وجود ندارد و يكي دو نمونه موجود نيز با هزينه بسيار و در نتيجه جنگ داخلي، مداخله خارجي، اشغال و ديگر فجايع انساني بدست آمده اند (قاراباغ آزربايجان، اقليم كردستان در عراق، بخش ترك نشين قبرس، حكومت ملي آزربايجان). همچنين ادعاهاي فدراليستهاي ايران مركز داير بر اينكه "استقلال سیاسی برای آذربایجان، اثر بازی دومینو در کل ایران و منطقه خاورمیانه را خواهد داشت، در ايران جنگ داخلي بروز خواهد كرد، كل منطقه دچار تغيير مرزها و كشورهاي روسيه، تركيه، پاكستان، سوريه و عراق تجزيه خواهند شد" بر هيچ داده محكمي استوار نيست. اثر دومينووار مذكور در مورد چچن، قاراباغ و كردستان عراق اتفاق نيافتاد. حتي تجزيه شوروي و ظهور دو جمهوري آزربايجان و تركمنستان تاثيري دومينووار بر آزربايجان و تركمنستان ايران نگذارد. كوچكترين دليل و منطقي براي قابليت تاثير دومينوار تجزيه فرضي ايران بر منطقه نيز وجود ندارد. اين سناريوي كودكانه بيشتر از آنكه تحليلي جدي تلقي شود، نشان از وحشت آفرينندگان آن از روند ملت شوندگي خلق ترك و طرح مساله لزوم استقلال ملي و سياسي وي از ملت فارس و فارسستان است. وانگاه اگر صاحبان اين ادعا فدراليستهاي واقعي مي بودند، شايسته تر مي بود هشدار در باره هزينه احتمالي و تاثير دومينووار فرضي را براي گرفتن امتيازات سياسي از دولت ايران بكار برند، نه آنكه از آن براي خاموش كردن ابراز عقيده و كنكاش در باره استقلال -حتي اگر پرهزينه باشد-استفاده كنند.

س- هر حرکت سیاسی و اجتماعی دارای نقاط قوت و ضعف هست و حرکت آذربایجان نیز از این قاعده مستثنا نیست ، از طرف دیگر مخالفان هم ، حرکت ملی – دمکراتیک آذربایجان را در معرض اتهاماتی قرار می دهند . به نظر شما امروز ، مهمترین نقاط ضعف حرکت چیست ؟

من مايلم نگرانيهاي خود در باره حركت ملي ترك در آزربايجان جنوبي و ايران را در سرتيترهاي بحرانهاي هويتي، خطاهاي مفهومي، ضعفهاي سياسي و ضعف فرهنگ دمكراتيك دسته بندي كنم.

بحرانهاي هويتي: تعدادي از نخبگان و فعالين فرهنگي و سياسي ترك آزربايجاني و غير آزربايجاني در ايران و به سبب آنها حركت ملي ترك در موارد پايه اي هويتي تركي و آزربايجاني داراي بحرانهاي هويتي مي باشند. مشابه اين بحرانها كه از قابليت ايجاد يك تراژدي تاريخي غيرقابل جبران براي ملت ترك برخوردارند، در هيچكدام از ملتهاي ساكن در ايران و منطقه به جز ملت ترك ديده نميشوند. بحرانهاي هويتي موجود را مي توان به چند گروه تقسيم كرد: ١-نام ملي-تاريخي ائتنوس-ملت ما؛ ٢-نام ملي-تاريخي زبان اين ائتنوس-ملت؛ ٣-زيرگروههائي كه ائتنوس-ملت ما از آن متشكل است؛ ٤-مساله پراكندگي جغرافيائي خلق ترك در ايران؛ ٥-حدود و ثغور اراضي آزربايجان.

١-در عرصه نام ملي-تاريخي، اين بحران خود را به صورت اقدام و اشتغال براي تغيير نام ملي-تاريخي و هويت ائتنيكي-ملي "ترك" و توجيه و كاربرد نامها و هويتهاي جديدي مانند "قوم آذري"، "ملت آزربايجان"، تركان ايران، ملت ترك آزربايجان، ملت ترك آزربايجان جنوبي، ملت آزربايجان جنوبي، ... براي ناميدن وي و هويت ملي-ائتنيكي او بروز مي دهد.

٢-مشابه اين بحران در مورد نام تاريخي زبان ما نيز وجود دارد و به صورت "زبان آذري" و "زبان آزربايجان"، آزربايجانجا، آزربايجاني توركيك، زبان تركي قشقائي و .... ناميدن زبان تركي و يا لهجه هاي آن بروز مي كند.

٣-بحران در عرصه بدنه توده ترك و يا گروههائي كه خلق ترك از آنها متشكل است خود را به دو صورت بروز ميدهد:

الف-يك نگرش معتقد است كه تركان ساكن در شمال غرب ايران داراي هويت ملي-ائتنيكي جدا از بقيه تركهاي پراكنده در ايرانند. صاحبان اين نگرش، اغلب ملت تعريفي خود را ملت آزربايجان مي نامند. اين نگرش وجود و يگانگي خلق و ملت واحد و يكپارچه ترك را كه بزرگترين ملت ايران به لحاظ عددي است نفي و آنرا به دهها ملت و ملتك و ملتچه و قوم و ايل و طائفه و قبيله كوچك و بزرگ با نامهاي گوناگون ملت آزربايجان، قوم قشقائي، تركان خراسان، تركان سنقر، تركان ابيورد، تركان فريدن، تركمانان عراق، شاهسونها، تركان اراك، تركان همدان و .... كه هر كدام اقليتي كم شمار و ضعيفند تقسيم و تجزيه مي سازد. همانگونه كه قبلا گفتم اين نگرش غيردمكراتيك ترين بحران هويتي حركت ملي ترك است. زيرا با دادن بار هويتي ائتنيكي-ملي خاص به نام يك سرزمين كه موطن گروههاي ملي گوناگون است، خصلتي شونيستي و نژادپرستانه بخود مي گيرد. مشابه اين سياست استعماري از سوي دولت روسيه در مورد دومين ملت پرشمار اين كشور اجرا شد و در نتيجه ملت تاتار به هويتهاي ائتنيكي گوناگوني مانند تاتارهاي قازان، باشقورت، نوقرات، پرم، كرشن، ناقاي بك، تيپتر، ميشار، قاسيم، آستراخان، نوقاي، قوندرا، بارابا، قاراچاي-مالكار، قوموق، قارائيم و .... تجزيه شد. به اعتقاد من اگر روزي اين عاقبت در مورد شاخه شرقي تركان اوغوز غربي محقق شود، آنروز تلخترين و فاجعه بارترين روز تاريخ ملت ما و آزربايجان خواهد بود.

ب-نگرش ديگري كه باز در اين مقوله جاي ميگيرد مفهوم خانواده زباني (تورك-Turkic) را با هويت ملي (Turkish-ترك) خلط كرده و وجود ملل متعدد تورك در جهان معاصر را نفي مي كند. ذهنيت فوق مرز هويت ملي خلق ترك را با خلقها، اقوام و ملل كاملا جدا و مستقل ديگري كه زبانشان داخل در خانواده زبانهاي توركي ويا دنياي تورك (Turkic) قرار دارد و به طور مشخص با ملت تركمن ساكن در ايران و حتي با مللي مانند ازبك، قزاق، تاتار، اويغور، ياكوت و .... مخدوش نموده در هم مي آميزد. اين دسته معمولا به طور كيفي دو مفهوم متفاوت هويت خانواده زباني و هويت ملي-ائتنيك را به جاي يكديگر بكار مي برند. اين نگرش از آنجائيكه هويت ملي و متشخص در حال تشكل خلق ترك در ايران و منطقه را مخدوش و نفي مينمايد، در عمل منجر به ايجاد سكته در روند ملت شوندگي گروههاي تركزبان فوق به شكل يك گروه ملي واحد و ايضا تسديد در روند احقاق حقوق ملي دمكراتيك ملت ترك ساكن در ايران ميگردد. اين نگرش پتانسيل تبديل شدن به پان تركيسم سياسي را دارد

٤-بخشي از فعالان سياسي ترك در ادراك و قبول اين داده ساده كه خلق ترك بر خلاف ديگر ملل ساكن در ايران نه در يك، بلكه در سه منطقه جغرافيائي جداگانه به طور متراكم و در ديگر نقاط ايران به طور پراكنده ساكن است با مشكلاتي جدي مواجهند. اين دسته علاوه بر ناآشنائي و بيگانگي با گروه ملي خود در عرصه هويتي (زيرگروههاي جغرافيائي خلق ترك را اقوام جداگانه اي فرض ميكنند)، در عرصه سياسي نيز از درك اهميت و فوائد استراتژيك اين مزيت جمعيت شناسانه و خوش اقبالي نادر خلق ترك عاجزاند.

٥- بسياري از فعالان و تشكيلات فرهنگي و سياسي آزربايجاني، دركي دقيق از اراضي آزربايجان جنوبي مورد ادعاي خود ندارند. برخي از اين فعالين سياسي مانند ناسيوناليسم فارس، جريانات پان ايرانيستي و دولت ايران، تقسيمات اداري دولتي را ملاك خود قرار مي دهند و آزربايجان را منحصر به دو استان آزربايجان غربي و شرقي دانسته و بخشهاي ترك نشين شمال غرب كشور واقع در استانهاي اردبيل، زنجان، گيلان، كردستان، قزوين، مركزي، تهران، قم و كرمانشاه را خارج از آزربايجان مي دانند. براي اين دسته عموما مفاهيم آزربايجان تاريخي، آزربايجان ائتنيك، آزربايجان سياسي، آزربايجان در تقسيمات اداري و آزربايجان جغرافيائي ناشناخته و يا مبهم است.

خطاهاي مفهومي: منظور من از خطاهاي مفهومي، آشفتگيهاي ترمينولوژيك، مسائل مربوط به تاكتيكها، روشها و شعارهاي سياسي است. نمونه هايي از اين مقوله عبارتند از: مخالفت با طرح پرچم براي آزربايجان جنوبي و ديگر مناطق ملي ترك نشين؛ اصلي كردن بحث تقابل آلترناتيوهاي فدراليسم و استقلال در مقطع فعلي؛ قوم و اقليت ناميدن ملت ترك؛ انكار كثيرالملگي ايران و اصرار بر وجود يك ملت و يك هويت ملي در ايران بنام ايراني؛ آشتي با موقعيت زبان استعماري فارسي به عنوان زبان رسمي، مشترك و يا رابط؛ اصرار بر فارسي نويسي داوطلبانه؛ محلي ناميدن زبان تركي؛ تلقي تركان آزربايجان جنوبي و جمهوري آزربايجان به عنوان دو گروه ائتنيك ويا ملت جداگانه؛ عدم خواستار شدن براي رسميت زبان تركي و به عوض آن اصرار بر اجراي اصل ١٥ قانون اساسي؛ تكرار گزاره هائي مانند آنكه در تاريخ ايران زبان تركي تنها در دربار و ارتش بكار رفته و زباني رسمي نبوده؛ اصرار بر رسمي شدن زبان تركي صرفا در آزربايجان؛ مخالفت با الفباي لاتين تركي؛ خط عربي را خط اسلامي خواندن و ..... بخشي از اين نگرشها را كه از سوي عده اي از فعالين داخل كشور اعلام مي شوند مي توان نوعي تقيه براي بدست آوردن فضاي تنفسي براي فعاليت تلقي نمود. اما عده اي ديگر را – بويژه در خارج- كه داراي نگرشهاي متعددي از اين دست بوده و به صورت سيستماتيك و از صميم قلب از آنها مدافعه مي كنند، نمي توان روشنفكران و فعالان ترك و آزربايجاني هويتجو و برابري طلب ناميد. بلكه افراد مذكور را مي بايست به عنوان تركان و آزربايجانيهاي پان ايرانيست خجالتي، ليبرال و يا نقابدار توصيف نمود.

ضعفهاي سياسي: يكي از مهمترين ضعفهاي خلق ترك ضعيف و كم بودن مزمن ارتباطات بين تركان شمال غرب و بخشهائي از خلق ترك ساكن در مركز و جنوب ايران، حتي بين بخشهاي ترك نشين شمال غرب كشور تقسيم شده بين دوازده استان، گذران عمر آنها در تجريد و انزوا و بيخبري از يكديگر،"محلي گرايي" عمدتا در ميان تركان شمال غرب و "طائفه گرايي" عمدتا در ميان تركان جنوب ايران و تدوين ننمودن سياستي همه جانبه در رابطه با آنها است. تاكنون هيچ گام اساسي در نزديكي اين زيرگروهها به يكديگر در عرصه اورتوقرافي واحد، افزودن لغات آنها به دائره لغات عمومي و زبان ادبي، ضميمه كردن ادبيات آنها به ادبيات ترك، جاي دادن به آنها در رسانه هاي ترك آزربايجاني، ..... برداشته نشده است. نمونه هائي ديگر از اين مقوله عبارتند از نبود پيوستگي و استمرار در روند ملت سازي و حركت سياسي ملي خلق ترك؛ گرته برداري از نگرشها و ديدگاههاي نخبگان و دولتهاي جمهوري آزربايجان و تركيه بويژه در عرصه هاي هويتي، سياسي، تاكتيكها و استراتژيها حتي كلمات و تعبيرات فارسي و خارجي رايج در لهجه آنها به جاي كلمات تركي جنوب؛ غفلت از جامعه تركهاي تهران كه رفتارهاي سياسي آنها متفاوت از بدنه اصلي توده ترك در آزربايجان حتي در ضديت با حركت ملي ترك و عموما منطبق با اتمسفر هويتي و سياسي ملت فارس است؛ كمكاري در عرصه جذب نخبگان و روشنفكران ترك بويژه بخش منسوب به نسل گذشته (عبادي، گوگوش، پناهي، ميلاني، دقتي،...)؛ عدم دقت به ماهيت سياسي حركت ملي از سوي رهبران و فعالين سياسي و عمل منفعلانه؛ در آميختن و يا يكسان شمردن آن با ايدئولوژيها و آنرا تابع جنبشهاي گوناگون فرض كردن (سوسياليسم، مبارزه طبقاتي، دمكراسي-حقوق بشر، اسلام سياسي، آنتي فاشيسم)؛ عدم تبلور و فرموليزه نشدن و نبود اجماع در مورد خواستهاي دمكراتيك و مطالبات ملي كوتاه، ميان و بلندمدت به شكلي واقعگرايانه، مشخص نبودن خطوط قرمز خلق ترك، عدم مشخص كردن مصاديق منافع ملي در مورد فعل و انفعالات سياسي موجود (از جمله در باره تقسيم خزر، پرچم ملي، الفباي لاتين، الفباي فونئتيك عربي، تجزيه عراق، اسلام سياسي در منطقه، حاكميت اسلامگرايان در تركيه، تجزيه قفقاز جنوبي از فدراسيون روسيه، مليتگرائي گيلك، لر و لك، مساله اتمي شدن جمهوري اسلامي، معضل اسرائيل-فلسطين، عضويت جمهوري آزربايجان در ناتو و اتحاديه اروپا، مساله تركان عراق).

ضعف فرهنگ دمكراتيك: مهمترين ضعف در اين عرصه، ضعف در سازمانيابي بويژه نبود احزاب سياسي كارآمد و تاثيرگذار با پايگاه توده اي تعيين كننده است. در اين مقوله كافي نبودن تشكلات ادبي، فرهنگي، مدني، اجتماعي و سياسي فعال، همبسته و مدرن ترك در سه سطح "استاني" (در تك تك استانهاي كشور)، "منطقه اي" (در هر كدام از سه منطقه شمال غرب، شمال شرق و جنوب ايران) و در مقياس "سراسري-كشوري" را نيز مي بايست ذكر كرد. نمونه هاي ديگر مربوط به رفتارهاي غيردمكراتيك اند و عبارتند از اصرار بر رهبرتراشي، انحراف ناميدن مواضع سياسي متفاوت ديگران و يا رقبا، تحريف واقعيتها و جعل تاريخ بر اساس سائقه هاي ايدئولوژيك ويا عادات، نهادينه نشدن فرهنگ سياسي مدرن و دمكرات، ضعيف بودن فرهنگ پذيرش آرا و عقايد مخالف و احترام به آنها، ضعيف بودن فرهنگ همكاري با مخالفان و ديگرانديشان، ضعيف بودن فرهنگ انتقاد، كاربرد گسترده و بسيار شايع روشهاي غيردمكراتيك مانند ترور شخصيت، ماركزني و انتقاد تخريبي.

س- آیا این ضعفها ذاتی حرکت هستند یا میشود آنها را برطرف کنیم ؟ چگونه ؟

برخي از مسائل فوق داراي دلائلي غيرقابل كنترل اند، مانند تاثير فرهنگ جهان اسلام و خاورميانه كه ما نيز جزئي از آنيم در ايجاد ضعفها در عرصه دمكراتيك و يا تاثير بي تجربگي ناشي از انقطاع و گسستگي پس از سقوط حكومت ملي آزربايجان در عرصه ضعفهاي سياسي. با اينهمه بسياري از كمبودها و نارسائيهاي فوق ريشه در عوامل قابل كنترل و تصحيح شدني دارند. كليد كنترل و تصحيح نيز آگاهي، دانش تئوريك، تعامل فعال با پيرامون و تجربه آموزي است. به عنوان مثال انحرافات هويتي و خطاهاي مفهومي فوق زائيده عوامل خارجي و داخلي است. برخي از عوامل خارجي عبارتند از سياستهاي شديد، گسترده و دراز مدت استعماري، نژادپرستانه و آسيميلاسيونيست هويت زدايانه و ترك ستيزانه دولت ايران كه به موفقيت نسبي رسيده اند؛ تبليغات و القائات جريانات پان ايرانيست، استعمارگران غربي، دولت شوروي توسط كانال چپ روسي فارس و ترك، ميسيونرهاي ديني مسيحي و جريانات فراماسوني. از عوامل داخلي نيز نمونه هاي زير را مي توان بر شمرد: وجود روحيه تاثيرپذيري، تقليد، دنباله روي و يا سرسپردگي بسيار آسان و گسترده عده اي از نخبگان ملت ترك از بازيها و دسيسه هاي عوامل خارجي؛ عدم وقوف بر آنها؛ عقب ماندگي مزمن تئوريك در عرصه ملي و نبود عمق و افق استراتژيك- تاريخي ملي در گفتمان تئوريك جنبش هويت جوئي خلق ترك؛ ناآگاهي و عدم تجربه اندوزي از مجادلات ملي معاصر، خاورميانه و كشورهاي همسايه بويژه تاريخ يهود از جنبه روند ملت شوندگي و حركت كرد از جنبه سياسي شدن؛ وجود بعضي از عادات ذهني نادرست اما بسيار مقاوم در مقابل تصحيح و به روز شدن جامعه روشنفكري ترك در ايران؛ هراس از بيان واقعيتها به دلائل مختلف از جمله عدم اعتماد به نفس و يا داشتن نوعي رودربايستي با جامعه فارس و كرد و..... عوامل داخلي فوق به علاوه برخي مسائل شناختي مانند سطحي نگري، پيروي نكردن از قواعد منطق فرمال، نداشتن عادت برخورد سيستماتيك با داده ها، نداشتن ويزيون سياسي در پيدايش بسياري از خطاهاي سياسي دخيل اند. اما به نظر من عمده خطاهاي سياسي معلول بي تجربگي و انقطاع تاريخي در بعد سياسي بعد از حكومت ملي آزربايجان هستند. به عبارت ديگر با گذشت زمان و تجربه اندوزي، بسياري از كمبودها رفع و نارسائيها اصلاح خواهند شد.

Labels:

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home