آریایی, واژه ای موهوم, نژادی ساختگی, سیاستی استعماری!!
-------------------------------------------------------------------------------
واحید قاراباغلی- vahidqarabagli@gmail.com
-------------------------------------------------------------------------------
اشاره :
یکی از بزرگترین علل مرگ و بدبختی در جهان عصرما, پدیده ای بنام نژاد پرستی یا راسیالیزم بوده که با آنکه مردم به عواقب شوم آن آگاهند هنوز از میان نرفته و یکی از مسایل حیاتی زمان ما را تشکیل می دهد. در این نوشته این پدیده را از اواخر قرن نوزده بررسی کرده و همچنین به ناسیونالیسم افراطی پارسی آریایی که هدیه غربیان به رضاخان بود می پردازیم...
ناسیونالیسم و نژاد گرایی:
با آغاز موج فتوحات استعماری اروپاییان در قرن 19 میلادی مسئله نژاد گرایی وسیله ای برای توجیه تسلط و استثمار بود. در واقعه قصد اصلی نژاد گرایان تلقین و اثبات این مسئله بود و است که "نژادهای بشری دارای استعدادها و توانایی های ذهنی و اجتماعی گوناگون و نابرابری هستند. برخی از نژادها از نظر زیستی ضعیف تر از سایر نژادها می باشند و توانایی تشکیل و حفظ جوامع متمدن و متجدد را در سطح عالی ندارند, و تنها نژادهای برترند که توانایی و لیاقت حکومت کردن را در جهت خیر و صلاح عمومی و پیشبرد تمدن را دارند. نژادهای ضعیف تر از انجام این کار عاجزند."
غربی ها با لباس علمی پوشاندن به این نظریه واهی این امکان را برای استعمارگران فراهم کردند تا اقدامات وحشیانه خود در قتل و غارت مردم مستعمرات را توجیه نمایند.
هدف از این کار استعمار فرهنگی, اولا" : متزلزل کردن هویت ملت های مستعمرات بود تا بتوانند براساس سلب هویت, غارت و چپاول و سایر برنامه های استعماری خود را آسانتر انجام دهند. استعمارگران با استفاده از دیالوگ سوردل, که می گوید « بچه زمانی که از سوی مادرش رانده و تحقیر می شود, برای فرار از وضعیت موجود به خود مادر پناه می برد». به تحریف و تحقیر و نابود کردن فرهنگ, زبان, آداب و رسوم و تاریخ, در یک کلام موجودیت مردمان مستعمرات را ضمن تلاش برای بی ریشه و بی هویت کردن(خالی شدن از فرهنگ خود) آنها که منجر به از خود بیگانگی و یا الینه شدن می گردید می پرداختند.آنها فرهنگ و ارزش های منحط خود را بر مردم مستعمرات تحمیل می کردند و می کنند تا تسلط به آنان آسان گردد. نظریه " نژاد موهوم آریایی" نیز اقدامی در این راستا می باشد.
ریشه های نظریه واهی و افسانه ای نژاد آریایی:
نژاد آریایی, نژادی صرفا" افسانه ای است که بیشتر برای توجیه یک تسلط یا استثمار به کار رفته است. تمام این کوشش دلخراش در ابتدا یک تلاش هویت سازانه از سوی دانشگاه های اروپا بود.آنها تلاش می کردند تا دیرینه خود را به مرکزی غنی تر و متمدن تر وصل کنند, از آنجاکه مشرق زمین به واقع هم " گهواره تمدن" و هم مهد اخلاق و سازش و فرهنگ بوده است, تئوری پردازان نژادی درغرب به منظور تدارک پیشینه درخشان برای خویش ناگزیر چشم به شرق به ویژه سرزمین وسیع و غنی (هندوستان) دوختند.
نخستین بار زبان شناسی به نام " سر ویلیام جونز انگلیسی" به سال 1786, زبان های سانسکریت, لاتین و یونانی را از یک ریشه دانست, اما آن ریشه را مفقود شده نامید, و عنوان آریایی را به این زبانها داد.
بنابراین تحقیقات بعدی زبانشناسان از قبیل فردریک شلگل, تامس یانگ, راسموس راسک, یوهان دولونگ, ماکس مولر و...با توجه به اینکه تئوری های نژاد پرستانه رایج زمانشان بود کوشیدند تا نشان دهند که میان زبانهای آسیایی و بیشتر زبانهایی که در اروپا به آن تکلم می شود تشابه لغوی موجود است و برای نامگذاری این گروه زبانی, به آنها عنوان خانواده زبانهای" آریایی یا هند و اروپایی یا هند و ژرمنی " دادند.
تاسیتیوس در کتاب خود بنام De Germania که در اواخر قرن اول نوشته, صفات مشترکی برای قبایل ژرمن قایل شده که دو هزار سال بعد نژاد پرستان به آنها اشاره کرده اند. مولر زبانشناس ژرمن معتقد بود که نژاد آریا با مردمی که به یکی از شاخه های زبان آریا(هند و اروپایی) سخن می گفتند قرابت دارد. ولی این عقیده در تحقیقات بعدی مولر بی اعتبار شد و خود مولر در این بی اعتباری سهم عمده یی داشت.در سال ماکس مولر1888 در پی تحقیقات جدید زبان شناسی و نژاد شناسی پرتو تازه ای به این تلاش تاباند و اعلام کرد که آریایی چیزی نیست جز اصطلاحی زبان شناسی و اساسا" نمی توان سخن گویان اصلی به زبان آریایی را شناخت و یا خاستگاه اصلی آریاییان را شناخت.از آن زمان تا دو دهه پیش که سرانجام بی حاصلی و نازائی این تلاش بر متعصب ترین پیروان آن نیز آشکار شد زبانشناسان و مردم شناسانی که مامور صورت بندی این قضیه بوده اند, دمی از پژوهش درباره زبان و نژاد هند و اروپایی و اثبات یا رد نظریه خاستگاه یکسان هندیان و اروپائیان نیاسودند, و خواستند در این مباحث شرکت جویند. شعله های نژادپرستی در قالب ظاهرا" علمی در اروپا و دانشگاهها رواج یافت. تئوری های نژاد پرستان از اواسط قرن نوزده که تعدادشان رو به ازدیاد میرفت, تدوین شده است.
یکی دیگر از پیروان سر سخت این مکتب " کنت دو گوبینو" فرانسوی بود که کتابش تحت عنوان " مقالاتی در بیان اختلافات نژادها" در سال 1853 انتشار یافت. گوبینو بشریت را در سه نژاد قرار میداد. 1) سفید یا آریا 2) زرد 3) سیاه به اعتبار وی این نژادها نه تنها فطرتا" با هم اختلاف دارند بلکه ذاتا" نامتساوی هستند. نژاد آریاها از زردها بالاتر است و سیاه از هردو اینها پایین تر است و چون تمدن را از اختلاط نژادهای مختلف می دانست بدبینانه به این نتیجه رسید که فرهنگ بشری پس از مدت های دراز رو به سقوط و اضمحلال می رود, کوشش برای حفظ یک نژاد خالص کاری بیهوده است و باید سعی کرد تعدادی از آریاها را خالص و خون آنها را پاک نگه داشت. در سالهای بعد از انتشار این مقالات توجه عده زیادی به این جلب شد و در واقع اساس عقاید نژاد پرستان را تشکیل داد.در سال 1859 چارلز داروین, زیست شناس انگلیسی کتاب خود را تحت عنوان " بنیاد انواع و انتخاب طبیعی و ابقای نژادهای برتر در تنازع بقا" منتشر کرد که به همین اندازه اهمیت داشت برای نژاد پرستان که بنیاد انواع را همچون کتابی مقدس گرامی می داشتند و از نظریه باقی ماندن بهترین ها برای اثبات برتری نژاد سفید و تحقیر نژادهای رنگین استفاده می کردند برای آنکه حقانیت و اعتبار فرضیات نژاد پرستی را ثابت کنند از مدارک علمی استفاده می کردند و تئوری های مختلفی را برای نشان دادن تفاوت های بی پایه نژادها عنوان می داشتند.محققانی چون " واگر دلاپوژ" و " آمون" فرانسوی تلاش کردند تا از علم آمار برای اندازه گیری جمجمه های انسانها مدد بگیرند, و شکل جمجمه را معیار قرار دادند. انسان را به سه دسته دراز ( دولیکو سفال), میانه سر( مزو سفال), کوتاه سر ( براکیو سفال) تقسیم کردند. و هر گروه را واجد صفاتی خاص می دانستند, دولیکو سفال ها را آریا و براکیو سفال ها را پست ترین نژادها می دانستند. تعدادی از انسان شناس های برجسته, سالهای متمادی زحمات فراوان متحمل شده و جمجمه های گورستان های مختلف را اندازه گیری کردند. معدودی از آنها متوجه بودند که کار بیهوده یی می کنند ولی این قضیه روشن نبود تا هنگامیکه " فرانتس یواس آمریکائی" نشان داد که اندازه جمجمه فرزندان مهاجرین آمریکایی با اندازه جمجمه پدران آنها تفاوت دارد و ضمنا" نشان داده شد که در تمام نژادها سه نوع جمجمه فوق الذکر مشاهده میشود, بعبارت بهتر چنین طبقه بندی بی ارزش بود به این ترتیب تمام معیارهای بدنی که برای دسته بندی نژادها اتخاذ می شد نظیر رنگ, پوست, خصوصیات جمجمه, شکل موها و قد گمراه کننده بودند. " ادواردو گوبینو" در کتاب خود بنام " تحقیق درباره نابرابری های نژادی بشر" این موضوع را عمیقا" تشریع کرده و مسئله برتری نژاد آریایی را به طرز زمان سوفسطایی پیش کشیده است. دلایل " ادواردو گوبینو" راجع به برتری نژاد آریایی حول مساله خدمات نسبی آنان به فرهنگ و تمدن بشر دور می زند. او با توسل به افسانه نژاد آریایی و برتری این نژاد خیالی, نابرابری اجتماعی میان طبقه اشراف با سایر طبقات جامعه را در درون هر یک از ملتها, بویژه فرانسه توجیه می نماید و در کتاب خود می نویسد:"میان اشراف و مردم عادی اختلاف نژادی وجود دارد. اشراف اروپایی همه از نژاد آریایی یعنی نژادی که برحسب طبیعت برتر, مسلط و تمدن ساز است منشعب می شوند بنابراین حق حکمرانی و استفاده از امتیازات (نامشروع) را دارند, ازاین ایده ها می توان سر نخ علت ابداع افسانه آریا را کشف کرد. " هوستون استوارت چمبرلن(1855-1927) یکی دیگر از پایه گزاران تفکر آریایی در کتاب خود تحت عنوان " پایه های قرن بیستم" در سال 1899 با استفاده از افسانه آریایی, به مدح آلمانی ها پرداخت و بر خلاف " گوبینو" که آریایی ها را معادل طبق اشراف می دانست!, او آنها را با ملت آلمان یکی گرفت و کوشید نشان دهد که همه نوابغ بشری از آلمان بوده اند.
حال به مباحث فراوانی که بر سر اصل نژاد آریا وجود دارد توجه کنید:
انسان شناس ها خود نظر مشخصی درباره این موضوع ندارند. بعد از سالها فرضیه هایی نیز راجع به سرزمین ابتدایی آریاییان ارایه شد که هرکس به دفاع از یکی برخاست که سرزمین آریایی را ناحیه های بالتیک, آلمان, روسیه, هند, ایران, دریای سیاه, میان دانوب و خزر, همینطور بین خزر و اورال, وحتی آفریقایی شمالی و...می دانستند. و تازه عده یی نیز هیچگونه نظر خاصی نداشتند. علاوه بر آن هیچ معلوم نبود کدام دانشمند موثق تر است و اصطلاحاتی که هر کدام بکار می برد خاص خودش بود. این تناقضات کافی است که پوچی نظریه را بنمایاند. بطور خلاصه باید گفت که چون صفات نژاد آریا را نمی شد بر معیارهای منطقی تفسیر نمود, این تقسیم بندی هرگز صورت جدی نگرفت و حتی دانشمندانی که می کوشیدند در این مباحث شرکت جویند و به خیال خود راه حلی بیابند, جز بوجود آوردن مشتی نظرات بیهوده و یاوه, طرفی نبستند. در حقیقت هم مهم نبود که درست می گفتند یا خیر, افسانه معمولا" مهم تر از واقعیت است و تئوریسین های نژادپرستی در واقع افسانه پردازانی بودند که برای مستمعین خود قصه می گفتند. علم کاذب آنان بخوبی تمایلات نهفته شخصیت انسانی را آشکار می سازد. به این ترتیب بود که نژاد پرستی یکی از اجزا ناسیونالیزم و امپریالیزمی بود که در نیمه دوم قرن 19 میلادی که اوج سیاستهای استعماری بود به صورت نهضت های پان در آمد و نظریه " نژاد آریایی" و برتری این نژاد در صدر سیاستهای بعضی از حکام جاه طلب قرار گرفت و در نهایت دستاویزی برای یک جنگ تمام عیار بر علیه " اقوام به اصطلاح غیر آریایی" شد. بهایی که سرانجام مردم جهان بر این توهم نژاد پرستانه عقب افتاده پرداختند, فاجعه بشری جنگ جهانی دوم که بر اساس تئوری ( باور به تمدن برتر هند و اروپایی نژاد برتر آریایی) شکل گرفت, بعد از آن جنگ بود که پیشروترین محققین اروپا و جهان به این تئوری نژاد پرستانه پشت کردند.
در قرن بیستم بعد از تجزیه عثمانی, کشورهای زیادی با انگیزه ناسیونالیستی در اروپای شرقی, خاورمیانه و شمال آفریقا از عثمانی جدا شد و کشورهای جداگانه تشکیل دادند. استعمارپیر انگلیس که بیش از سیصد سال قبل برای براندازی عثمانی کوشش می کرد, از نیروی ناسیونالیستی یعنی از دشمنی تورک, عرب, کرد با یکدیگر برای منفعت جنگی, اقتصادی و در یک کلام استعماری خود استفاده می کرد و برای تسلط به مناطق پان ایرانیسم, پان عربیسم را به شدت تقویت کرد و مرزهای مصنوعی بر این مناطق تحمیل کرد. در سال 1935 کابینه رایش سوم جلسه ای تشکیل داد و اعلامیه مخصوص صادر کرد که بموجب آن ایرانیان را از نژاد آریایی خالص معرفی نمود و اصولا" نازیها برای تکمیل دوستی و مودت بین دو کشور از افسانه(آریا) استفاده فراوان کردند.
آریایی پارسی:
با کنار رفتن قاجاریه آخرین حکومت تورک در ایران رژیم نژاد پرست پهلوی با نقاب " وحدت ملی" در اصل برای خدمت به اربابان خارجی خود تمرکزگرایی (سانترالیسم) افراطی و یکسان سازی اجباری هویتی, فرهنگی کشور کثیرالملله ایران را در دستور کار خود قرار داد. نژاد آریایی پس از به قدرت رسیدن رضا شاه به ادبیات سیاسی ایران وارد شد. این نژاد را غربیان به ایران معرفی کردند, غربیان برای حفظ ملل تحت سلطه خود به آنان تلقین می کردند که دوران افتخارات آنها در گذشته قرار دارد و ایران یکی از این ملل محکوم و تحت سلطه بود.روشنفکران از تمدن غرب, نژاد پرستی را به ارمغان آوردند و مروج افکار آریائیسم شدند و دول غربی نیزآنان را یاری نمودند. کتاب سردیس رایت (انگلیسی ها در ایران) که در اواخر دوره قاجار نوشته شده است, یکی از اسناد گویایی است که منظور سیاسی انگلیسی ها را در این بازی " باستان گرایی" در ایران آشکار می سازد. در ایران آن روزگار, برآورده نشدن آرمان های انقلاب مشروطیت و سرخوردگی مردم, جامعه را با خلا تئوریکی روبرو کرده بود و این دوران مصادف با اوج گیری فاشیسم اروپایی بود. از این جهت شکل گیری تعریف و هویت ملی ایرانیان براساس اساطیر شاهنامه, برتری نژاد موهوم آریایی و زبان فارسی, محصول جنگ اول تا دوم بود. واقعیت اینکه هیاهوی باستان پرستی (آریایی) در عوض غارت منابع ملی ایران, به ایران پرداخت گردید.
کتاب تاریخ ایران نوشته "جان ملکم" سفیر انگلیس و فرمانروایی هندوستان در زمان فتحعلیشاه را می توان اثر بنیادی در زمینه ایران باستان و نژاد آریایی ایرانی!! موضعی تاییدآمیز دارد و در مدعی نابودی تمدن و فرهنگ ایرانی بدست اعراب است. از اینرو استراتژی و سیاست دوره پهلوی در ایران عبارت بود از ملی گرائی قومی متکی به زبان یعنی" پان فارسیسم" بود. بنا به شرایط دوران حکومت رضا شاه این نژاد به همراه زبان فارسی مبنای تفکرات پان ایرانیسم و پان فارسیسم گردید. بطوریکه سیاست استعماری حاکم بر افکار شوونیستی خاندان پهلوی بود که از بدو به قدرت رسیدن در ایران نغمه برتریت طلبی و تمامیت خواهی باستانگرایی کذایی قومی خاص- نژاد پرستی من در آوردی آریایی بر گرفته از استعمار غرب – عرب ستیزی- تورک ستیزی و اسلام ستیزی را برایمان به ارمغان آوردند.
نخستین تشکل پان فارسیسم " هئیت میهن پرستان برلین" بود که در مجله " کاوه" (1916-1924) افکار ملی گرایی نژادی – زبانی را منعکس می کرد. افرادی چون محمد علی فروغی, علامه محمد قزوینی, جمالزاده و...با ان همکاری داشتند. سید حسن تقی زاده در خاطرات خود به تامین مالی مجله کاوه از سوی آلمانی ها اشاره دارد, در دوران حاکمیت نازیها مطبوعات رایگان آریا پرستانه به ایران ارسال می شد و برخی نویسندگان و تاریخ سازان با الهام از آنها, به ابداع تاریخی با شکوه اما ساختگی و موهوم از ایران باستان, می پرداختند . مجله "آینده" هم در تیر ماه 1304 در تهران همزمان با سال انقراض قاجار توسط "محمود افشار یزدی" تاسیس گردید. محمود افشار استبداد فرهنگی را راه حل مشکل وحدت ملی ایرانی قلمداد نمود. احمد کسروی که در " انجمن ایران جوان" محمود افشار یزدی به سال 1300 ه.ش فعالیت داشت با درخواست محمود افشار " زبان آذری دری" را زبان مادری ترکان ایران معرفی نمود. محمود افشار یزدی راه وحدت ملی و مبارزه با اختلافات ظاهری را به صورت زیر پیشنهاد نموده است : " ترویج زبان و ادبیات فارسی و تاریخ آریایی بخصوص در مناطق غیرفارس, کوچاندن ایلات تورک و عرب به مناطق فارس, تعغییر تقسیمات کشوری, از بین بردن اسامی ترکی و عربی مکان های جغرافیایی و فارسیزه کردن آنها و ممنوعیت استفاده از زبان سایر ملل در ادارات, مدارس, ارتش و..."
افکار ملی گرایی قومی متکی بر زبان توسط دکتر محمود افشار( بعنوان موسس نهضت پان فارسیسم) پرورده و منظم شد و بدست رضاخان سردار سپه ( بعنوان ژاندارم آن نهضت) پیاده شد که هدایت آنرا اردشیر ریپورتر( بعنوان پیغام اور پان فارسیسم و پان آریائیسم) تا سقوط رضا شاه بعهده داشت.
" اردشیر ریپورتر" از زرتشتیان هندوستان و در خدمت سرویس جاسوسی انگلیسی در هندوستان بود. وی در اواخر سلطنت قاجاریه به ایران آمد و ساختن " تاریخ دیرین ایران" را از طرف انگلستان شروع کرد. او مدرسه علوم سیاسی را در تهران بنیان نهاد و کرسی " ایران باستان" این مدرسه را عهده دار شد, گروه بزرگی از تحصیل کردگان غرب چون محمود افشار یزدی را به دور خود جمع کرده و موفق به ترویج عرب ستیزی, تورک ستیزی و اظهار عجز در برابر غرب شد. از سوی دیگر او طرح روی کار آوردن یک فرد کاملا" مطیع بر اریکه قدرت ایران را طراحی و اجرا نمود. بر این اساس رضاشاه در اکتبر 1917 به اردشیرجی ریپورتر معرفی شد و چهارسال تحت کنترل سرویس جاسوسی اردشیر ریپورتر قرار گرفت. " دنیس رایت, دیپلمات انگلیس" که مدتی نیز سفیر انگلیس در ایران بود, در کتاب انگلیس ها در میان ایرانیان در مورد رابطه اردشیر ریپورتر, جاسوس انگلیسی با رضاخان می نویسد: اردشیر ریپورتر در سال 1917 رضاخان را دیده و بسیار پسندیده و تصمیم به تقویت عامل حس میهن پرستی در رضاخان را می گیرد. وی برای نخستین بار رضاخان را به آیرون ساید معرفی کرده است.
امتیازات مهم رضا شاه: نداشتن هیچ نوع گذشته قابل افتخار, نداشتن اصل و نسب روشن, ظاهر زمخت و خشن و نداشتن سواد بود و چون سواد لازم را نداشت لازم بود که جلسات توجیهی برای وی برگزار کنند تا اینکه او اعتماد به نفس لازم را کسب کند. اردشیر ریپورتر بنیان گذار ایران نوین, هر شب برای او از فریدون, دارا, خشایار شاه, فردوسی و... تعریف می کرد. او را به رهبر ملی و بنیان گذار ایران نوین تبدیل می نمود. وی در خاطرات اش به این امر کاملا" اشاره نموده است, " رضا شاهی که غیر از قلدری و خشونت چیزی در او دیده نشده بود, به یکباره با گرفتن ژست علمی و با آموزه های محمدعلی فروغی در نقش نخستین سخنران " هزاره فردوسی" ظاهر شده. او در این سخنرانی عملا" به عوامل درباری خود یاد داد که چگونه به تدوین و تئوریزه کردن تصورات شوونیستی با اجیر کردن عوامل خارجی مانند گیریشمن فرانسوی, اومستد آمریکایی و هنینگ انگلیسی برای نگارش تاریخی جعلی تقویت شد. آنها بایستی کتاب " شاهنشاهی هخامنشی" را می نگاشتند و کتاب " ایران از آغاز تا اسلام" را به رشته تحریر در می آوردند. وصیت نامه اردشیر ریپورتر که 25 سال جزو اسناد(top secret), (به کلی سری) دولت انگلیس بود, نشان می دهد که اردشیر ریپورتر با تحریف تاریخ که شگرد انگلیسی ها و منورالفکران وابسته به آنها است گرایش های اسلام ستیزی-تورک ستیزی رضاخان را تحریک و در مقابل گرایشات ناسیونالیستی را در او تقویت می کند.
اوجگیری ناسیونالیسم بدوی و افراطی پارسی:
وطن پرستی پارسی ( نه وطن دوستی ایرای که خود مجموعه ای از جز وطنهای آذربایجان – کردستان – لرستان – خوزستان – دیلمان-سیستان را شامل می شود) تبلیغ گردیده و حذف جز وطنهای تاریخی, نامدار و دارای اسم و رسمی کهن با جایگزین کردن و بزرگ کردن یکی از جز وطنهای تشکیل دهنده ایران(وطن پارسیان) که سرلوحه ساستمداران از سال 1304 تاکنون قرار گرفته است.
روشنفکران ایرانی نظریات نژاد پرستانه آن زمان اروپا را بعنوان حقایق علمی پذیرا شدند. از جمله معروفترین آنان میرزا اقاخان نوری بود وی معتقد بود که ایرانیان از زمان حمله اعراب, سیمای زیبا, چهره های سربلند و شاداب, قامت برجسته و خوش حالت خود را به خاطر پیدایش عادات ناپسنده در میانشان و غلبه احساس نا امیدی بر وجودشان از دست دادند. نشریه " ایرانشهر" منعکس کننده آرا روشنفکران رادیکال و غیر مذهبی ایران در برلین, ضمن معرفی امپریالیزم عرب بعنوان یکی از علل عقب ماندگی ایران می نویسد :" سلطه اعراب بر ایران باعث رکود ذهن خلاق نژاد آریایی ایرانیان شده است." غرب گراهای به اصطلاح روشنفکر ایرانی بدنبال مشاهده اروپایی مدرن و پیشرفته در قرن بیستم حیرت زده شده و دچار غرب زدگی شدیدی شده بودند. خواستند از غرب تقلید کنند و مثل آنان در ادبیات, هنر, فلسفه و علوم دوره باستان را بازیابی کنند ولی چون در گذشته اش چیزی از این مقولات پیدا نمی کند ناچار سراغ شاهنشاهی و باستانگرایی می رود و سیستم شاهنشاهی یعنی امپراطوری را که عقب مانده ترین و منحط ترین سیستم حکومتی است می ستاید و آنرا ایده الیز می کند, کوروش هخامنشی را اولین واضع حقوق بشر معرفی می کنند.
بدینسان تاریخ جدیدی برای ایران نوشتند و افتخار بر کوروش و داریوش و نژاد موهوم آریایی و قوم پارس شد در این میان اگر کسی می خواست برای خود هویتی که بتواند بر آن ببالد دست و پا کند, چاره ای جز چسباندن خود به پارس و پارسیان نداشت و این در حالی بود که تاریخ واقعی حقایق را به شکل دیگری آشکار می کرد. « من, (داریوش) هم بینی و هم گوش و هم زبان او (فرورتی سردار استقلال طلب ماد) را بریدم و یک چشم او را هم کندم(به همین حال) او را به در کاخ بستم تا همه او را ببینند, سپس او را در همدان به دار زدم و تمام یاران برجسته او را در درون دژ حلق آویز کردم.(شارپ, فرمانهای شاهان هخامنشی, کتیبه بیستون2, بند13)
پان فارسیستها با اندیشه شوونیستی قوم فارس را بزرگ می کنند و دیگر ملل ایران را از نظر هر گونه حقوق ملی, حتی از شناخت هویت و تاریخ خود محروم می سازند.آنها در تحقق آرزوی بلند پروازانه رضاخان که مبنای تبدیل امپراطوری چند ملیتی- به یک ملت و زبان واحد گام برمی داشتند. آری تاریخ نویسان تربیت یافته پهلوی, ادامه راهی را رفتند که تاریخ نویسان مغرض غربی در مورد تاریخ ایران رفته بودند, آنان همان راهی را رفتند که اجدادشان اردشیر بابکان رفته بود, آنان که برای بقا و استمرار بخشیدن به پایه های حکومتی خود اقدام به نابودی آثار به جا مانده از حکومت اشکایان و اقوام تورک نمودند. این امر یکی از عوامل اصلی مبهم و تیره ماندن تاریخ باستان ایران و اقوام ساکن در آن است. انان با تنسر به موبد موبدان, افسانه های ملی و دروغین قوم پارس را جایگزین تاریخ حقیقی ایران ساختند. بعد از اردشیر نیز دیگر شاهان ساسانی با تداوم راهی را که اردشیر رفته بود, تاریخ ایران باستان و همین طور برآمدن سلسله ساسانی را بصورت داستانهای موهوم و بی معنا دراوردند. رژیم پهلوی با صرف هزینه های فراوانی به از بین بردن فرهنگ و هویت ملل مختلف ساکن ایران پرداخت و با بهانه های چون تعدد زبانی, تهدیدی برای امنیت و وحدت ملی کشور تلقی می شود, تاریخ ملل غیر فارس ساکن ایران بخصوص تورکها را مورد بایکوت فرهنگی قرار دادند. از این زمان بود که تحریف های ناروا درباره تاریخ, زبان و تورکهای آذربایجانی توسط عده ای از مورخان شروع شد. تفکرات پارس گرایی که بر پایه اریائیسم یر سه محور تحریف, تحقیر و تقتیل می چرخید. آنان از نظریه های واهی " آذری" که از ابداعات احمد کسروی فقط در جهت تحریف تاریخ بوده و بس استفاده های فراوانی کردند. کلمه " آذری" همواره از سوی شوونیستها به عنوان حربه ای برای انکار تاریخ تورکان دیرین ایران بکار رفته بود. اما تا به حال هیچ سندی یا کتیبه ای تاریخی بنام کلمه آذری آن هم نه بعنوان تبار و زبان یک ملت برخورد نشده و مدافعان این نظریات هیچ گونه مدرکی تاریخی ارائه نداده اند, بلکه همواره با نظریات همدیگر(به عنوان سند) بازی کرده اند. آنان خواستند با توسل به خیال پردازیهای خود همچنانکه برای نژاد آریایی(واهی) تاریخ ساختند برای کلمه "آذری" هم تاریخچه ای بتراشند.
اینچنین بود که با ظهور تورک ستیزی جهانی که پس از فروپاشی امپراطوری عثمانی, تحت سیادت و نظارت انجمن پادشاهی لندن شکل گرفت و گسترش یافت دیگر سخن از فرهنگ دیرپای "مانای" تورکی باستان نرفت و اگر هم به اشاره ای به اجبار افتاد به تحقیر و توهین و کهتر بینی بسنده گردید و هنگامی که از مشرق زمین بعنوان گهواره تمدن یاد شده در صحبت از «سومریان» و اشاره ای به اینکه میراث فرهنگی بجای مانده سومری, به مثابه ی نخستین یادمانهای فرهنگ تورکی نیز بشمار می رود نشد و هیچ گاه سخن از فرهنگ کم نظیر "هونها", " گوی تورکها", "گوتی", "لولوبی", " مانا", " آراتتا", "اوراتوری", "کاسی" ها و... به میان نیامد که همگی در زمروه گروههای زبانی (اورال آلتایی) یا همان (التصاقی) جای میگیرند.
تاریخ خود سخن می گوید, که در مشرق زمین و جهان نخستین سنگ بنای تمدن را تورکان (سومری) بنا نهاده اند. قدمت فرهنگ تورکی در خاورزمین, به بیش از 9 هزار سال می رسد, آری 1800 سال پیش از میلاد, امپراطوری هیتی در بین النهرین و آناتولی و آذربایجان تاسیس شد. در حدود 3000-3200 سال پیش از میلاد مسیح, نخستین آثار تاریخ ادبیات تورکی در شهر سومری " اوروق" ایجاد شده است. اما سازمان های فراماسونری تورکی ستیزی شاهنشاهی در ایران از کودتای رضاخان به این سو, سعی ورزیده است که قدمت حضور تورکان در ایران به دوران حمله مغول و حتی صفویان برسانند!! که این ادعاهای پوچ خود به خود طرد می گردند.
پان ایرانیسم بر اساس بنیادهای مزدیسنا و نئومزدیسنا در منطقه پرتحرکی از جهان برای محو آثار فرهنگی ایران بنا نهاده شد. پان ایرانیسم در گستره ای به فعالیت پرداخت که بخشی از آن کاوشهای باستان شناسی بود. نخستین کاوشهای باستانشناسی در ایران از سال 1897 از سوی هئیت علمی فرانسوی و با نیت خاصی شروع شده تا سال 1937 ادامه داشت, سپس ایادی آنان بیش از 40 سال کوشیدند تا اثبات کنند که فرهنگ ایران قبل از اسلام, فرهنگ پارسی و یهودی بود و مسلمین که اینان اغلب تورک و تازی می نامیدند, این فرهنگ کهن را از میان برداشته اند و جوانان امروز ایران باید با تورک ستیزی و عرب زدایی به آن فرهنگ اصیل و کهن ایرانی بازگردند.
ایادی استعمار مراقب بودند که در بازی باستانشناسی مبادا از زبان و فرهنگ اصیل تورکی سخنی به میان آید و هر کتیبه و نشانه ای از این زبان و فرهنگ(تورکی) به دست می آوردند یا نابود می کردند و یا به زیر زمین موزه ایران باستان می فرستادند چنانکه اکنون بیش ازیک هزار سنگ نبشته و کتیبه به گویشهای مختلف تورکی باستان در این زیر زمینها و مکانهای دیگر موجود است, که تاکنون قرائت و منتشر نشده است.
به برخی از یافته های تورکی باستان که از سوی بازیگران باستان شناسی ایران نگه داشته شده اشاره می کنیم:
- ظرف فلزی سنگین وزن مخروطی شکل که در سال 1333 ه.ش, کشف گردیده و اکنون در موزه ایران باستان است.
- یک رشته آبروی های زیرزمینی در مشرق مدخل نیمه تمام گوشه شرقی تخت جمشید در سال 1333 ه.ش که داری سنگ نبشته های تورکی است
- کشف قمقمه سفالی مخصوص سواره نظام و پیاده نظام, در سال 1335 ه.ش که هم اکنون در موزه تخت جمشید است.
- کشف یک صفحه برنزی با نوشته های تورکی باستان و با تصویر" گیلگمیش" متعلق به قرن 8 قبل از میلاد.
- کشف دو خمره بزرگ سفالی به بلندی 30/1 و محیط 4 متر , قطر دهانه 28 سانتی متر در تخت جمشید که ظاهرا" برای نگهداری غلات و حبوبات بکار رفته است.
- کاوشهای " گوی تپه" در سال 1948 به سر پرستی "ت.برتون براون" نماینده مکتب انگلیسی باستان شناسی در عراق.
- کشف چند غار با نقوش و حروف فرهنگ دیر سال تورکی در اطراف ارومیه از جمله غار " داورزاغاسی" و غار " تمتمه" توسط "کارلتون کون" در سال 1948.
- کشف آرامگاه شاهزاده تورکان ماننای در جنوب دریاچه ارومیه نزدیک " تاش تپه" مربوط به قرن 9 پیش از میلاد که کتیبه ای در روی سنگ به زبان تورکی باستان داشت و اکنون یک قطعه از آن در موزه بریتانیا قرار دارد.
- کشف چند ظروف منقوش یا نوشته های تورکی باستان در طوالش ایران که اکنون در موزه ملی ایران نگه داشته می شود.
- کاوشهای " شهر یئری" مشگین شهر و اشیای بدست آمده از آنجا مربوط به قرن 8 پیش از میلاد.
- کاوشهای اطراف رودهای "کور – آراز" در مغان و اصلاندوز و وجود آثار و اشیای که بدست آمده از آنجا مربوط به قرن 8 پیش از میلاد.
- و...
اگر چه اردشیر بابکان و خاندان پهلوی به قصد ستردن آثار سلسه های تورکی از صفحات تاریخ ایران و زدودن یاد آنان از اذهان عمومی همه اسناد تاریخی زمان خویش را از میان برد اما اصل و واقعیتی است که حقیقت هیچ وقت پنهان نمی ماند و روزی روشن خواهد گشت. در ایران نیز همانند دیگر کشورهای مبتلا به ویروس باستانگرایی, با روشنتر شدن حقایق و نیز رواج آن در میان مردم عامه, مردم از سد عصر تاریک باستانگرایی عبور خواهند کرد. عصری که با به قهقرا کشیدن 2500 ساله تاریخ ملل و اقوام ایران, جعلیاتی را بنام حقایق در اذهان عمومی تحمیل کرده و بصورت دردناک نگه داشتن ایران در دورانی به مثابه قرون وسطی مانع از رشد و ترقی و پیشرفت کشورمان در همه عرصه ها شده و جز نشر جهل, رواج آپارتاید, تعمیق نفرت, ایجاد بحران های ملی, ترویج فرهنگ تحقیر و تبعیض, بروز جنگ و درواقع گسترش تباهی و نابودی اخلاقیات ثمره ای در بر نداشت.
حال جوان تورک آذربایجانی بر این باور است که " تورک ستیزی" تنگنا و مانعی در مقابل رشد و کمال انسان تورک زبان و جوان آذربایجانی می باشد. اکنون هر آذربایجانی متدین وقتی فکر می کند که در ادامه سیاست تورک ستیزی رژیم طاغوت و اسارت در جوار ارتجاع آریا مهری, یک قرن بعد, زبا توانمند تورکی از سرزمین مقدس آذربایجان جنوبی برچیده خواهد شد, بر خود می لرزد.
نتیجه :
کلمه آریا هیچ مفهوم نژادی ندارد و به گروهی خاص اشاره نمی کند, بلکه تنها به یک گروه از زبانها اشاره دارد ( زبانهای هند اروپایی).این گروه زبانی از هندوستان تا غرب اروپا گسترش یافته است و اروپاییان در دوره استعماری این واژه را چون پرچم ارجحیت نژادی برای توجیه هجوم به جهان برافراشتند.
نژاد پرستی, تلاش برای گسترش تفکرات نژاد پرستانه نزد هیچ متفکر آزاد اندیشی مقبول نیست. افکار یا انگیزه های نژاد پرستانه با هیچ معیار و اصولی سازگار نیست, لذا کسانی که افکارنژاد گرایانه دارند از هر منطق و اصولی بدور هستند . بدتر از آنها کسانی هستند که در این مورد دچار توهم شده و سنگ نژاد آریایی را بر سینه می زنند و بعنوان تئوریسین و متفکر سعی می کنند چهار چوبی فلسفی و تاریخی برای این عقیده که ناشی از توهم تاریخی در غرب است ارایه دهند. آنها در این راه حقایق مسلم تاریخی را نیز تحریف می کنند و در برابر این افراد بر ماست که سنت تعغییر ناپذیر الهی را بپذیریم که انسانها را گروه گروه خلق کرده و ملاک اعمال و کردار و پذیرش آنها را در پیشگاه حق تعالی, تقوی قرار داده است
منابع:
1- ناسیونالیسم قرن بیستم – کلن جی بارکلی- ترجمه یونس شکر خواه
2- جهان عصر ما- جان میجر- ترجمه محمود جزایری – چاپ خرداد1350
3- دوازده قرن سکوت(تاملی در بنیان تاریخ ایران)کتاب اول, برآمدن هخامنشیان – ناصر پورپیرار- تهران- نشر کارنگ – 1381
4- نگاهی نوین به تاریخ دیرین ترکهای ایران – محمد رحمانی فر- تبریز-نشر اختر1379
5- یادمانهای ترکی باستان – دکتر حسین محمدزاده صدیق – تهران 1380 – چاپ دوم – مرکز نشر آثار دکتر صدیق
6- تورکلرین تاریخ و فرهنگینه بیر باخیش – دکتر جواد هئیت – وارلیق 1377 – چاپ دوم
7- تاریخ مستند ایران و جهان (از عهد سومر نا عصر پهلوی) – احمد خلیل الله مقدم- تهران- انتشارات خوشه1380
8- حزب پان ایرانیست – علی اکبر رزمجو-مرکز اسناد انقلاب اسلامی –چاپ اول 1378
9- ناسیونالیسم و باستانگرائی در ایران- دکتر جواد هئیت – وارلیق شماره 126 – پاییز 1381
10- هفته نامه نوید آذربایجان شماره های 124- 125 -149- 305
11- www.vahidqarabagli.blogfa.com
Labels: واحید قاراباغلی
0 Comments:
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home