ريشههاي ترکستيزي در ايران
-------------------------------------------------------------------------------
ماشااله رزمي
-------------------------------------------------------------------------------
« يک فارس با يک نفر ترک دعوا داشت و هرچه فحش از دهانش بيرون آمد به وي گفت ، مرد ترک آرام نشسته بود و چپق خود را ميکشيد ، سر انجام چوب چپق را با دقت تمام از سر آن جدا کرد – گوئي که ميخواست آن را پاک کند – و با چوب آن ضربهاي به سر فارس وارد آورد و در حالي که فرياد ميکشيد کپي اوغلو دو باره سر جاي خود قرار گرفت ، به معاينه دسته چپق پرداخت که مبادا زياني ديده باشد و سپس به کشيدن چپق پرداخت. طوري که گفتي هيچ اتفاقي نيفتاده است. »
(از سفر نامه پولاک پزشک اطريشي ناصرالدين شاه)
روز جمعه دوازدهم ماه مه ٢٠٠٦ روزنامه دولتي ايران در ضميمه جمعه در صفحه کودکان مقالهاي چاپ ميکند تحت عنوان: «چه کار کنيم که سوسکها سوسکمان نکنند؟ » در اين مقاله هشت شيوه مبارزه با سوسکها به بچهها آموزش داده ميشود و هر شيوه نيز با کاريکاتوري نمايش داده شده است. در يکي از اين کاريکاتورها کودکي با يک سوسک صحبت ميکند و سوسک زبان کودک را نميفهمد و به ترکي ميگويد « نمنه » که بمعني يعني چه است.
شيوههائي که براي مبارزه با سوسکها پيشنهاد ميشود شبيه شيوههاي حذف مخالفان سياسي توسط حکومت ميباشد و در يکي از اين شيوهها گفته ميشود که چون غذاي سوسک مدفوع آدمي است بهتر است بچهها بجاي رفتن به مستراح در باغچه رفع احتياج بکنند تا سوسکها از گرسنگي بميرند. هر ترکي اين مقاله را بخواند بسادگي متوجه ميشود که منظور نويسنده مقاله و کاريکاتوريست ترکها هستند.
بار ديگر توهين تکرار ميشود وهمين روزنامه مقالهاي چاپ ميکند با عنوان « چنگيز ميميرد » که بسيار مستهجن است تا اينکه ده روز بعد از چاپ اين مقالهها يعني ٢٢ ماه مه دانشجويان دانشگاه تبريز که پايتخت منطقه ترک نشين ايران است در دانشگاه تجمع ميکنند و سپس از دانشگاه خارج شده براي دادن نامهاي اعتراضي به کاريکاتور روزنامه ايران بطرف استانداري حرکت ميکنند. در بين راه پليس ضد شورش به دانشجويان حمله ميکند و زدوخورد بين آنان در ميگيرد در اين موقع مردم عادي به کمک دانشجويان ميآيند و عدهاي نيز به ساختمان استانداري و چند بانک خساراتي وارد ميکنند که کار به پرتاب گاز آشگ آور و سپس شليک گلوله بروي تظاهر گنندگان ميکشد و تعداد زيادي زخمي و عدهاي کشته ميشوند درروزهاي بعد شهرهاي ، اورميه ، زنجان ، اردبيل ، خياو (مشگين شهر) ، مراغه ، مرند ، ميانه ، قوشاچاي (مياندو آب) … و سولدوز (نقده) براي همبستگي با قيام تبريز و اعتراض به توهين روزنامه ايران به تظاهرات بزرگ دست ميزنند. در اورميه دفتر روزنامه ايران و ساختمان راديو و تلويزيون آتش زده ميشود و در تظاهرات ، اردبيل ، خياو(مشگين شهر)، سولدوز(نقده) پليس بروي مردم آتش گشوده و تعدادي کشته ميشوند.
اين حرکت اعتراضي که سراسر آذربايجان را فراکرفت و به تهران و قم نيز کشيده شد يک هفته تمام ادامه داشت و طبق نوشته سايتهاي اينترنتي فعالين جنبش ملي آذربايجان ، چهل نفر کشته شده ، هزاران نفر زخمي شده و جمعا يازده هزارنفر دستگير شدهاند.
رئيس دادگاه انقلاب تبريز فقط تعداد دستگير شدگان تبريز را ٣٣٠ نفر آعلام کرد و پليس هم کشته شدگان سولدوز را چهار نفر ذکر نمود.
اين قيام ،عظيم ترين حرکت سراسري آذربايجان بعد از استقرار جمهوري اسلامي بوده و مردم تبريز آنرا با قيام ٢٩ بهمن سال ١٣٥٦ تبريز مقايسه ميکنند که آغاز شورشهاي شهري عليه رژيم پهلوي بود و به انقلاب سال ١٣٥٧ منجر شد.
گرچه چاشني انفجاري حرکت اخير آذربايجان ، کاريکاتور مانا نيستاني در روزنامه ايران بود ولي ساده انديشي خواهد بود اگر قيام ميليوني مردم را صرفا در اعتراض به يک کاريکاتور بدانيم. مجموعه عوامل و خواستههاي سياسي ، فرهنگي ، اقتصادي و اجتماعي که بيست و پنج مورد آنها در اطلاعيه مجمع دانشگاهيان تبريز آمده بود بوجود آورنده اين جنبش عظيم بودند. اگر تا ٢٢ ماه مه ٢٠٠٦ (اول خرداد ماه ١٣٨٥) يک جنبش هويت طلبي در آذربايجان وجود داشت ، از فرداي آن روز يک نهضت ملي پا به عرصه وجود گذاشته است. دستگيري و زنداني کردن چند هزار نفر اين حرکت را خاموش نخواهد کرد زيرا جنبش ملي آذربايجان مراحل رشد و تکامل خود را طي کرده و بمرحله تعيين تکليف رسيده است. خود آگاهي ملي بسيار بالا رفته و شرايط منطقهاي و جهاني اجازه نميدهد تا حکومت مانند سال ١٣٦٠ به سرکوب عمومي اقدام کند و يا مانند سال ١٣٦٧ به قتل عام زندانيان سياسي دست بزند. در شرايط حاضر هر گونه اعمال سياست خشونت آميز عليه آذربايجانيها به ضرر رژيم تمام خواهد شد.
اين حرکت گرچه في البداهه بوده ولي از قوانيني تبعيت کرده است که نانوشته هستند و در حافظه جمعي آذربايجانيها حک شدهاند. شعارها فراوان بودند اما ميتوان همه را در يک جمله خلاصه کرد و آن اينکه ، ملت آذربايجان ميخواهد حاکم بر سرنوشت خود باشد.
پان ايرانيستها وجود مساله ملي در ايران را انکار ميکنند و در مورد ترکهاي ايران قضيه را وارونه کرده و ميگويند که ترکها به فارسها ستم کردهاند بدينجهت براي روشنتر شدن قضيه در اين مقاله سعي خواهد شد ، آپارتايدي که در ايران عليه ملل غير فارس اعمال ميشود و انفجارهاي اجتماعي ايجاد ميکند توضيح داده شود و همچنين پيدايش و رشد ترک ستيزي و علل طغيان آذربايجانيها عليه ستم ملي با نمونههاي تاريخي بازگوئي گردد.قبل از همه اشاره به روانشناسي اجتماعي ترکهاي آذري جهت آشنائي با شيوههاي اعتراضي آنان ضروري است با اين توضيح که در اين مقاله هرجا کلمه آذري آمده بمعني صرف جغراقيائي آنست ، مانند اطريشي يا هلندي ، همچنان که ترکهاي ترکيه مارا آذري مينامند و نيز اوريانتاليستها همين عنوان را با درک جغرافيائي آن بکار ميبرند و منظورشان ترکهاي ساکن در آذربايجان است و کاربرد آن هيچ ربطي به نيم زبان تاتي ندارد که
ابن حوقل از قول ابوالعلاء معري آنرا الآذريه ناميده و احمد کسروي رسالهاي در باره آن نوشته است که مورد استناد باستان گرايان ميباشد.و براي انکارهويت ترکي آذربايجانيها ، اصطلاح آذري را بکار ميبرند.
دکتر پولاک که اين مقاله با نقل قول يک اتفاق واقعي از سفرنامه او شروع شده ، دقيق ترين ناظر خارجي است که مدت ده سال در دربار ناصرالدين شاه بوده و مشاهدات و ارزيابيهاي خود را از ايران و ايرانيان با دقت تمام يادداشت کرده است و واقعه ذکر شده در بالا را نيزبراي نشان دادن خونسردي و نيز اهل عمل بودن ترکها نقل کرده است. روانشناسي فردي و اجتماعي ترکها طوري است که صبر و تحمل زياد دارند ولي وقتي فشار غير قابل تحمل شد ، غفلتا عکس العمل تند نشان ميدهند. بنوشته پولاک:
« ترکها از نظر سجايا و خلق وخو بيشتر به عثمانيها شباهت دارند ، هر چند که از فارسها نيز سهم بسزائي گرفتهاند ، مردمي هستند نتراشيده و کمتر حيله گر و بهر حال دلير و مصمم ، به همين دليل تقريبا همه سربازها از اين قبايل گرفته ميشوند. اينها فارسها را به داشتن صفت جبن تحقير ميکنند و به اصل و نسب ترک خود مينازند ، مردمي آرام هستند ، ولي اگر کارشان به نزاع بکشد ديگر دو دل نميمانند و براي حمله آمادهاند ». (١)
طبق منابع مکتوب تاريخي از قرن هفتم ميلادي به بعد اتحاديههاي قبايل ترک از آسياي مرکزي حرکت کرده و بتدريج تمام آسيا و اروپا را در نورديدهاند ، آنان امپراطوريهاي بزرگي تشکيل داده و به ملتهاي زيادي حکومت کردهاند به طوري که تاريخ هيچ يک از اين ملتها را نميتوان جدا از تاريخ ترکان نوشت.
جهانگيري و جهانگشايي ترکها زخمهاي مانا ، ناشي از شکست در دل وجان ملل مغلوب ، بجا گذاشته است که هر وقت فرصت يافتهاند کينه خود را با توهين و تحقير ترکها علني کردهاند. به بيان ديگر اين فرهنگ بالقوه وجود دارد و در شرايط مناسب بالفعل ميشود و گسترش مييابد. چينيها ، روسها ، اروپائيها ، عربها و فارسها هر يک بشيوه خود و بدرجات مختلف، داراي اخلاق ترک ستيز هستند. گاها نيز بعضي از کردها که خود و حقوقشان بوسيله پان ايرانيستها پايمال شده است براي مخالفت با ترکها به همان گفتارهاي پان ايرانيستها متوصل ميشوند ، بدينجهت ترکها ي معتقد به اصالت ترکي ميگويند:
« ترک غير از ترک دوستي ندارد »
در ايران دشمني با ترکها از محدوده تاريخ فراتر ميرود و افسانه و اسطوره ميشود ، شاهنامه فردوسي اساسش بر دشمني ايرانيان با تورانيان استوار شده است و از نظر فردوسي تورانيان همان ترکها ميباشند. فردوسي مخلوط شدن دهقان پارس با ترک و عرب را باعث تباهي نژاد دهقان ميداند:
زدهقان و از ترک و از تازيان نژادي پديد آيد اندر ميان
نه دهقان نه ترک و نه تازي بود سخنها بگفتار بازي بود (٢)
سلطان محمود غزنوي شاه ترک ايران چهارصد مداح فارس در دربار خود داشت که يکي از آنها ابوالقاسم فردوسي بوده است و نيز همه حاکمان ترک در ايران به گسترش زبان فارسي همت گماشتهاند با اين حال ترک ستيزي از ويژگيهاي ادبيات فارسي است ودر آن « ره به ترکستان بردن » بمعني گمراهي است و زورگوئي و حق کشي
« ترکتازي» ناميده ميشود. قبل از فردوسي نيز ترک دشمن محسوب ميشد.
ابن فقيه همداني جغرافي دان بزرگ اسلامي در سال ٩٠٣ ميلادي ترکان رادشمن خطاب کرده و در شرح حال ترکان حديثي از پيغمبراسلام ذکر ميکند که بسيار گوياست آن حديث چنين است:
« اگر ميخواهيد ترکها کاري با شما نداشته باشند آنان را راحت بگذاريد » (٣)
کسي که ترک نباشد معني ترک ستيزي در ايران را مشکل ميفهمد.
آنان که اين واقعيت را قبول ندارند بهتر است وقايع آذربايجان را لا اقل در همين سه دهه گذشته از نظر بگذرانند. توهين به ترکها در همين مدت سه بار منجر به شورش عمومي شده است. يکبار درسال ١٣٥٨ بدنبال مقاله صادق خلخالي تحت عنوان « بهانهها را از دست دشمنان بايد گرفت » که در آن به آيت اله شريعتمداري توهين شده بود وگفته بود که اطرافيان شريعتمداري ساواکي هستند، تبريز را به شورش کشيد و منجر به اشغال راديو و تلويزيون تبريز گرديد. (٤)
بارديگر درسال ١٣٧٤ بدنبال پخش پرسشنامه « فاصله اجتماعي » از طرف صدا و سيماي جمهوري اسلامي درمحلات مختلف تهران که در آن يازده سوال توهين آميز از قبيل ، اگر روزي قصد ازدواج داشتيد حاضريد با يک فرد ترک ازدواج کنيد؟ آيا حاضريد بافردي ترک در يک اطاق همکار باشيد؟ آيا حاضريد در محلهاي که اکثريت آنها ترک هستند مسکن بگيريد؟ آيا حاضريد با فردي ترک رفت و آمد داشته باشيد ، اورا به خانه خود مهمان کنيد و يا به خانه آنها برويد؟… تبريز را متشنج کردو دانشگاه تبريز را به طغيان وا داشت.(٥)
و اکنون کاريکاتور و مقاله همراه آن در روزنامه دولتي ايران تمام آذربايجان را به قيام و اعتراض وا داشته است. تکرار اين توهينها و تداوم اين شورشها گسترش ترک ستيزي عليه آذربايجانيان را نشان ميدهد و نيز گوياي حساسيت آذربايجانيها در دفاع از هويت ترکي خودشان است.
در تاريخ هزار ساله حکومت ترکان در ايران فارسها هرگز ستم فرهنگي احساس نکردهاند. حکام ترک هرستمي هم کردهاند عاري از ستم فرهنگي بوده و اينهمه ديوان شعر که ازشعراي فارس باقي مانده حتي يک بيت آن در باره ستم فرهنگي نيست زيرا ترکان هرگز با زبان مردم تحت حاکميت خود کاري نداشتهاند وفارسي همواره زبان شعر ، عربي زبان علم ودين و ترکي زبان قشون و دربار بوده است. هرسه زبان محترم شمرده شدهاند والسنه ثلاثه اسلامي ناميده ميشدند و اين اصطلاح که:
« لفظ ، لفظ عرب است ، فارسي شکر است ، ترکي هنر است » از آموزشهاي اوليه هر مکتب و مدرسهاي بوده که اکنون فراموش شده است و جمهوري اسلامي عليرغم اينکه رهبران آن همگي تحصيلات عربي دارند باجلوگيري از تحصيل کودکان عرب بزبان عربي در خوزستان گناه نابخشودني مرتکب ميشود و روزنامه ايران نيز ترکي را زبان سوسکها ميکند و راههاي ريشه کن کردن آنرا به کودکان آموزش ميدهد.
در اينجا اين سوال مطرح ميشود که چرا در حکومت هزارساله ترکان در ايران زبان کتابت اغلب فارسي بوده است؟
در جواب به اين سوال سه نظريه مختلف مطرح ميشود:
١ – پان ايرانيستها و ستايشگران زبان فارسي اين امر را ناشي از برتري زبان فارسي بر زبان ترکي ميدانند در صورتيکه از نظر زبان شناسي عکس قضيه صادق است. سازمان يونسکو موقعي که سال ١٩٩٩ را سال بزرگداشت « ده ده قورقود » اعلام کرد ، زبان ترکي را نيز سومين زبان با قاعده دنيا اعلام کرد که بيست و چهار هزار فعل دارد و همان زمان فارسي را سي و سومين لهجه عربي معرفي نمود.
٢ – باستان گرايان و بعضي از شرق شناسان از جمله آرتور کريستن سن معتقدند که گسترش سواد و اداره کشور با حساب و کتاب و جمع آوري ماليات و ثبت و ضبط در آمد ومخارج در ايران در دوره ساسانيان انجام گرفته و معمول شده است و چون زبان حکومت در آن دوره نوعي پارسي بوده لذا پايه کار ديواني به اين زبان گذاشته شده و چون شغل ديوان نيز مانند همه مشاغل در گذشته موروثي بوده و پسر کار پدر را ادامه ميداده لذا عليرغم تغيير سلسلهها زبان و سيستم ماليات گيري تغييرنيافته است. اغلب دبيران هم از زبان « هزوارش » استفاده کردهاند يعني نوشتهاند گوشت و براي حاکم عرب خواندهاند « لحم » و براي حاکم ترک خواندهاند « ات ». احمد کسروي نيز متداول شدن زبان فارسي در امر نوشتن را از زمان ساسانيان ميداند. اين استدلال از آنجا ضعيف است که ميدانيم زبان فارسي دري امروزي بعد از اسلام و از آسياي مرکزي به ايران آمده است و پارسي باستان همانقدر با فارسي امروز بيگانه است که هر زبان خارجي ديگر.
در تاجيکيستان و شمال افغانستان ايلات فارس زبان وجود دارد که بخشي از آنها در دوره سلجوقيان به ايران آمده ودر دهات و شهرها ساکن شدهاند و زبان دري را رواج دادهاند ولي درداخل فلات ايران هيچ ايل فارس زبان شناسائي نشده است. بر عکس فارسهاي کشاورز، ايلات ترک براي يافتن مراتع دائما در حرکت بودهاند ، بهمين جهت اختلاف بين ترک و فارس در قرون وسطي به شيوه توليد متفاوت اين دو ملت نيز مربوط بوده است ، ايلات ترک دامدار بودند و روستائيان فارس کشاورز و دهات کشاورزان در مقابل حرکت ايلات که بصورت نظامي سازمان يافته بودند قادر بدفاع و مقاومت نبوده است. در ميان مردم شناسان نظريهاي وجود دارد که ميگويد:
کشاورزان براي حفظ و دفاع ازخاک وزادگاه خود ميجنگنند ولي ايلات و عشاير دامدار براي خارج شدن از زادگاه خود و پيداکردن مرتع به جنگ و حمله اقدام ميکنند.
٣ – نظريه سوم به رابطه زبان با دين تکيه ميکند. طبق اين نظريه خط و زبان در گذشته از دين تبعيت ميکرده است اين امر نه فقط در ايران بلکه کم و بيش در ساير جوامع نيز صادق بوده است.
زبان ديني مسلمانان ، عربي و خط آنان قرآني بوده است. زبان فارسي بعد از اسلام آوردن فارس زبانان آنچنان با زبان عربي مخلوط شده است که محققين زبان فعلي فارسي را لهجهاي از زبان عربي ميدانند و اين ادعا بي دليل نيست زيرا تاريخ ميگويد که گلستان سعدي بمدت هفتصد سال يعني تا باز شدن مدارس جديد ، تنها کتاب آموزش زبان فارسي در هر مکتب و مدرسهاي بوده است. در بعضي از قسمتهاي گلستان در صد کلمات عربي از کلمات فارسي بيشتر است و مقدمه گلستان با اين جملات شروع ميشود:
« منت خداي را عز و جل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزيد نعمت ، هر نفسي که فرو ميرود ممد حيات است و چون بر ميآيد مفرح ذات ، پس در هر نفسي دونعمت موجوداست و برهر نعمتي شکري
واجب ».
چنانکه ملاحظه ميشود اکثريت کلمات اين جملات عربي است.
ديوان حافظ نيز با مصرعي از اشعار يزيد بن معاويه شروع ميشود:
الا يا ايها الساقي ادر کاسا و ناولها که عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشکلها
سبک و وزن اشعار حافظ هم درست شبيه اشعار يزيد است.
تمام اشعار فارسي نيز از رودکي تا نيما يوشيج ، سبک و وزن عروضي دارند و همه سبکها از عربي اقتباس شده. جالب اينکه عرب ، رجز را شعر نميشناسد و شاهنامه فردوسي چيزي جز رجز خواني نيست و خود فردوسي در اثرديگرش بنام يوسف وزليخا افسوس ميخورد که عمرش را براي سرودن شاهنامه تلف کرده است.
بدون کم ارزش شمردن زبان فارسي و با احترام به کساني که اين زبان را دوست دارند بايد پذيرفت که زبان فارسي لهجهاي از زبان عربي است و اين وابستگي از شيريني آن نميکاهد و اگر قاتل زبانهاي ديگر نباشد براي همه محترم است.
ساکنان فلات ايران قبل از ساکنان آسياي مرکزي مسلمان شدهاند و ترکها از قرن هشتم ميلادي به بعد اسلام آوردهاند و خط قرآني را انتخاب کردهاند و زبان فارسي بعلت نزديکي اش به زبان عربي ، زبان کتابت ديوان شده است زيرا تمام اصوات زبان عربي را ميشود با اصوات فارسي تطبيق کرد و خواندن کلمات فارسي براي اعراب هم آسان است و بطور خلاصه ميشود گفت که زبان فارسي بعلت نزديکي اش به زبان عربي در واقع زبان ديني مسلمانان بوده است ولي اين امر در مورد زبان ترکي صادق نبوده است و اصوات زبان ترکي با خط و زبان عربي قابل تطبيق نيست اکثر اسلام شناسان و عرب شناسها قادر به خواندن و فهميدن متون تاريخي فارسي هستند زيرا فارسي در دوران قرون وسطي خيلي به عربي نزديک بوده و بدين جهت کسي که عربي بلد نباشد نميتواند ادعا کند که به ادبيات فارسي کاملا مسلط است.
در انستيتوي لوموند عرب در پاريس شاه نامه فردوسي را گذاشتهاند و فردوسي را عرب معرفي ميکنند و هيچ آکادميسيني هم تاکنون اعتراض نکرده است.
در قبرستان پرلاشز پاريس بر سنگ قبر غلامحسين ساعدي نميشنامه نويس تبريزي ، نامش را با خط نستعليق حک کردهاند و هر وقت توريستها از کنار اين مقبره رد ميشوند ، راهنماي توريستي ساعدي را نويسنده عرب معرفي ميکند.
باين ترتيب انتخاب زبان فارسي از طرف سلاطين ترک دليل ديني داشته و ساده بودن اين زبان نيز دليل ديکر انتخاب آن بوده ولي بخاطر همين سادگي و مختصر بودنش زبان علمي محسوب نميشود. که بنوشته دکتر خانلري در کتاب دستور زبان فارسي ، زبان فارسي تنها سيصد وچهارده فعل دارد .
در ايران هميشه دعواي دين وجود داشته و حتي بعضيها کلمه « کشور » را متشکل از دو کلمه « کيش » و « ور » ميدانند ، ولي دعواي زبان تازه است و از يکصد سال فراتر نميرود و با باز شدن مدارس جديد و آغاز آموزش عمومي شروع شده است.قبل از آن ترک ستيزي جنبه نژادي و قومي داشته است و از اختلافهاي تاريخي و طايفهاي ناشي ميشده و بهمين جهت ودر مقاطعي از تاريخ که حکومت ترکان سقوط کرده ، جو ضد ترکي در ايران ايجاد شده است تا از قدرت يابي مجدد ترکان جلوگيري شود.
در دوران کوتاه حکومت افغانها بعد از سقوط سلسله صفوي تمام کساني که در زمان قدرت شاهان صفوي ساکت بودند با تحقير شاه سلطان حسين بعنوان شاه ترکان خشم خود را بر سر ترکان خالي ميکنند، دوران حکومت زنديه و دوران حکومت دو شاه پهلوي و دوره اخير حکومت جمهوري اسلامي ، مقاطعي از تاريخ ايران هستند که توهين و تحقير ترکها گسترش يافته است. خاوير دو پلانول محقق فرانسوي به نقل از پاکروان مينويسد که:
- « در سال ١٧٧٠ خواهر آغا محمد خان قاجار که خود گروگان دربار زند بود ، از قزوين به شيراز ميآيد تا با پسر کريمخان زند يعني محمد رحيم خان ازدواج کند ولي دختر کريمخان با اين ازدواج مخالفت ميکند.و ميگويد « اين دختر دهاتي ، دختر يک غارتگر، لايق برادر من نيست بهتر است او را به يک قاطرچي بدهيد ».
خواهر آغا محمد خان بالاخره با علي مراد خان برجسته ترين سردار زند که خيال حکومت کردن داشت ازدواج ميکند. اما اين واقعه بهمينجا خاتمه نمييابد و زخم زبانهاي « لايق قاطرچي » ، « شايسته دهاتي » ، « مناسب براي يک ترک » و نظاير اينها ورد زبان درباريان زند ميماند تا اينکه بيست سال بعد آغا محمد خان سلسله زند را سرنگون ميکند و براي انتقام گيري همان دختر کريمخان را به قاطرچي خودش ميدهد.» (٦)
لطفعلي خان زند نيز که خود را وارث کريمخان ميدانست درتحقير آغامحمدخان ميگويد:
يارب ستدي ملک زدست چومني دادي به مخنثي نه مردي نه زني
ازگردش روزگارمعلومم شد درپيش تو چه دف زني چه شمشير زني
دکتر پولاک واقعهاي را توضيح ميدهد که بيانگر تحقير فارسها توسط سربازان ترک است و به طريق اولي گوياي جدال دائمي بين ترک و فارس در ايران ميباشد. وي مينويسد که:
« هنگامي که در تابستان ١٨٥٩ مقارن نيمه شب با مستخدم ارمني خود از ميان چهار باغ ميگذشتم يک نفر از لوطيان با دشنه لباده مستخدم مرا پاره کرد و به يکي از باغها گريخت. زد و خورد بر پا شد ، نگهبانان ترک را صدا زديم. وي اجازه ورود به خانه را خواست ولي جواب رد شنيد. سربازي ترک ، پاي برهنه ، در حالي که پيراهني نخي برتن و تفنگي بر دوش داشت از پائين به سوي پنجره فرياد کشيد: - شما سگ فارسها از کي جرئت کرده ايد دشنه با خود برداريد ، اگر من شاه مملکت بودم به هيچ فارسي اجازه نميدادم حتي يک سوزن با خود داشته باشد - با گفتن اين کلمات در از جا در آمد ، بزهکار بيرون کشيده شد و تحويل حاکم گرديد و وي به وساطت ما فقط اورا به چند ضربه محکوم کرد. هر کجا ، چه در نقطهاي مرزي و چه در شهر ، هرگاه عناصر ترک و فارس با هم جمع شوند يکي از آنها دست بالا را احراز ميکند و ديگري را در هم ميکوبد ».(٧)
بعد از سقوط سلسله قاجار توهين و تحقير ترکها در کتابهاي تاريخي و در کتابهاي آموزشي مدارس بصورت سيستماتيک و با وحشي و غارتگر و بيابانگرد ناميدن ترکها ابعاد گسترده يافته و سياست رسمي شده است بگونهاي که فارغ التحصيل اين سيستم آموزشي عملا به يک ضد ترک تبديل ميشود. تمامي اين بد آموزيها در اين جمله خلاصه ميشود که « آمدند و کشتند و سوختند و بردند و رفتند » و باين ترتيب هزار سال خدمت و زندگي مشترک را نفي ميکنند. اين اغراق گوئيها و جعل تاريخ مربوط به برههاي از زمان است که سعدي در گلستان ميگويد:
« در آن مدت که مارا وقت خوش بود زهجرت ششصد و پنجاه و شش بود ». (٨)
در اينجا قصد تطهير کشت و کشتارهائي نيست که طبيعت هر جنگ آنهم در قرون وسطي است بلکه اعتراض به دشمني با ترکها با بزرگ نمائي و حتي جعل وقايع تاريخي است.
بقول عالمي هرکس در ايران با اين سياست آموزشي دکتراي تاريخ بگيرد بايد از وي قطع اميد کرد چون اگر افسانههاي قبل از اسلام و جعليات بعد از اسلام را حفظ و تائيد نکند پايان نامه تحصيلي وي قبول نميشود.
حقايق تاريخي وارونه قلمداد ميشوند. از شاهکارهاي ادبي فارسي تمجيد ميشود بدون اينکه گفته شود تمامي اين آثار با حمايت سلاطين ترک خلق شدهاند. مداحي استوانههاي زبان فارسي ازسلاطين ترک فراموش ميشود تا بزرگي و سعه صدر ترکان معلوم نشود. آنچه که گنجينه ادب فارسي ناميده ميشود چيزي غير از ديوانهاي شعر نيست و ميدانيم که تا ورود چاپخانه به ايران و رواج اشعار سياسي و اجتماعي ، کار اصلي شعرا مداحي بوده است و با توجه به حکومت هزارساله ترکان در ايران ، در عمل همه اين شعرا مداحان حکام ترک بودهاند و ترک ستائي ممر معاش آنان بوده است. مداحي شغل شعرا بوده و هيچ شاعري را بخاطر مدح اين و آن نبايد سرزنش کرد. در اينجا چند نمونه مدح را بعنوان مشتي از خروار ذکر ميکنم.
سعدي قصيده بلندي در مدح هلاکو خان دارد به اين مظمون:
اين منتي بر اهل زمين بود از آسمان وين رحمت خداي جهان بود برجهان
تاگردنان روي زمين منزجر شدند گردن نهاده بر خط و فرمان ايلخان
با شير پنجه کردن روبه ، نه راي بود باطل خيال بست و خلاف آمدش گمان
و حافظ ، سلطان اويس و تيمور را مدح ميکند و ترکانه سخن گفتن را تمجيد مينمايد:
بشوي اوراق اگر همدرس مائي که درس عشق در دفتر نباشد
من از جان بنده سلطان اويسم اگرچه يادش از چاکر نباشد
کسي گيرد خطا برشعر حافظ که هيچش لطف درگوهرنباشد
…
برشکن کاکل ترکانه که در طالع تست بخشش و کوشش خاقاني و چنگيز خاني
از گل پارسي ام غنچه عيشي نشکفت حبذا دجله بغداد و ني ريحاني
اي نسيم سحري خاک در يار بيار که کند حافظ از او ديده دل نوراني
ناسيوناليستهاي افراطي فارس ، ترکان را ضد فرهنگ معرفي ميکنند و نميخواهند بپذيرند که تمام تاريخهاي معتبر گذشته از دوران حکومت سلجوقيان تا تاريخ جهانگشاي جويني گرفته تا تاريخ مشروطيت ايران بدون استثنا ء توسط علماي ترک نوشته شدهاند و کتاب « از صبا تا نيما » هم گواه صادقي است که نثر فعلي زبان فارسي نيز توسط آذربايحانيان ايجاد شده است. (٩)
در گذشته نيزعلم نثر نويسي و تاريخ نگاري در دوره ايلخانان رشد وتکامل بي نظير داشته است و نمونهاي از خدمات فرهنگي ترکان در مکتوب ٣٦ خواجه رشيد الدين به غازان خان چنين آمده است:
« ديگر دو بيت الکتاب… ازجمله هزار عدد مصحف نفيس در آنجا نهاده ام… ديگر شصت هزار مجلد کتاب در انواع علوم و تواريخ… و هزار طالب علم و فضل که هر يک در ميدان دانش صفدري و بر آسمان فضيلت اخترياند…و شش هزار طالب علم ديگر در دارالسلطنه تبريز ساکن گردانيدم ».(١٠)
در دوره ايلخانان و تيموريان هر سه زبان عربي و ترکي و فارسي بموازات هم رشد ميکردند. در معراج نامه مصوري که در هرات و در دربار شاهرخ تيموري نوشته شده و کپيه نفيسي از آن در اختيار نويسنده اين سطور است و نسخه اصلي در کتابخانه ملي فرانسه نگهداري ميشود ، شرح هر مينياتوربه سه زبان عربي و ترکي و فارسي نوشته شده است (١١)
در اين دورهها است که حوزات اربعه: رصد خانه مراغه ، ربع رشيدي در شرق تبريز ، شام غازان در غرب تبريز و سلطانيه بوجود آمده و فلاحت و صنعت و تجارت رونق مييابد و رفاه ايجاد ميکند.
نديده گرفتن خدمات سلسلههاي ترک در ايجاد و نگهداري ايران فعلي و خونخوار و بربر ناميدن ترکها در کتب درسي و اصرارغير منطقي بر اين ادعاي بي اساس که سي ميليون ترک در ايران ترک نيستند و اقوام مهاجم ترک بزور زبان آنان را تغيير دادهاند ، غير از ترک ستيزي نميتواند نام ديگري داشته باشد.
لوئي بازن تورکولوگ برجسته فرانسوي و متخصص ترکي آذربايجاني مينويسد:
« اينکه گفته شود اقوام مهاجر بزور زبان ترکي را به مردم آذربايجان تحميل کردهاند ، مغلطه است و نميتواند واقعيت داشته باشد بلکه منطقي اينست که گفته شود با آمدن ترکان مهاجر ، ساکنان بومي تقويت شدهاند ».(١٢)
بسياري از پان فارسيستها که قادر به خواندن يک جمله ترکي نيستند در موضع گيري عليه آذربايجانيها ناگهان ترک شناس ميشوند و با سماجت بسيار ميگويند که آذربايجانيها ترک نيستند و آذري زبان هستند. همين عده که در گذشته براي هدف خاصي تربيت شدهاند وقتي که مساله آذربايجان مطرح ميشود ، وا زرتشتا گويان و گاتها خوانان از راه ميرسند و ميخواهند اصل و نسب آذربايجانيهارا به آنان بشناسانند.
اصرار بر نفي هويت ترکي آذربايجانيها منجر باين ميشود که امروز صدها هزار ترک ، همزمان در بيست و پنج شهر آذربايجان قيام ميکنند و فرياد ميزنند:
«هاراي هاراي من ترکم »
« منيم ديليم اولن دئيير اوزگه ديله دونن دئيير » زبان من نميميرد بزبان ديگري تبديل نميشود
« آذربايجان اوياخدير وارليقينا داياخدير » آذربايجان بيدار است پشتيبان هويت خويش است
پان ايرانيستها هر تهمتي ميخواهند به ترکها ميزنند و لحن کلامشان مانند رفتار ارباب با رعيت است و بر خورد بخشي از اهل قلم فارس با غير فارسها که متاسفانه از حمايت همه جانبه بوروکراسي و قدرت سياسي نيز بر خوردارند مصداق بارز شوونيزم فارس است. گاهي اين تعصب کور ناشي از محدود بودن ديد است. در مقايسه روشنفکران ترک با اهل قلم فارس متوجه اين فاصله ميشويم.
ازدورانهاي قديم علماي آذربايجاني هر يک لا اقل به سه زبان تسلط کامل داشتند ولي در ميان فارسها تک زباني پديده رايج بوده است و چون زبان ديگري نميدانستند به پرستش زبان فارسي ميپرداختند. زنده ياد دکتر نطقي در اشاره به سه زبانه و پلي قلوت بودن آذربايجانيها ميگفت که ترکها با خداي خود بزبان عربي راز ونياز ميکنند ،با دوستان خود بزبان فارسي بحث ميکنند و با همشهريان و خويشاوندانشان بزبان ترکي حرف ميزنند.
دکتر کاتوزيان شوونيسم فارس را پان ايرانيسم غليظ شده تعريف ميکند که نسبتا جديد است و در دوره رضا شاه بوجود آمده و بعضي از ترکها نيز در ايجاد آن نقش داشتهاند.
شوونيسم فارس با برگزاري هزاره فردوسي رسميت ميابد و با گرايش سياسي و ايدئولوژيک رضاشاه و اطرافيانش به آلمان و نظام هيتلري به اوج خود ميرسد و در سال ١٩٣٦ به پيشنهاد سفير رضا شاه در برلين به سفاتخانههاي خارجي رسما اطلاع داده ميشود که از آن تاريخ نام کشور بجاي پرس ، ايران نوشته شود و و البته قبل از آن در داخل نام کشور ايران گفته ميشد و ترکاني نظير کاظم زاده ايرانشهر نيز که تربيت شده آلمان بودند درپيشبرد اين تفکر و تثبيت شوونيسم فارس تلاش ميکنند.
فرهنگستان زبان فارسي دوران رضا شاه به سرپرستي پرويز ناتل خانلري ترک تبار ، مشغول ترکي زدائي از زبان روزمره ايرانيان ميشود و اصطلاحات متروک و لغات نامفهوم را بنام فارسي سره جايگزين لغات متداول ميکند.
معروف است که در جلسه فرهنگستان اصطلاح « ترانسپورت » را به « فرابري » ترجمه ميکنند و به منشي ميدهند تا بعد از تايپ کردن آنرا به تمام ادارات بخشنامه کند ، منشي نيز که نه اصل ونه ترجمه لغت را نميفهميده بجاي حرف « ف » اشتباها حرف « ت » را تايپ ميکند و بخشنامه ارسال ميگردد و بدينسان لغت بي معني « ترابري » وارد زبان فارسي ميشود.
بدستور همان فرهنگستان ، ارتش بعنوان سازمانيافته ترين تشکيلات کشوري مروج زبان باستاني ميشود.
تيمسار ورهرام که خود ترک بود در هرجمعي ادعا ميکرده که به من الهام شده است که شاهنامه کتاب آسماني است و بهمين جهت ميگفت من دستور دادم تمام اصطلاحات نظامي موجود در شاهنامه را جايگزين اصطلاحات ترکي متداول در ارتش بکنند ونيز ازکلمات پهلوي باستان استفاده شود.
شوونيسم فارس برپايه شيفتگي به نژاد موهوم آريائي جان گرفته است. کشف خوانواده زبانهاي هند واروپائي توسط ويليام جونز در سال ١٧٨٨ به رشد تفکرات نژاد پرستانه کمک کرد ه است و شروع اين تفکر را در ايران ميتوان در آثار کنت دو گوبينو از جمله در « مقالهاي در نا برابري نژادهاي انساني » در سال ١٨٥٥ مشاهده کرد.
امروزه آنچه که بر زبان و قلم بعضي از نامداران فارس جا ري ميشود ، با تعريف کاتوزيان ، شوونيسم عرياني است که حتي بدليل داشتن بار سنگين نژاد پرستي ميتواند در دادگاههاي صالحه مورد تعقيب واقع شود. صد البته حساب اينان از ملت فارس و انبوه روشنفکران دموکرات و انساندوست فارس جداست. کساني که در ايران قصد بريدن زبان غير فارسهارا دارند بايد از تاريخ عبرت بگيرند.
بعد از فتح اصفهان توسط افغانها که بر بستر دعواي شيعه و سني بود و افغانها عليه جورو ستم حکام شيعه قيام کرده بودند واندکي بعد نيز توسط نادر شاه شکست داده شدند ،
« قتل نادر شاه را ميتوان اولين حرکت سازمان يافته عليه حاکميت ترکان در ايران ناميد زيرا اين قتل با هم قسم شدن افسران فارس در قشون نادرشاه انجام گرفته است » (١٣).
نادر شاه افشار فرصت نيافت تا سلسله پايداري بوجود آورد و حتي پايتختي نيز انتخاب نکرد و اين جمله او که پايتخت من زين اسب من است ، معروف ميباشد. افشارها بعد از نادر در نقاط مختلف ايران حکومتهاي محلي خود مختار ايجاد کردند.
افشارها تنها ايل از ٢٢ ايل بزرگ ترک هستند که در ايران ماندهاند. محمود کاشغري مولف « ديوان لغات الترک » و اولين دايره المعارف نويس دنيا در قرن يازدهم ميلادي ، که ترکي را زبان مسلمانان ترک مينامد ، نام و مشخصات ٢٢ ايل ترک از جمله ايل افشار را در جنگ بزرگ ملازگرد در سال ١٠٧١ ميلادي ، که حاکميت ترکان را در آسياي صغير هميشگي ساخت ، ذکر ميکند و نيز ازدو ايل خلج نام ميبرد که ساکن آسياي مرکزي هستند. افشارها در جنگهاي شاه اسماعيل با عثمانيها نيز همراه شاه اسماعيل بودند و بعد از شکست شاه اسماعيل از آناتولي به آذربايجان عفب نشيني کردند وسازمان ايلي خود را حفظ نمودند. هم اکنون افشارها در آذربايجان و نيز در کرمان و خراسان زندگي ميکنند.
ذکر اين نکته نيز ضرورت دارد که در قرون گذشته همواره از ٢٤ ايل ترک سخن بميان ميآمد ولي فقط بيست دو ايل شناسائي ميشدند تا اينکه مينورسکي در سال ١٩٠٦ خلجها را که در خلجستان (متشکل از ٢١ دهکده واقع در جنوب تهران و غرب قم) زندگي ميکنند کشف کرد و با نوشتن رسالهاي در باره خلجها که در سال ١٩٤٠ منتشر شد ثابت کرد که خلجها ترک هستند و زبان خلجي زبان اولي ترکان بوده است ومي توان آنرا زبان مشترک ترکان اوليه يعني ترکي مشترک دانست. متاسفانه تضييقات عليه خلجها توسط فارسها بقدري زياد بوده که آنها را کاملا در انزوا قرار داده است.
اماچه عواملي از قرن نوزدهم به بعد باعث گسترش ترک ستيزي در ايران شده است؟
ازآغاز قرن شانزدهم بيش از همه قدرتهاي بزرگ اروپائي در پيدايش ترک ستيزي از طريق شرق شناسانشان نقش اول را بازي کردهاند ، اشاره به اين مطلب نه بخاطر سلب مسئوليت از فارسها يا حتي بعضي از خود ترکها ، بلکه براي نشان دادن جايگاه استراتژيک ترک ستيزي در تفکراستراتژهاي کشورهاي اروپائي است. هنگاميکه قشون عثماني شهر وين را در قرن شانزدهم در محاصره گرفته بود ، سياستمداران غرب ميکوشيدند بهر ترتيبي شده از شرق حرکتي عليه ترکها بوجود آورند و از پشت جبهه ضربه بزنند و موفق هم شدند. تا دعواي شيعه و سني راه بياندازند و از نيروي بخشي از ترکها عليه خود ترکها استفاده به کنند.
مي دانيم که جنگ چالدران به ظاهر يک غالب و يک مغلوب داشت اما برنده اصلي اين جنگ عثمانيها نبودند بلکه اروپائياني بودند که آتش بيار اين معرکه شده بودندو بعد از آن نيز به ترک ستيزي بمثابه يک سياست استراتژيک ادامه دادند و تا توانستند از اختلافات طايفهاي بهره برداري کردند و به خصومت بين خود ترکها و ترکها با ملل ديگر دامن زدند. مروري بر سفر نامههاي سياحان اروپائي آشکارا اين سياست دراز مدت را عيان ميسازد.
رنه گروسه ترک شناس و مورخ معروف فرانسوي در کتاب « امپراطوري استپها » (١٤) که بفارسي
« امپراطوري صحرانوردان » ترجمه شده است ، آسياي مرکزي را زهدان بشريت و تاريخ ميداند و جهانگشائيهاي آتيلا ، چنگيزخان و تيمور را شرح داده و تجزيه و تحليل ميکند که هدف از آن نشان دادن خطر دائمي از طرف ترکان است و همچنين بمانند او تمامي نمايندگان سياسي ، تجار ، جهانگردان و مبلغين مذهبي اروپائي خطر ترکها را عمده نموده و هدف واحدي را دنبال ميکنند که عبارت است از تضعيف و تکه تکه کردن ترکها و شکستن ابهت آنان در نزد ساير ملل.
در ايران ترک ستيزي از زماني شروع به رشد کرده است که بخشي از خود ترکها در اين راه قدم گذاشته و فارسي گري پيشه ساختهاند.
شکست قشون ايران که عموما از ترکها بودند ، در جنگهاي ايران و روس و امضاء قرارداد ترکمن چاي در سال ١٨٢٨ ، دو تکه شدن ترکهاي آذربايجان و پيشرفت روسها در آسياي مرکزي و متروک شدن جاده ابريشم - که شاهراه ارتباطي دنياي ترک بود - در اثر بازشدن کانال سوئز و قحطي چند ساله بدنبال آن ضربات پي در پي بودند که بر قدرت و ابهت ترکها وارد شد و نقاط ضعف آنان را عيان نمود. انبوه ترکها مجبور شدند براي امرار معاش به عثماني و روسيه مهاجرت بکنند و بدنبال آنان ، سفر ناصرالدين شاه به اروپا و مشاهده پيشرفتهاي صنعتي و اجتماعي اروپائيان باعث گرديد که ترکهاي ايران به انتقاد از خود به پردازند. از آن به بعد ترکهاي ايران دنباله رو کساني شدند که هميشه سياست نابودي ترکان را پيش برده بودند. ايرانيان تا آن زمان از طريق عثماني با دنياي غرب تماس داشتند و از فرنگ تصوير خيالي در ذهن داشتند و حتي درآغاز جنگهاي ايران وروس ، روسهارا قزاقهاي فرنگي ميگفتند ، اما با گذشتن سيمهاي تلگراف از خاک ايران که هندوستان را به انگلستان وصل ميکرد احساس عقب ماندگي کردند و بعضي از آنها چاره را در آن ديدند که « از نوک پا تا فرق سر فرنگي شوند » (١٥) و اين آغاز شکست دروني بود. خود ناصرالدين شاه که در تبريز تربيت شده و فارسي را بالهجه غليظ صحبت ميکرد ديگر اهميتي به زبان و فرهنگ ترک نميداد و در مجالس و محافل ، فارسي حرف ميزد و فقط با اندرونيها به ترکي صحبت ميکرد وبدينسان ميدان براي ترک ستيزي عوامانه باز گذاشته شده بود.
شکست شيوه حکومتي ناصرالدينشاه در واقعه تنباکو که باعث شد حتي زنان اندرون نيز از فرمان وي سرپيچي کنند سلسله ترک قاجار را رو در روي مردم قرار داد. جنبش تنباکو که اولين حرکت بيداري ايرانيان بعد از آشنائي با غرب ميباشد يک خوبي ويک بدي داشت ، خوبي اش اين بود که توده مردم را به ميدان آوردو صحبت آزادي را در دهان مردم گذاشت و بدي اش نيز آن بود که آخوند را رهبر سياسي کرد. با آلوده شدن دين به سياست و سياست به دين ، مانع بزرگي در راه رشد مدرنيته بشيوه سکولار ايجاد شد. و سرنوشت دموکراسي در ايران به اسطوره سيزيف در يونان باستان تبديل شد. از اين روي تاريخ يک و نيم قرن گذشته ايرانيان ، تاريخ نبرد مردم با حکومت براي کسب آزادي است.
همه ملتها براي گذار از سنت به دموکراسي يک بار انقلاب کرده و کاررا يکسره کردهاند و راه رابراي پيشرفت جامعه باز کردهاند ولي ايرانيان در يکصد وپنجاه سال گذشته در هر نسلي يک انقلاب کردهاند ولي تاکنون به مقصود اصلي يعني آزادي نرسيدهاند. براستي چرا جامعه ايران براي گذار از کهنه به نو اينهمه مقاومت نشان ميدهد؟
ايرانيان و پيشاپيش آنان آذربايجانيان بعنوان آگاه ترين ايرانيها براي خروج از رخوت وغلبه بر عقب ماندگيها ، پيشگام انقلاب مشروطه و خواهان قانون شدند. ولي ايران از جنوب بوسيله انگليس و از شمال بوسيله روسيه در منگنه گذاشته شده بود و تکه تکه شدن خاک امپراطوري عثماني در پايان جنگ اول جهاني نيز به پيدايش کشورها وسياستهاي ترک ستيز در منطقه منجر شده بود.
در فاصله انقلاب مشروطه تا تاسيس حکومت پهلوي يعني در مدت بيست سال اتفاقات بزرگي در منطقه رخ داده است ، در اين فاصله شهر تبريز چند بار بين روسها و عثمانيها دست بدست شده است و پايان کار امپراطوري روسيه تزاري و امپراطوري عثماني آذر بايجان را ميدان بازي قدرتهاي بزرگ آنروزي کرده بود. مردم نه از امپراتوري تزاري و نه از امپراطوري عثماني دل خوشي نداشتند و ميخواستند امنيت و آسايش داشته باشند بدين جهت عدهاي از روشنفکران آنروزي آذربايجان که سر آمدان زمان خود بودند ، براي مقابله با دو امپراطوري همسايه به ايراني گري متوصل ميشوند. اين عده بشدت تحت تاثير ناسيونال سوسياليسم و تئوريهاي نژادي آلمان هيتلري بودند بهمين جهت ناسيوناليسم ايراني بشدت رنگ نژادي دارد و تعجب آور نيست که حاملان اين تفکر ناسيوناليسم ملل ديگر را نيز نژادي بفهمند. بعد از آشنائي ايرانيان با ناسيوناليسم اروپائي بوده که کساني چون احمد کسروي ، رضازاده شفق و کاظم زاده ايرانشهر پايه گذار باستانگرائي و ايرانيت ميشوند. مجله ايرانشهر در برلين به سرپرستي کاظم زاده ايرانشهر و مجله آينده در تهران به مديريت محمود افشار درتدوين و ترويج تئوري يک کشور ، يک ملت ، يک زبان نقش تعيين کننده بازي ميکنند بطوري که وقتي رضا شاه بقدرت ميرسد شرايط مقدماتي از بين بردن فرهنگهاي غير فارس فراهم شده بود و بمحض اينکه قدرت سياسي در راستاي اين فکر بحرکت در ميآيد سرکوب نظامي فرهنگهاي غير فارس بفرمان رضاشاه آغاز ميشود و روشنفکراني که نطر مخالف داشتند و در کنار جنبشهاي ملي بودند از ميان برداشته ميشوند.
وبالاخره حاصل همه فداکاريها و جانبازيهاي مبارزان مشروطه با استقرار حکومت متمرکز رضا شاه به کمک انگليس در سال ١٩٢٥به باد ميرود و هويت ملي ترکها در ايران نفي ميشود.
از اين تاريخ به بعد ما با دو نوع ترک ستيزي در ايران مواجه هستيم:
١ – ترک ستيزي آگاهانه ، سياسي واستراتژيک يعني استفاده از تمام وسايل براي جلوگيري از قدرت يابي مجدد ترکها
٢– ترک ستيزي عوامانه با هزل وهجو و بامزه پراني عليه ترکها يعني جنگ رواني که مکمل ترک ستيزي سياسي است.
بنيان گذاري ترک ستيزي سياسي در ايران ، اروپائيها و در وحله اول انگليسيها هستند که با فروپاشي امپراطوري عثماني سهم شير نصيب آنها شده بود و همانها شعار « ترک را بکش هرچند که پدرت باشد » را براي بسيج اعراب عليه ترکان عثماني ساخته بودند و با براه انداختن ترک ستيزي در ايران نيز هدف تضعيف تمام ترکها را تعقيب ميکردند. يک نگاه اجمالي به تاريخ ادبيات ايران نوشته ادوارن براون اين هدف را آشکار ميسازد که در آن با نقل چند حکايت به ظاهر خنده دار از زبان ديگران عليه ترکها ، خط کلي براي جوک سازي و جنگ رواني داده شده است. ادوارد براون ، ترک و فارس را ضد هم و مانند آتش و روغن توصيف ميکند.
ترک ستيزي سياسي با انحلال سلسله قاجار و بقدرت رسيدن رضاشاه بدون اينکه رسما اعلام شود در عمل رسميت مييابد ، خود رضا شاه از آذربايجانيها و مشخصا بنوشته احمد کسروي از تبريزيها بدش ميآمد ، در دوره استبداد صغير که قشون عين الدوله تبريز را محاصره کرده بود ، رضا پالاني (رضا شاه بعدي) مسلسل چي نيروهاي عين الدوله بوده و شکست تلخي را تجربه کرده بود.
نقش آذربايجانيها در انقلاب مشروطه عاملي بوده است تا همه ديکتاتورها در ايران از آذربايجانيها دلهره داشته باشند.
مدارک زيادي از عموميت يافتن ترک ستيزي در اين دوره وجود دارد که يکي از آنها نوشته ارزشمندي از آرتور کريستن سن ، شرق شناس و ايران شناس برجسته دانمارکي نيمه اول قرن بيستم است. ، عنوان مقاله « ابلهان در روايات عاميانه فارسها » ميباشد که بزبان فرانسه در مجله مطالعات شرقي چاپ شده است. اين مقاله تحقيقي در سال ١٩٢٢ ميلادي يعني سه سال قبل از شاه شدن رضا شاه نوشته شده است و هيچ لطيفه يا طنز و تحقير در باره ترکها و رشتيها ندارد. طبق نوشته خود کرسيتن سن حکايات خنده دار آنجا که به ساکنان يک منطقه مربوط ميشود اغلب درباره مازندرانيهاست و آنجا که به طبقهاي مربوط است بيشتر راجع به آخوندها و طلبههاست و آنجا که به فرد نسبت داده شود بيش از همه يزيد بن معاويه است که شيعهها وي رادوست ندارند. (١٦)
کريستن سن از سه کتاب لطيفه که در آن دوره چاپ شده بودند يعني ، جواهر العقول ، رياض الحکايات و همچنين لطايف الظرايف نمونههاي متعددي ذکر ميکند و حکايت مردمان شهر حمس راهم بطور کامل مينويسد تا نشان بدهد که نقد دين با لطيفه تا چه اندازه عموميت دارد .
علت رايج شدن جوک گوئي عليه مازندرانيها در آن دوره به مبارزه و مخالفت مازندرانيها با حکومت قاجار مربوط است. جنبش بابيگري تحول بزرگي در مذهب شيعه و خطر جدي عليه سلسله قاجار بوده. اين نهضت در مازندران تودهاي شد و منطقه بارفروش (آمل و بابل) مدتها در مقابل نيروهاي اعزامي از مرکز مقاومت کرد و بعد از سرکوب شدن مورد بي مهري حکومت قرار گرفت و مسخره کردن مازندرانيها رايج گرديد.
جوک رشتي نيز بعد از سقوط جمهوري سوسياليستي گيلان و جنبش ميرزا کوچک خان رايج شده است و چون رشت يکي از شهرهائي بوده که جنبش آزادي زنان از آنجا آغاز شده لذا جوک رشتي ويژکي خاصي يافته است. همين استدلال در باره لرستان و لرها نيز صادق است و مسخره کردن لرها بعد از سرکوب طوايف لر توسط رضاشاه ، رواج عمومي يافته است.
با توجه به موارد بالا معلوم است که مسخره کردن ملل غير فارس عمل سياسي و حساب شده بوده و همه اين ملتها کوبيده ميشوندتا مستحيل شوند و فارس و فرهنگ فارسي بي رقيب شود.
ترک ستيزي عوامانه نيز که جنگ رواني و مکمل ترک ستيزي سياسي است از تهران شروع شده و بدنبال شکست حکومت ملي آذربايجان تشديد شده است تا آنجا که شهريار را به سرودن شعر معروف « ايا تهرانيا انصاف ميکن… » وا داشته است و نيزدر شکوه از جلوگيري از فرهنگ آذربايجان ميگويد:
تهرانين غيرتي يوخ شهرياري ساخلاماغا گلميشم تبريزه کي ياخشي يامان بللنسين
سعدي نين باغ گلستاني گرک حشره قدر آلماسي سله لنيب خرماسي زنبيللنسين
لعنت او باد خزانه کي نظامي باغينين بير ياوان گلبسرين قويمادي کاکللنسين
ترجمه:
تهران غيرت آنرا ندارد که شهريار را نکهدارد به تبريز آمده ام تا خوب و بد معلوم شود
باغ گلستان سعدي تا به فيامت بايد سيبش آفشانده و خرمايش به زنبيل چيده شود
لعنت به آن باد خزان که نگذاشت يک خيار ساده باغ «نظامي» کاکل در آورد
شعر زيباي محمد بي ريا خطاب به حسن نزيه تبريزي هم که از طريق راديو تهران آذربايجان را تحقير ميکرد و جواب ميگرفت که « گل من اولوم حسن داداش آز بيزه زيرنا چال گوراخ - من بميرم داش حسن بيا کمتر براي ما سرنا بزن » ، وصف حال آن دوران و جواب به ترک ستيزان است.
حسن نزيه بعد از انقلاب ١٣٥٧ وزير نفت شد ولي وقتي که خميني دستورداد صداي اورا قطع کنند ، توانست خود را به بيت شريعتمداري در قم برساند و به آذربايجانيها پناهنده شود.
ترک ستيزي عوامانه بيشتر از طريق جوکهاي تحقير آميز عليه زبان و فرهنگ ترکها انجام ميگيرد و طي پانزده سال گذشته بشدت گسرش يافته است که هر چند وقت يکبار جلسات جوک گوئي به زد خورد بين فارسها با ترکها تبديل ميشود. علت اصلي رشد جوکهائي که براي تحقير ترکها گفته ميشود سياست فرهنگي جمهوري اسلامي است که به رشد پديدههاي ضد فرهنگي منجر ميشود.
اکنون ترک ستيزي در تهران دامنه وسيع پيداکرده و حتي در مراسم مذهبي نيز خود نمائي ميکند. بگفته شاهدان عيني در مراسم مرثيه خواني ماه محرم که صحنههاي جنگ کربلا بصورت تعزيه و نمايشنامه مذهبي اجرا ميشود گاها ديده ميشود که امام حسين و اطرافيانش فارسي بدون لهجه صحبت ميکنند ولي شمر و حرمله با لهجه غليظ ترکي حرف ميزنند. بعضي از نقاشيهاي مذهبي ، امامان را بشکل شاهزادگان سفيد پوست و کفار را با قيافه ترکي و مغولي با سبيلهاي از بناگوش در رفته تصوير ميکنند که پلانول پوسترجنگ امامزاده ابراهيم با يک کافر را بعنوان نمونه ضميمه مقاله خود کرده است (١٧)
طنز شناسان بيست و دو تم و موضوع کلي براي جوک و لطيفه شناسائي کردهاند که لطيفههاي تمام ملل در داخل آن تمها تعريف ميشوند. دو تم بزرگ جوک و لطيفه در دنيا سکس و دين است و مخصوصا در محيطهاي نظامي اغلب جوک جنسي تعريف ميشود. اما در جمهوري اسلامي سکس تابو محسوب ميشود و حرف زدن از سکس در جمع ممنوع ميباشد و هرگونه سخن خنده دار در باره دين نيز گناه محسوب شده و شديدان ممنوع است ولي جامعه احتياج به تفريح و انبساط خاطر دارد و لذا کمدينها و مقلدين و جوک گوها براي خنداندن ديگران و پرکردن برنامه به مسخره کردن ملل غير فارس ميپردازند که در هر جامعهاي اختلافات ملي پيشينه طولاني دارد و به اختلافات طايفهاي گذشته مربوط ميشود که با تکرار شدن ممتد ، بسيار مستهجن و دل آزار ميشود. هم اکنون نسلي ازجوک گوها و شومنها در ايران بعمل آمده است که از طريق مسخره کردن ملل غير فارس نان ميخورند.
اين نسل از دوران جنگ ايران و عراق شروع به رشد کرده و اکنون در تهران صحنه گردان بر نامههاي نمايشي است. در آغاز جنگ دولت روضه خوان و نوحه خوان به جبهه ميفرستاد تا شهادت تبليغ بکنند ولي اين عمل روحيه سربازان را خراب ميکرد تا اينکه بالاخره مسئولين جنگ متقاعد شدند که سرباز به خنده و شوخي نياز دارد تا مرگ را فراموس کند و چنين است که بسيج به فرستادن دلقک به جبههها پرداخت و چون ميدان عمل آنان با اخلاق خشگ مذهبي مسدود شده بود و حق نداشتند جوک سکسي يا ديني و نيز سياسي تعريف بکنند ، کارشان به تقليد لهجه غيرفارسها و خنگ و نفهم نشان دادن کساني که فارسي را مانند تهرانيها صحبت نميکنند محدود ميشد و همين پديده است که اکنون به نام هنر به يک عمل ضد فرهنگي تبديل شده است و نه تنها راديو و تلويزيون جمهوري اسلامي عرصه اصلي اين ضدفرهنگ است بلکه صفحات روزنامهها و مجلات را نيز تسخير کرده است ، کاريکاتور مانا نيستاني هم محصول همين جو مسموم است.
مابين ترک ستيزي سياسي- استراتژيک و ترک ستيزي عوامانه ، نوع ديگري از ترک ستيزي درميان بخشي از اهل قلم ايران رايج است که ميتوان آنرا ترک ستيزي ناشي از سرگشتگي ايدئولوژيک ناميد. اين عده خودرا دموکرات و مترقي معرفي ميکنند ولي آلوده به تفکرات نژادپرستانه هستند. با حکومت ديکتاتوري مخالفت ميکنند و بزندان ميروند اما درست مانند ديکتاتورها با ملل غير فارس برخورد ميکنند. خود را جهان وطن و انترناسيوناليست مينامند اما مصداق بارز شوونيسم فارس هستند و در موضع گيريهاي سياسي ، خاک را به مردمي که روي آن خاک زندگي ميکنند مقدم ميشمارند.
اين عده بخاطر مخالفت با ديکتاتوري و سابقه وابستگي به گروههاي چپ ، اصطلاحا به روشنفکر معروف شدهاند اما فاقد معيارهاي روشنفکري جهان مدرن هستند. شايد هم بخاطر اينکه جامعه ايران هرگز يک جامعه آزاد نبوده لذا نتوانسته است روشنفکران آزاده توليد و تربيت بکند.
تعريف اصطلاحات ميهن ، ملت و فرهنگ در نزد اين روشنفکران همان تعريفهاي رضاشاه و کساني است که رضاشاه را به سلطنت رسانده بودند.
« چهره ايران معاصر تا حد زيادي نتيجه سياستهاي رضا شاه است.او بر اقليتهاي خود مختار و عشاير چيره شد و آنها را گرد هم آورد تا کشوري واحد با ملتي واحد و زباني واحد تشکيل دهد.
اساس سياست رژيم پهلوي براي ادغام اقليتهاي ملي در « ايران پارسي » يکپارچه با مرکزيت سياسي – اقتصادي تهران ، تخريب پايههاي اقتصادي ملل غير فارس بود. از اينجاست که تهران به بهاي ويراني اقتصاد مناطق ملي نشين به قطب توسعه اقتصادي ايران بدل ميشود.
رضا شاه مسئول ايجاد تغييرات زيادي در جامعه ايران است. او به تقليد از آتا تورک به يک سري اصلاحات مدرن دست زد در ضمن با سردادن شعارهاي ملي پارسي عليرغم مخالفت مردم ، کوشيد عظمت امپراطوري باستان را در عرصه تبليغات احيا کند. با توجه به اينکه بعضي از روشنفکران حتي درصدر مشروطه نيز تفکرات عظمت طلبانه باستاني داشتند لذا رژيم رضاشاه موفق شد نظر روشنفکران دهه ١٩٣٠ را براي تشکيل خط مشي ايدئولوژيک جلب کند. زيرا با اين زمينهها برخي از ارزشهاي ايدئولوژيک رژيم با روشنفکران مشترک شده بود.» (١٨)
زبان فارسي هسته ايدئولوژيک رژيم پهلوي و دست آويزي براي تحريک احساسات ميهن پرستانه و غرور فرهنگي و در نهايت ابزاري براي تظاهر به يکپارچگي ملي بود. در اينجا و در برخورد با موضوع زبان نيز بار ديگر همانديشي بنياني رژيم پهلوي با تمايلات روشنفکران آن زمان آشکار ميشود. زبان فارسي از انقلاب مشروطه به بعد بخشي از گفتمان بزرگ هويت يابي ايراني بود و رژيم پهلوي قصدداشت هويت ملي و بومي غير فارس زبانان ايران را تغيير دهد و آنان را زير پرچم فارس گرد آورد بدينجهت آموزش و پرورش عمومي در انحصار زبان فارسي قرار ميگيرد وخواندن و نوشتن به زبانهاي ملي غير فارس ممنوع ميشود.
بزرگ نمائي عظمت ايران باستان و به عرش اعلا ء بردن زبان فارسي از مشخصات ناسيوناليسم رضا شاهي است که همچنان عدهاي از مخالفان آن رژيم نيز همان سياست را دنبال ميکنند و سياست جمهوري اسلامي هم در عرصه آموزش و پرورش همان سياست دوران رضاشاه با عناوين اسلامي است. بعنوان مثال زماني که در دوره رياست جمهوريهاشمي رفسنجاني روساي کشورهاي تازه استقلال يافته آسياي مرکزي به خراسان دعوت شده بودند و رفسنجاني در زير چادر بزرگي براي آنان سخنراني ميکرد ، گفت که جمهوري اسلامي ميخواهد زبان فارسي را زبان سياسي اسلام بکند و محمد خاتمي رئيس جمهور بعدي نيز بارها گفته است که زبان فارسي و دين اسلام مشترکا هويت ايراني را ميسازند. و اين در حالي است که اصل پانزدهم قانون اساسي جمهوري اسلامي در کنار فارسي ، زبانهاي ملي غير فارس را نيز ميپذيرد که البته طي ٢٧ سال گذشته با وجود خواست تمامي ملل غير فارس ايراني. اين قانون تا کنون اجرا نشده است. اصل ١٥ قانون اساسي جمهوري اسلامي بشرح زير است:
« زبان و خط رسمي و مشترک مردم ايران فارسي است. اسناد و مکاتبات و متون رسمي و کتب درسي بايد با اين زبان و خط باشد ، ولي استفاده از زبانهاي محلي و قومي در مطبوعات و رسانههاي گروهي و تدريس ادبيات آنها در مدارس ، در کنار زبان فارسي آزاد است » (١٩)
در سالهاي اخير ، شروع تحريکات و توهينها از کانالهاي دولتي بخاطر اينست که هرچه مردم از مذهب دولتي بيشتر فاصله ميگيرند ، حکومت بيشتر به ناسيوناليسم ايراني متوصل ميشود و چون پان ايرانيستها بعنوان مدافع ناسيوناليسم ايراني و کارشناس مسائل ملي در دستگاههاي تبليغي حکومت بکار گرفته شدهاند لذا خط فکري نژاد پرستانه خود را پيش ميبرند و چون معتقد به مستحيل کردن ترکها هستند ، از هر امکاني براي تحقير و توهين به ترکها استفاده
ميکنند و ميبينيم که نتيجه عکس ميگيرند.
اصليت ترک بعضي از رهبران جمهوري اسلامي بهانهاي است تا ترک ستيزان ادعا بکنند که کارهاي کليدي حکومت در دست ترکهاست. اين فقط ظاهر قضيه است و گرنه نظام سياسي و فرهنگي ايران رسما برپايه زبان فارسي و غير رسمي کردن ساير زبانها گذاشته شده است و بودن چند غيرفارس در راس امور تغييري در اصل مساله ايجاد نميکند بعنوان مثال استالين خود گرجي بود ولي در خدمت زبان و فرهنگ روسي قرارگرفته بود و در زمان او، گرجيها بيشتر از هرزماني آسيميله شدند و روسها با « کون سياه » ناميدن گرجيها در دوره استالين ، هم غير مستقيم مخالفت خودشان را با استالين نشان ميدادند و هم گرجيها را تحقير ميکردند.
نتيجه گيري:
قيام خردادماه ١٣٨٥ آذربايجان بار ديکر مساله ملي در ايران را در صدر مباحثات سياسي قرار داده است. اين مباحث هنوز تعميق نيافته است و از طرف کساني که مسله ملي در ايران را قبول ندارند و يا معتقدند که آذربايجان مساله ملي ندارد ، پرخاشجويانه و غير منطقي است اما شروع مساله خود گام بزرگي است که به جلو برداشته شده است. قالبي و کهنه بودن استدلالهاي پان ايرانيستها و قضاوت آنان در باره ترکها نشان ميدهد که آنها بعد از فروريختن ديوار برلين هيچ خانه تکاني سياسي – ايدئولوژيک انجام ندادهاند و شکست آنها در هر مباحثه نو محرز است. در مقابل آنها روشنفکران ملل غير فارس در ايران ، طي دو دهه گذشته بنيانهاي انديشگي خود را باز سازي کرده و تجربيات زيادي از تحولات بين المللي اندوختهاند و ميبينيم که سوژههاي مدرن مرتبا از طرف اينان مطرح ميشودو فعالين جنبشهاي ملي ، خطوط قرمزي را که خط تبعيض هستند هر روز در عمل زير پا ميگذارند.
پان ايرانيستها عليرغم اينکه نيروي سرکوب دولتي را همراه خود دارند ، در موضع تدافعي قرار کرفتهاند و پرخاشجويانه برخورد ميکنند . اينان اگر همچنان هم موضع با حاکميت به توهين و تحقير ملل غير فارس ادامه بدهند ، آگاهانه يا نا آگاهانه سرنوشت خود را به سرنوشت حکومت گره ميزنند و اين قمار خطرناکي است.
اينان بايد در موضع گيريهايشان دقت بکنند و گرنه آتش به خرمن آرزوهاي خودشان ميزنند ، مگر نميبينند که طي يک سال اخير توهين به ملل غير فارس سه شورش خونين درايران ايجاد کرده است.
اول نامه توهين آميز منتسب به معاون اول رياست جمهوري که در آن خواهان پاسازي قومي در خوزستان شده بود ، اعراب خوزستان را به شورش وا داشت.
بعد از آن توهين به اهل تسنن در سريال امام علي در تلويزيون جمهوري اسلامي ، کردستان و بلوچستان را به طغيان و شورش وا داشت.
و اکنون مقاله و کاريکاتور روزنامه رسمي دولت باعث قيام آذربايجان شده است. با گذشت زمان توهينها علني و اعتراضات راديکال تر ميشود.
ترکها بخش بزرگي از جمعيت ايران هستند و چگونگي حل مساله ملي در آينده با حرکت آذربايجانيها رقم خواهد خورد چون ايران بدون آذربايجان معني ندارد و نيروي ميليوني آذربايجان اکنون به ميدان آمده است ، نيروي صدها هزار نفري که در قلعه بابک هويت ملي خودرا اعلام ميکرد اکنون بطور آشکار موجوديت خود را در شهرها نشان ميدهد واين درست عکس نظربرنارد اورکاد است که خيال ميکرد با انقلاب اسلامي ، مساله اقليتهاي ملي در ايران براي هميشه حل شده است (٢٠)ولي وقايع سالهاي اخير بيانگر آنست که:
« آتشفشان خاموش از خواب ديرمان بيدار گشته است ».
———————-
فهرست بعضي از منابع که در اين نوشته مورد استفاده قرار گرفته اند:
1- سفرنامه پولاک ترجمه کيکاووس جهانداري Jakob Eduard POLAK
٢ - شاهنامه فردوسي (متن انتقادي) تصحيح م.ن. عثمانوف زيرنظر ع. نوشين – مسکو١٩٦٧
٣- AL – HAMADANI (١٩٧٣:٣٧٥)
٤ - ماشااله رزمي – علل شکست جنبش طرفداران شريعتمداري – شماره ٢٦ ماهنامه جمهوريخواهان ملي ديماه ١٣٦٩ برابر با ژانويه ١٩٩١
اين مقاله بارها درايران و خارج از ايران تجديد چاپ شده از جمله در کتاب: ايران آينده و آينده ايران نوشته حسن شريعتمداري درسال ١٣٧٦بطور کامل درج شده است.
٥- ماشااله رزمي - در تبريز خبري هست - مجله راه آزادي چاپ پاريس شماره ٤٢ مهرماه ١٣٧٤ – اين مقاله شورش دانشجويان دانشگاه تبريز را عليه بخشنامه فاصله اجتماعي تحليل ميکند. جالب است که ناشر مجله اصرار داشت که عنوان مقاله را عوض بکند چون فکر ميکرد درتبريز خبري نيست. اين مقاله نيز دهها بار در داخل و خارج تجديد چاپ شده و از جمله در نشريه تريبون دفتر پنجم سال ١٩٩٩ بطور کامل و با مقدمه ناشرچاپ شده است.
٦- Xavier de PLANHOL - le fait turc en Iran – Paris Sorbonne ١٩٨٨
٧- polak - Persien , das land und sein -١٨٦٥ - پولاک – (ايران وايرانيان)
ترجمه بفارسي تهران ١٣٦١
٨- کليات سعدي با تصحيح محمد علي فروغي
٩ – از صبا تا نيما (تاريخ ١٥٠ سال ادب فارسي) – يحيي آرين پور – تهران ١٣٥١
١٠ – منوچهر مرتضوي ، مسائل عصر ايلخانان ، تهران ١٣٧٠
١١- Miraj nameh - Paris – Bibliothèque Nationale
١٢- Louis BAZIN – les turcophones d’Iran – Sorbonne nouvelle ;
Paris ١٩٨٨ – éditions CNRS
١٣ - Xavier de PLANHOL –le fait turc en Iran - paris , éditions CNRS ١٩٨٨
١٤ - René GROUSSET - L’Empire des steppes (Attila’Gengis-khan’Tamerlan)
Paris ١٩٣٩
١٥- سيد حسن تقي زاده نماينده تبريز درمجلس مشروطه
١٦- Arthur CHRISTENSEN – les sots dans la tradition populaire des persans
Acte orientale ١-٣ ١٩٢٢
١٧- Xavier de PLANHOL – le fait turc en Iran: quelques jalons – paris éditions CNRS
١٨ - عرب ستيزي در ايران - جويا بلوندل ترجمه فرناز حائري - تهران ١٣٨٢
١٩ - قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران
٢٠ - Bernard HOURCADE – ethnie ; nation et citadinité en Iran - éditions CNRS
Paris ١٩٨٨
August 12, 2005
Labels: ماشالله رزمي
0 Comments:
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home