تفرقه افکنی قومی انگلستان در عصر قاجار
-------------------------------------------------------------------------------
پرویز زارع شاهمرسی
-------------------------------------------------------------------------------
بنام خدا
در زمان قاجاریه ايران صحنهی رقابت ميان روسيه و انگلستان بود. ايران همسايهی هند بود و هندوستان شريان حياتی انگلستان. انگليسیها برای تضمين امنيت هندوستان قصد داشتند افغانستان را که در آن زمان جزء قلمرو ايران بود، به زير سلطه کشانده و منطقهی حائلی ميان روسيه و هند ايجاد کنند.
پس از قرارداد ترکمن چای و پايان جنگهای دوم ايران و روس، عباس ميرزا وليعهد فتحعلی شاه، با سپاهيان خود که بيشتر آذربايجانی و از ايلات شاه سون، شقاقی و خمسه بودند، گردن کشان يزد و کرمان را سرکوب کرد. ناگهان ارتش ايران پشت دروازههای هرات اردو زد تا با تصرف هرات، سرکشان افغانی را سر جای خود بنشاند.
لرد کرزن وزير خارجهی انگلستان در خاطراتش مینويسد: «در سال 1832 ما فوق العاده در اضطراب بوديم که مبادا از حرکت قشون ايران به طرف هرات خطری متوجه ما شود.»
انگلستان به شدت از اين اقدام عباس ميرزا و ميرزا بزرگ قائم مقام فراهانی عصبانی بود. به گمان قوی انگليسیها در مرگ اين دو دست داشتند. موضوع ديگر حضور سربازان آذربايجانی به عنوان ستون فقرات ارتش ايران بود. دلاورترين سربازان ارتش ايران، آذربايجانی بودند و انگلستان از اين بابت زخم خورده بود. کلنل مک گريگور آلمانی در کتاب شرح سفری به ايالت خراسان مینويسد:
«بهترين هنگها بی ترديد شامل آذربايجانیهاست که از وفادارترين سربازان جنگجويی ايرانی هستند.»
آقای محمود محمود در کتاب «تاريخ روابط سياسی ايران و انگليس در قرن 19» مینويسد:
«اما رجال آذربايجانی و قشون آذربايجان همراه عباس ميرزا نايب السلطنه در جنگهای يزد و کرمان و خراسان فداکاریهای زياد نموده و جلو افتاده بودند. شجاعت و رشادت آنها در اين جنگها به تمام ايرانيان معلوم شده بود و همه کس ميزان قدرت و نفوذ آنها را فهميده بودند.»
در جنگ هرات، انگليسیها همچون جنگ خرمشهر، طعم رشادت و سلحشوری سربازان آذربايجانی را چشيدند. روباه پير استعمار که زخم خورده بود، چارهای انديشيد و آن تبليغ جدايي و تفرقه ميان ترک و فارس و ايجاد مسأله ترک- فارس بود که تا آن زمان در ايران سابقه نداشت. سر هنری راولينسون در کتاب انگليس و روس مینويسد:
«در قضيهی هرات يک عنصر و رکن اصلی وجود داشته که در حقيقت با قدرتی قاهر ولی آرام و بیصدا به نفع ما کار میکرد، عنصر واصل مزبور، مليت يا فرق و امتياز و طبقه بندی يک قوم و نژاد است... از ده سال به اين طرف در کشور ايران يک نوع خصومت و مخالفت نژادی که ريشهی ديرينه داشته، به وجود آمده است که بدون انجام تغييرات بزرگ جابر و قاهر به زحمت میتوان آن را برطرف کرد... نتيجه کار چنين شد که نوعی تنفر طبيعی و ناسازگاری بين ترکها و فارسها پديد آمد. اين ناسازگاری شايد همه وقت بوده است ولی در زمانهای گذشته کمتر فرصت ظهور داشته و نوعی عادت و خاصيت عمدهی ملی شده بود.»
بدين ترتيب مأموريت سگهای استعمار مشخص و آغاز شد. يکی از افرادی که سعی بليغ در ترويج دشمنی ميان ترک و فارس و تحقير ترکها داشت، ادوارد براون بود. او با گردش در ايران، اين فکر را تبليغ میکرد که ترک زبانان داخل آدم نيستند.
در زمان فتحعلی شاه تمام امور دولتی، در دست رجال فارسی زبانان يا شيرازی يا خراسانی و ... بود. حتی حکام ولايات و ايالات نيز از آنها انتخاب میشد ولی پس از مرگ فتحعلی شاه در 1834م/ 1250ق وضع به طور کلی تغيير کرد. فتحعلی شاه قبل از مرگ، با فشار مستقيم ژنرال آريستوف سفير فوق العادهی تزار روس (که برای عرض تسليت مرگ عباس ميرزا به ايران آمده بود)، محمد ميرزا فرزند عباس ميرزا را وليعهد خود کرده بود. محمد ميرزا با حمايت نمايندگان انگليس و روسيه در 30 ژانويه 1835 در تهران تاج گذاری کرد. همراه محمد ميرزا بسياری از رجال آذربايجانی به تهران آمدند که موجب رنجش انگلستان بودند.
در سال 1837م/ 1253ق بار ديگر ارتش ايران به فرماندهی محمد شاه هرات را محاصره کرد. دولت روسيه او را تشويق به تصرف هرات میکرد تا خاطرهی شهرهای از دست رفتهی قفقاز فراموش شود. انگلستان نيز به ايران فشار میآورد تا از محاصرهی هرات دست بردارد چون مرزهای هندوستان را در خطر میيافت. سرانجام محمدشاه دست برنداشت و نيروهای دريايي انگليس، جزيرهی خارک را تصرف کردند. آنان تهديد کردند که پيشروی خود را ادامه خواهند داد. محمدشاه نیز از محاصرهی هرات دست کشيد.
انگليسیها دريافته بودند که وجود سربازان آذربايجانی، خطر بزرگی برای منافع آنهاست. از اين رو بر آتش اختلافات ترک- فارس دميده و بر رواج چنين تعبيراتی (ترک و فارس) همت گماردند. در سالهای پايانی سلطنت محمدشاه، محمد حسن خان سالار پسر اللهيارخان آصف الدوله، به پشت گرمی انگلستان در خراسان گردن فرازی میکرد. در ماه صفر 1262ق حاجی ميرزا عبدالله خويي به سمت توليت حرم امام رضا تعيين شد. انگليسیها که از انتصاب يک آذربايجانی به اين مقام عصبانی بودند، نقشهای ريختند و عوامل آنها، عبدالله خويي را به همراه 700 سرباز آذربايجانی کشتند.
در سال 1848م/ 1264ق ناصرالدين شاه با کوشش ميرزامحمدتقی فراهانی (امير کبير) بر تخت سلطنت نشست. در اين زمان انگليسیها دعوای «ترک ـ فارس» را جا انداخته بودند و خود طرفدار گروه فارسها بودند. عوامل خيانت پيشهی آنان يعنی اللهيارخان آصف الدوله و ميرزا آقاخان نوری سر دستهی گروه فارسها و امير کبير (اگر چه خود ترک نبود ولی به علت سکونت زياد در تبريز از دستهی ترکها محسوب میشد) سردستهی ترکها بود. در اين زمان تنها سربازان آذربايجانی در خراسان، در برابر محمد حسن خان سالار ايستادگی میکردند. سالار تنها از آنها واهمه داشت. رابرت گرنت واتسون مینويسد:
«امير کبير قاصدی به آن شهر حامل پيغام و نامهی مسالمت آميز به سران آن جا فرستاد... سالار قاصد را به تهران عودت داد با پيشنهادی مبنی بر اين که پسر فتحعليشاه و سالار وزيراو بشود و دستور عقب نشينی سربازان آذربايجانی را بدهند ولی امير اين شرايط را نپذيرفت.»
دستهی فارسها که نوکران سرسپردهی انگليس بودند، با کمک مهدعليا نظر ناصرالدين شاه را نسبت به امير کبير تغيير دادند و در نهايت اميرکبير عزل و در 1852م/ 1268ق فين کاشان به قتل رسيد. با مرگ امير کبير انگليسیها و دستهی فارسها نفس راحتی کشيدند. ميرزا آقاخان نوری به صدارت رسيد. کسی که میگفت: «من به ضرورت ريش خود را در... خر میکنم چون که کارم گذشت بيرون میآورم و میشويم و گلاب میزنم». او همان شيطانی است که برای اولين بار در تاريخ ايران واژهی ترک... را بر زبان جاری و رايج کرد. پس از آن ايام به کام ميرزا آقاخان و همفکرانش افتاد.
در اول ماه مه 1896م. 1313ق ناصرالدين شاه به قتل رسيد و مظفرالدين ميرزا که مدت 27 سال در تبريز به انتظار سلطنت نشسته بود، به تهران آمده و تاج گذاری کرد. چون بيشتر همراهان شاه جديد آذربايجانی بودند، انگليسیها به کمک نوکران داخلی و به ويژه بهاييان، موضوع موهوم جنگ «ترک- فارس» را بر سر زبانها انداختند. کاساکوفسکی در خاطراتش مینويسد:
«... يک نفر صدر اعظم با همهی جديت و فعاليت، با اين شاه جل کهنه، با اين آذربايجانیهای دشمن، با اين منسوبين نالايق خود چه میتواند بکند؟»
در خاطرات او کلماتی چون «آذربايجانیهای زياد انتظار کشيده، آذربايجانیهای نتراشيده نخراشيده» ديده میشود. متأسفانه نويسندگان ايرانی ناآگاهانه اين تعابير را در کتابهايشان وارد کردند. نظام السلطنه مافی در کتاب «خاطرات و اسناد» به واژههايي چون «حضرات ترکها» و «نوکرهای گرسنه مفلس آذربايجانی»، عبدالله مستوفی «ترکهای بیحوصله»، محمدخان احتشام السلطنه «ضديت فيمابين ترک و فارس» اشاره کردند. نويسندگان معاصر نيز به اين دام افتادند. مثلاً آقای علی شعبانی در کتاب «هزار فاميل» از آذربايجانیهای همراه مظفرالدين ميرزا، با نام «کفتارهای گرسنه که لاشه مرده يافته باشند» نام میبرند. آقای یحیی آرین پور مترجم کتاب «خاطرات وزیرمختار»، از ترک با عنوان «وحشی و مردم گریز» یاد میکند. آقای یرواند آبراهامیان به نقل از ولادیمیر مینورسکی، ترکها و فارسها را در تعبیری غیرمنصفانه «آب و روغن» مینامد.
در اين زمان قویترين رهبر دستهی ترکها حسين پاشاخان امير بهادر (فرزند محمدصادق و نوهی حاج کاظم خان قرهباغی) و رهبر دستهی فارسها ميرزا علی اصغرخان امين السلطان اتابک بود. همان گونه که انگليسیها میخواستند اين شکاف روز به روز عميقتر شد و کارهای مملکت مختل گرديد. در نهايت اتابک سقوط کرد و در 27 نوامبر 1896م عبدالحسين ميرزا فرمانفرما جای او را گرفت. در کابينهی فرمانفرما هيچ آذربايجانی حضور نداشت ولی بدان علت که بيشتر وزراء، مدتی در تبريز همراه مظفرالدين ميرزا گذرانده بودند، اين دولت، کابينهی ترکها لقب گرفت.
نوشته شده توسط پرویز زارع شاهمرسی
Labels: پرویز زارع شاهمرسی
0 Comments:
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home