Saturday, February 24, 2007



توصيه هايي به انديشمندان و نيروهاي سياسي دموكرات و چپ ملت فارس در لزوم دوري از ترمينولوژي شوونيسم و در ضرورت دمكراتيزه كردن فرهنگ سياسي اين ملت
-------------------------------------------------------------------------------
داداش قاراقويونلو قيزيلباش- ٢٠٠١-٠٣-٠١
-------------------------------------------------------------------------------
با آنكه در افكار عمومي ايرانيان به عنوان مثال مسائل افغانستان و فلسطين كما بيش طرح و بررسي ميشوند، مسائل سياسي ملل توركي ساكن ايران (ترك، تركمن، خلج، قزاق) و كشورهاي توركي همسايه ايران (تركمنستان، آذربايجان، تركيه) تقريبا ناشناخته مانده است. اين يكي از انگيزه هايم براي نگارش اين سطور بوده است.

مدخل:

١- جهان اسلام بر خلاف اروپا به صورت يكپارچه و همزمان رنسانس فرهنگي، رويزيون ديني و انقلاب صنعتي را تجربه نكرده و در نتيجه مرحله تشكل ملت ها در آن يا اصلا آغاز نشده و يا در مراحل بسيار ابتدائي قرار دارد. جهان اسلامي از اين لحاظ نسبت به اروپاي فعلي سه چهار قرن تاخير زماني داشته و هنوز در قرون وسطي خويش بسر ميبرد. از سوي ديگر استقرار دموكراسي و يا سوسياليسم در جوامع نيمه فئودال-نيمه عشيره اي اسلامي پيش از اتمام پروسه تشكل ملي در اين جوامع امري غير ممكن است. از اينرو به عقيده اينجانب در جهان اسلامي عصر حاضر جنبشهاي مليگرا عموما حركاتي مترقي بشمار ميروند. تسريع و اتمام پروسه تشكل ملتها يعني آنچه تاريخ از جهان اسلامي مضايقه نموده است، پيش شرط ضروري و عاجل براي استقرار دمكراسي و سوسياليسم در جهان اسلامي است.

٢- حل چهار مشكل اساسي سياسي ايران يعني فوندامنتاليسم، استبداد، شوونيسم دولتي و سنتگرايي مفرط فرهنگي، به عبارت ديگر برقراري نظام لائيك، پارلامنتاريست، فدراليست و مدرن در اين كشور مشروط به استقرار جداگانه دمكراسي و سوسياليسم و يا موفقيت مبارزه ضد امپرياليستي نيست. نيز اين چهار، گرچه بر هم تاثيرگزار ميباشند، وابسته به يكديگر نبوده، نسبت به هم تقدم و يا تاخر نداشته، اصلي-فرعي هم شمرده نميشوند. به بيان ديگر اين چهار مسئله در شرايط ايران نه به صورت سري بلكه به شكل پارالل و موازي حل خواهند شد.

٣- در جهان اسلامي دنياي توركي (توركيك) در مقايسه با دنياي عربي و دنياي ايراني (ايرانيك) وضعيتي استثنائي داشته و در مرحله پيشرفته تري از تكامل اجتماعي و مدنيت قرار دارد. مشابه اين وضعيت در داخل خود كشورهاي اسلامي ايران، افغانستان و عراق نيز بويژه قبل از اعمال سياستهاي آسيميلاسيونيست فارس، پشتون و عرب موجود بوده و ملل توركي اين كشورها (به طور مشخص ترك ها و ازبكها) در مقايسه با ملل ايراني (ايرانيك)-عربي از سطح اجتماعي-مدني پيشرفته تري برخوردار بوده اند. مراد از دنياي توركي (توركيك) مجموعه مللي است كه به يكي از زبانهاي وابسته به خانواده زبانهاي توركي (توركيك) مانند قزاقي، ازبكي، تاتاري ويا ترك صحبت ميكنند. مراد از دنياي ايراني (ايرانيك) مجموعه مللي است كه به يكي از زبانهاي متعلق به خانواده زبانهاي ايراني (ايرانيك) مانند فارسي-تاجيكي، پاميري، افغاني(پشتون)، كردي و بلوچي سخن ميگويند. دنياي توركي (توركيك) كه در حد فاصل بين دو دنياي اروپائي-مسيحي در شمال، و دنياي ايراني (ايرانيك)-عربي مسلمان در جنوب قرار دارد، تاريخا از يك سو در تاثير متقابل با دنياي اروپائي-مسيحي بوده و از سوي ديگر به نوبه خود نقش حامل اين فرهنگ به جنوب اسلامي ايراني (ايرانيك)-عربي را بازي كرده است. علاوه بر اين قرار گرفتن اكثر ملل توركي (توركيك) در سيستم سوسياليستي (در چين، مغولستان، شوروي سابق، روماني، بلغارستان و يوگسلاوي سابق) در قرن بيستم به روند گذار ايشان از امت به ملت و اتمام اين پروسه سرعت بسيار بخشيده است. تركيه نيز به عنوان وارث امپراطوري سه قاره اي عثماني همين مسير را اما جداگانه طي كرده است.

در نتيجه، تمام شش دولت مستقل توركي (توركيك) كنوني (تركيه، آذربايجان، ازبكستان، قزاقستان، قيرقيزستان و تركمنستان) و ديگر دولتهاي محلي توركي در چين، روسيه، قبرس و مولداوي هر كدام با سير تاريخي متفاوت، حتي اگر اسما، صاحب دولت لائيك-دنيوي بوده و در راه دمكراسي و صنعتي شدن قرار دارند. از سي و اندي زبان و لهجه موجود توركي (توركيك) تقريبا تمام آنها صاحب خط (كيريل و يا لاتين) و استاتوي رسمي بوده، در سيستم اداري، آموزشي و مئديا بكار برده ميشوند. از سوي ديگر هر سه دولت ايراني (ايرانيك) ايران، افغانستان و تاجيكستان كه اكثريت جمعيتشان متشكل از ايراني (ايرانيك) زبانان است، حقوقا داراي رژيم ديني تئوكراتيك، (در تاجيكستان به شكل حكومت ائتلافي) بوده، با سيستم ديكتاتوري-استبدادي اداره شده و به لحاظ صنعتي شدن در پست ترين مراحل قرار دارند. از قريب به يكصد زبان ايراني (ايرانيك) موجود اكثريت مطلق آنها فاقد خط بوده و فقط دو زبان فارسي-تاجيكي و افغاني (پشتون) رسمي، و بلوچي، كردي آسي نيمه رسمي ميباشند.

در آستانه ورود به قرن بيست و يكم ديناي توركي (توركيك) در مجموع از چهار جنبه لائيسيسم، پارلامنتاريسم، مدرنيسم و فدراليسم نسبت به آغاز قرن بيستم از خود پيشرفت و جهش بزرگي نشان داده است. در حاليكه دنياي ايراني (ايرانيك) طي يك سال گذشته هم از جنبه لائيسيسم، هم از جنبه پارلامنتاريسم، هم از جنبه مدرنيسم و هم از جنبه فدراليسم پسرفت بسيار عظيمي را تجربه كرده است. عقب رفتگي ايران قرن بيست و يكم نسبت به ايران آغاز قرن بيستم از هر چهار جهت فوق بخشي به سبب دست به دست گشتن دولت ايران از دولت توركي – ترك (علوي) قاجار به ايراني – فارسي (شيعه) پهلوي و بعدها جمهوري اسلامي است.

٤- عقب ماندگي مفرط و مزمن سياسي-مدني ملل ايراني (ايرانيك) و بطور مشخص سه ملت فارس، پشتون و تاجيك اساسي ترين مانع و تهديد فرهنگي-سياسي در مقابل بسط مدنيت، مدرنيته (تجدد) و دمكراسي در خاورميانه غيرعربي- آسياي ميانه را تشكيل ميدهد. از اينرو بر همه نيروهاي دموكرات پشتون، فارس، تاجيك و ملل ديگر منطقه واجب است كه روند مدني شدن، تشكل ملي و گذار از ذهنيت قبيله-امت به ذهنيت ملت را در ميان سه گروه مذكور تسريع كنند و فراموش ننمايند كه استقرار دموكراسي و لائيسيسم نيز همانند گسترش بنيادگرائي ديني و يا ذهنيت استبدادي مسئله اي منطقه اي ميباشد. به بيان ساده تر با وجود دولت ميليتاريست-شوونيست-بنيادگراي پشتون در كابل و دولت ميليتاريست-شوونيست-فوندامنتاليست فارس در تهران استقرار كامل نظام دمكراسي و لائيك در هيچكدام از كشورهاي همسايه ايشان ممكن نميباشد. نيز به همين سبب است كه نيروهاي دمكرات و لائيك و در راسشان سوسياليستهاي ايران ميبايست از روند دمكراتيزاسيون در و انتگراسيون هرچه بيشتر همسايگان شمالي تركيه، آذربايجان و تركمنستان با اروپاي دكمرات با جديت تمام مدافعه كنند. اين همان نتيجه ايست كه سرانجام چپ كرد نيز به مشابه آن رسيده است. اين انتگراسيون به معني كشاندن دروازه هاي دمكراسي تا مرزهاي ايران بوده و مستقيما جو و ساختار سياسي ايران را منقلب خواهد نمود.

٥- حل مسئله ستم ملي در جهان اسلام و در اين ميان ايران وابسته به حل مسئله بنيادگرائي ديني نيست. بالعكس در كشورهاي جهان اسلامي رفع كامل مشكل فوندامنتاليسم اسلامي پس از حل مسئله ستم ملي بمراتب سهلتر مينمايد. تجربه جوامع و كشورهاي اسلامي آسياي ميانه، قفقاز و بالكان نشان ميدهد كه هر كجا پروسه تشكل ملي و ملت شدن پيشرفت بيشتري دارد خطر فوندامنتاليسم اسلامي نيز كمتر است. با هر گامي به پيش در مسير تشكل ملتها، رشد انديشه ملي و گذر از آن و تثبيت حقوقي پلوراليسم ملي در ايران، فوندامنتاليسم اسلامي و انديشه امت گرايانه نيز يك گام به پس ميرود.

٦- ملت به هر شكلي كه تعريف شود كشور ايران كشوري كثيرالمله است. نيز در ايران هيچ ملتي داراي اكثريت مطلق نبوده به عبارت ديگر در اين كشور اكثريت از اقليتها تشكيل شده است. با ظهور و وجود دولتهاي مستقل ترك (آذربايجان)، تركمن (تركمنستان)، عرب (عراق)، و دو دولت فرال كرد (عراق) و بلوچ (پاكستان) در همسايگي ايران و با ادامه و تشديد شوونيسم فارسي و رشد خودآگاهي ملي ملل غيرفارس در ايران پروژه يك صد ساله آفرينش ملت ايران ناممكن گرديده و كوچكترين شانس تحقق در آينده را نيز از دست داده است.

٧- با درغلطيدن سياسيون فارس-تاجيك در قعر منجلاب ارتجاع ديني در ايران-افغانستان و تاجيكستان از سوئي و با انتگراسيون روزافزون كشورهاي لائيك آذربايجان، تركيه و تركمنستان با اروپاي دمكرات از سوي ديگر، روز بروز از جذابيت انتگراسيون ملل توركي ايران (ترك، تركمن، خلج و قزاق) در فرهنگ و ملت فارس كاسته شده و به همان اندازه بازگشت به هويت توركي و ادغام در جهان توركي براي اين ملل جذابتر مينمايد. امروز در ايران فرهنگ و هويت توركي حامل و مترادف فرهنگ لائيسيسم و دموكراسي است. مانند دوران جنگ سرد كه مترادف با لائيسيسم و سوسياليسم شمرده ميشد.

٨- مرزهاي كنوني كشور ايران كه سرزمين ملي ملتهاي ترك، كرد، عرب، بلوچ و تركمن يعني به ترتيب آذربايجان، كردستان، عربستان، بلوچستان و تركمنستان را به دو نيم كرده است، مستقيما توسط و بزور دول استعماري روسيه، بريتانيا و عثماني به ملل فوق تحميل شده و ابقاء آن- مانند گذشته و امروز- در آينده نيز محملي براي دخالت اين و ديگر كشورها در منطقه خواهد بود. حركت در جهت تصحيح مرزهاي تحميلي استعمار در هر كجاي دنيا و از آن جمله در خاورميانه، مانند نمونه ويتنام، حركتي ضد استعماري است. اشتراك در برطرف ساختن اين بيعدالتي و اعاده وحدت ملي ملل تقسيم شده و تماميت ارضي وطنشان، حتي اگر در شرايط فعلي غيرعملي باشد، اقلا به لحاظ اصولي از اساسيترين وظايف سوسياليستهاي خاورميانه ميباشد.

٩- برخلاف انديشه رايج، سرزمين آذربايجان يعني وطن ملت ترك نه به دو، بلكه به سه پاره تقسيم گشته است:

أ‌- آذربايجان شمالي: كشور جمهوري آذربايجان و بخشهاي كوچكي كه به خاك داغستان روسيه، ارمنستان و گرجستان ضميمه شده است.
ب‌- آذربايجان غربي ويا آذربايجان تركيه: شامل استانهاي قارس، ايغدير، آرداهان، ارزروم، ارزينجان، بايبورد و گوموش خانا.
ت‌- آذربايجان جنوبي ويا آذربايجان ايران: سرزمين پيوسته اي در شمال غرب ايران كه اكثريت ساكنين آنرا تركها تشكيل ميدهند. اين سرزمين تمام استانهاي آذربايجان شرقي، اردبيل و زنجان، بخش اعظم استانهاي آذربايجان غربي، همدان و قزوين، و بخشهاي كوچكي از استانهاي گيلان، مركزي، تهران، قم، كردستان و كرمانشاهان را شامل ميشود.

بدين سبب امور و آينده اين سه كشور (دموكراسي، تماميت ارضي و غ.) كه بخشهايي از وطن ترك در آن قرار دارد به يك اندازه مسئله ميهن دوستان ترك شمرده ميشود. (با توجه به اين واقعيت كه كم كم نزد تركهاي جهان دولت آذربايجان همان معنايي را پيدا ميكند كه دولت ارمنستان براي ارمنيها و دولت اسرائيل براي يهوديان دارد).

١٠- ايدئولوژي رسمي دولت ايران از سال ١٩٢٥ يعني سال برقراري رژيم پهلوي توسط امپرياليسم بريتانيا "سنتز ايران-اسلام" ويا دقيقتر "سنتز فارس-شيعه" ميباشد. چكيده اين ايدئولوژي نابود ساختن تمام ملل غيرفارس ايران به هر طريق ممكن و تشكيل يك ملت واحده و هموژن فارس زبان و شيعه مذهب در ايران به نام ملت فارس است. اين ايدئولوژي پس از به شكست كشانيده شدن حركت مشروطه در سال ١٩٠٥-١٩٠٦ توسط دولت بريتانيا به مرحله اجرا گذارده شده و پس از ساقط كردن سلسله ترك و علوي قاجار در سال ١٩٢٥ به دست همان دولت ايدئولوژي رسمي دولت ايران گرديده است. سنتز فارس-شيعه صرفنظر از تاكيد رژيم پهلوي بر عنصر فارس و تاكيد جمهوري اسلامي بر عنصر شيعه ايدئولوژي رسمي هر دو دولت فارس قرن بيستم و جمهوري اسلامي بوده است.

١١- يكي از دلايل ساختن اين ايدئولوژي از سوي دول اروپائي استعمارگر گشودن جبهه اي نو در شرق بر عليه دشمن هميشگي اروپا يعني امپراتوري عثماني (و بعدها جمهوري تركيه) از طريق ساقط نمودن دولت ترك قاجار- كه منشاشان از علويان تركيه مركزي بوده و هر آن ميتوانستند به متحد بالفعل عثمانيها تبديل شوند- و جايگزيني آن با دولتي فارس و وابسته به خويش بوده است. سياست تضعيف دولت عثماني (و بعدها جمهوري تركيه) و حذف عنصر توركي (ترك و ترك) در غرب آسيا كه از قرون ١٢-١٣ ميلادي آغاز شده و با تحريك صفوي ها به برافروختن شعله جنگهاي چند صد ساله مذهبي به اوج خود رسيده بود امروز نيز به شدت تمام از سوي دول بزرگ اروپائي –مسيحي (انگلستان، فرانسه، آلمان، روسيه، ايتاليا) تعقيب ميشود. الحاق گام به گام اراضي آذربايجان توسط شوونيسم توسعه طلب ارمني و آسيميلاسيون تورك (ترك) هاي ايران توسط شوونيسم فارس كه در قرن بيستم تشديد شده است، در راستاي سياست جاافتاده، تاريخي و عمومي اروپا مبني بر حذف عنصر توركي (ترك و ترك) از منطقه قابل توضيح ميباشد. در اين راستا اروپاي استعمارگر لحظه اي از تحريك و حمايت گروههاي مختلف موجود در منطقه (بر حسب شرايط ارمني، آسوري، يوناني، روم، كرد، شيعه، فارس، يزيدي، پان ايرانيست، عرب، و غ.) بر عليه عنصر و هويت توركي (ترك و ترك) دريغ نورزيده است.

با همين انگيزه اروپا در مقابل نقض حقوق بشر و زير پاگذاردن حقوق گروههاي ملي و اعتقادي در ايران و ارمنستان از سوئي و تركيه و آذربايجان از سوي ديگر استاندارد جداگانه اي بكار ميبرد. براي درك بهتر اين سياست و استاندارد دوگانه به عنوان مثال مقايسه كنيد حساسيت البته به جاي اروپا در مورد حقوق ارامنه و نقض حقوق بشر در تركيه را با نديدن قتل عام تركان اورميه، سلماس و خوي در آغاز قرن بيستم توسط ارامنه و آسوريها (به سازمان دهي خودشان)، قتل عام تركان شمال توسط ارامنه در پايان قرن بيستم، سكوت در مقابل قتل عام زندانيان سياسي، ترور مخالفان، سنگسارها، اعدام هاي جرثقيلي دسته جمعي و خياباني توسط رژيم ملاها و غ. . در حاليكه اروپاي دموكرات بدرستي و يكپارچه بر عليه كوچكترين نقض حقوق بشر در تركيه و نيمه لائيك-نيمه دموكرات بسيج ميگردد، همان اروپاي دموكرات امروز نيز مانند دوره پهلويها پشتيبان و تكيه گاه اصلي، متحد استراتژيك سياسي-نظامي و بزرگترين پارتنر اقتصادي و صادر كننده سلاح به باند مافيايي سراپا ضد (حقوق) بشر و ميليتاريست - فوندامنتاليست - شوونيست حاكم بر تهران است.

١٢- نيز پس از برقراري رژيم شوروي سوسياليستي و قرار گرفتن توركستان و قفقاز تورك يعني تمام شمال ايران در داخل اين كشور و تمايل روزافزون ملل توركي و روشنفكران ايشان در افغانستان، ايران و عراق يعني قيرقيزها، ازبكها، تركمنها و تركها به سوسياليسم در كشورهاي جنوب- تا آن حد كه آخرين پادشاه ترك ايران زنده ياد احمدشاه قاجار نيز عملا و آشكارا مشرب سياسي سوسيال دمكرات داشت- اين ملل توركي (توركيك) داراي پتانسيل شورش، مساوي با و كانال اشاعه سوسياليسم و فدراليسم و ستون پنجم شوروي سوسياليستي در ايران تلقي شده اند. با افزوده شدن اين انگيزه نو به سائقه تاريخي آنتي ترك-ترك موجود، نابودي همه جانبه ملل توركي ايران (تركها)، دولت قاجار و آذربايجان در دستور كار دول امپرياليستي غرب و در راسشان دولت بريتانيا و بعدها آمريكا قرار گرفته است. (در تائيد درستي اين تلقي ذكر ميشود كه در سه ربع اول قرن بيستم اكثريت مطلق رهبران و پيشگامان حركت چپ و يا نيروهاي دمكرات –مذهبي ايران داراي مليت ترك (تورك) هستند. مانند ستارخان قراجه داغي، حيدرخان عمواغلو، احمدشاه قاجار، سيدجمال الدين اسدآباد (دموكرات مسلمان)، تقي اراني (با تمايلات شوونيستي فارسي در عنفوان جواني)، صولت الدوله قشقايي، كلنل محمدتقي خان پسيان، شيخ محمد خياباني، سيد جعفر پيشه وري، سليمان ميرزا اسكندري، ايرج اسكندري، محمد مصدق، احمد كسروي (با تمايلات شونيستي فارسي)، خليل ملكي (با تمايلات شونيستي فارسي)، بهروز و اشرف دهقاني، م. حنيف نژاد (دموكرات مسلمان)، مهدي بازرگان (دموكرات مسلمان)، ايرج ميرزا، صمد بهرنگي، غلامحسين ساعدي، رضا براهني، احمد شاملو و غ. . تنها با پيشرفت و به موازات نتيجه دادن سياست آسيميلاسيون و فارس سازي-شيعه سازي توركهاي ايران است كه بويژه در ربع آخر قرن شاهد ظهور نامهاي تماما فارس زده و دينچي اي چون خامنه اي (نيمه ترك-نيمه فارس)، مشكيني، خلخالي، موسوي اردبيلي، ميرحسين موسوي، بهزاد نبوي، غلامرضا حسني و غ. ميشويم. قبل از آن روحانيون شيعه ترك مانند شيخ محمد خياباني، آيت الله خويي، ميلاني، طباطبايي، زنجاني، شريعتمداري و غ. به طور سنتي لائيك و خواستار بهم در نياميختن سياست و دين بوده اند.

١٣- پس از سال ١٩٢٥ رابطه دولت تهران با ملل غيرفارس ايران، آشكارا رابطه يك دولت استعماري با ملل تحت استعمار بوده است. اهم مولفه هاي نئوكولونيال سياست داخلي اين دولت عبارتند از : (مثال ها از مورد ترك كه پروتو تيپ ستم ملي در ايران ميباشند آورده شده است).

أ‌- مساوي قرار دادن ايران با فارس، شناختن حق حاكميت و تعيين سرنوشت ملي به معني ائتنيك آن تنها براي اين ملت.
ب‌- رسمي و دولتي ساختن تنها يك زبان كه زبان اكثريت مطلق جمعيت كشور نيز نيست. فارسي زبان ملي-مادري حدود ٣٥%-٤٠% از جمعيت كشور چند مليتي ايران است.
ت‌- الغاء سيستم شش هزار ساله فدرال در كشور چند مليتي و برقراري متمركزترين نظام اداري تاريخ شش هزار ساله ايران، كه به كلي با تاريخ و واقعيتهاي كنوني اين كشور و جهان بيگانه است.
ث‌- تغيير و مخدوش كردن حدود تاريخي-طبيعي مناطق ملي، تقسيم آنها به استانهاي متعدد مستقيما وابسته به مركز و از بين بردن وحدت ارضي ملل ايران.
ج‌- قرار دادن اراضي مليتهاي كاملا متفاوت در يك واحد اداري جهت تسهيل امر آسيميلاسيون آنها (تركها و كردها در استان كردستان و كرمانشاهان، تركها و فارسها در استانهاي مركزي و تهران، تركها و گيلكها در استان گيلان و غ. ). زيرو رو كردن تركيب ائتنيك در مناطق ملي و تشديد تنشهاي ملي، كاشتن تخم دشمني بين گروههاي ملي گوناگون از طريق اسكان مستقيم و غير مستقيم آنها در سرزمين يكديگر (سيستانيها و بلوچها در تركمنستان، لرها و فارسها در عربستان و جزاير عربي، كردها و فارسها در مناطق غربي و جنوبي آذربايجان).
ح‌- برقرار ساختن نظام نئوكولونيال و اشغالگر در رابطه با ملل غيرفارس ايران، محروم ساختن مردم مناطق ملي از حق دخالت در امور منطقه ملي خود، اتخاذ تمام تصميمات از مركز ويا توسط مسئولان غيربومي منتصب مركز، نظامي-پليسي ساختن جو مناطق ملي در طول بيست سال گذشته و در نتيجه انسداد راه شكوفائي اقتصادي- فرهنگي اين مناطق.
خ‌- غارت ثروت مناطق ملي و سرازير ساختن آن به فارسستان (پرشيا). به عنوان مثال در حاليكه عربستان ايران داراي عظيمترين ذخاير نفتي است، ملت عرب آنهم در وطن خويش در سفالت تمام بسر ميبرد.
د‌- تغيير سيستماتيك اسامي جغرافيايي شهر، روستا، استان، كوه، تپه، رود، درياچه، محلات، اماكن، خيابان، عشاير، و غ. از زبانهاي ملي به فارسي در تمام كشور به منظور از بين بردن هويت و حافظه ملي - تاريخي ملل ايران.
ذ‌- تحريف و بازنويسي تاريخ ايران، حذف تاريخ چهار هزار ساله پيش از ظهور دول ايراني زبان در ايران (مانند ايلاميها)، فارس نشان دادن دول توركي- ترك حاكم بر ايران مانند غزنوي، سلجوقي، خوارزمشاهي، جلايري، آغ قويونلو، قاراقويونلو، صفوي، افشار و قاجار. ثبت و عرضه كردن ميراث تاريخي-فرهنگي دول و ملل غيرفارس و مشخصا توركها بنام ملت فارس.
ر‌- تبليغ دولتي آشكار نژادپرستي از طريق ادعاي وجود نژاد موهوم و ضد علمي آريايي ويا ايراني و اصرار بر آريائي ويا ايراني نژاد شمردن تمام ملل ايران حتي گروههاي سياه پوست اين كشور و آموزش گسترده آن در سيستم آموزشي، خلط مقوله نژاد با گروههاي زباني.
ز‌- ترغيب و تشويق فرهنگ مذهبي و فاناتيسم شيعه جهت جلوگيري از تشكل و رشد شعور ملي در گروههاي ملي كشور و مشخصا توركها.
س‌- ممنوعيت استفاده از زبانهاي ملي در نامگذاري كودكان، اشخاص، اماكن، خيابان و موسسات و غ..
ش‌- ناميدن زيرگروههاي متعلق به يك ملت واحد به عنوان گروههاي قومي – ائتنيك جداگانه مانند آذربايجاني، ترك خراسان و قشقايي به جاي ملت ترك.
ص‌- سعي در ايجاد و تشديد اختلاف بين زيرگروههاي جغرافيايي يك ملت مثلا بين تبريز- اردبيل، زنجان-قزوين، مراغه- عجب شير، خوي –اورميه، قوچان- بجنورد......
ض‌- سعي در جلوگيري از بوجود آمدن زبان ادبي واحد و تخريب آن در ميان گروههاي مختلف منسوب به يك ملت واحد مانند آذربايجانيها، تركان خراسان و قشقاييها از طريق پخش و چاپ مطالب به لهجه هاي متفاوت در رسانه هاي عمومي آنهم به زباني آميخته از تركي و فارسي و نه به زبان ادبي مشترك.
ط‌- لهجه، شيوه و گويش ناميدن زبانهاي ملي ايران.
ظ‌- مجاز شمردن تبليغات و فعاليتهاي ناسيوناليستي و شونيستي فارسي و سركوب پليسي-نظامي ناسيوناليسم ملل غيرفارس ايران به اتهام هاي آشوبگري، تجزيه طلبي، كمونيسم، صهيونيسم، پان توركيسم، پان عربيسم، متجاسر، قاچاقچيگري، جاسوسي و غ.. ايجاد پارانوياي انگشت دخالت خارجي براي تجزيه كشور.
ع‌- تصفيه مداوم و روزافزون منسوبين گروههاي ملي از رده هاي بالاي مقامات و مسئولين كشوري و نظامي و انحصار دولت ايران به كادرهاي فارس، ترجيحا از مثلث كرمان- اصفهان- قم.
غ‌- تحقير مستمر فرهنگ و زبان ملل غيرفارس و در راس آنها تركها در رسانه هاي گروهي دولتي و اشاعه اين فرهنگ ميان مردم به منظور ايجاد حس خودكم بيني در ايشان جهت تسهيل امر آسيميلاسيون.
ف‌- ايجاد سد ارتباط انساني-فرهنگي –سياسي بين قسمتهاي دوپاره شده توسط مرزهاي كشور از طريق منع رفت و آمد انساني، منع ورود آزاد مطبوعات، منع كاربرد آنتن ماهواره و محدود ساختن دسترسي به اينترنت، ايجاد مشكلات در امر ازدواج بين افراد دو سوي مرز، لجن پراكني مستمر و همه جانبه بر عليه پاره ديگر (جمهوري آذربايجان)، جلوگيري از گشايش كنسولگري آذربايجان در تبريز و غ..
ق‌- جلوگيري از لاتين شدن خط عربي –فارسي به نيت ايزوله كردن ملل ايران بخصوص توركان (ترك، تركمن) از نيمه ديگرشان در شوروي سابق و تركيه (به اقرار م. ع. فروغي).
ك‌- تحريك و ايجاد دشمني بين ملل مختلف ايران از طريق اعمال تبعيض مابين گروههاي ملي در برخوردار ساختن آنها از حقوق و امكانات سياسي و فرهنگي، مانند مورد حمايت دولتي همه جانبه فرهنگي-سياسي منحصر به ارامنه و اخيرا كردها.
ل‌- ترجيح رژيمهاي توتاليتر بر سيستمهاي دموكراسي در كشورهاي همسايه مانند روسيه، سعي در برهم زدن استقرار سياسي-اجتماعي و ميليتاريزه كردن آنها به قصد ممانعت از نهادينه شدن دمكراسي از طريق تحريك و تشكل گروههاي تروريست مسلح ويا بنيادگرا در آذربايجان (حزب اسلامي، جيش الله، حزب الله ولايت فقيه...)، تركيه، عراق و يا حمايت از سپاراتيستهاي مسلح (تجزيه طلبان ارمني و تالش در آذربايجان، كرد در تركيه و عراق).
م‌- همكاري اطلاعاتي- امنيتي –نظامي با كشورهاي شوونيست در سركوب حركات ملي-دموكراتيك ملل منطقه، با تركيه در سركوب حركت كرد، با روسيه و ارمنستان بر عليه تركها.
ن‌- تعلل در اجراي قوانين مصوبه و مسكوت گزارده شده خود رژيم مربوط به آموزش زبانهاي ملي در مدارس، به اميد آنكه قبل از هر نوع تشبثي در اجراي اين قوانين، با به بار نشستن سياست فارس سازي تا آنجا كه ممكن است جمعيت هر چه بيشتري از گروههاي ملي ايران در فارسها آسيمليه شوند.

به دلايل فوق و دلايل بسيار ديگر با طيب خاطر و به همان راحتي و دقتي كه ميتوان دولت يوگسلاوي را دولتي صرب ناميد، دولت ايران نيز ميتواند و زمان آن فرارسيده است كه آشكارا دولتي فارس ناميده و تلقي شود.

١٤- در ميان فارسها ناسيوناليسم و يا مليتگرايي فارس هرگز ايجاد نشده و رشد نكرده است. ناسيوناليسم فارس آن انديشه سياسي است كه خواهان ترقي و تعالي ملت فارس باشد. آنچه از آغاز حتي در ميان بسياري از نيروهاي اسما چپ ايشان و از سوي دول اروپائي رايج گرديده شوونيسم فارس است. شوونيسم فارس آن انديشه سياسي است كه فارس سازي ملل غيرفارس ايران و محو مليشان را به هر طريق ممكن (در بالا به برخي اشاره شد) مد نظر قرار دارد. ايدئولوژي تماما فاشيستي و ارتجاعي شوونيسم فارس امروزه بر مشي و انديشه سياسي اغلب جريانات سياسي و فرهنگي راست و مذهبي فارس و بخش عمده اي از نيروهاي چپ سنتي فارس حاكم است.

١٥- ناسيوناليسم فارس و پان ايرانيسم جايي در ايدئولوژي تهران ندارد. اساس سياست اين دولت شوونيسم فارس و پان فارسيسم ميباشد. پان ايرانيسم خواهان اتحاد فرهنگي و سياسي ملل متكلم به يكي از زبانهاي ايراني (ايرانيك) است. پان ايرانيسم هرگز در انديشه و عملكرد سياسي دو دولت فارس قرن بيستم يعني رژيم پهلوي و جمهوري اسلامي موثر نبوده است. سركوب فرهنگي- نظامي ملل ايراني زبان (ايرانيك) غيرفارس ايران و در راس آنها كردها و بلوچها و مخالفت با طالبان پشتون در مغايرت با الزامات پان ايرانيسم است. پان فارسيسم به معني اتحاد فرهنگي و سياسي گروههاي فارس زبان ايران، افغانستان و تاجيكستان ميباشد و روابط رژيم تهران با تاجيكستان و يا هزاره هاي افغانستان در همين رابطه ميتواند توجيه شود. از آنجا كه پان فارسيسم محتملا روند تشكل ملت فارس از اين گروههاي پراكنده و دوري ايشان از ذهنيت امت و فوندامنتاليسم را تسهيل ميكند به لحاظ تاريخي ميتواند مثبت نيز شمرده شود.

١٦- پان ايرانيسم از آغاز ايدئولوژياي استعماري در خدمت منافع استعماري بريتانيا بوده و از سوي خود ملل ايراني (ايرانيك) بوجود نيامده است. حال آنكه پان توركيسم در آغاز با محتوي ضد استعماري، لائيك و مدرنيست از سوي توركي (توركيك) هاي امپراتوري روسيه بر عليه استعمار روسيه تزاري و بعدها در امپراتوري عثماني بر عليه اشغالگران اروپايي و اساسا از سوي روشنفكران سوسيال دموكرات، سوسياليست و حتي كمونيست ترك، تاتار، ترك و غ. (سولطان گالييئف، اسماعيل گاسپيرانسكي، احمد آقايئف و غ. ) بوجود آمده و مورد حمايت ضمني لنين نيز قرار گرفته است. گرايش به راست بخش بزرگي از پان توركيستها كه با ظهور استالين و عمدتا پس از جنگ جهاني دوم بعد از سركوب ملل توركي (توركيك) در شوروي، چين، بلغارستان و غ. سوسياليست آغاز شده امري نسبتا جديد است. سقوط بلوك شرق و آزادي ملل توركي تحت انقياد اين بلوك و باقي ماند اكثر ملل توركي تحت ستم ملي در سه دولت اولترا راست شوونيست و فوندامنتاليست ايران، افغانستان و عراق رشد دوباره گرايشات چپ در پان توركيسم را قوت بخشيده است. بنابراين بر خلاف پان توركيسم و حتي پان اسلاميسم كه در طول تاريخ داراي دو عملكرد بعضا ارتجاعي و بعضا مترقي بوده اند، پان ايرانيسم هيچگاه داراي مضمون ضد استعماري، لائيك ويا مدرنيست نبوده هميشه و منحصرا عملكرد ارتجاعي-استعماري داشته است.

١٧- ايدئولوژي حاكم بر دولت تركيه و مخصوصا ارتشيان آن كشور بر خلاف آنچه از سوي دولت ايران و شوونيسم فارس تبليغ ميشود پان توركيسم نبوده كماليسم آميخته به شوونيسم ترك ميباشد. پان توركيسم كه متناظر با پان ايرانيسم در ايران است، آن ايدئولوژي سياسياي است كه خواهان اتحاد فرهنگي و سياسي تمام ملل متكلم به يكي از زبانهاي خانواده زبانهاي توركي (توركيك) ميباشد. شوونيسم ترك كه متناظر با شوونيسم فارس در ايران است، خواهان ترك كردن تمام ملل غير ترك تركيه ميباشد. شوونيسم ترك، مانند شوونيسم فارس در ايران، در انديشه و مشي سياسي اكثر احزاب دست راستي تركيه و نيز تشكيلات پليس اين كشور موثر است. دو حزب عمده دست راستي افراطي پان توركيست تركيه، حزب حركت ملي (م. ح. پ.، ميللي حركت پارتيسي، عضو حكومت ائتلافي ) و حزب وحدت بزرگ (ب. ب. پ.، بويوك بيرليك پارتيسي، داراي تمايلات اسلامي و سمپاتي به رژيم تهران) و جريان ضد شيعي و ضد علوي فوندامنتاليست –پان توركيست فتح الله گولن (نورچو-زامان) ميباشند. به استثناي جريان بسيار كوچكي ايدئولوژي پان توركيسم در تركيه عموما كاراكتر ضدشيعي و ضدعلوي شديدي دارد. تمام احزاب دست راستي تركيه كمابيش و دو حزب مذكور كه در ليتراتور سياسي از آنها به نام فاشيستهاي ترك ياد ميشود، بويژه داراي روابط بسيار نزديكي با مافيا و گروههاي كريمينال زير زميني ميباشند.

از سوي ديگر كماليسم نوعي از ناسيوناليسم ترك بوده و داراي دو تفسير راستگرايانه (آميخته با شوونيسم ترك) و چپگرايانه (آميخته با سوسيال دمكراسي) ميباشد. ايدئولوژي سنتي سران ارتش، دولت تركيه و حزب چپ دمكراتيك (د. س. پ. ، دموكراتيك سول پارتي، به رهبري بلند اجويت) تفسير راستگرايانه كماليسم ميباشد. حزب عمده سوسيال دموكرات تركيه يعني حزب جمهوري خلق (ج. خ. پ. ، جمهوريت خالق پارتيسي) به علاوه خود آتاتورك متعلق به تفسير چپ كماليسم شمرده ميشوند. هر دو تفسير كماليسم اساسا به شدت لائيك بوده و با پان توركيسم كه مدافع انديشه سنتز ترك –اسلام (سني) است ضديت و مغايرت تمام و به مذهب علوي سمپاتي ضمني دارد. در كشور تركيه بر خلاف آنچه در ايران مرسوم است اكثر نيروهاي سياسي به ويژه گروههاي افراطي خود را مجبور به كاربرد سياست تقيه نميبينند و انديشه سياسي و ايدئولوژيشان به همراه خطوط اصلي آن، كمابيش از طرف همه دانسته است. گروههاي پان توركيست نيز آشكارا تعلق خود به اين انديشه سياسي را حتي با افتخار اعلام ميكنند. بنابراين لزومي به تحريف حقايق و پافشاري در پان توركيست ناميدن جرياناتي كه به اصرار پان توركيست نبودن خود را اعلام ميكنند نيست.

١٨- همكاري هاي فرهنگي – اقتصادي و سياسي دول تروكي (توركيك) نوپا با تركيه مانند همكاريهاي مشابه بين كشورهاي فرانكوفون، اسپانيايي زبان، اتحاديه كشورهاي عربي ويا سازمان كنفرانس اسلامي كه قاعدتا با پان فرانسيسم، پان اسپانيسم، پان عربيسم و پان اسلاميسم بيارتباط است ميباشد و ربطي به پان توركيسم ندارد. اين همكاريها كه اساسا بخشي از چالش در جهت رهائي از استعمار، تهديد نظامي، توسعه طلبي بالفعل موجود و علني امپرياليسم روسيه، استقرار دموكراسي و تحكيم جامعه لائيك و مدرن در جوامع مسلمان ياد شده ميباشد ميبايست از سوي نيروهاي دموكرات و چپ كشورهاي اسلامي مورد حمايت قرار بگيرد. پيوستن بخشهاي هر چه بيشتري از كشورهاي اسلامي به بلوك لائيك و دمكرات البته كه روندي مثبت و مقبول بشمار ميآيد. اتفاق بين جمهوريهاي آذربايجان و تركيه كه مشابه آن بين تركيه و گرجستان نيز وجود دارد، مانند اتحاد بسيار گسترده تر و عميق تر بين ايران و ارمنستان ويا روسيه و ارمنستان ناظر به منافع فرضي سياسي بوده ربطي به پان توركيسم ندارد. چنانكه دومي با پان ايرانيسم بي ارتباط است.

١٩- در ايران بين توركهاي ترك اين كشور جريانات سياسي پان توركيست نه در گذشته و نه در امروز وجود نداشته است. آنچه ديده ميشود دو جريان فعلا دموكراتيك ناسيوناليسم ترك و بعضا پان تركسم است. پان تركسم خواهان اتحاد فرهنگي و سياسي تمام سه بخش آذربايجان ميباشد. ايده تشكيل آذربايجان واحد و يكپارچه مانند ايده تشكيل كردستان واحد و يكپارچه فارغ از قيدهاي زماني و مكاني به خودي خود نه انديشه اي مترقي و نه انديشه اي ارتجاعي است. با اينهمه در جمهوري آذربايجان و آذربايجان ايران فعلا هيچ حركت سياسي واقعا پان توركيست كه خواهان وحد ت سياسي با ملل توركي مثلا تاتار و يا قيرقيز حتي تركمن باشد، وجود ندارد. نيز در سياست و گفتمان رسمي آذربايجان در حال حاضر نه پان توركيسم و نه پان تركسم جائي ندارد.

البته قويا اين احتمال كه در آينده دولت تركيه ويا گروههاي پان توركيست و فوندامنتاليست اين كشور به حركت ملي ترك ايران با سمپاتي بنگرند و يا از آن حمايتي مشروط و محدود كنند وجود دارد. كه مسئوليت آن نيز بيشك بر عهده دولت شوونيست تهران خواهد بود. اين حمايت كه جنبه ايذائي داشته و محتملا در مقابله با تحريك و حمايت همه جانبه جمهوري اسلامي از گروههاي مسلح بنيادگراي اسلامي و ماركسيست جدائي خواه كرد تركيه خواهد بود، مشروط و محدود است زيرا كه تشكيل دولت خودمختار و يا فدرال آذربايجان در ايران مستلزم تبديل اين دولت به دولتي فدرال ويا تجزيه آن بوده، اين نيز در تضاد كامل با سياستهاي دراز مدت منطقه اي تركيه كه در اين مورد متفق استراتژيك رژيم تهران (هم در دوره ديكتاتوي پهلوي، هم در دوره جمهوري اسلامي ميباشد) است. نبايد فراموش كرد كه دولت تركيه از سرسختترين و پايدارترين مخالفان تبديل دولتهاي اونيتر منطقه يعني ايران و عراق به دولتهاي فدرال است. با اينهمه در اين صورت نيز نميتوان اين حركت را پان توركيست ناميد. به همان سبب كه حمايت سياسي-نظامي همه جانبه جمهوري اسلامي از پ.ك.ك. (استالينيست كرد ، بر عليه تركيه)، اتحاديه ميهني كردستان (ناسيوناليست كرد، بر عليه عراق)، داشناكسوتيون (اولترا شوونيست ارمني، بر عليه آذربايجان) و همكاري همه جانبه حزب دمكرات كردستان ايران (ناسيوناليست كرد) با رژيم بغداد دليل بر بنيادگرا ويا شيعي بودن حركت ملي كرد در تركيه و عراق و حركت ارمني ويا بعثي بودن حركت كرد در ايران نيست. اين نوع همكاري و حمايتها تماما پراگماتيك و سياسي بوده، ماهيت ايدئولوژيك ندارند.

آشكار است كه حركت ملي ترك نيز مانند حركات فوق مجاز به بهره برداري از امكانات بين المللي و فرصتهاي منطقه اي در راستاي اعتلاي جنبش دمكراتيك خود ميباشد. در يك كلام حركت دموكراتيك ترك در ايران و منطقه به همان اندازه ميتواند پان توركيست شمرده شود كه حركت كرد منطقه ميتواند پان ايرانيست شمرده شود. پان توركيست ناميدن حركت ملي تركهاي ايران و يا روابط بين دول توركي بخشي از جنگ پسيكولوژيك ارتجاع تهران بر عليه اين حركت دمكراتيك در ايران و به قصد مسدود ساختن نسيم دمكراسي، لائيسيسم، مدرنيسم و خودآگاهي ملياي است كه اين بار درست در پشت مرزهاي ايران آنهم از سوي جوامع مسلمان و نه غربي شروع به وزيدن كرده است. اين نسيم البته كه موجوديت سيستم استبدادي، كولونيال، فوندامنتاليست، شوونيست و ميليتاريست جمهوري اسلامي را به خطر افكنده است. آذربايجان شيعه با نظام لائيك، دموكراتيك، مدرنيست و فدرال بزرگترين كابوس رژيم تهران است.

٢٠- در حاليكه حركت ملي ترك در ايران از سوي بخشي از چپ فارس پيوسته متهم به پان توركيست بودن ميشود، حركت ملي كرد در تركيه هرگز حتي از سوي بد نيت ترين نيروهاي فاشيست ترك نيز به پان ايرانيست بودن متهم نشده است. از سوي ديگر نيروهاي سياسي فارس كه كوچكترين محظوري در همكاريهاي سياسي، اطلاعاتي و نظامي نيروهاي كرد منطقه با رژيمهاي فاشيستي و شوونيستي ايران (پ.ك.ك.، اتحاديه ميهني)، و عراق (حزب دموكرات كردستان) ويا با دول امرياليستي (آمريكا، بريتانيا، فرانسه، روسيه، و غ.) نميبينند، حركت ملي ترك در ايران را كه كوچكترين رابطه ارگانيك سياسي-اطلاعاتي و نظامي با هيچ دولت خارجي ندارد، متهم به پان توركيست بودن ميسازند.

در محيط سياسي تركيه مرز بين چپ ترك و شوونيسم ترك بسيار بارز بوده، اشخاص و نيروهاي سياسي حتي با كوچكترين تمايلات شوونيستي ترك، سريعا و آشكارا از سوي چپ ترك افشا و طرد ميگردند. و نيز بار اساسي مبارزه با شوونيسم ترك در اين كشور بر دوش نيروهاي چپ و حتي ليبرال ترك ميباشد. در حاليكه بعكس در محيط و فرهنگ سياسي عقب مانده ايران مرز بين چپ فارس و شوونيسم فارس بسيار مبهم بوده و مدافعان آشكار نژادپرستي و شوونيسم فارس در گذشته و امروز مانند تقي اراني (در عنفوان جواني) ، عارف قزويني، خليل ملكي، م. ع. جمالزاده و چنگيز پهلوان از سوي چپ فارس به عنوان كمونيست ويا دمكرات تجليل ميشوند. به عبارتي در تحت تاثير قرار گرفتن از فرهنگ شوونيستي، چپ فارس گوي سبقت را از اولترا راست ترك نيز ربوده است. به نظر ميرسد چپ فارس درك صحيح و دقيقي از شوونيسم (در اين كشور، فارسي)، سياست نئوكولونياليسم، معني ستم ملي و ابعاد مبارزه ملي نداشته باشد. تكرار طوطيوار اتهام پان توركيسم از سوي چپ سنتي فارس (مثلا راه توده) در بهترين وجه ميتواند ناشي از جهل عميق و ناآگاهي گسترده از جريانات فكري و سياسي ملل منطقه باشد.

٢١- مذهب شيعه از سوي رژيم تهران آگاهانه به عنوان يكي از ابزارهاي آسيميلاسيون ملي توركهاي ايران (تركها) بكار برده ميشود. بجا خواهد بود كه رابطه و فرق بين دو مذهب شيعه و علوي يادآوري و دقتها به اين بعد از سياست آسيميلاسيون نيز جلب گردد. شيعه (جعفري، امامي)، آن مذهب دوازده امامياي است كه مانند زيديه (در يمن) شريعت (شرع) اسلام را عينا مطابق اهل سنت قبول مينمايد. علوي آن مذهب دوازده امامي است كه مانند اسماعليه و دروز (در لبنان، مذهب وليد جنبلاط) شرع (شريعت) اسلام را مردود ميشمارد. شيعه، تسنن و زيديه سه مذهبي هستند كه در زمان ما اسلام اورتودوكس (اهل شريعت، محمديها) را تشكيل ميدهند. علوي، اسماعيليه و دروز نيز سه مذهبي هستند كه اسلام هترودوكس (اهل حقيقت، غلات شيعه) را نمايندگي ميكنند. آنچه كه امروز به نام اسلام هترودوكس ناميده ميشود در تاريخ اسلام به نام غلات شيعه، غاليه، ملحدين، زنادقه، خرمديني (قيزيل اگين ليك، آل دونلولار)، قزلباشيه، قرامطه، حروفيه، روافض، مرتدين، باطنيه، اباحيه و غ. ذكر ميگردد.

مشخصات اساسي اسلام هترودوكس عبارتند از : اعتقاد به اتحاد، ظهور، حلول و تجسم خدا در انسان، اعتقاد به تناسخ و عدم اعتقاد به معاد، زندگي پس از مرگ، حشر و نشر، جهنم ويا بهشت، باور به تحريف شدگي قرآن فعلي (كه آنرا مصحف عثمان مينامند)، قائل بودن به مسئله ظاهر و باطن و تاويل تمام اصول و قواعد اسلامي بر اين اساس و در نتيجه عدم اعتقاد به شرع، فقه، عبادات و قواعد اسلامي مانند نماز، روزه، حج، حجاب زنان، حلال-حرام اسلامي، عزاداري، خمس-زكات و غ. ، مقدس شمردن شراب، ساز و كاربرد زبانهاي ملي (ترك، تركي، گوران) در عبادات و متون ديني به جاي عربي و فارسي. در مذهب علوي كه داراي فقه مدوني نيست، بر خلاف مذهب شيعه، صنف روحاني (ملا، آخوند، معمم، شيخ الاسلام، حجه الاسلام، آيت الله، مرجع تقليد، فقيه، و غ.) موجود نبوده بجاي آن در شاخه هاي مختلف دده، آتا، بابا، پير، شيخ، مرشد، و غ. وجود دارد. عبادتگاه علويان به جاي مسجد-جامع، جمع ائوي-جمع خانا (وحدت وجودي ها خانقاه، تكيه، زاويه و غ.) و عبادت ايشان به جاي نماز عبارت از آيين جمع با رقص صوفيانه ويا سماع (در شاخه توركي عمدتا زن و مرد به شكل مختلط) است. آنچه كه امروز به خطا جهان شيعه ناميده ميشود در واقع متشكل از دو بخش بسيار متفاوت شيعه (اماميها و جعفريها) و غلات شيعه (علوي ها) است.

٢٢- امروزه مذهب علوي داراي چهار شاخه توركي (ويا قيزيلباش-بكتاشي، ميان ترك و تركهاي ايران، تركيه، آذربايجان، بلغارستان، عراق و نيز آلبانيها در بالكان)، عربي (ويا نصيري، ميان اعراب، تركيه و سوريه، مذهب حافظ اسد)، ايراني (ايرانيك) (ويا اهل حق-يارسان، ميان كرد، گوران و زازاهاي ايران، عراق و تركيه)، پانتئيست و جريانات وابسته (شيخيه و جريانات مختلف وحدت وجودي مانند مولويه، نعمت اللهي، خاكساريه و غ.) ميباشد. شاخه توركي علوي سنتز جريانات دمكراتيك اعتقادي-سياسي اي است كه مشخصا در سرزمينهاي تورك نشين خراسان-آذربايجان-آناتولي ظهور و تكامل پيدا كرده (مانند موالي، يسويه، خرمديني=قيزيل اگين ليك، ملامتيه، اخوت=قارداشليق، حروفيه، نقطويه، اشراق =ايشيق فلسفه سي، قلندريه، آبداللار، حيدريه و غ. ) و توسط جنگاوران ترك-ترك از صافي انديشه و ميتولوژي شامانيسم-آنيميسم توركي گذشته است. همانگونه كه دين هاي زرتشتي و يزيدي به نوعي باور ملي به ترتيب فارسها و كردها بشمار رفته اند، قيزيلباشي-بكتاشي نيز باور ملي تركها و تركها بشمار ميرود. آنچه كه شاه ترك ايران شاه اسماعيل صفوي مذهب رسمي دولت خويش ساخت نه شيعه بلكه همين شاخه توركي غلات شيعه يعني علوي قيزيلباشي و بكتاشي است. تمام دولتهاي عمده ترك بويژه قاراقويونلو، صفوي، افشار و قاجار به دست عشاير ترك-ترك علوي تاسيس شده اند. (منشاء هر چهار تايشان از خاك عثماني-تركيه امروزي است). با آنكه بخش بسيار بزرگ علويان عثماني بين قرون ١٤-١٩ به ايران و آذربايجان مهاجرت كرده اند، با اينهمه تركيه با اقلا بيست ميليون پيرو هنوز داراي بزرگترين جامعه علويان جهان ميباشد. علويان در تمام كشورهائي كه حضور دارند از اركان سيستم لائيك و مبارزه ضد بنيادگرائي شمرده ميشوند. آتاتورك موسس حزب سوسيال دموكرات ج. خ. ح. نيز در مذهب علوي بوده است. ميتوان گفت كه چپ ترك (تركيه) عمدتا علوي است.

٢٣- اما در ايران با سياست آسيميلاسيون تركان قزلباش و سركوب مذهبي آنان، آغاز شده در زمان شاه عباس صفوي توسط روحاني شيعه فارس ملا محمد باقر مجلسي، تركان اين كشور به مرور زمان مذهب ملي خويش علوي را رها كرده و مذهب فارسي-عربي شيعه (امامي) را پذيرا شده اند. در نتيجه اكنون فقط حدود بيست در صد از توركهاي (ترك) ايران را علويان تشكيل ميدهند. امروزه علويان ترك-تورك در ايران به نامهاي گوناگون قيزيلباش (قزلباش)، علي اللهي، شاملو، قاراقويونلو (قره قوينلو)، قيرخلار، يئدديلر، صوفولار، آبدال بگ، آتش بگ، قارداش، شاغي، سير طاليبي، نبيلي ( و به اشتباه گوران و اهل حق كه مختص گروههاي ايرانيك كرد، گوران و زازا است) و غ. ناميده ميشوند. علاوه بر اين گروهها تقريبا تمام عشاير تورك –ترك ايران مانند افشار، بش اويماق (خمسه)، شاهسون، قشقايي، قاجار، بيات و غ. تاريخا بر اين مذهب اند. از آنجائيكه علويان طبق فقه شيعه و نيز سني مرتد و مهدورالدم شمرده ميشوند، مجبورا تقيه نموده هميشه جعفري-امامي بودن خود را ادعا مينمايند كه اين خود در دراز مدت به استحاله ايشان در شيعه امامي منجر ميشود. در ايران مذهب علوي با به تحليل رفتن سريع علويها در شيعيان، عدم شناخته شدنشان به عنوان يك گروه مذهبي از سوي دولت و قطع رابطه تاريخيشان با جامعه علويان تركيه پس از سقوط سلسسله علوي ترك قاجار، در آستانه نابودي كامل قرار گرفته است. متشكل نمودن و جذب علويان به حركت دمكراتيك مردم ايران- مانند آنچه كه چپ در تركيه، سوريه و لبنان موفق به انجام آن شده است- نيروي مردمي و دمكرات پاسيفيزه عظيمي را آزاد خواهد كرد، در حيطه اعتقادي-ديني با غنيتر كردن پلوراليسم مذهبي و با در صد جمعيتي ده الي بيست در صدي علويان، مونوپوليسم موجود شيعه در دنياي غير سني را در هم خواهد شكست و به جبهه لائيك-دمكرات متحدي بسيار ثابت قدم، آنهم نه فقط از ميان روشنفكران بلكه از ميان كشاورزان، اصناف خرده پا، كارگران و عشاير ارزاني خواهد داشت.

٢٤- ملت ترك در ايران پس از چهار نسل اعمال سياست مستمر، شديد و همه جانبه آسيميلاسيون و فارس سازي از طرف دولت تهران با سرعت تمام و از تمام جهات زباني، مذهبي، ارضي، فرهنگي، جمعيتي و غ. به سوي آسيميلاسيون و حل كامل در ملت فارس به پيش ميرود. بررسيهاي علمي چاپ شده اخير نشان ميدهند كه نسبت به آغاز قرن بيستم ميليونها تن، يعني اقلا بين يك چهارم تا يك سوم از تركهاي (توركهاي) ايران در ملت فارس استحاله يافته است. در حاليكه به طور روزافزون از درصد ترك (تورك) ها در كل جمعيت كشور كاشته ميشود، پيوسته به درصد فارسها در اين كشور افزوده ميگردد. از اينرو براي روشنفكران و سياسيون دمكرات و چپ ترك حل مسئله ملي در ايران بر حل ديگر مسائل مانند مشكل فوندامنتاليسم ارجحيت و فوريت تمام دارد. اين همان نتيجه ايست كه چپ كرد نيز به مشابه آن رسيده است.

٢٥- موجوديت و بقاي جمهوري نوپا، دمكرات و لائيك آذربايجان از سوي امپرياليسم توسعه طلب روسيه و اشغالگران شوونيست ارمني مستظهر به دول اروپائي و ايران عملا به زير سوال كشيده شده است. اتحاد نظامي-امنيتي-سياسي امپرياليسم روسيه، شوونيسم فارس و ارمنستان توسعه طلب مستقيما كل موجوديت ملت ترك در منطقه و سرزمين آذربايجان را هدف گرفته است. اين اتحاد ماجراجويانه علاوه بر آنكه كوچكترين تاثير مثبتي بر روند دمكراتيزاسيون، استقرار سياسي، برقراري صلح، بسط لائيسيسم و كوتاه نمودن دست امپرياليسم از منطقه ندارد، عملا به گسترش و تعميق توتاليتاريسم، ميليتاريسم، كولونياليسم، هرج و مرج اجتماعي-سياسي، بنيادگرائي اسلامي و مسيحي و دست اندازي امپرياليسم روسيه و آمريكا به منطقه كمك نموده و بر ضد منافع مردم ايران و منطقه است. اين بلوك عميقا ارتجاعي كه گويا براي جلوگيري از ورود امپرياليسم آمريكا به منطقه پيريزي شده است اما در عمل با گشايش پايگاههاي نظامي امپرياليسم روسيه در خاك ارمنستان، اشغال نظامي اراضي آذربايجان توسط اين دو كشور، با آغاز دور جديدي از مسابقه تسليحاتي و تا به دندان مسلح شدن دولت ايران نتيجه اي جز راندن هر چه بيشتر دولت نوپاي آذربايجان- در جستجوي متحد- به جانب همان امپرياليسم آمريكا و اسرائيل نداشته است، ميبايست از سوي نيروهاي دمكرات و مترقي افشاء و محكوم گردد. به نظر بخش بزرگي از سوسياليستهاي سنتي فارس كه به دفاع از اين اتحاد تمام ارتجاعي برخاسته است در راسشان حزب توده ايران كه صرفنظر از نظام حاكم بر روسيه داداي محبت تاريخي اي بسيار پايدار و عميقي نسبت به دولت اين كشور است گويا كوچكترين فرقي بين رژيم شوروي سوسياليستي سابق و امپرياليسم روسيه فعلي وجود ندارد.


مفاهيم اساسي، تصحيح ترمينولوژي و پيشنهاداتي به انديشمندان و سياسيون دمكرات فارس

به عقيده اينجانب سير تاريخي گروههاي مسلمان در خاورميانه از مرحله امت بودن به سوي ملت شدن (يعني تضعيف بنيادگرايي)، بدست آوردن حقوق ملي ايشان در شكل آزاديهاي فردي- گروهي و تشكيل دولتهاي فدرال (يعني تضعيف سيستمهاي متمركز ديكتا و توتاليتر منطقه) و در دراز مدت تصحيح مرزهاي تحميلي كنوني (يعني قطع زمينه مداخلات دول بزرگ و جنگهاي ائتنيك) حركتي مترقي بوده، كوشش در راه تحقق مسالمت آميز اين خواسته ها از وظائف اساسي سوسياليستهاي منطقه ميباشد. در اين ميان نيروهاي سياسي دمكرات فارس نيز ميبايست از تمام امكانات براي تسريع روند تشكل ملي ملل ايران و در راس آنها خود فارسها استفاده كرده و روند گذار از مرحله امت به ملتها را خوشامد بگويند. بر اين نيروها فرض است كه از انديشه و وسوسه فارس سازي ملل غيرفارس ايران و سرزمين اين ملل پرهيز كرده، هدف خويش را تسريع روند تشكل ملي ملت فارس حول دو محور گروههايي كه زبان مادريشان فارسي است و سرزمين مسكون توسط اين گروهها يعني فارسستان (پرشيا) قرار دهند. نيز در راستاي دمكراتيزاسيون ليتراتور سياسي فارس به انديشمندان و سياسيون فارس پيشنهاد ميشود كه:

١- در ناميدن ملل ايران حتي المقدور ميبايست از بكار بردن ترمينولوژي شوونيسم فارس، واژه هاي مبهم خلق، مليت، اقليت و واژه تحقيرآميز قوم پرهيز شود. ميبايست خلق را نه به معناي ملت بلكه تنها به معناي مردم، مليت را نه جاي ملت بلكه به معناي انتساب به يك ملت بكار برد. در ايران نه مليتهاي گوناگون بلكه ملتهاي گوناگون وجود دارند. اگر خلق را به معناي ملت بكار ميبريد در آن صورت با توجه به كثيرالمله بودن ايران ميبايست مثلا نام سازمان به فدائيان خلقهاي ايران تغيير داده شود. دوران قوم و طائفه هم مدتهاست كه در ايران سپري شده است. واژه قوم مرحله اي بدوي و ابتدايي از رشد و تكامل گروههاي ملي ايران است. اين كلمه در مورد گروههاي تاريخي، ديني، ابتدايي و بدوي، اسطوره اي و افسانه اي ممكن است كه بكار برده شود نه در مورد گروهها و شرايط امروزي. نيز در درك حقوقي معاصر، فرق بسياري بين حقوق يك قوم در كشور چند قومي و يك ملت در يك كشور چند مليتي وجود دارد. بجاي تعبير توهين آميز گروههاي قومي ميشود تركيب گروههاي ائتنيك را بكار برد. نيز از آنجائيكه هيچگونه آمار صحيح، رسمي و دقيقي در باره زبانهاي ملي ايران و تعداد متكلمين به آنها وجود ندارد، فعلا اقليت ويا اكثريت بودن هيچ گروه ملي مخصوصا تركها و فارسها مسجل نيست. بنابراين اطلاق صفت اقليت به گروههاي ملي ايران قبل از انجام سرشماري در مورد زبان هاي ملي (زبانهاي مادري و زبان دوم) صحيح نميباشد.

٢- بهتر است كه واژه هاي ملت و ملي به معناي اصلي و ائتنيك آن بكار برده شوند. يعني ملت بجاي مردم و ملي به معناي مردمي ويا غيروابسته بكار نرود. به عنوان مثال از آنجائيكه كشور ايران كثيرالمله است، بجاي تركيب نادرست ملت ايران ميبايست تركيب مردم ايران بكار برده شود. هنگامي كه سخن از ستم ملي در ايران، به معني ستم وارد بر ملل غيرفارس ايران ميرود كلمه ملي به معناي درست ائتنيكي آن بكار رفته است. اما وقتي از رهبران ملي-مذهبي سخن ميگوئيم، واضح نيست كه اين رهبران نماينده كدام ملت ايران هستند، تركمنها، بلوچها، ويا فارسها؟ ويا در حقيقت فراملي هستند. كه در اين صورت نيز ميبايست مردمي-مذهبي، دمكرات-مذهبي، دمكرات-مسلمان ويا چيزي مشابه آن را بكار برد. هم چنين ميبايست از كاربرد تركيب غيرعلمي نژاد و يا تبار ايراني كه هرگز وجود نداشته است و در هم آميختن دو مقوله متفاوت گروههاي نژادي با گروههاي زباني پرهيز نمود و بجاي آن از تركيب گروههاي ايراني زبان (ايرانيك) استفاده كرد.

٣- گروههاي ملي ايران بويژه فارسها و تركها را همانگونه كه تعبيرات كردي زبان و ارمني زبان را بكار نميبريم، به شكل ترك زبان و فارس زبان خطاب نكنيم. زيرا اينگونه خطاب هم تصور نادرست وجود يك ملت واحد در ايران، كه بخشهاي مختلف آن زبانهاي گوناگون را بكار ميبرند را ايجاد ميكند و هم روند گذار از امت و تشكل ملتها در اين دو گروه را دچار سكته ميكند. همچنين انديشه مستور در تركزبان ناميدن تركهاي ايران يكي انكار وجود گروه ملي مستقلي بنام خلق ترك در ايران، و ديگري مدافعه از اين ادعاست كه اينان در اصل آريائيان و فارسهايي ميباشند كه تنها زبانشان آنهم در سده هاي اخير و جبرا به تركي تغيير يافته است. آشكار است كه اين چنين انديشه و ادعاهايي نژادپرستي و شوونيسم ناب و خالص است.

٤- از ملل ايران به شكل هموطنان ايراني ياد نكنيم. ايران كشور تمام ايرانيان و نه وطن آنهاست. فرق كشور و وطن، فرق تابعيت و مليت را مخدوش نسازيم. به عنوان نمونه ايراني تابعيت، كرد مليت، ايران كشور و كردستان وطن يك كرد ميباشد. بجاي هموطنان ايراني كلمه بسيار دقيقتر شهروندان ايران ميتواند بكار برده شود.

٥- از بكار بردن واژگاني چون ملت فارس، خلق فارس نهراسيم. وجود ملتي بنام فارس را بپذيريم. نام ملي فارس را محدود به حيطه زبان فارسي و ادبيات فارسي نسازيم. از تاريخ ملت فارس، رقص فارسي، موسيقي فارسي، آشپزي فارسي، تاريخ دولتهاي فارس، سينماي فارس، فلسفه فارس، دمكراسي فارس، فوندامنتاليسم فارس، ديپلوماسي فارس و غ. سخن برانيم. فرق موجود بين ملت فارس و مردم ايران را فراموش ننمائيم. ملت فارس تنها يكي از اجزاء تشكيل دهنده مردم ايران است.

٦- شايسته است كه فارسها وطن خود فارسستان (پرشيا) را بشناسند. در ميان گروههاي اجتماعي فارس، مفهوم وطن فارسي (سرزمين پيوسته اي در شرق و مركز كشور كه اكثر ساكنان آنرا فارسها تشكيل ميدهند) نيز مانند مفهوم ملت فارس رشد نكرده و عقيم مانده است. در ايران همه از منطقه ملي ترك (آذربايجان)، كرد (كردستان)، بلوچ (بلوچستان)، و غ. كمابيش تصوراتي دارند. اما منطقه ملي فارسها، يعني فارسستان (پرشيا) كه يكي از دولتهاي تشكيل دهنده ايران فدرال خواهد بود، به علت نپرداختن روشنفكران و سياسيون فارس بدين مسئله و مشغول بودن ايشان با فارس سازي و فارس انگاري تمام ايران، تعريف نشده باقي مانده است. حال آنكه در صحبت از فدراليسم در ايران اين مسئله كه فارسها كجا قرار دارند ميبايست قبلا به طور واضح حل شده باشد. براي يك فارس ايراني تابعيت، فارس مليت، ايران كشور و فارسستان وطن او شمرده ميشود. فارسستان (پرشيا) وطن ملت فارس و ايران كشور تمام ملل ايران است. ايران وطن ملت فارس و يا هيچ ملت ديگري نيست.

٧- به ميراث و هويت ملي ملل ايران احترام گذارده آنها را از آن ملت فارس نشان ندهيم. به عنوان مثال بنام تاريخ دولتهاي فارس (پرشيا) دول توركي-ترك حاكم بر ايران را (مانند سلجوقي، غزنوي، خوارزمشاهي، صفوي، افشار، قاجار و غ. )، بنام عشاير فارس (پرشين) عشاير ترك را (مانند شاهسون، قشقايي، افشار، بيات، خلج، قزلباش و غ.)، بنام فرش فارسي (پرشين) قالي توركي -ترك را (مانند تبريز، اردبيل، سنقر، هريس، سراب، قشقايي، افشار، خمسه، ساروق، قرائي و غ.)، بنام آشپزي فارسي (پرشين) آشپزي ملي توركي – ترك را (از قاب و قاشق و قابلمه و چاقو گرفته تا قرمه، قيمه، ششليك، بالقلاوا، پلو، چلو، دلمه و غ.)، در يك كلام بنام نقاشي و خطاطي و معماري و فلسفه و تصوف فارس (پرشين) نقاشي و خطاطي و معماري و فلسفه و تصوف توركي-ترك را عرضه نكنيم. از سوي ديگر نيز صحيح تر خواهد بود كه بنام ايران فارسها، بجاي تاريخ ادبيات ايران تاريخ ادبيات فارسي را، بنام موسيقي ايران موسيقي فارسي را و غ. به افكار عمومي ايران و جهان تقديم نكنيم. مختصرا از خطاي بسيار خطرناك، تحريك آميز و استراتژيك بوجود آوردن عينيت و همساني بين ايران و فارس بپرهيزيم. فارسها تنها يكي از ملل ساكن ايران كثيرالمله بوده و در اين كشور داراي اكثريت مطلق نيز هميباشند.

٩- تعداد زبانهاي ملي در ايران را دقيقا مشخص كنيم. از ناميدن آنها بويژه زبان سراسري تركي ترك به شكل گويش و لهجه محلي اكيدا خودداري كنيم. در منابع تخصصي به غير از لهجه ها، گويشها و شيوه هاي ليست حدود صد زبان كاملا متشخص رايج در ايران متعلق به اقلا شش خانواده زباني مختلف (ايراني=ايرانيك، توركي-توركيك، سامي، قفقازي، هندي و دراويد) آمده است. كه از ميان آنها تنها زبان توركي ترك در سراسر ايران پراكنده شده، همراه با زبان فارسي و عربي در گذشته كاربرد درباري، ادبي و مذهبي داشته (عربي زبان ديني اسلام، فارسي زبان مذهب شيعه و تركي ترك زبان متون و آيين هاي ديني علويها ميباشد) و در خارج از كشور نيز زبان دولتي بوده است. متكلمين به دو زبان ترك و فارسي جمعا حدود هفتاد الي هشتاد در صد از مردم ايران را تشكيل ميدهند.

١٠- تعداد و مرزهاي مناطق ملي (ائتنيك) كشور را تعيين نمائيم. در ايران يازده منطقه ملي يعني سرزمين پيوسته اي كه اكثريت مطلق آن را متكلمين به يك زبان ملي تشكيل ميدهند وجود دارد: آذربايجان، كردستان، بلوچستان، عربستان، تركمنستان، فارسستان، لرستان، لارستان، گيلان، مازندران و لكستان. پنج تاي نخست توسط مرزهاي كشور به دو نيم شده و ادامه ارضي دول مستقل و همسايه كشوراند. نيز در ايران شش ناحيه ملي (ائتنيك) با تركيب جمعيتي مختلط به نامهاي شمال خراسان، سيستان، قاشقاي (اين سه در فارسستان)، خلجستان، تالشان (اين دو در آذربايجان) و گوران (در كردستان) وجود دارد.

١١- در ايران اقلا نه (٩) گروه اعتقادي بيدينان، و دينهاي اسلام، مسيحي، موسوي (كليمي)، زرتشتي، بهائي، صابئي، آنيميسم، يزيدي و از مذاهب اسلامي شيعي، علوي، سني و اسماعيلي و غ. داراي پيرواني ميباشند. فرق ميان گروههاي اعتقادي و گروههاي ملي را مخدوش نسازيم. به عنوان مثال سال نو مسيحي را تنها به هموطنان ارمني تبريك نگوئيم. ارمني ها گروه ديني نبوده گروه ملي ميباشند. سال نو ميلادي مانند نوروز تنها داراي مضمون ديني نيست. سال نو ميلادي مبداء آغاز سال جديد در اكثر دولتهاي لائيك مانند آذربايجان و تركمنستان نيز ميباشد. اين تاريخ البته براي مسيحيان داراي مضمون ديني است. اما در اين صورت نيز از آنجائيكه بسياري از ارمنيان آتئيست ميباشند، يا اين سال را در وجه مذهبي آن تنها به هموطنان مسيحي ويا مانند نوروز در وجه غيرمذهبي آن به تمام ملل ايران تبريك بگوئيم.


در رابطه با شوونيسم فارس پيشنهاد ميشود:

١- شايسته است كه نقش دول استعماري غرب، محافل فراماسون، اليگارشي زرتشتي، شرقشناسائي اروپائي، ميسيونرهاي مسيحي، سران بهائي، شوونيسم ارمني و صهيونيسم جهاني در بوجود آوردن و اعمال شوونيسم فارس و پان ايرانيسم در آغاز و در طول قرن بيستم تدقيق شده، مشابهات و رابطه شوونيسم فارس با شوونيسم عرب، ترك، پشتون، يهودي و ارمني در كشورهاي همسايه (عراق، تركيه، افغانستان، اسرائيل، ارمنستان) مشخص گردد. زيرا ادراك خود اين حقيقت كه مبارزه بر عليه شوونيسم فارس علاوه بر آنكه مبارزه در راه حقوق بشر است، داراي مضمون ضداستعماري نيز ميباشد راهگشاي بسياري از معضلات سياسي ايران خواهد بود. نيز ضروري است كه مفاهيم سياسي با دقت كافي بكار برده شوند و فرق بين ناسيوناليسم فارس (ناسيوناليسم ترك، ناسيوناليسم عرب، ناسيوناليسم ترك و غ. ) ، شوونيسم فارس (شوونيسم ترك، شوونيسم عرب، شوونيسم ارمني، شوونيسم كرد و غ. )، پان فارسيسم (پان ايرانيسم، پان توركيسم، پان عربيسم، پان تركسم، پان كرديسم، و غ.) مخدوش نگردد.

٢- ضروري است كه ابعاد مسئله ملي و مولفه هاي با جديت تمام بررسي و متدهاي اعمال سياست شوونيسم دولتي فارس با جزئيات آن آناليز و مكررا افشاء شده، لغوشان به طور صريح و مشخص، ماده به ماده و نه با كلي گوئي در پروگرامهاي سياسي تاكيد و تضمين گردد. آگاه ساختن مردم به حقوق ملي خويش و موانع اصلي در مقابل دمكراسي اساسيترين سرمايه گذاري در راه دمكراسي است.

٣- شايسته است با ديگر نيروهاي سياسي در مورد مسئله ملي و جزئيات سيستم فدرال براي ايران ارتباط و گردهماييهاي منظمي تشكيل شود و مسئله ملي به عنوان بخشي اساسي از حقوق بشر به يكي از چهار مولفه جامعه مدني در ايران يعني لائيسيسم، دمكراسي، فدراليسم و مدرنيسم ارتقاء داده شود. محال بودن وصول به دمكراسي و جامعه لائيك و يا مدني در جهان اسلام و مخصوصا كشور چند ملتي ايران بدون حل مسئله ملي بايد هميشه مد نظر باشد.

٤- خود و افكار عمومي را براي گذار كشور به سيستم فدرال آماده نمائيم. مفيد خواهد بود كه اگر مسائل اصلي دوران گذار با گروههاي سياسي ملل ايران مشتركا حلاجي و تابوهاي موجود در مورد مسئله ملي آزادانه به بحث همگاني گذارده شوند. مثلا از آن جمله:

- معيارها و مبناي تعيين حدود مناطق ملي (زبان مادري-زبان دوم، اكثريت مطلق-اكثريت نسبي نفوس، اهالي شهرهاي بزرگ-اهالي روستاها، پيوستگي ارضي-جزائر زباني، اصول تاريخي-اصول سياسي و غ.)،
- ارگانهاي دولتهاي ملي (حكومت، قانون اساسي، مجلس، پرچم، سرود ملي، نيروهاي نظامي-انتظامي و غ.)،
- رابطه دول ملي با بخشهاي برون مرزيشان و دولتهاي آنها، با گروههاي سياسي و ديگر دول خارجي،
- شناسائي حق و پيش بيني جدا شدن ملل به مثابه بخشي از حقوق بشر.

٥- براي هر كدام از ملل عمده ايران مانند ترك، كرد، عرب، بلوچ، تركمن كه در مجاورت ايران داراي دولت مستقل (تركمنستان، آذربايجان و عراق) ويا محلي (بلوچستان پاكستان، كردستان عراق) ميباشند، ميبايد كميته و يا بخش جداگانه اي در تشكيلات ايجاد شود. اين كميته ها ميبايد با سازمانهاي سياسي ايراني و غيرايراني منسوب به ملل مذكور در تماس پيوسته باشند. در غير اين صورت جدا گشتن آكتيويستهاي سياسي اين ملتها و تشكل ايشان در تشكيلات ملت خود براي اعتلاء مبارزه دمكراسي در ايران اجتناب ناپذير بلكه ضروري خواهد بود. تمام تشكيلات، احزاب، سازمانها و نيروهاي سياسي سراسري ايراني كه از ائتلاف و يا اتحاد گروههاي سياسي منسوب به ملل مختلف ساكن در كشور كثيرالمله ايران بوجود نيامده اند، حقوقا و اخلاقا تنها تشكل سياسي ملت فارس بشمار ميروند و نميتوانند و نبايد به عنوان نماينده تمام مردم و ملل ايران عرضه و پذيرفته شوند. تشكيلات سياسي خود را بنام ملت خود فارس و نه با نام عمومي ايران بناميم. از تشكل هاي سراسري بنام ايران، آن دسته كه تنها از منافع ملي فارسها دفاع ميكنند ناسيوناليست فارس و آنهائيكه موجوديت، زبان، فرهنگ، حقوق و منافع ملل غيرفارس ايران را نفي ميكنند شوونيست فارس ميباشند.

٦- ضروري است كه لزوم پاسداري از پلوراليسم زباني به مثابه پيش شرط پلوراليسم سياسي و دمكراسي به افكار عمومي تبيين و رسمي شدن تمام زبانهاي ملي و اعلام زبان تركي ترك به عنوان يكي از دو زبان دولتي ايران در راس پروگرامهاي سياسي قرار داده شود. فراموش نشود كه حتي در افغانستان طالبان دو زبان دولتي وجود دارد. همانگونه كه در تركيه همسايه به دلايل سياسي-تاريخي بسيار مسئله كرد مترادف با مسئله ملي و به طريق اولي مترادف با دمكراسي گشته است، در ايران نيز بدلايلي مشابه حل مسئله ملي و بطريق اولي دموكراسي بدون حل مسئله ترك محال است. به بياني ديگر حل مسئله ترك به مثابه پيش شرط دمكراسي در ايران بيش از آنكه مسئله تركها باشد مسئله فارسهاست. بدين سبب تمام نيروهاي دمكرات ملل ايران اگر كه خواستار حل مسئله ملي در ايرانند، ميبايست بر حل مسئله ترك متمركز شوند.

٧- نيروهاي سياسي سراسري چپ ميبايست در قبول پلوراليسم زباني ايران پيشگام باشند. مفيد است كه نشريات مستقلي در زبانهاي ملي عمده حاضر و يا در نشريات موجود به تناسب جمعيت گروههاي ملي زبان ايشان را نيز بكار برد. حتي با در نظر گرفتن تضعيف فوق العاده زبان و فرهنگهاي ملي در چهار نسل گذشته و خطر بسيار جدي نابودي قريب الوقوع آنها ميشود تبعيض معكوس روا داشته صفحاتي بيش از اين نسبت به اين زبانها اختصاص داد.

٨- به نقش و تاثير تجدد و اصلاحات فرهنگي و مدرنيسم در رفع عقب ماندگي مزمن ملت فارس و مردم ايران واقف شده به آن اهميت دهيم. خط تمام جوامع و كشورهاي مسلمان صاحب سيستمهاي لائيك، غير عربي است و از سوي ديگر خط رسمي همه جوامع و كشورهاي فوندامنتاليست اسلامي عربي است. فارسهاي چپ و دكرات مانند نيروهاي دمكرات و چپ دنياي توركي ميبايست در خط مقدم پروژه جايگزيني خط لاتين بجاي خط عربي، كه با تاسف امروزه حامل فرهنگ فوندامنتاليسم اسلامي است براي زبان فارسي باشند. در ميان تمام ملل مسلمان قفقاز، بالكان و آسياي ميانه سوسيال دمكراتها ويا كمونيستها پيشگام و مدافع ترك خط عربي بوده و هستند. نيروهاي چپ فارس ايراني اهميت قبول خط لاتين در تاجيكستان و تاثيرات مثبت آن را بر آينده روند تجدد ملت فارس و سد نمودن راه بنيادگرائي اسلامي درك نكردند و ملت تاجيك نيز با حركتي واپسگرايانه الفباي عربي را قبول نمود. شايسته است با جريان آغاز شده لاتين سازي خط عربي فارسي (يورو فارسي) همگامي نموده، با روشنفكران و سياسيون تاجيك ارتباط برقرار كرده و در جهت تغيير خط تاجيكي به لاتين كوشش شود. صفحه اي ويا مقالاتي از نشريه نيز ميتواند به خط لاتين فارسي چاپ گردد.

٩- شايسته است روز ٢١ فوريه كه از سوي يونسكو "روز جهاني زبان مادري" اعلان گرديده است به شكل فعال ارزيابي گردد و به روز فستيوال زبانهاي نلي كشور و اعتراض عليه ستم ملي و شوونيسم دولتهاي خاورميانه تبديل شود. مثلا همه ساله در اين روز ميتوان تظاهرات مسالمت آميزي را بر عليه شوونيسم دولتي فارس با شركت تمام نيروهاي دمكرات ايراني و غيرايراني در مقابل سفارتخانه هاي جمهوري اسلامي برگزار كرد.

داداش قاراقويونلو قيزيلباش- ٢٠٠١

Labels:

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home