Saturday, October 27, 2007



فدراليسم در دمکراسيهای معاصر
-------------------------------------------------------------------------------
ماشااله رزمی
-------------------------------------------------------------------------------
بشريت در قرن بيستم يا عصر فدراليسم را آغاز خواهد کرد ويا وارد يک برزخ هزار ساله خواهد شد» بنظر ميرسد که اين پيش بينی داهيانه «پرودون » سوسياليست قرن نوزدهم فرانسه، از دهه های پايانی قرن بيستم شروع به تحقق يافتن کرده است ، هم اکنون نزديک به يک سوم کشورهای جهان يعنی شصت کشور يا دارای نظام فدرالی هستند و يا در جهت تشکيل فدراسيون با کشورهای ديگرحرکت می کنند

۰
دو قرن بعد از پيش بينی پرودون رسيدن بمرهله فعلی بدون مانع نبوده است حتی در دهه هشتاد قرن بيستم تعداد زيادی از کارشناسان حقوق بين الملل نظامهای فدرالی را دچار بحران وبيشتر از آن در حال شکست می ديدند ۰نمونه های فدراليسم در اتحاد شوروی ، در يوگوسلاوی ، در چکسلواکی و حتی در کانادا با مشکلات همه جانبه مواجه بودند ۰ نهايتا با بهم خوردن بلوک کشورهای سوسياليستی سابق بی محتوا بودن فدراليسم درآن کشورها آشکار شد و ملتهای موجود در کادر فدراسيونهای سوسياليستی متوجه شدند که در آن کشورها فدراليسم در عمل پوششی برای تسلط يک ملت بر ملتهای ديگر و وسيله ای برای حکومت حزب واحد و توتاليتاريسم بوده است اين تجربه های نه چندان کهنه باعث شده است که حتی امروز نيز مردم آن کشورها نسبت به عنوان فدراليسم حساس باشند و توافقهای فدرالی خودرا با عناوين ديگر مطرح و معرفی نمايند اکنون به اثبات رسيده که فدراليسم بدون پلوراليسم معنی ندارد و فدراليسم مناسب ترين سيستم حکومتی در جوامع چند فرهنگی است.
فدراليسم چون بر پلوراليسم و مولتی پارتيسم متکی است نميتواند در يک جامعه بسته و در نظامهای ايديولوژيک و ديکتا توری عملی گردد بدينجهت شعار فدراليسم در دوران ما بمعنی نفی نظام استبدادی و پذيرش حق حاکميت مردم بر اساس قرارداد اجتماعی است
۰
 روند جهانی شدن از يک طرف ملتهارا باشکال مختلف بهم می پيوندد و از طرف ديگر زمينه هويت يابی ملتهايی را که در گذشته بزور يا بشکل صوری در جمعی نا همگون و اسما واحد قرار گرفته بودند فراهم می سازد به بيان ديگر قوانين جهانی شدن و جهانی سازی توسط نهادهای بين المللی و کمپانيهای فرا ملی از بالای سر دولت-ملت ها عمل می کند ۰ اينجا ديگر بزرگی و کوچکی دولتها تعيين کننده نيست آنچه که مهم است وارد شدن در بازار جهانی کارو سرمايه و هماهنگی با جامعه جهانی است لذا فدراليسم در بر خورد با مساله جهانی شدن به امری ضرور در سازماندهی صلح آميز مناسبات ملل درکشورهای چند مليتی تبدل می گردد. حل مشکلات ناشی از اختلافات زبانی ، مذهبی وقومی در دو دهه گذشته با دادن خودمختاری وسيع به مناطق و استفاده از فدراليسم ممکن گشته است و در همين رابطه فدراليسم در دو جهت پيشرفت کرده است يعنی هم از طريق پيوستن کشورها بهمديگر و هم تبديل نظامهای متمرکز به نظام فدرال. 
کشورهای اسپانيا و بلژيک همزمان هم سيستم متمرکز حکومتی خودرا به فدرال تبديل کرده اند و هم وارد اتحاديه اروپا شده اند که خود درجهت فدراليسم پيش ميرود يعنی فدراليسم در روابط ملی و کنفدراليسم در مناسبات بين المللی اين کشورها تحقق يافته و باعث رشدهمه جانبه و رفاه بيشتر شده است.
تکامل سيستم فدرال تنها در بلوکهای بزرگ صورت نميگيرد ۰ بی شک اقدامات اتحاديه اروپا بعد از بر داشتن مرزها و انتخاب پول واحد و هم اکنون تدوين قانون اساسی مشترک پيشرفته ترين مدل در فدراليزاسيون کشورهاست در عين حال يکی از اقدامات مهم و پايه ای اتحاديه اروپا برسميت شناختن حقوق ملی ، زبانی ومذهبی کليه اقليتهای ساکن در کشورهای اروپايی بوده است تا با حل ريشه ای مسايل و مشکلات باقی مانده از گذشته ها مانع بوجود آمدن درگيريهای داخلی در هر يک از کشورهای عضو واحتمال سرايت آن به کل اتحاديه بشود.
بر همين مبنا در کشورهای اروپايی که قدرت متمرکز قديمی دارند ساختار کشور نوسازی می شود و با تصويب قوانين عدم تمرکز ، خودمختاريهای وسيعی به مناطق ملی می دهند۰ در بريتانيا حکومت مرکزی اختيارات ولز، اکوس وايرلند شمالی را قانونی می کند و در فرانسه زبانهای ملی از جمله بروتون و کرس برسميت شناخته می شود در ايتاليا نيز خودمختاريهای محلی گسترده می شود. 
اين تحولات تنها به کشورهای پيشرفته اروپايی محدود نبوده است در شرق همچون در غرب گرايش به فدراليسم روز افسون است اتحاديه کشورهای تازه استقلال يافته شوروی سابق ، گسترش مناسبات منطقه ای در شرق آسيا و پيمانهای مودت آميز بين کشورهای آمريکايی بويژه آمريکای لاتين نمونه های رواج سيستم فدرال و کنفدرال در تمام نقاط جهان می باشند. 
خاورميانه نيز که بحرانی ترين نقطه جهان از جنگ جهانی دوم به بعد بوده است مستثنی نبوده و سيستم فدرال راه حل مناسبی برای کشورهای اين منطقه می باشد که عموما چند فرهنگی و چند مليتی هستند و اخيرا با سقوط سيستم متمرکز حزب بعث در عراق سيستم فدرال تنها گزينش مورد قبول ملل ساکن در آن کشوراست.
در ميان کشورهای فدرال جهان، سيستم فدرال در چهار کشور دموکراتيک مدل محسوب می شوند که هرکدام ويژگی خاصی دارند اين چهار کشور عبارتند از ايالات متحده آمريکا که از سال ۱۷۸۷ بعنوان پيشگام فدراليسم مدرن شناخته شده است و با بکار بردن اصطلاح «ماملت ايالات متحده » در قانون اساسی خود بنيانگذار سيستم وحدت در تنوع بوده است۰ بعد از آمريکا ، سوييس موفق ترين مدل در امر فدراليسم می باشد۰ البته از قرن سيزدهم به بعد و از دوران جنگهای صليبی کنفدراسيون سنتی ملل ساکن سوييس وجود داشته ولی فاقد قانون اساسی مدرن و حقوق شهروندی بوده و در مقاطعی نيز منحل شده است از جمله بعد از انقلاب فرانسه تا زمان ناپليون سوم سوييس اشغال شده وبعد از آن قدرتهای بزرگ آن روز بی طرفی سوييس را برای حفظ تعادل قدرت در اروپا برسميت شناخته اند و کنفدراسيون سوييس بدون تهديد خارجی به سازماندهی دموکراتيک مناسبات ملتهای ساکن سوييس ادامه داده است
۰
مدل ديگر آلمان است ۰ اين کشور از قرنهای گذشته فدراليسم را تجربه کرده است ولی هروقت تمرکز قدرت ايجاد شده فدراليسم بخطر افتاده است ، فدراليسم فعلی در آلمان از سال ۱۹۴۹ شروع شده ، قدرتهای پيروز جنگ جهانی دوم به فدرال شدن آلمان تاکيد داشتند تا از بوجود آمدن قدرت متمرکز که می تواند بار ديگر صلح جهانی را تهديد کند جلو گيری شود ۰ تجربه نيم قرن فدراليسم مدرن کاملا مثبت است و اين کشور طی اين مدت همواره به عدم تمرکز تمايل روز افزون نشان داده است و حتی وحدت دو آلمان نيز به عدم تمرکز قدرت در شرق آلمان فراروييد.
چهارمين مدل کانادا می باشد هرچند که بعضی از محققين آنرا مدل موفقی نميدانند ولی طی سالهای اخير همگرايی بين انگليسی زبانها و فرانسه زبانهای کانادا بيشتر شده است۰ مشکلات فدراليسم کانادا بيشتر از سيستم پارمانی آنگلوساکسون که مدتها توسط انگلستان در آنجا اجرا شده ناشی می شود و سيستم مبتنی بر اکثريت، موجب شده است که اقليت زبانی و مذهبی به اوپوزيسيون ابدی تبديل شود وهيج اميدی برای رسيدن به قدرت نداشته باشد. 
آراء عمومی مبتنی بر اکثريت يعنی پنجاه بعلاوه يک که حکومت را به حزب برنده در انتخابات واگذار می کند در نوع خود و در کشورهای همگون از لحاظ قومی و مذهبی مناسب بوده و طی قرون معاصر کار کرد قابل قبولی داشته است اما همين شيوه دموکراتيک در کشورهای چند مليتی نا مناسب بوده بويژه آنجاهاکه رای گيری برای اختيارات و حقوق ملی بوده است۰ در اين جوامع ملتی که از نظر زبانی و مذهبی دارای اکثريت است اقليتهارا بطرق قانونی به حاشيه ميراند و اميد رسيدن به حقوق ملی را از راههای قانونی به ياس مبدل می سازد۰ مبارزات خشونت آميز مردم کرس در فرانسه، باسک در اسپانيا و ايرلند در بريتانيا در مقابل سيستم پارلمانی مبتنی بر اکثريت بوده است مثلا برای استقلال جزيره کرس اگر رفراندوم سراسری در فرانسه بر گزار شود نتيجه از قبل معلوم است که منفی خواهد بود درصورتی که چنين همه پرسی درخود کرس مثبت است و اکثريت بسيار بالايی خواهد داشت ۰ اين امر آنقدر روشن است که هيج سياست مداری بدان استناد نمی کند.
مناسب ترين راه حل برای شرکت دادن اقليتهای قومی و مذهبی در سيستم های فدرال دوره ای بودن مقامات اصلی حکومت است. سوييس و کشورهايی که از مدل سوييس الهام گرفته اند تجربيات با ارزشی در تنظيم مناسبات و تقسيم صلح آميز قدرت بين اکثريت و اقليتهای ملی دارند و پست های کليدی قدرت با درنظر گرفتن ترکيب قومی کشور انتخاب می شوند و مسوليتها به تناوب بين مليتهای مختلف عوض می شوند۰ انتخاب وزرا چه توسط پارلمان باشد يا رييس جمهور يا نخست وزير طبق قانون فدرال بر اساس شرکت دادن همه اقوام در قدرت سياسی است۰ روشن است که انتخابات در حکومتهای فدره اگر ترکيب قومی همگون داشته باشند براساس سيستم اکثريت آراء صورت می گيرد. 
در هر چهار کشور مدل فدراليسم ، قوه مقننه مبتنی بر دو مجلس است که آنرا اصطلاحا بی کامريسم يا بی کامرياليسم می نامند و از سنت آنگلو ساکسون ها اقتباس شده است ۰ يکی از مجالس بر اساس تعداد جمعيت تشکيل می شود و مجلس ديگر با تعداد برابرنماينده از هر دولت فدره بوجود می آيد بعنوان مثال در آمريکا مجلس نمايندگان از روی تعدادجمعيت ايالتها تشکيل می شود و مجلس سنا از نمايندگان ايالتهاست که از هر ايالت بدون در نظر گرفتن کم يا زيادی جمعيت دو سناتور انتخاب می شود
۰
امروزه ايراداتی به فدراليسم آمريکا وارد می شود از جمله اينکه بعضی از قوانين پايه ای آن متعلق به قرن هيجدهم است و مدرن نشده اند ، يا اينکه قدرت زيادی در واشنگتن متمرکز شده و قدرت ايالات محدودگشته است همچنين لوبی گری در آمريکا خيلی رشد کرده و نقش ايالتها را در تصويب قوانين بی رنگ نموده است.

در تمام دنيا حکومت فدرال بدون ترجمه يا تغيير کلمه فدرال متداول و يک اصطلاح شناخته شده است اما در هر کشور دولتهای فدره که حکومت فدرال را تشکيل داده اند نامهای ملی دارند که درآمريکا «استيت» در کانادا «پروونس» در سويس «کانتون» ودر آلمان «لاند» ناميده ميشوند.
در انقلاب مشروطه ايرانيان فدراليسم را خودمختاری «ممالک محروسه » ميدانستند و قانون معروف «انجمنهای ايالتی و ولايتی » بهمين خاطر تهيه و تصويب شد تا ده ايالت آنروزی از هر جهت صاحب اختيار خود باشند ولی متاسفانه اين آرزو تاکنون تحقق نيافته است.
ممالک محروسه ايران مرزهای طبيعی اتنيک داشت که برای بقا و پيشرفت زبانهای ملی و فرهنگ وسنن هر ملت مفيد می باشد. اصطلاحات ايالت و ولايت عناوين تاريخی تقسيمات کشوری می باشند و عليرغم قدمت خود هنوز می توانند در ايران فدرال کاربرد داشته باشند۰ وبرای حکومتهای فدره «ايالت» کاملا گويا می باشند.
حکومتهای فدرال عالی ترين اشکال پالمانتاريسم و پلوراليسم سياسی را دارند بدينجهت در فدراليسم هم احزاب سراسری نقش دارند وهم احزاب ملی محلی۰ در اکثر قريب به اتفاق کشورهای فدرال سيستم نمايندگی يعنی دموکراسی غير مستقيم وجود دارد و مانند هر جامعه دموکراتيک مردم نمايندگان خود را برای مدت محدودی با رای خود انتخاب می کنند تا از طرف مردم حکومت بکنند ولی در سوييس دموکراسی مستقيم وجود دارد و برای تصميمات مهم به آراء عمومی مراجعه می شود و رفراندوم برگزار می گردد۰ اين نوع دموکراسی که پانصد سال قبل از ميلاد بمدت يکصد وپنجاه سال درآتن برقرار بوده مشکلاتی دارد که از آن جمله پر هزينه بودن رفراندوم ها و کندی تصميم گيريهاست ودر جوامع بزرگ وپر جمعيت نيز عملا قابل اجرا نيست.

اصطلاح دموکراسی مستقيم از آنجهت در يونان بوجود آمد که دريانوردان و بازرگانان ازراه تجارت ثروت زيادی اندوختند و بردگان زيادی خريدند وتوليد وتوضيع را دردست خود گرفتند در نتيجه درامر حکومت که تا آن زمان درانحصار خاندانهای پادشاهی بود شريک شدند و حکومت دمو کراتيک شد مردم آتن در روز های بخصوص جمع ميشدند و به تصميمات حکومتی رای می دادند بردگان وزنان وکسانی که يکی از والدين آنها آتنی نبودو مردانی که کمتر از سی سال داشتند حق دخالت در امر حکومت را نداشتند۰ لذا فقط سه در صد مردم در امر حکومت سهيم بودند.
دموکراسی بهترين نوع حکومت شناخته شده است زيرا بشر تا امروز شيوه بهتری را تجربه نکرده است۰ چرچيل گفته است که «دموکراسی بد ترين نوع حکومت است منهای تمام ساير اشکال حکومتی »معمولا دموکراسی بديل ديکتاتوری محسوب می شود۰ اصطلاح ديکتاتوری از روم باستان متداول شده است که البته در ابتدا بصورت کاملا دموکراتيک پايه گذاری شد باين ترتيب که سنای روم تصميم گرفت اختيارات تام به يک نفر بدهد تا تصميم گيری در جنگ و برای مقابله با دشمن سريع باشد۰ اين اختيارات ابتدا به سيلا و بعدها به سزار داده شدکه هردو ديکتات با استفاده از اختياراتی که به آنها داده شده بود موقعيت خود را تثبيت کردند و به ديکتاتوری ادامه دادند.
در فدراليسم واقعی امکان ديکتاتوری ناچيز ويا غير ممکن است زيرا قدرت سياسی بمعنی واقعی کلمه غير متمرکز است و چون ديکتاتوری حکومت متمرکز فردی يا گروهی است در عدم تمرکز فدراليستی ميدان عمل ندارد مگراينکه قبلا فدراليسم را از بين ببرند
۰
دموکراسی با تمام مزايايی که دارد اگر بصورت متمرکز اعمال شود قادر به حل مساله ملی نيست چنانچه طی دو قرن گذشته دموکراسيهای متمرکز انگلستان و فرانسه نتوانستند مسايل ملی ايرلند وکرس را حل کنند ۰ بر اساس اينگونه تجربيات تاريخی فدراليسم روش مناسبی برای جواب دادن به خواسته های اقليت های ملی در کشورهای چند مليتی است بخصوص که نقطه پايانی به تبعيضات زبانی ومذهبی می گذارد.
فدراليسم سوييس نمونه موفقی در برقراری برابری زبانی ودينی می باشد، سه چهارم جمعيت سوييس آلمانی زبان هستند ولی اين امرباعث نميشودکه زبانهای فرانسه ، ايتاليايی ورومانش مورد تضييق واقع شوند هر چهار زبان برابر باهم زبانهای ملی سوييس محسوب می شوند و سه زبان آلمانی ، فرانسه و ايتاليايی زبان اسناد ومکاتبات است ۰ فقط شش دهم درصد جمعيت سوييس بزبان رومانش حرف می زنند اما اين زبان نيز مدارس دولتی با بودجه عمومی دارد ودر مناطقی که رومانشها متمرکز هستند می توانند اسناد رسمی را نيز بزبان خود تنظيم کنند۰ کادرهای اداری سوييس بدليل بالابودن سطح فرهنگ و آموزش قادر هستند وظايف خودرا با هر چهار زبان انجام بدهند۰دو مذهب کاتوليک و پروتستان نيز عامل تعادل است زيرا در جاهايی که اکثريت زبانی وجود دارد ازطريق مذهبی تقسيم می شود وبالعکس
۰
سوييس همواره مدل ايده آلی برای عدم تمرکز و برسميت شناختن حقوق ملل و همزيستی مسالمت آميز و برابر حقوق بوده است ازگذشته های دور رهبران ملل غير فارس در ايران هم سوييس را مثال می زده اند از جمله پيشه وری می گفت آذربايجانيها می خواهند مناسباتشان باساير برادران ايرانی مانند مناسبات ملتهای سوييس باهمديگر باشد. 
امروزه حرکت اتحاديه اروپا بسمت نوعی از فدراليسم که با روند جهانی شدن خوانايی بيشتری داردباعث می شود که مدل سوييس بسيار محافظه کارانه و انزوا طلبانه جلوه کند و بی طرفی اين کشور در مناسباتش با جهان خارج نقش آنرا در تحولات بين المللی بحداقل می رساند و اين مساله سوييس را بيشتر به يک استثنا تبديل می کند. 
فدراليسم در مدل های مختلف آن مبتنی بر عدم تمرکز قدرت در همه زمينه هاست و مانند تمام اشکال دموکراسی قوای مقننه ، مجريه وقضاييه از هم تفکيک شده اند تا بگفته مونتسکيو « قدرت از قدرت سوء استفاده نکند » ۰
برخلاف سيستم های متمرکز در فدراليسم نيرو ها و نهادها بر همديگر کنترل متقابل دارند دولت فدرال بر عملکرد دولتهای فدره نظارت دارد و متقابلا دولتهای فدره دولت فدرال را تحت کنترل خود دارند۰ مجالس فدرال بر مجالس فدره ها وبر عکس نظارت دارند۰ فعاليت احزاب سراسری و احزاب منطقه ای همديگررا تکميل می کند و هيچ نهاد محلی يا سراسری از نظارت وکنترل علنی مبری نيست.
دولتهای فدره تنها بادولت فدرال در رابطه نيستند بلکه هر يک از دولتهای فدره با فدره های ديگر نيز روابط تنگاتنگ دارند اين نوع فدراليسم را فدراليسم کوپراتيومی نامند۰ به بيان ديگر مناسبات دولتها در سيستم های فدرال هم افقی است وهم عمودی ۰ اينگونه مناسبات بعد از پذيرفته شدن نظريه «دولت رفاه » گسترده تر شده است ۰ همکاری مانع استقلال نمی شود قانون اساسی فدرال مورد قبول عموم است ولی قوانين فدره ها يکسان نيست ۰ سيستمهای فدرال همواره در حال تحول وتکامل هستند بعض از آنها مانند آلمان در جهت عدم تمرکز بيشتر پيش می روند وبعضی ديگر مانند اتازونی گرايش به تمرکز دارند.
۰
در هر صورت اصل فدراليسم زير سوال نمی رود حتی در مورد کانادا که مشکل قانون اساسی هميشه وجود داشته در سالهای اخير گرايش به همزيستی بيشتر شده است واز زمانيکه سيستم چند فرهنگی پذيرفته شده نه تنها جدايی خواهان کبک تضعيف شده اند بلکه تجربيات کانادا الگويی برای حل مشکلات زبانی در کشورهای چند مليتی شده است. 
در همه جوامع دموکراتيک نيروهای ضد دموکراسی از موقعيت سوء استفاده می کنند وفدراليسم هم مستثنی نيست و اين بهای دموکراسی است که جوامع آزاد می پردازنند. 
نوعی از فدراليسم راست ومحافظه کارانه وجود دارد که فدراليسم کنسرواتيو ناميده می شود۰ اين نوع فدراليسم طرفدار حفظ وضع موجود و مخالف نو آوری و نو سازی سيستم است، مثلا در جنگهای داخلی آمريکا به بهانه حفظ تنوع و پلوراليسم نژادی از ادغام جوامع سياه پوستان با سفيد پوستان جلوگيری می کردند۰ در بعضی از کشورهای فدرال هم که پاره ای قوانين سنتی بنفع يکی از ملل درون فدراسيون است فدراليسم کنسرواتيو نمود پيدا می کند که شواهدی بر اين موضوع در کانادا وجود داشته است. 
پيدايش فدراليسم در آغاز برای پايان دادن به جنگهای مذهبی و ناسيوناليستی و از آن پس برای گسترش مناسبات اقتصادی و بهبود شرايط زندگی ملل بوده است ۰ تجربيات امروز نشان می دهند که فدراليسم وناسيوناليسم می توانند با همديگر همزيستی داشته باشند ودر کشورهايی که ناسيوناليسم ايديولوژيک شده و به آتش کينه های قومی دامن می زند فدراليسم بديل مناسبی است که هم موجوديت وهويت ملتهارا تضمين می کند وهم با بوجود آوردن اتحاديه ملل موجب رونق اقتصادی و رفاه عمومی ميگردد بويژه در کشورهای چند مليتی و چند فرهنگی که از استبداد سراسری و ستم مضاعف ملی رنج می برند، فدراليسم روش مناسبی برای پايان دادن به تشنج و جنگهای داخلی است. 
نوع و ساختار فدراليسم در هر کشور را بايد حقوقدانان وکارشناسان امر با استفاده از تجربيات تاريخی مللی که حکومت فدرال داشته اند و در هماهنگی با نيازها وويژگی های آن کشور تعيين و پيشنهاد بکنند و بهيچوجه نبايداز مدلهای ايده آل تجربه نشده استفاده شود که می تواند به بن بست برخورد کند وعمر و سرمايه وحيات ملتها را بمخاطره اندازد۰ خوشبختانه در ايران گسترش آموزش و پرورش و پيدايش قشر وسيعی از نخبگان در ميان همه ملتهای ساکن ايران زمينه های مقدماتی فدراليسم و خود مختاری ملی را فراهم ساخته است. 
در اتحاديه اروپا نوع جديدی از فدراليسم در حال شکل گرفتن است که اصطلاحا آنرا فدراليسم معاصر می نامند و عبارت است از گسترش دموکراتيک و صلح آميز مناسبات اقتصادی و سياسی با جهت گيری فدرالی. 
البته اتفاقات پيشبينی نشده می تواند اين روند را متوقف سازد ولی بعيد است که بعد از سالها تمام راه های طی شده وارونه گردد وروابط ملل بحالت قبل از آغاز شکل گيری اتحاديه عقب گرد نمايد۰ رشد مقطعی احزاب سياسی راست افراطی که مخالف وحدت اروپا هستند بيشتر از بحران اعتماد در ميان اقشار خاصی ناشی می شود که نگران از دست دادن امتيازات موروثی خود هستند در عين حال مبارزه اجتماعی برای ساختن اروپای سوسيال توسط اقشار زحمتکش درجريان است. 
اتحاديه اروپا در بعضی عرصه ها از کشورهای فدرال جلوتر رفته است. اعتبار پارلمان اروپا که تنها نهاد انتخابی اتحاديه است افزايش می يابد، شورای اروپاگسترده تر می شود و تصميمات بعضی از کميسيونها از جمله کميسيون بودجه اتحاديه که برای تمام کشورهای عضو برنامه می دهد بسيار وسيع است. چنين قدرتی را دولت فدرال آمريکا روی بودجه ايالتها ندارد و حتی کنفدراسيون سوييس که سابقه طولانی دارد قدرتش دررابطه با کانتون ها با تصميمات کميسون بودجهء اتحاديه اروپا قابل قياس نيست. 
اروپا درحال تبديل شدن به يک فدراسيون است بدون اينکه چنين ادعايی داشته باشد ۰ روند فدراليزاسيون اروپا شبيه رفتار کسی است که بيشتر عمل می کند و کمتر ادعا دارد۰ اما وجود حق « وتو» برای کشورهای عضو اتحاديه اروپا را از جرگه کشورهای فدرال مجزا می سازد۰ شهروندی کشورها هنوز مقدم بر شهروندی اتحاديه است و بحث های داغی در باره «سوپرناسيون » و «ضرر سياسی » در جريان است و احزاب سياسی نيز هنوز در محدوده هر کشور عمل می کنند نظامهای سياسی اتحاديه همگون نيست و ايالات متحده اروپا که آرزوی ويکتورهوگو بود هنوز تحقق نيافته است با اين همه موفقيتهای اقتصادی و تبديل شدن اتحاديه به يک بلوک قدرتمند کافی بوده است تا کشورهای شرق اروپا برای پيوستن به اتحاديه تلاش نمايند واين يکی از نتايج موفق بودن مدل اتحاديه اروپاست. 
سازماندهی احزاب سياسی در جوامع فدرال متفاوت و در عين حال توام با دوگانگی است ۰ احزاب سراسری هم بايد از منافع دولتهای فدره دفاع کنند و هم سياستهای عام دولت فدرال را مد نظر داشته باشند وچون ايندو هميشه برهم منطبق نيستند لذا تناقض در سياست و برنامه های احزاب بوجود می آيد. 
در آمريکا ظاهر قضيه اينست که هر يک از دو حزب قدرتمند دارای پنجاه واحد حزبی در پنجاه ايالت می باشند اما واقعيت آنست که فقط نام و آرم اين احزاب مشترک است و نيز هر چهارسال يکبار در انتخابات رياست جمهوری با هم هماهنگی دارند وگرنه در انتخابات سناتورها و تصويب قوانين محلی مستقل وحتی مخالف حزب سراسری عمل می کنند بدينجهت احزاب سراسری در آمريکا غير متمرکز هستند۰ برعکس آمريکا دو حزب سراسری کانادا در حفظ سانتراليسم حزبی پافشاری کردند که نتيجه آن انشعابات واحدهای استانی و پيدايش تعداد چند حزب منطقه ای و محلی بود.
در سوييس بخاطر تنوع زبانی احزاب سراسری چندان قدرتمند نيستند و از سيزده حزب حاضر در قدرت مرکزی فقط چهار حزب در همه کانتون هاحضور دارند قدرت اصلی احزاب نيز در کانتونهاست اما در آلمان بخاطر وحدت زبانی سانتراليسم در احزاب سراسری و ديسيپلين حزبی زياد است ۰ جابجايی نخبگان و کادرهای سياسی در آمريکا و کانادا محدود است و کادرهای فدرال عموما در پايتخت تربيت می شوند در صورتی که رشد و ترقی کادرهای سياسی فدرال در آلمان و سوييس از لاند وکانتون شروع می شود۰ در سوييس منتخبين فدراسيون در عين حال می توانند در کانتون خود نيز صاحب مسوليت باشند. 
حسن تحزب اروپايی به تحزب آمريکايی اينست که پلوراليسم واقعی وجود دارد و احزاب کوچک با ايتلافهای مقطعی انحصار احزاب بزرگ را می شکنند و کارآيی احزاب سياسی در بر قراری تعادل سياسی چشمگير است درصورتی که در آمريکا دو حزب قدرت را به تناوب در دست می گيرند و نقش و انتخاب مردم در سياست کم است.
November 13, 2004

Labels:

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home