Saturday, October 27, 2007



نوآوری در فدراليسم کاتالان
-------------------------------------------------------------------------------
ماشاالله‌ رزمی
-------------------------------------------------------------------------------
از سال 2004 که حزب سوسياليست هاي کاتالان حکومت خود مختار کاتالان را در اختيار گرفته است بحث مساله ملي در محافل سياسي و روشنفکري اسپانيا گسترده تر از هميشه مطرح مي شود زيرا پاسکال ماراگلا رهبر حزب و رئيس حکومت خودمختار ( جنراليتا ) باطرح ايده هاي تازه درباره فدراليسم و استقلال در افکار عمومي شگفتي مي آفريند . گوتي ها و آلان هااز اقوام بومي اطراف درياي خزر بوده اند که در دورانهاي گذشته و با حرکت امواج انساني ازشرق به غرب تا جنوب اروپا پيش رفته و در قرن پنجم ميلادي در کنار درياي مديترانه حکومت « گوتي– آلان » را تشکيل داده اند که گوتي آلانيا ناميده مي شد و بارسلون را پايتخت خود ساخته اند و مورخين اروپائي آنرا حکومت « ويزيگوت ها » مي شناسند.

کاتالان ها در قرون سيزده و چهارده قدرت تجاري بزرگ بين سه قاره اروپا ، آسيا و افريقا بوده اندو اکثر جزاير و بنادر مديترانه را در تصرف خود داشتند و تنها نقشه تجاري باقي مانده از قرن پانزدهم نيز به زبان کاتالاني مي باشد که به « اطلس کاتالان » معروف است که در آن نقشه شهر هاي بزرگ آن دوران و محصولاتي که در آنجا ها وجود دارد ازقبيل ابريشم ، عاج ، ادويه و غيره قيد شده و توضيحاتي بزبان کاتالاني در حاشيه نوشته شده است . زبان کاتالان ازخانواده زبانهاي هند و اروپائي است که اصطلاحا گال ورومن نيز ناميده مي شود . آثار ادبي ارزشمندي به اين زبان از قرن دوازدهم موجود است و قرن چهاردهم اوج شکوفائي اين زبان بوده است ودر حال حاضر مجموع کساني که در اسپانيا ، ايتاليا و فرانسه بزبان کاتالان حرف مي زنند دوازده ميليون نفر مي باشد .کاتالان يکي از چهار زبان رسمي در کشور اسپانياست و نظر باينکه کاتالاني زبان رسمي کشور مستقل شاهزاده نشين « آندور» است لذا از نظر يونسکو زبان اقليت قومي شناخته نمي شود بلکه يکي از يازده زبان رسمي اتحاديه اروپاست و نسبت به تعداد کساني که باين زبان حرف مي زنند در مرتبه هفتم در اروپا قرار دارد .
ناسيوناليسم کاتالان بمفهوم امروز ي آن در قرن نوزدهم ابتدا درميان بورژوازي و روحانيت کاتالان بوجود آمده وبعدازعمومي شدن خود يک جريان آنارشيستي را دربين طبقه کارگر ايجاد کرده است بدينجهت اکثر رهبران کارگران اروپا در باره « کاتالانيسم » اظهار نظر کرده و راجع به آن موضع گرفته اند .
کاتالانها در جنگهاي داخلي اسپانيا ( 1939 _ 1936 )در کنار جمهوريخواهان چپ قرارگرفتند و باشکست جمهوريخواهان و پيروزي فرانکيست ها که باحمايت هيتلر از فرانکو عملي شد و ديکتاتوري در اسپانيا مستقر گرديد کاتالانيسم ممنوع شده و بيان هرگونه خواسته ملي جرم تلقي شد . فشار واختناقي که در دوره فرانکو براي نابودي زبان و فرهنگ کاتالان وارد مي شد باعث پيدايش جنبش مقاومت فرهنگي عظيمي شد که کاتالانيسم را بصورت بي سابقه اي گسترش داد و انگيزه استقلال طلبي را تقويت کرد .
با مرگ فرانکو درسال 1975 و استقرار دموکراسي در اسپانيا خودمختاري کاتالان احياء شد ودر سال 1978 قانون خودمختاري کاتالان بتصويب پارلمان اسپانيا رسيد و نقش اصلي درحکومت محلي کاتالان که « جنراليتا » ناميده مي شود در اختيار حزب ناسيوناليست ميانه رو « همبستگي و اتحاد» قرار گرفت . اين حزب سياست اتحاد با حکومت مرکزي مادريد را انتخاب کرد و توانست سيستم اداري خودمختاري کاتالان را تکميل کند و زمينه رشد ساير احزاب ملي کاتالان را فراهم سازد. زبان کاتالان سند هويت ملي و سلاح مبارزاتي کاتالان ها براي خود مختاري بيشتر است .اختلاف کاتالان ها با حکومت مرکزي مادريد باعث پويائي فرهنگ و اقتصاد کاتالان است اين اختلافات که در تمام عرصه هاي زندگي سياسي و اجتمائي نمود دارد و از تيم هاي ورزشي گرفته تا خلاقيت هاي هنري را شامل مي شود ، نوعي ديناميسم در زندگي کاتالان ها ايجاد مي کند که موجب پيشرفت آنها در تمام زمينه هاست وهمچنين رقابت بارسلون با مادريد باعث مي شود تا اندازه اي اختلافات داخلي کاتالان ها به کناري نهاده شده و درمواردي حتي فراموش گردد.
زبان کاتالان طي سال هاي اخير رونق زيادي پيدا کرده است و تمام کساني که در مناطق کاتالان نشين زندگي مي کنند دو زبانه شده اند .
نقش تاريخي کاتالان ها در زندگي سياسي و اقتصادي اسپانيا بسيار شبيه نقش آذربايجاني ها در حيات سياسي و اجتماعي ايران است بهمين خاطر آشنائي با تجربه فدراليسم کاتالان مي تواند به رشد وغناي بحث فدراليسم در ايران کمک کند وضرورت تغيير ساختارحکومت و ايجاد دولت مدرن رابيشتر خاطرنشان سازد.
دورتازه رشد کاتالانيسم از آنجا شروع شد که درسال 2004 با پايان يافتن دوره نخست وزيري آزنار در اسپانيا که سياست مرکز گرا را دنبال مي کرد و افتخار مي کردکه توانسته است ناسيوناليسم را مهار نمايد افق جديدي درصحنه سياست گشوده شد و با بقدرت رسيدن زاپاتارو در مارس همانسال نقش مناطق واقليت هاي ملي درسياست اسپانيا افزايش يافت . خوزه لوئي زاپاتارو و حزب سوسياليست اسپانيا مدافع پلوراليسم ملي است و بدين خاطر کفه ترازو بنفع فدراليست ها و طرفداران عدم تمرکز حداکثر تغيير کرده است .اکنون بحث افزايش قدرت مناطق خودمختارهمه گيرشده و مخالفان مي گويند که مسائل با ريسک بالا مطرح ميشود . در اين مباحث از باسک زياد صحبت بميان مي آيد زيرا بدليل تداوم مبارزه مسلحانه باسک ها ، عده اي معتقدند که مبارزه مخفي و قهر آميز باسک ها دموکراسي را در اسپانيا بمخاطره مي اندازد با اينکه باسکها زياد مطرح مي شوند ولي مانند هميشه اين کاتالان ها هستند که حرف آخر را ميزنند و رهبري فکري اقليت هاي ملي در اسپانيا در اختيار کاتلان هاست . با شکست حزب همبستگي و اتحاد در انتخابات کاتالان و کنار گذاشته شدن خوردي پوخال رهبر تاريخي کاتالان ها اکنون پاسکال ماراگلا رهبر حزب سوياليست کاتالان و رئيس حکومت خود مختار است که افکار عمومي را بطرف خود جلب مي کند .
ماراگلا در دسامبر سال 2004 براي رسيدن به قدرت با استقلال طلبان جمهوريخواه چپ ائتلاف کرد و بر نامه مشترکي را با آنان امضاء نمود که به برنامه « شرکت مستقيم » معروف شده است . منظور ازشرکت مستقيم ، عضويت مستقيم کاتالان در اتحاديه اروپاست . سر فصل هاي مهم اين برنامه عبارتند از تقاضاي عضويت مستقل کاتالان در اتحاديه اروپا ، استقلال مالي کاتالان از بقيه مناطق ، عمومي کردن کاربرد زبان کاتالاني و قرار گرفتن امر مهاجرت و مهاجرين در حوزه اختيارات جنراليتا .
ماراگلا به دولت مرکزي پيشنهاد داده است که اخذ ماليات از کاتالانها به حکومت محلي واگذار شود و فقط نصف ماليات جمع آوري شده به صندوق حکومت مرکزي واريز شود .برنامه ماراگلا و همچنين ائتلاف او بااستقلال طلبان چپ باعث نگراني طرفداران حکومت متمرکز شده است و موجب شده است سوالاتي را درباره نيت باطني رهبر کاتالان مطرح بکنند . ماراگلا درمبارزات انتخاباتي لحن راديکال داشت و ازجمله مي گفت « اگر مادريد راه بي بازگشت بارسلون را که براي خودمختاري بيشتر برگزيده است سد کند فاجعه به بار خواهد آمد » . عليرغم چنين اظهاراتي وي اصلا شبيه يک استقلال طلب کلاسيک نمي باشد . ماراگلا خواهان جدائي کاتالان از اسپانيا نيست بلکه خودرا مدافع سيستم پلورالي معرفي مي کند که توسط زاپاتارو عنوان شده است و جوهر آن شناسائي سيستم اداري مناطق خودمختار بمثابه دولت هاي واقعي است ، بزبان ديگر ، دولتي فدرال تر از دولت فعلي اسپانيا . اگر اين طرح عملي شود کاتالان از اسپانيا جدا نمي شود بلکه با قدرت اقتصادي و سياسي که کاتالان ها دارند ، دولت اسپانيا از درون توسط دولت کاتالان تسخير مي شود و اين همان کاتالاني است که ماراگلا در پي تحقق آنست ، دولتي در درون دولت که سياست هاي کلي را ترسيم نمايد و از درون ، بيرون را رهبري کند .
از نظر ماراگلا اشتباه بزرگ ناسيوناليست هاي سنتي کاتالان اين بوده است که براي رسيدن به هدف نهائي خويش نخواسته اند يا تلاش نکرده اند تا بخشي از قدرت و يا حتي نصف قدرت مرکزي در مادريد را تصاحب کنند ، امري که ممکن و در مقاطعي عملي بود . با اين ديدگاه کاتالانيسم ديگر تنها کسب خودمختاري اقتصادي و استقلال فرهنگي در دايره محدود خود کاتالان نخواهد بود بلکه تلاشي خواهد بود براي تغيير اساسي و ماهيت دولت اسپانيا و تبديل آن به يک دولت پست مدرن اروپائي تا ازوضعيت دولت _ ملت کلاسيک فعلي خارج شود .
عملي شدن اين طرح زماني ممکن خواهد بود که اسپانياي امروزي از حالت « راديو _ سانتريک » که حکومت هاي خود مختار را در حاشيه خود نگاه مي دارد خارج شود و به شبکه اي از دولتها تبديل گردد که کاتالان گرانيگاه اقتصادي و سياسي آن خواهد شد . مارا گلا مي گويد :
« کاتالان که همواره موتور اقتصادي اسپانيا بوده است موقعيت مرفه خود را زماني حفظ خواهد کرد که دور نماي آينده خود را فراتر از مرزهاي جغرافيائي فعلي ترسيم کند ، ما بايد توان بازي کردن آن نقش کليدي را در منطقه اي داشته باشيم که من آنرا حوزه مديترانه اي اروپا مي نامم . اين حوزه اقتصادي شامل مناطق ميدي پيرنه و لانگ دوک روزيون در فرانسه و کاتالان ، آراگون ، جزايربالرو منطقه والانس در اسپانياست ، اين منطقه اروپائي با هفده ميليون جمعيت که تا بحال محروم از توجه کافي بوده است جوابگوي يک نياز همزيستي استراتژيک مي باشد و براي عملي شدن اين پروژه ، نقشه فعلي اسپانيا بايدتغيير کند . در جهت پيشبرد اين هدف ، انتخاب زاپاتارو در 14 مارس 2004 مرحله جديدي در مبارزه ملي کاتالان ها بوده است که مي توان آنرا يک گام بزرگ تاريخي ناميد . ازين به بعد کاتالان در رهبري قدرت سياسي اسپانيا حضور مستقيم خواهد داشت و تصميمات مشترکا گرفته خواهد شد. »
در جملات بالا آشکارا تقسيم قدرت حکومت مادريد مطرح است . ماراگلا اسپانياي فردا را کشوري با سيستم سياسي
« فدراليسم آسيمتريک » پيشنهاد مي کند . فدراليسم آسيمتريک که مي توان آنرا فدراليسم نامتقارن ناميد سيستمي است که در آن همه مناطق يک کشور به يک اندازه داراي خودمختاري نيستند بلکه بعضي ازمناطق داراي استقلال کامل هستند و بعضي ديگر تحت سرپرستي حکومت مرکزي مي باشند . چنانچه پيشنهادات ماراگلا عملي شود اسپانيا اولين کشور دنيا باسيستم فدراليسم آسيمتريک خواهد شد . او عنوان ميکند که در سه يا چهار منطقه اسپانيا از جمله کاتالان ، باسک و گاليسي دولت هاي فدره تشکيل شود و در بقيه مناطق که فعلا مساله ملي مطرع نمي کنند يک دولت ديگر اداره امور را در دست داشته باشد و همه اينها يعني دولتهاي فدره و بقيه مناطق اسپانيا در درون يک دولت فدرال با حداقل اختيارات قرار بگيرند .
ماراگلا ايده « استقلال _همبستگي داخلي» را جايگزين ايده « جامعه ملي تاريخي » مي کند که استقلال طلبان سنتي آنرا مي پرستيدند . نظريات ماراگلا در يک سيستم چند مرکز مي تواند باشکال مختلف اقتصادي ، سياسي و فرهنگي تفسير و عملي بشود که حوزه عملکرد بعضي از آن مراکزاز مرزهاي اسپانيا فراتر مي رود . در يک کلام او خواهان کشور کثير المرکز است .
رئيس جنراليتا مفاهيمي چون « کشور کثيرالمله» را رد مي کند زيرابنظر او در کشور هائي که حکومت مرکزي
کثير المله بودن کشور را مي پذيرد ، غير از ملت حاکم بقيه ملل فقط خود مختاري فرهنگي دارند که حلال تمام مشکلات ملي نيست ودر نهايت بجائي نخواهد رسيد . او همچنين تشکيل دولت _ ملت جداگانه را که استقلال طلبان در مرکز سياستهاي خود قرار مي دهند قبول ندارد زيرا معتقد است که دوران سيستم هاي کلاسيک به پايان رسيده است وهمه دولت _ ملت هاي موجود دچار بحران ساختاري هستند .
باين ترتيب « فدراليسم آسيمتريک » بمثابه شکل سياسي ناسيوناليسم پست مدرن معرفي مي شود که فراتر از استقلال طلبي مرسوم قرار مي گيرد .
اين برداشت از خود مختاري کاتالان بدنبال فرصتهاي تاريخي مناسبي بوجود آمده است که بعد از مرگ فرانکو ، واستقرار دموکراسي ، جذب شدن اسپانيا در اتحاديه اروپا سومين عامل مناسبي بوده است که طي سي سال گذشته بنفع ناسيوناليسم تمام شده است زيرا قوانين اروپا هرچه از اختيارات دولت ها مي کاهد بيشتر از آن به اختيارات مناطق مي افزايد . اتحاديه اروپا آشکارا ميدان مانور مناطق ملي را گسترش داده و اکسيژن تازه اي از نظر اقتصادي و ارتقاء فرهنگي براي اقليت ها و ملل محروم مانده فراهم کرده است . کاتالان ها خواهان اروپاي مناطق مي باشند .
غير از احزاب دست راستي که عموما نظريات ماراگلا را باتهام تجزيه طلبي محکوم مي کنند در صفوف چپ غير کاتالان نيز ديدگاههاي او مخالفان جدي دارد . آنان مي گويند خود مختاري اقتصادي نهايتا به استقلال کامل مناطق منجر مي شود و اين امر به ضرر مناطق فقير اسپانيا تمام خواهد شد. در صورت استقلال اقتصادي ماليات دهندگان بحق سوال خواهند کرد که چرا بايد کاتالان مرفه و ثروتمند با اندلس فقير شريک بشود ؟
موفقيت هاي کاتالان ابتدا به ساکن و صرفا در اثر تحولات دروني کاتالان و اسپانيا نبوده بلکه شتاب گيري روند جهاني شدن و برداشته شدن مرزها در اروپا زمينه هاي قاره اي و جهاني مناسبي را براي پيشرفت کاتالانيسم فراهم کرده است در عين حال عامل اصلي موفقيتها ، شکل مبارزه مسالمت ميز و بي وقفه خود کاتالان ها بوده است و اکنون زمان آن رسيده است که کاتالان ها براي عملي کردن برنامه هاي خود اقليت هاي ديگر از جمله باسک هارا با خود همراه سازند .
کاتالان ها وباسک ها همزمان بعد از مرگ فرانکو خود مختاري گرفتند ولي براي رسيدن به هدف نهائي اشکال مبارزاتي متفاوتي را انتخاب کردند . کاتالان به مبارزه پارلماني و حزبي با شيوه مسالمت آميز روي آورد ولي باسک ها همان شکل مبارزاتي مخفي و مسلحانه را که اززمان فرانکو شروع کرده بودند ادامه دادند . در اين مبارزه طي سي وپنج سال گذشته بيش از هشت هزار نفر جان خود را ازدست داده اند که نيمي از آنها از کادرهاي استقلال طلبان باسک بوده است تعداد بي شماري نيز زنداني و يا فراري شده اند . بدينجهت باسک نتوانسته است مردان سياسي ورزيده و با تجربه پرورش دهد و اين درحالي است که کاتالان در اين مدت نسل جديدي از تئورسين ها و زنان ومردان سياسي را پرورش داده است که نه تنها درسطح اسپانيا بلکه درتمام اروپا مطرح هستند و نظريات بديعي براي اصلاح سيستم هاي حکومتي و حل مساله ملي مطرح مي کنند .
با به بن بست رسيدن مبارزه مسلحانه استقلال طلبان باسک شانس پذيرفته شدن برنامه کاتالان ها توسط باسک ها بيشتر شده است . بعد از واقعه 11 سپتامبر 2001 در نيويورک افکار عمومي در کشور هاي غربي نسبت به مبارزات قهر ميز آنتي پاتي پيدا کرده است و هرگونه عمل مسلحانه را تروريسم ناميده و در رديف عمليات تاريک انديشان ضد تمدن قرار مي دهد همين عامل باعث شد تا ارتش آزاديبخش ايرلند شمالي رسما مبارزه مسلحانه را رد کند و بعد از انفجار قطارهاي شهري مادريد درسال 2004 استقلال طلبان باسک نيز هيچ عمل مسلحانه اي انجام نداده اند . و با توجه به اينکه باسک ها همواره از ايرلندي ها الهام مي گرفتند و حتي بعضي از کادرهاي باسک بشيوه ايرلندي آموزش مي ديدند ، اکنون نيز احتمال تکرار تجربه ايرلند توسط باسک ها تقويت شده است بويژه که بعضي از رهبران زنداني باسک با تقبيح و محکوم کردن عمليات تروريستي مشي مسلحانه باسک را رد کرده اند .
باسک ها با دولت اسپانيا اختلاف مذهبي ندارند و احتمال توافق سياسي در اينجا بيشتر از ايرلند است زيرا در ايرلند اختلاف تاريخي کاتوليک ها و پروتستانها امر توافق و اتحاد را مشکل مي ساخت. اکنون اگر کاتالان ها باسک هارا به مبارزه مسالمت ميز و عاري از قهر متقاعد سازند و با خود همراه نمايند ،آنگاه کاتالان ، باسک و گاليسي خواهند توانست آن نوع خود مختاري حد اکثري را که کاتالان دنبال مي کند بدست آورند و مي توان گفت که با هماهنگي اين سه ملت فدراليسم اسيمتريک در اسپانيا از حالت تئوريک صرف خارج شده و صورت واقعي خواهد يافت .
ژوئيه2005 _ پاريس


Labels:

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home