Sunday, February 18, 2007



فدائيان اكثريت و رسوبات ناسيوناليزم فارسي
-------------------------------------------------------------------------------
رحيم حنائيزاد
-------------------------------------------------------------------------------
اخيرا قطعنامه اي در خارج از كشور از سوي هئيت سياسي – اجرائي سازمان فدائيان- اكثريت در باره مسئله ملي در ايران با نام "برخي ارزيابي هاي عمومي ، پاره اي استنتاجات مشخص و بخشي از تأکيدات ما در عرصه مسئله ملي در کشور!" صادر شده استּ مواضع اين سازمان كه يكي از خوشنامترين تشكيلات چپ دمكرات ايراني است و همانند كل حركت چپ در ايران٬ ريشه در چپ تركي- آذربايجاني داشته و نسب به احزاب همت و عدالت جمهوري آذربايجان ميبرد٬ از هر جهت در فرهنگ و گفتمان سياسي ايران حائز اهميت و سزاوار تدقيق استּ در اين سازمان - همچنانكه در متن قطعنامه اخير نيز ديده ميشود- در رابطه با مساله ملي در ايران نگرشي دمكراتيك وجود دارد كه معترف به كثيرالمله بودن ايران٬ وجود مساله اي بنام مساله ملي و لزوم حل دمكراتيك آن در اين كشور استּ آشكار است كه تثبيتهاي كليدي فوق و تاكيد بجا بر آنها٬ خود دست آوردي بزرگ در مبارزه دمكراسي٬ جامعه اي مدني و معاصر در ايران است و ميبايست كه از سوي همه تقدير شودּ

از سوي ديگر٬ نگرش برخي از جناحهاي موجود در اين تشكيلات به مساله ملي و طرق حل آن٬ با اصول دمكراتيك فوق در تضاد بوده و در بسياري از جهات متاثر از ناسيوناليسم فارسي است و حتي همسوئي و عينيتي تمام با آن داردּ رسوبات اين نگرش غيردمكراتيك به مساله ملي را در قطعنامه اخير نيز ميتوان ديدּ اين قطعنامه مانند خود سازمان اكثريت٬ بافت سازماني و عملكرد سياسي اش٬ حاوي تناقضي دروني در رابطه با مساله ملي استּعمده اين تناقضات را ميتوان در دو مساله تشكيلات سراسري و مليتها و سرزمينهاي ملي آنان خلاصه نمودּ


آيا قومي بنام فارس در ايران وجود دارد؟

------------------------------------------------------------------------------------------------
در قطعنامه گفته ميشود: در مقابله با اين سياستها، واکنش هاي مختلف الجهتي پديدار شده که يکي از اشکال منفي آنها، گرايش به ناسيوناليسم عظمت طلبانه ايراني در ميان "بخشي از مردم ايران" است. چنين گرايشي ، متقابلا زمينه ساز تقويت گرايشات افراطي در "ساير مليتهاي ايراني " شده است.
------------------------------------------------------------------------------------------------

قطعنامه٬ زمينه ساز گرايشات افراطي در "ساير مليتهاي ايراني" را ناسيوناليسم عظمت طلبانه ايراني در ميان ملتي ديگر ميداند كه از آن با نام "بخشي از مردم ايران" ياد كرده استּ سوال اين است: اين بخشي از مردم ايران چه كسانياند؟ آيا اين "مليت" كه سبب تقويت گرايشات افراطي در "ساير مليتهاي ايراني" شده است٬ نامي دارد و يا نه؟ و اگر دارد به چه دليل نام اين مليت برده نشده و به جاي آن عبارت "بخشي از مردم ايران" بكار رفته است؟ اين چگونه گزارش جامعي است كه در آن از مليتي كه زمينه ساز تقويت گرايشات افراطي در ساير مليتهاي ايراني و مسبب ايجاد معضلي بدين اهميت در يك كشور كثيرالملله است ذكري به ميان نميآيد؟

معلوم است كه اين "مليت" اسرارآميز كه نويسندگان قطعنامه از بردن نام آن به هر دليل و انگيزه اي- مصلحت٬ خوف و يا تابو بودن- اجتناب نموده اند٬ "فارس" نام داردּو همانگونه كه ديده ميشود در قطعنامه اي كه به ترسيم تصويري مجمل از حركات ملي مليتهاي ايراني پرداخته است٬ ذكري از يكي از عمده ترين اقوام ايراني يعني مليت فارس٬ نه با نام اين مليت و نه با نام منطقه ملي مربوطه اش نشده استּ به گمان اينجانب اين يك مورد به تنهايي ميتواند كه تمام مواضع اين سازمان در باره مساله ملي در ايران را به زير سوال بردּ خلق فارس در ايران تافته جدابافته نيست٬ قومي است در رديف و رده همه اقوام ايراني ديگر از ترك و بلوچ و لر و كرد و عرب و تركمن و ּּּּ در همه تحليلها٬ مطالعات و بررسيها در باره مساله ملي و مليتهاي ساكن در ايران ٬ به طور مشخص ميبايست به

- وضعيت سياسي و فرهنگي خلق فارس در ايران
- موقعيت زبان فارسي در نظام حقوقي٬ قانوني٬ رسانه اي و آموزشي و نقش آن در سياستهاي داخلي و خارجي دولت ايران در رابطه با مليتهاي ايراني و همسايگان٬
- وضعيت كنوني و تشكلات سياسي طيفهاي گوناگون جريان قوميت گرائي فارسي٬
- رابطه اين جريانات با ايدئولوژي نژادپرستانه پان ايرانيسم٬
- حضور و سنگيني اين دو در ساختار و سياستهاي دولت مركزي و همچنين در گروههاي سياسي موسوم به سراسري (به واقع فارس) ايران٬
- حضور و درجه تسلط قوميتگرايان فارس در نهادهاي حكومتي (از جمله بر نهاد رهبري٬ هئيت دولت٬ مجالس شورا و خبرگان٬ شوراي مجمع تشخيص صلاحيت نظام٬ شوراي نگهبان٬ نيروهاي مسلح بويژه سپاه پاسداران٬ صدا و سيما٬ قوه قضائيه٬ وزارتهاي آموزش و پرورش٬ فرهنگ و آموزش عالي٬ كشور٬ خارجه و ּּּ)
- و حدود و ثغور منطقه فارس نشين كشور

اشاره شودּ در غيرت اين صورت٬ اين چنين ارزيابيهايي فوق العاده ناقص٬ غيرجدي و حتي شبهه برانگيز خواهند بودּ از ديگر سو٬ ناديده گرفتن قوم فارس در بررسي مسائل قوميتهاي ايراني و تابو شمردن اشاره به ماهيت قوميتگرايانه فارسي دولت ايران؛ علامت مميزه٬ مشي و نگرش بارز همه جريانات قوميتگراي افراطي فارسي و پان ايرانيسم در تاريخ ايران معاصر استּ متاسفانه در اينجا٬ سازمان فدائيان اكثريت مقهور قوميت گرائي افراطي فارسي گرديده استּ


آيا دولت ايران قوميتگراي بلوچ است؟

------------------------------------------------------------------------------------------------
در قطعنامه گفته ميشود: جمهوري اسلامي در دوران حاکميت خود کوشيده، تمامي حيات سياسي ، اجتماعي و فرهنگي مردم ايران را اسلامي بکند و از جمله ترم امت را بجاي ملت بنشاند.

ما مروج و مدافع هم پيوندي هاي تاريخي ساکنان ايران و اشتراکات اقتصادي ، اجتماعي و فرهنگي کنوني آنان مي باشيم و در مخالفت با تفرقه افکني ها و نقار آفريني هاي ملي ، با هر نوع برتري جوئي ملي در اشکال پان ايراني سم، پان ترکيسم، پان کرديسم و پان عربيسم و غيره مبارزه ميکني م.
------------------------------------------------------------------------------------------------

به سهولت ميتوان گفت كه در بند نخست نوعي عوام فريبي بر زبان آورده شده و بر يكي از دو خاصيت اصلي و غير دمكراتيك دولت ايران و مانع عمده گذار به جامعه اي مدني و دمكراسي٬ يعني قوميت گرائي فارسي- آرياگرايي دولتي سرپوش گذارده شده است (خاصيت ديگر٬ بنيادگرايي شيعي است). آيا ميتوان از نژادپرستي تباري (راسيسم) و يا نژادپرستي زباني (لينگوئيسيسم) سخن بميان آورد اما ذكري از رابطه آن با قدرت و دولت و قوميت مسلط نكرد؟ آيا ميتوان از آنتيسميتيسم آلماني در دهه چهل سخن گفت بي آنكه به دولت نازي اشاره اي نمود؟ پس از كودتاي ١٢٩٩ هر دو دولت پهلوي و جمهوري اسلامي دولتهايي نژادپرست تباري (بر مبناي تبار آريايي) و نژادپرست زباني (بر مبناي زبان فارسي) اند و جمهوري اسلامي نيز هم اكنون عاليترين تجسم قوميتگرائي (بنيادگراي) فارسي در ايران است. انكار اين واقعيت٬ گفتمان اساسي جريانات قوميتگراي افراط فارسي و پان ايرانيست است.

در بند دوم نيز٬ پان ايرانيسم به نادرستي با پان تركيسم و پان عربيسم همرديف شمرده شده استּ در شرايط ايران موقعيت و يا خطر پان ايرانيسم با پان تركيسم و پان عربيسم و ּּּ به هيچ وجه شبيه به هم نيستּ جريانات پان تركيست و يا پان عربيست٬ حتي اگر در ايران وجود داشته باشند امري دولتي نبوده٬ محدود به گروههاي جوانان٬ متشكل از چند ده و چند صد نفر و فاقد هر گونه پايگاه اجتماعي گسترده و عمل سياسي با برد تعيين كننده بوده٬ بدون سنن و ريشه تاريخي قابل توجه اي در ايرانندּ حال آنكه پان ايرانيسم و قوميتگرائي برتري طلب فارسي٬ نزديك به هشتاد سال است كه صبغه اصلي دولت ايران و اكثريت قريب به اتفاق نيروهاي سياسي و فرهنگي سراسري (فارسي) ايراني را – از راست و چپ و مذهبي- تشكيل ميدهدּ همچنين برخلاف قوميتگرائي تركي و عربي؛ قوميتگرائي فارسي و حتي تمايلات بارز پان ايرانيستي به طرزي بسيار گسترده در ميان همه طبقات و گروههاي اجتماعي فارس زبان ايراني ٬ از عامي و باسواد عميقا نهادينه شده استּ

سرپوش گذاردن به حضور نژادپرستي تباري (آريايي) و زباني (فارسي) و قوميتگرائي افراطي فارسي در سطح دولتي و همچنين انكار گستردگي بسيار عميق اين جريانات در ميان خلق فارس بويژه در ميان اكثريت مطلق نخبگان فارس٬ يكي ديگر از رفتارهاي سياسي مميزه جريانات قوميتگراي افراطي فارسي در ايران ميباشد.


تركمنستان٬ عربستان

------------------------------------------------------------------------------------------------
در قطعنامه تيترهايي به شكل "در باره كردستان"٬ "در باره آذربايجان"٬ "در باره تركمنها" و "در باره عربها" وجود داردּ
------------------------------------------------------------------------------------------------

در حاليكه نويسندگان اين قطعنامه از نياخاك خلق كرد بنام كردستان و از نياخاك بخشي از خلق ترك در شمال غرب ايران بنام آذربايجان ياد كرده اند٬ از نياخاك خلق تركمن (تركمنستان) و نياخاك خلق عرب (عربستان) بنام ياد ننموده و به جاي آن ترجيح داده اند كه تعبيرات "در باره تركمنها" و "در باره عربها" را بكار برندּ (تو گوئي كه اين دو خلق در ايران داراي سرزمين و منطقه ملي خاص خود نميباشند و يا تابوئي در كار برد اين اسامي وجود دارد) آيا ميتوان گفت كه نويسندگان اين اعلاميه در حاليكه وجود مناطق ملي خلقهاي ترك و كرد را به رسميت ميشناسند٬ وجود مناطق ملي خلقهاي تركمن و عرب را نفي مينمايند؟

ممكن است گفته شود نويسندگان قطعنامه از آنرو لفظ تركمنستان را بكار نبرده اند كه در تقسيمات اداري كشور٬ واحدي بنام تركمنستان وجود نداردּ اما همه ميدانند كه تا آغاز قرن حاضر در تقسيمات اداري و سياسي كشور همواره واحدي بنام عربستان وجود داشته استּدر اين صورت و طبق اين منطق٬ در حاليكه عدم كاربرد نام تركمنستان ميتواند موجه شمرده شود٬ ميبايست نام عربستان بكار برده ميشدּ اما نويسندگان قطعنامه از كاربرد لفظ عربستان نيز اجتناب نموده اندּ بنظر ميرسد كه دليل اين امر يعني نامگذاري بكار برده شده براي ناميدن مناطق ملي مليتهاي ايراني از سوي سازمان فدائيان اكثريت٬ تقسيمات اداري- سياسي دولتين پهلوي و جمهوري اسلامي و نبود نامهايي مانند تركمنستان و عربستان در اين تقسيمات استּ

آشكار است كه انكار وجود مناطق ملي خلقهايي مانند تركمن و عرب در ايران و اجتناب از نامگذاري آنها به شكل تركمنستان و عربستان٬ تائيد ضمني حذف نامهاي تاريخي-جغرافيائي مربوط به ملل غيرفارس ايراني و نامگذاريهاي استعماري دولتين ايران بر مناطق ملي؛ رفتار٬ انديشه و نگرشي تماما بر مبناي ناسيوناليسم قومي افراطي فارسي استּ بويژه اصرار بر عدم كار برد نام تاريخي نياخاك خلق عرب يعني "عربستان" و حتي دوري از كاربرد نامي كه اين خلق براي ناميدن سرزمين ملياش بكار ميبرد (الاحواز) از مشخصه هاي حركت پان ايرانيستي است و در فرهنگ دمكراتيك ملل ايراني جائي نداردּ سازمانهاي موسوم به سراسري نبايد براي ناميدن سرزمينهاي ملي مليتهاي ايراني استاندارد مضاعف بكار برندּ اگر ميتوان از كردستان و بلوچستان سخن راند٬ ميبايد از نام نياخاك خلق عرب يعني عربستان نيز واهمه نداشتּ


استانهاي آذربايجاني كدامند؟

------------------------------------------------------------------------------------------------
در قطعنامه گفته ميشود: هژمون مبارزات فرهنگي و ملي در آذربايجان (شرقي – غربي – اردبيل) و زنجان با روشنفکران دموکراتي استּּּּ
------------------------------------------------------------------------------------------------

قطعنامه مصوب هئيت اجرائي-سياسي فدائيان اكثريت٬ در حاليكه استان اردبيل را جزء آذربايجان شمرده است٬ زنجان را خارج آن٬ اما داخل جنبش ملي آذربايجان عد نموده و ديگر بخشهاي آذربايجاني و ترك نشين در شمال غرب كشور را كه در تقسيمات اداري-سياسي فعلي در استانهاي همدان و قزوين و مركزي و ּּּּ قرار دارند٬ كلا جزء آذربايجان بشمار نياورده استּمتاسفانه ذهنيت بسيار مغشوش و ناهمگون پشت پرده همچو نگرشي٬ شديدا متاثر از ناسيوناليسم قومي برتري طلب فارسي استּ

اگر مبناي نويسندگان قطعنامه ٬ تقسيمات اداري در ايران فعلي است ميبايست اردبيل در رديف زنجان و جداگانه آورده ميشد٬ زيرا طبق تقسيمات فعلي اداري-سياسي ٬ استان اردبيل ديگر آذربايجان نام نداردּ و اگر مبنا٬ تقسيمات اداري –سياسي قبلي پيش از انتزاع اردبيل از استان آذربايجان شرقي بوده است٬ پس به چه جهت احتياجي به ذكر نام استان قزوين ترك نشين٬ كه عينا و به روشي مشابه و اخيرا از استان زنجان منتزع شده است حس نشده است؟ البته ميتوان مبداء زماني را عقبتر برده و شمول اين سوال را به ديگر مناطق و استانهاي تركنشين مركزي و همدان و ּּּּ نيز تعميم دادּ

و اساسا ميبايست پرسيد به چه سبب در زير تيتر آذربايجان نام استان زنجان را ٬ كه در تقسيمات كشوري آذربايجان نام ندارد٬ گنجانده اند؟ شايد معيار نويسندگان قطعنامه در دسته بندي اين چنيني استانها؛ وحدت زباني-تباري٬ تاريخي٬ اقتصادي و ائتنيكي استان زنجان با ديگر استانهاي آذربايجاني و يا وجود جنبش فرهنگي –سياسي ملي تركي- آذربايجاني فعال در اين استان بوده باشدּ در اينصورت نيز ميبايست پرسيده شود كه به چه سبب از نام بردن استانهاي مركزي و همدان و قزوين و همچنين بخشهاي آذربايجاني و ترك نشين استانهاي كردستان و گيلان و تهران خودداري شده است؟ چرا كه از سوئي همه مناطق ترك نشين در شمال غرب كشور داراي وحدت زباني و فرهنگي و تباري و مذهبي و ּּּּ اند و از سوي ديگر استانهاي همدان (بهار٬ رزن٬ּּּ)٬ مركزي (ساوه٬ برچلوּּּ) و بخشهاي تركي-آذربايجاني استانهاي عمدتا كردنشين (بيجار٬ قروه٬ سنقر٬ּּּ) و حتي استان تهران (شهريار٬ ساوجبلاغ نجم آباد٬ּּּ) در سالهاي اخير از جمله فعالترين مراكز جمعيتي در جنبش نوين خودآگاهي ملي تركي –آذربايجاني بشمار ميروندּ

اما آنچه كه جدا جاي تامل دارد اين است كه نويسندگان قطعنامه در مورد هيچكدام از مليتهاي ايراني ديگر خود را موظف به شمردن نام استانهايي كه منطقه ملي ايشان را تشكيل ميدهند ندانسته اندּ و صرفا در مورد آذربايجان٬ نام چهار استان را برده اندּ آيا هدف از اين رفتار٬ تاكيد بر منحصر بودن اراضي آذربايجان به چهار استان فوق و يا تاييد درستي سياست دولتي تجزيه آذربايجان ائتنيك به استانهاي گوناگون و به عبارت ديگر تائيد تلويحي سياستهاي اداري-سياسي دولت ايران در تجزيه اراضي تاريخي ملل ايراني بوده است؟

هدف صادر كنندگان قطعنامه چه بوده است به درستي نميدانيم٬ آنچه كه به قطع ميدانيم اين است كه بازي نمودن با حدوث و ثغور مناطق ملي و پاره پاره نمودن آنها در تقسيمات اداري- سياستي رفتاري تماما غيردمكراتيك٬ پان ايرانيستي و غيرقابل قبول استּ مطلب بسيار ساده است: همه مناطق ترك نشين به هم پيوسته در شمال غرب كشور جزء آذربايجان ائتنيك – كه مبنا و اساس هر گونه بحث و بررسي در باره مساله ملي خلق ترك در شمال غرب٬ از جمله ترسيم حدود دولت فدرال خواهد بود- استּسازمانهاي موسوم به سراسري نميتوانند در تعيين حدود و ثغور مناطق ملي استاندارد مضاعف و يا مباني نژادپرستانه دولتي مانند تقسيمات اداري و سياسي تحميلي و ضد ملي را اساس گيرندּ اگر كه كردستان يعني محل سكونت مليت كرد در غرب ايران است٬ به همان صورت و بدون استثناء آذربايجان نيز محل سكونت خلق ترك در شمال غرب كشور استּ


تجزيه خلق ترك

------------------------------------------------------------------------------------------------
در قطعنامه تنها به بخشي از حركت دمكراتيك خلق ترك در ايران٬ يعني شمال غرب كشور (آذربايجان) اشاره شده استּ
------------------------------------------------------------------------------------------------

معلوم است كه خلق ترك در ايران به لحاظ پراكندگي جغرافيائي٬ وضعيتي منحصر به فرد داشته و به صورت متراكم در سه ناحيه جداگانه ساكن استּ شمال غرب كشور و يا آذربايجان تنها يكي از اين مناطق است؛ شمال خراسان و جنوب ايران دو منطقه سكونت ديگر خلق ترك در ايران ميباشندּ مجموع نفوس خلق ترك در شمال خراسان و جنوب ايران جمعا بيش از نفوس خلق كرد در كل ايران - كه اين قطعنامه بر آن تاكيد خاصي نموده- ميباشدּ اين مساله نيز از آنروي اهميت دارد كه بويژه در سالهاي اخير حركت بيداري ملي خلق ترك در اين دو ناحيه به شكل ملموسي گسترش يافته و حتي مساله تاكيد بر هويت ملي تركي و اعمال ترجيحات سياسي بر مبناي آن٬ به يكي از عمده ترين و ثابت ترين مولفه هاي انتخابات شهرها و مراكز ترك نشين اين دو ناحيه ( در خراسان در بجنورد٬ راميان٬ּּּּ؛ در جنوب ايران در فيروزآباد و ּּּ) تبديل شده استּ

هر ارزيابي و اشاره به حركت ملي ترك در ايران كه دو بخش شمال خراسان و جنوب ايران را ناديده بگيرد و يا نفي كند٬ در بهترين وجه خود ناقص و در بدترين تفسير٬ ناشي از سياستهاي قوميتگرائي افراطي فارسي در نفي وجود پاره هاي مختلف خلق ترك در سراسر كشور و يا يگانگي آنها و نفي حقوق دمكراتيك دو بخش اخير خلق ترك ميباشدּ سازمانهاي سياسي سراسري نميتوانند در مورد حق تعيين سرنوشت گروههاي ملي استاندارد مضاعف بكار برندּ اگر گروهي ملي محق به دستيابي به حقوق ملي و از جمله حق تعيين سرنوشت است نميتوان اين حق را از بخشهايي از خلق ترك كه در شمال شرق و جنوب ايران ساكن اند مضايقه نمودּ


تحريف هويت تاريخي ملل

------------------------------------------------------------------------------------------------
در قطعنامه گفته ميشود: در ميان روشنفکران ملي گراي "آذري " و در خارج از کشور، اکنون روندي سرعت گرفته است که پيش از اين روشنفکران کُرد و ترکمن طي کردندּּּ
------------------------------------------------------------------------------------------------

اين قطعنامه در حاليكه از چهار خلق عرب٬ تركمن٬ كرد و بلوچ با نام تاريخياي كه خود اين خلقها آنرا براي ناميدن خود بكار ميبرند (به ترتيب عرب٬ تركمن٬ كرد٬ بلوچ) استفاده نموده است٬ براي ناميدن خلق ترك٬ نام تاريخياي را كه خود اين خلق براي ناميدن خويش بكار ميبرد (ترك) بكار نبرده و بجاي آن از نام تحميلياي كه دو دولت پهلوي و جمهوري اسلامي بكار ميبرند (آذري) استفاده نموده استּسازمانهاي موسوم به سراسري ميبايست از اعمال استانداردهاي دوگانه در مورد ملل ايراني اجتناب ورزندּ اين سازمانها نميتوانند در حاليكه يك خلق را با نام تاريخي اي كه خود را به آن نام مينامد خطاب ميكنند (مثلا كرد) ٬ خلق ديگري را نه به نام تاريخي اي كه خود را به آن نام مينامد ٬ بلكه با نامياي كه جريانات قوميتگراي فارسي افراطي بكار ميبرند بنامند (آذري به جاي ترك)ּ

يكي از روشهاي نسل كشي فرهنگي و امحاء گروههاي ملي توسط دولتهاي راسيست٬ بيهويت كردن و از بين بردن حافظه تاريخي ملل از طريق عوض كردن اسامي جغرافيايي و حتي نام خود گروه ملي است. اين سياست يعني ناميدن خلقها و گروههاي زباني و ملي به نامي به غير از نامهاي تاريخياي كه خود آنرا بكار ميبرند٬ بويژه اگر نامهاي جديد داراي معاني تحقير كننده و يا راسيستي بوده باشند٬ بر خلاف همه مقاوله ها و عهدنامه هاي جهاني و از جمله اعلاميه جهاني حقوق بشر و اعلاميه جهاني حقوق زباني استּدر ايران نيز اين سياست راسيستي دولتي از جمله به شكل آذري ناميدن تركهاي آذربايجان٬ به منظور نفي هويت تركي اين خلق تجلي پيدا ميكندּ آذري ناميدن تركان آذربايجان آموزه و گفتمان رسمي دولت ايران و جريانات قوميتگراي فارسي افراطي است.


كدام احزاب سراسري؟

------------------------------------------------------------------------------------------------
در قطعنامه گفته ميشود: ما از ضرورت موجوديت احزاب سراسري براي کل ايران دفاع کرده و بر اين واقعيت که احزاب دموکراتيک سراسري باورمند به حل مسئله ملي در ايران، مؤثرترين ابزار براي تأمين تفاهم عمومي در گذار به موقعيت دموکراسي مبتني بر برابري حقوق ملي در کشور اند، تاکيد داريم.
------------------------------------------------------------------------------------------------

از بررسي اين قطعنامه مستفاد ميشود كه اولا در ايران احزابي سراسري وجود دارند و دوما سازمان فدائيان اكثريت سازماني سراسري استּبراي نشان دادن درجه ابهام و نارسائي و مخدوش بودن تلقي نويسندگان قطعنامه از احزاب سراسري مفيد خواهد بود كه نخست معني حزب سراسري در كشوري چند مليتي از دو جنبه ساختاري-نحوه تاسيس و عملكرد سياسي تبيين گردد و سپس بررسي شود كه آيا طبق اين تبيين٬ در ايران احزاب سراسري بواقع وجود دارند و يا نه؟ سراسري بودن يك حزب را ميتوان از دو زاويه ساختاري و سازماني ٬ و عملكرد سياسي مورد تدقيق قرار داد:

احزاب سراسري از جنبه نحوه تاسيس و ساختاري
در كشوري كثيرالمله مانند ايران ميتوان از دو نوع حزب سراسري سخن راند٬ "احزاب سراسري تشكيل شده به شكل صعودي" و "احزاب سراسري تشكيل شده به شكل نزولي"ּ مراد از "حزب سراسري صعودي" آن حزبي است كه از اجتماع و همآيي احزاب معادل و همسوي قبلا موجود٬ كه هر كدام حزبي ملي در سرزمينهاي ملي مربوطه بشمار ميآيند٬ يعني از پائين به بالا حاصل شده باشدּ اين نوع حزب سراسري٬ به واقع محصول و برآيند احزاب ملي منطقه اي استּ به عنوان مثال اگر روزي احزاب سوسيال دمكرات كردستان و آذربايجان و بلوچستان و ּּּּ با حفظ استقلال و تشخص سازماني خود گرد هم آمده و تشكيلاتي گسترده تر ايجاد نمايند ميتوان برآيند اين احزاب را٬ حزب به واقع سراسري سوسيال دمكرات ايران ناميدּ "حزب سراسري نزولي" نيز آن است كه مركزي حزبي٬ راسا و از بالا به پائين مبادرت به ايجاد و گسترش واحدهاي ملي در مناطق ملي كشور مينمايدּدر اين نوع دوم٬ احزاب ملي منطقه اي به واقع محصول و زايده هاي هسته اوليه اندּ احزاب كمونيست كشورهاي كثيرالملله شوروي و يوگسلاوي سابق از نمونه هاي اين نوع احزاب سراسري ميباشندּ

واقعيات سياسي ايران نشان ميدهد كه هيچكدام از احزاب موجود موسوم به سراسري٬ از جمله فدائيان اكثريت٬ نه به شكل صعودي و نه در فرم نزولي حزبي سراسري نميباشندּ زيرا اين احزاب برآيند و محصول گردهمآيي نهادهاي سياسي مستقل ملل عمده ايران و سرزمينهاي مليشان نبوده (احزاب سراسري صعودي)٬ و همچنين هيچكدام اقدام به تاسيس احزاب ملي منطقه اي در مناطق عمده ملي با تشكيلات و ارگانهاي مستقل خود ننموده اند (احزاب سراسري نزولي)ּبه واقع وضعيت ايران عبارت از اين است كه جمعيتهايي بوجود آمده توسط افراد مختلف (اغلب اوقات منسوب به مليت فارس و در گذشته افرادي از مليت ترك و گاها كرد) دست به ايجاد تشكيلاتي زده و آنرا حزب سراسري اعلام مينمايند٬ بي آنكه اين تشكيلات٬ محصول تركيب و اتحاد احزاب معادل مليتهاي ايراني بوده و يا به ايجاد احزاب معادل مليتهاي ايراني در مناطق مليشان منجر شودּ (حزبي بلوچستاني را كه شعباتي در كردستان و يا تركمنستان ايران داير كند و حتي به عضوگيري از ميان تركمنها و اكراد ايران آغاز نماند٬ به صرف ايجاد شعبه و عضوگيري نميتوان حزبي سراسري بشمار آورد)ּ

احزاب سراسري از جنبه عملكرد سياسي
خصوصيت دومي كه ميتوان بر مبناي آن به سراسري بودن يك حزب در كشوري چند مليتي حكم نمود٬ عملكرد سياسي اين احزاب و تعريف آنها از منافع ملي ملل ساكن در كشور و منافع فراملي كشوري استּ از اين جنبه نيز عملكرد سياسي بسياري از احزاب موسوم به سراسري در ايران نشان ميدهد كه اين احزاب در تاريخ وجود خود٬ بيش از آنكه مدافع منافع و حاكميت و زبان و فرهنگ ملي مليتهاي غيرفارس ايراني بوده باشند٬ عملا به شكل مدافعين منافع و حاكميت و زبان و فرهنگ ملي مليت حاكم فارس در آمده اندּ ناگفته نماند كه بسياري از اين احزاب موسوم به سراسري ايراني٬ دشمني علني و عميقي با هويت٬ زبان٬ فرهنگ و حق حاكميت سياسي مليتهاي ايراني داشته و يا اساسا بر اين مبنا تاسيس شده اندּ اكثر اين احزاب ايراني موسوم به سراسري٬ فاقد تشكيلات حزبي مستقل مربوط به مليتهاي گوناگون و سرزمينهاي ملي آنها و حتي فاقد نشريات و ارگانهاي رسمي به زبانهاي مليتهاي ايرانياندּ

مثلا ميتوان پرسيد كه سازمان فدائي اكثريت اگر واقعا كه از جمله نماينده خلق ترك در ايران است٬ داراي كدام سازمانهاي منطقه اي مربوط به خلق ترك در شمال غرب (آذربايجان)٬ شمال خراسان و جنوب ايران است؟ چه برنامه و طرحي براي تامين حق سرنوشت خلق ترك و تاسيس دولتهاي ملي تركي در اين سه ناحيه دارد؟ براي آكتوال كردن مساله خلق ترك و آذربايجان جنوبي در صحنه بين المللي تاكنون چه اقدامات و تدابيري انجام داده است؟ چه ارتباطات و استشاراتي با سازمانها و تشكيلات آذربايجاني معادل خود در پاره هاي ديگر آذربايجان (جمهوري آذربايجان و آذربايجان تركيه) و يا بزرگترين دياسپوراي تركان آذري يعني تركان عراق – كه در وضعيتي بسيار بحراني قرار دارند- داشته است؟ براي مقابله با تجزيه ارضي آذربايجان در تقسيمات اداري-سياسي٬ و براي اعاده و تثبيت هويت واحد ارضي آذربايجان چه كرده است؟ براي ارتقاء موقعيت سياسي و اجتماعي زبان تركي در ايران٬ براي رسميت دادن به آن تاكنون چه تدابيري اخذ كرده است؟ داراي كدام نشريات و انتشارات و راديوها و تلويزيونها به زبان تركي است؟ و ּּּּ آيا ميتوان سازماني را كه از ناميدن خلق ترك به نام ملي و تاريخي اش ابا ميكند و نام تحميلي-دولتي آذري را بكار ميگيرد٬ وحدت ارضي سرزمين ملي اش را به رسميت نميشناسد٬ از كاربرد زبان اكثريت مردم ايران (تركي) در نشريات و انتشارات و ارتباتات خود مصرانه اجتناب ميورزد؛ داراي شناختي درست از منافع ملي خلق ترك و يا آذربايجان بشمار آورد و براي آن حق تمثيل آذربايجان و خلق ترك را حتي در قالب حزبي سراسري قائل بود؟ البته كه جواب اين سوالات همه منفي است٬ زيرا كه نه تنها سازمان فدائيان اكثريت٬ بلكه هيچ حزب ايراني موسوم به سراسري نيز به لحاظ ملي٬ نه تنها تشكيلات منسوب به خلق ترك و يا نماينده اين خلق نميباشد بلكه از منافع ملي اين خلق و آذربايجان نيز درك درستي نداردּ

احزاب ملي فارس كجايند؟

مساله ديگري كه شبهه سراسري نبودن و فارسي بودن احزاب موسوم به سراسري ايران را تقويت ميكند اين است كه در صحنه سياسي ايران هيچ حزب و جمعيت با نام فارس وجود ندارد! به عبارت ديگر در صحنه سياسي ايران٬ در حاليكه كمابيش همه احزاب و تشكلات راست و چپ و مذهبي و ليبرال منسوب به مليتهاي مختلفي ايران وجود دارند٬ هيچ حزب دست راستي و چپي و مذهبي و ليبرال مشخصا منسوب به مليت فارس وجود نداردּ با حركت از اين نقطه٬ و با در نظر گرفتن دو جنبه اي كه قبلا ذكر شد٬ ميتوان به سهولت به اين نتيجه رسيد كه سازمانهاي موسوم به سراسري در ايران هم به لحاظ بافت خود و هم به لحاظ عملشان٬ فيالواقع همان سازمانهاي سياسي قوم و مليت فارس اند كه به عضويت گيري از افراد منسوب به ديگر مليتهاي ايراني نيز ميپردازندּ

طرق اثبات سراسري بودن احزاب ايراني
سازمانهاي موسوم به سراسري نميبايست بر سراسري بودن خود- درحاليكه بواقع نيستند- اصرار ورزند٬ اصرار چنين احزابي كه به هيچ معني حزبي سراسري نميباشند٬ بر سراسري بودن خود و نمايندگي مليتها و مناطق ملي غيرفارس در ايران٬ نه تنها به لحاظ عرف و اخلاق سياسي سوال برانگيز است٬ به لحاظ رشد مبارزه دمكراتيك در ايران و بلوغ سياسي-ملي مليتهاي ساكن در آن نيز فوق العاده زيان آور و بازدارنده استּ

تا زمانيكه احزاب ايرانياي مدعي سراسري بودن٬ اين ادعاي خود را به طرق مقتضي به اثبات نرسانده اند٬ بيشك همه به عنوان احزاب قومي فارس- هرچند داراي اعضا و كادرهايي منسوب به مليتهاي مختلف ايران- دسته بندي خواهند شد٬ مگر آنكه اقدامات عملي براي بدست آوردن حق سراسري ناميده شدن خود را به اجرا گذارندּ طرق مقتضي براي اثبات سراسري بودن احزاب ايراني٬ ميتواند شامل موارد زير باشد: تفكيك تشكيلات خود به واحدهاي ملي٬ سازمانبندي بر اساس مليتهاي ايراني و مناطق ملي؛ انتشار ارگانها٬ نشريات و انتشارات و اسناد حزبي به زبانهاي مليتهاي مختلف ايران؛ كوشش در تعريف منافع ملي براي هر كدام از مليتهاي ايراني به طور جداگانه و تعريف منافع فراملي عموم شهروندان ايران؛ ملاحظه و مدافعه از حقوق ملي مليتهاي گوناگون ايراني و و منافع فراملي براي تمام ايراني و انعكاس همه اينها در تمام اسناد و برنامه هاي حزبي و عمل سياسي خودּ


فرضييه اي اثبات نشده

------------------------------------------------------------------------------------------------
در قطعنامه گفته ميشود: احزاب دموکراتيک سراسري مؤثرترين ابزار براي تأمين تفاهم عمومي در گذار به موقعيت دموکراسي مبتني بر برابري حقوق ملي در کشور اند
و دوما وجود سازمانهاي سراسري براي تامين تفاهم عمومي در گذار به دمكراسي و ּּּּ ضروري استּ
------------------------------------------------------------------------------------------------

قطعنامه وجود احزاب سراسري را براي تقويت و تامين تفاهم عمومي در گذار به دمكراسي ضروري شمرده استּدر اين باره–حتي با اين فرض كه احزاب موسوم به سراسري در ايران واقعا نيز احزابي سراسري بوده باشند (كه نيستند) ميبايست گفته شود كه اين ادعا به هيچ وجه مبتني بر داده هاي درست و واقعيات جهان معاصر و بويژه تجربيات سياسي ايران معاصر نميباشدּ

- به عنوان نمونه تجربه تاسف بار و عبرت آموز اتحاد فرقه دمكرات آذربايجان با حزب توده ايران نشان ميدهد كه تبديل احزاب سياسي منسوب به ملل ايراني به شعبات احزاب معروف به سراسري٬ عملا به نابودي و حذف كامل آنها از حيات سياسي ٬ از دست دادن مطلق پايگاههاي توده ايشان و در نتيجه باعث شكست جنبش ملي دمكراتيك آذربايجان و سكته در روند كلي دمكراسي در كل ايران منجر شده استּ به عكس عدم اتحاد حزب دمكرات كردستان با حزب توده ايران و يا هر حزب ايراني موسوم به سراسري٬ به رشد حركت ملي دمكراتيك كرد و شتاب بخشيدن و بين المللي نمودن اين حركت و در نتيجه اعتلاء جنبش دمكراسي در كل ايران كمك نموده استּ

- تجربه يك صدساله اخير ايران نشان ميدهد كه وجود احزاب موسوم به سراسري اما به واقع فارسي٬ ابزاري در جهت نفي تشخص ملي مليتهاي ايراني٬ مانعي در مسير بلوغ سياسي آنها٬ و در نهايت جاده صاف كن امحاء و خودكشي ملي و سياسي آنان و اساسا سدي در مقابل روند تشكل ملل ايراني استּ حوادث حادثه در اتحاد جماهير شوروي و يوگسلاوي سابق نيز درستي اين ادعا را تاييد ميكندּ (در اين دو كشور احزاب سراسري در نهايت تبديل به ابزار يكسانسازي قومي و سياسي ملل متبوعه توسط دولت و حزب حاكم منسوب به مليت حاكم شدند)ּ

- نميبايست فراموش نمود كه احزاب موسوم به سراسري در ايران پديده هايي پيش مدرن و مربوط به دوران قبل از تشكل مليتها در ايران ميباشندּ با ورود به دوران مدرنيته و با سرعت گرفتن روند ملت شدگي در نزد ملل ايراني٬ احزاب سراسري نيز٬ همانگونه كه شاهديم فلسفه وجودي خود را از دست ميدهندּاز اين رو اصرار بر پديده پيش مدرني مانند حزاب سراسري در كشور چند مليتي ايران٬ به عبارتي مخالفت با مدرنيته استּ

- به ويژه در كشوري مثل ايران كه فرهنگ دمكراتيك سياسي و ديگرپذيري فردي و ملي در ميان تشكلات و احزاب سياسي وجود نداشته و يا نهادينه نشده است٬ و در بسياري از موارد حتي وجود مليتهاي گوناگون كشور از سوي نخبگان قوم حاكم و تشكلات سياسي اش و البته دولت ايران نفي ميگردد٬ صرف فعاليت و تشكل در قالبهاي ملي جداگانه هر مليت ايراني - و نه در قالبهاي سراسري- نه تنها براي گذر به دمكراسي مفيد حتي ضروري است بلكه عملي فوق العاده دمكراتيك بشمار ميرودּ

پايان
٧٧٧٧٧٧٧٧٧٧٧٧٧٧٧٧٧٧٧٧٧٧٧٧٧٧٧٧٧٧٧٧٧٧٧٧٧٧٧٧٧٧٧٧٧٧٧٧٧٧٧٧٧٧٧٧٧٧٧٧٧٧٧٧٧٧٧٧٧٧٧


برخي ارزيابي هاي عمومي ، پاره اي استنتاجات مشخص و بخشي از تأکيدات ما
در عرصه مسئله ملي در کشور!

هئيت سياسي – اجرائي سازمان فدائي ان خلق ايران ( اکثريت )
بيست پنجم دي ماه سال ۱۳۸۳ خورشيدي
http://www.tribun.com/2300/2366.htm

Labels:

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home