Sunday, November 29, 2009



-------------------------------------------------------------------------------
گفتگوی کانون دمکراسی آذربایجان با پژوهشگر و مدير و مولف سري وبلاگهاي سؤزوموز مهران بهاري-يك
-------------------------------------------------------------------------------


گفتگو با مهران بهاري - آذربایجان دموکراسي اوجاغي-يك

گفتگوی کانون دمکراسی آذربایجان با پژوهشگر خستگی ناپذیر و مدير و مولف سري وبلاگهاي سؤزوموز جناب مهران بهاری




گفتگوی کانون دمکراسی آذربایجان با پژوهشگر خستگی ناپذیر و مدير و مولف سري وبلاگهاي سؤزوموز جناب مهران بهاری، چهارمین مصاحبه انجام شده از طرف (کادآذ) در پاسداشت سعید متین پور- به عنوان نماد دربند اندیشه ملی و دمکراتیک آذربایجان – می باشد.

این مصاحبه در برگیرنده حدود صد پرسش گوناگون است که تقریبا همه حیطه ها و جوانب حرکت ملی را شامل میگردد و از این جهت بصورت کتاب آموزشی - تحلیلی مفیدی در حوزه بررسی حرکت ملی آذربایجان تلقی میگردد. مجموعه این موضوعات مهم و اساسی بطوری است که میتوان از این گفتگو به عنوان مانیفست بخشی از نیروهای فعال سیاسی آذربایجان و ترکان ساکن ایران یاد کرد. هرچند ممکن است بخشی از نظرات جناب بهاری به ویژه در مورد " ملت آذربایجان " همخوانی چندانی با گقتمان حاکم حرکت ملی ندارد لیکن در بقیه موارد آراء وی می تواند نقش مهمی در روشن شدن نسبت حرکت ملی با محیط پیرامون و مسائل آن داشته باشد.

گفتگوی کانون دمکراسی آذربایجان با پژوهشگر خستگی ناپذیر و مدير و مولف سري وبلاگهاي سؤزوموز جناب مهران بهاری در پنج بخش و در پستهای جداگانه ارائه شده است. جهت ارائه ی نمایی مختصر از این مصاحبه مفصل، سرخط های هر پنج بخش گفتگو و لینک آنها در این پست بصورت واحد درج شده است، هرچند در بخشهای پنجگانه گفتگو با جناب مهران بهاری، موضوعات مجزایی طرح و بررسی شده است لیکن همه بخشها دارای ارتباط مفهومی و گفتمانی بایکدیگر می باشند. بر این اساس مطالعه هر پنج بخش درک و تصویر منسجم و کاملتری از دستگاه اندیشگی مولف بدست میدهد و مباحث ارائه شده را واضح و روشن می سازد.

حرکت ملی - دمکراتیک ترک در ایران و نسبت آن با سایر جنبشهای اجتماعی (جنبش زنان، جنبشهای سندیکایی و کارگران، جنبش ملی دیگر ملیتهای ایران، حرکتها و احزاب سراسری در ایران و جنبش سبز) و بررسی شرایط و زمینه های همکاری با این جریانها موضوع بخش پایانی است. در بخش قبلی نیز به ترتیب محورها و مسایل مهمی چون دمکراتیزاسیون ایران، نقد رفتارها و عملکرد فعالان و نهادهای مدافع حقوق بشر آذربایجان، دین و تاریخ و جایگاه آنها در حرکت ملی- دمکراتیک، ماهیت و اهداف حرکت ملی آذربایجان و آرایش نیروهای آن، بررسی روند ملت شوندگی و ضرورتهای سیاسی و تاریخی آن، نقد اصظلاح "ملت آذربایجان"، نقطه ضعفها و خطاهای حرکت و جهت گیریهای آینده، نسبت دمکراسی و حق تعیین سرنوشت و تاثیرات متقابل آنها و ...... از زوایای گوناگون پرداخته شده است.

کانون دمکراسی آذربایجان با انجام گفتگوهای دیگر با سایر اندیشمندان و فعالان ترک به تلاش خود در تقویت فرهنگ گفتگو، پذیرش تکثر و تنوع فکری و تعمیق ارزشهای مدرن و دمکراتیک در فرهنگ و اذبیات سیاسی حرکت ملی و شناساندن گفتمان ملی و دمکراتیک آذربایجان ادامه خواهد داد.

همچنین کانون آمادگی خود را برای انتشار آرا و نظرات منقدین دیدگاههای آقای بهاری اعلام می نماید.

در پایان لازم به توضیح است که در پاسخهای آقای بهاری کلمه "آذربایجان" به صورت معمول سایت سوزوموز به شکل "آزربایجان" نوشته شده بود که از سوی ما تغییر یافته است.

بخشهای پنج گانه مصاحبه از طریق لینکهای زیر قابل دسترسی است و مشروح سرخط مباحث ارائه شده در هر بخش نیز در ادامه همین پست آورده شده است.

• نسبت دمکراسی و حق تعیین سرنوشت و تاثیرات متقابل آنها - گفتگو با مهران بهاري (بخش اول)
• ملت آذربایجان و روند ملت شوندگی،ماهیت حرکت ملی و آرایش نیروهای آن ،نقطه ضعفها و خطاهای حرکت گفتگو با مهران بهاری (بخش دوم)
• دین و تاریخ و جایگاه آنها در حرکت ملی- دمکراتیک ترک (آذربایجان) - گفتگو با مهران بهاری (بخش سوم)
• حرکت ملی و دمکراتیزاسیون ایران، لزوم اصلاح فهم ما از حقوق بشر - گفتگو با مهران بهاري ( بخش چهارم )
• حرکت ملی-دمکراتیک ترک در ایران و نسبت آن با سایر جنبشها و جریانها-گفتگو با مهران بهاري (بخش پایانی)

بخش اول مصاحبه با آقای بهاری نسبت " حق تعیین سرنوشت " و " دمکراسی " ، بررسی شرایط ملیتها در ایران ، هویت ائتنیک دولت ایران ، تاثیرات مثبت و منفی دمکراتیزاسیون بر مبارزه برای حق تعیین سرنوشت و ....را مورد بحث قرار داده است

بخش دوم گفتگو با جناب مهران بهاری شامل بحث در باره تنوع ائتنیکی و چگونگی تبدیل آن به بحران و کشمکش، ماهیت و اهداف حرکت ملی آذربایجان و آرایش نیروهای آن ، بررسی روند ملت شوندگی و ضرورتهای سیاسی و تاریخی آن ، نقد اصظلاح " ملت آذربایجان " ،نقطه ضعفها و خطاهای حرکت و جهت گیریهای آینده میباشد

بخش چهارم از مصاحبه با مدير و مولف سري وبلاگهاي سؤزوموز به موضع حرکت ملی در دمکراتیزاسیون ایران ، نقد رفتارها و عملکرد فعالان و نهادهای مدافع حقوق بشر آذربایجان و لزوم اصلاح فهم آنها از حقوق بشر اختصاص یافته است که در قالب سوالهای متفاوت جزئیات این مسائل مورد بررسی قرار گرفته و راهکارهای پیشنهادی وی طرح شده اند

حرکت ملی - دمکراتیک ترک در ایران و نسبت آن با سایر جنبشهای اجتماعی ( جنبش زنان ، جنبشهای سندیکایی و کارگران ، جنبش ملی دیگر ملیتهای ایران ، حرکتها و احزاب سراسری در ایران و جنبش سبز و بررسی شرایط و زمینه های همکاری با این جریانها موضوع بخش پایانی گفتگوی کانون دمکراسی آذربایجان با پژوهشگر خستگی ناپذیر و مدير و مولف سري وبلاگهاي سؤزوموز جناب مهران بهاری است.


مصاحبه كانون دمكراسي آذربايجان با مئهران باهارلي

نوامبر ٢٠٠٩

http://azdemokrasi.blogfa.com/

-----------------------------------------------------------


س-"تعيين سرنوشت خود" چيست، و رابطه آن با "حق اداره خود" چه مي باشد؟

قبل از شروع به مصاحبه از آزربايجان دموكراسي اوجاغي (كانون دمكراسي آزربايجان) به سبب ترتيب دادن اين سري مصاحبه ها و دعوت از من براي اشتراك به آن تشكر مي كنم. من شركت در سري مصاحبه هائي كه به دمكراسي مجسم، انسان فداكار و آزاده دربند سعيد متين پور حصر شده است را براي خود افتخاري بزرگ تلقي مي كنم. از اين بابت نيز از شما سپاسگذارم.

اغلب موضوعاتي كه در اين مصاحبه مطرح شده اند، در طي نوشته هاي متعددي به زبانهاي تركي و فارسي و از زواياي گوناگون و گاها با جزئيات در وبلاگ-سايت سؤزوموز (http://sozumuz.blogspot.com/) و بيش از يك صد وبلاگ وابسته بحث و تحليل شده اند. من در اينجا بسياري از آنها–بويژه در مورد زبان، سياستهاي زباني دولت ايران ("نژادپرستي زباني"، "نسل كشي زباني" و "زبان كشي دولتي") را تكرار نخواهم كرد. علاقه مندان مي توانند به نوشته هاي مذكور مراجعه كنند. من از اين مصاحبه به عنوان فرصتي براي تاكيد بر برخي موضوعات كم تاكيد شده در نوشته هاي فوق و براي عرضه برخي نگرشهاي متفاوت و شايد نو به منظور ايجاد بحثهائي جديد و يا تعميق بحثهاي موجود استفاده خواهم كرد، با اذعان به اينكه اين نگرشها را حقيقت مطلق نيز نمي دانم. اينها نگرشهاي شخصي من و دوستان هم انديش در تورك دئموكراتيك پيلاتفورمو (http://tedepe.blogspot.com/) است. پايه هاي نظري من در بررسي مساله ملي خلق ترك و حركت ملي دمكراتيك ترك-آزربايجان كه از آنها در اين مصاحبه نيز ياري جسته ام سه چيز است: استفاده از مدل تئوري سيستمها، پايبندي مطلق به منطق فرمال و نگرشي سياسي و حتي المقدور غير ايدئولوژيك.

اما در پاسخ سوال شما، "تعيين سرنوشت خود" ابزاري براي رسيدن به وضعيتي پيشرفته تر به نام حق "اداره خود" است. معمولا آنچه از اعمال حق "تعيين سرنوشت خود" بدست مي آيد "اداره امور خود" به يكي از اشكال اوتونومي داخلي، فدراليسم و كنفدراليسم است. تلاشهاي بسياري براي فورموليزه كردن "حق تعيين سرنوشت خود" انجام گرفته است، با اينهمه تاكنون اين حق به طور دقيق تعريف نشده و معنا و مضمون آن كمابيش مبهم مانده است. در بيانيه ١٩٦٠ ملل متحد (در تضمين استقلال مردم تحت استعمار) گفته مي شود كه همه خلقها از حق اداره امور خود برخوردارند. اما با اضافات ديگر اين حق صرفا محدود به "حق استقلال" از دول "استعمارگر خارجي" شده و در مورد "استعمار داخلي" و به عبارت ديگر "امپرياليسم محلي" اعمال نمي شود ("استعمار داخلي" وجود نابرابري اقتصادي و سياسي بين مناطق گوناگون يك جامعه است. اين مناطق در اغلب موارد با خصوصياتي مانند ائتنيسيته، زبان و يا دين از ديگران متفاوتند). حتي اين مصوبات مردماني را كه در زير سلطه "استعمار داخلي" مي زيند، با تمهيدات گوناگون مجبور به شناختن مرزها و تماميت ارضي دولت استعمارگر داخلي مي كند. علاوه بر آن اغلب، "حق تعيين سرنوشت خود" در مواردي شناخته شده كه "ملتهاي حاكم و محكوم" به لحاظ جغرافيائي از يكديگر منفصل و در فواصل بسيار دور قرار داشته باشند. اما اين حق در كشورهائي كه ملتهاي محكوم و حاكم در جوار يكديگر زندگي مي كنند و يا "استعمار داخلي"، تحت نظر هيچ نهاد بين المللي نيست. شايد يكي از دلايل اين وضعيت آن باشد كه در عرصه حقوق بين الملل در باره فرموليزه كردن مسائل و مشكلات بين كشورها پيشرفت معيني حاصل شده، اما در عرصه مسائل داخل يك كشور خاص از جمله استعمار داخلي، مشابه اين پيشرفت حاصل نشده است. در اينگونه حالات، "حق تعيين سرنوشت خود" يك حق سياسي است و در حقوق بين الملل جائي ندارد، زيرا كه در داخل يك كشور اتفاق مي افتد.

علاوه بر ملتهاي محكوم و حاكم، دسته ديگري كه مي بايد در اين رابطه ذكر شود "اقليت ملي" است. در اين مورد حق تعيين سرنوشت عموما به معني رعايت حقوق ملي-ائتنيكي در نظر گرفته مي شود و فرض بر آن است كه اين حقوق مي بايست در داخل يك كشور رعايت شوند، بر خلاف "ملت محكوم" كه از حق جدائي برخوردار است. در مورد حقوق اقليتهاي ملي و مكانيزمهاي وصول بدانها نيز پيشرفتهاي بسياري حاصل شده و اصول، قواعد و استانداردهائي تهيه گرديده است.

س-انواع تعيين سرنوشت خود كدام است؟

در داخل يك كشور خاص، مي توان از دو نوع تعيين سرنوشت خود سخن راند:

نخست "تعيين سرنوشت خود-داخلي" كه در مورد ارتباط و مناسبت ملت حاكم با دولت ملي اش- دولتي كه به لحاظ ائتنيك تحت حاكميت و ممثل اوست- بكار مي رود، مانند رابطه ملت حاكم فارس با دو دولت پهلوي و جمهوري اسلامي ايران كه تمثيل كننده ملت حاكم فارس اند و يا رابطه ملت روس و چين (هان) به ترتيب با دولتهاي روسيه و چين. در اينجا مساله، امري داخلي بين يك ملت و دولت مربوطه وي است، محرك اصلي مبارزه ضد استبدادي است و حفظ تماميت ارضي پيش فرضي مهم است. به عبارت ديگر "حق تعيين سرنوشت خود- داخلي"، حق تعيين سرنوشت خود است بدون وجود آلترناتيو استقلال. مبارزه دمكراسي ملتهاي حاكم در جهان، از مصاديق تحقق همين تعيين سرنوشت خود-داخلي است.

در مقابل، "تعيين سرنوشت خود-خارجي" وجود دارد كه در مورد ارتباط ملت محكوم با دولت ملي يك ملت ديگر يعني ملت حاكم بكار مي رود. مانند رابطه ملت محكوم ترك با دولتهاي پهلوي و جمهوري اسلامي ايران كه به لحاظ ملي-ائتنيكي ممثل ملت حاكم فارس اند ويا رابطه ملتهاي چچن و اويغور به ترتيب با دولتهاي روسيه و چين. در اينجا محرك اصلي، استعمار داخلي، فجايع انساني مانند جنايات جنگي، جنايت عليه بشريت، اشغال و نسل كشي و يا ديگر ضرورتهاي سياسي و تاريخي براي تعيين سرنوشت خود است و حق جدائي، يكي از گزينه هاي اصلي است. هدف حركتهاي ملي و يا جنبشهاي آزاديبخش ملي در جهان، تحقق همين تعيين سرنوشت خود-خارجي است.

بنا به تعاريف فوق، در ايران هر دو ملت فارس و ملت ترك درگير مبارزه براي احقاق حق تعيين سرنوشت خود مي باشند، ملت حاكم فارس براي تعيين سرنوشت خود-داخلي و ملت محكوم ترك براي سرنوشت خود-خارجي.

س-آيا بين "دمكراسي" و "تعيين سرنوشت خود" رابطه علت معلولي وجود دارد؟

"دمكراسي" و "تعيين سرنوشت خود"، دو روند و دو مفهوم متفاوت با لازمات و ملزومات متفاوتند و مترادف و هم معني نيستند. هرچند بسياري از وجوه اين دو جنبش و مفهوم داراي پايه هاي مشترك فلسفي و سياسي است، با اينهمه بين اين دو رابطه اين هماني و عينيت وجود ندارد. به عنوان نمونه بين مفهوم "آزادي" در يك حركت تعيين سرنوشت خود و يا حركت آزاديبخش ملي، و "آزادي" كه يكي از دو ركن اصلي دمكراسي است تفاوتهائي وجود دارد. اين تفاوت در ياد كردن از مفهوم نخستين به شكل (Liberation) و از دومي به شكل (Freedom) در زبان انگليسي نيز منعكس شده است. "حق تعيين سرنوشت خود"، آزادي تصميم گيري در باره يك موقعيت سياسي خاص مثلا در مورد تعيين سرنوشت خود-خارجي، در يكي از اشكال اوتونومي-فدراليسم ويا استقلال مي باشد، در حاليكه "دمكراسي" تصميم به آزاد بودن است و احترام به راي و نتايج راي، پاسداري از آزاديها، احترام به حاكميت حقوق، مباحثه آزاد، تبادل و توزيع آزادانه اطلاعات را ضروري مي سازد. دمكراسي ليبرالي علاوتا "پلوراليسم" سياسي را الزام آور مي كند، اما در تعيين سرنوشت و كلا گفتمان ناسيوناليستي، يگانگي و "همگني" اساس است. در دمكراسي صاحب راي "دموس" است، در تعيين سرنوشت خود، "اتنوس". موضوع دمكراسي، حقوق شهروندي دموس است، موضوع تعيين سرنوشت حقوق ملي-ائتنيكي اتنوس است. در تعيين سرنوشت خود، راي اكثريت ائتنوس تعيين كننده است، در حاليكه در دمكراسيهاي غربي سعي بر آن است كه جلوي ديكتاتوري اكثريت دئموس گرفته شود.

رابطه بين دو فرايند تعيين سرنوشت خود و دمكراسي مغلق و پيچيده است و بسته به گروهي كه خواهان تعيين سرنوشت خود است تغيير مي كند. كلا رابطه اين دو را مي توان در سه شكل "جزء-كل"، "تاثير متقابل" و "بي ارتباطي" خلاصه نمود. در برخي موارد بين ايندو رابطه جزء-كل وجود دارد، حق تعيين سرنوشت بخشي از حق دمكراسي و فرايند دمكراتيزاسيون است و يا عكس آن صادق است. در برخي موارد بين اين دو رابطه جزء-كل وجود ندارد و صرفا مي توانند بر هم تاثيرگذار باشند. هنگامي نيز كه بين اين دو رابطه تاثيري وجود دارد، جهت و مضمون اين تاثير مي تواند بسته به اينكه در كدام مرحله از فرايند دمكراسي و يا روند تعيين سرنوشت خود قرار داريم تغيير كند. در برخي موارد حق تعيين سرنوشت خود، مي تواند براي دمكراسي زيان آور و حتي متضاد آن باشد. در برخي از حالات، دمكراسي براي بدست آوردن حق تعيين سرنوشت خود ناكافي است. در مواردي نيز بين دمكراسي و حق تعيين سرنوشت هيچگونه رابطه معنيداري وجود ندارد. در اين موارد دمكراسي شرط لازم و كافي براي تعيين سرنوشت خود- خارجي نيست. چنانچه در بسياري از كشورهاي دمكراتيك مساله ملي همچنان موجود است و در مقابل در برخي از نظامهاي غيردمكراتيك مانند شماري از كشورهاي كمونيستي سابق، مساله ملي به درجه مهمي حل شده و يا روند ملت سازي آغاز گرديده است.

س- تركان ساكن در ايران "اقليت ملي" اند و يا "ملت محكوم"؟

"گروه ملي و يا ائتنيك" تعبيري است كه براي مشخص كردن نوعي از گروههاي انساني و اجتماعي و تفكيك آن از ديگر گروهها مثلا "گروههاي اعتقادي" كه در ايران شامل شيعيان امامي فارس، شيعيان جعفري ترك، علويان ترك (قيزيلباش، علي اللهي)، علويان كرد (اهل حق)، مسيحيان، زردشتيان، موسويان، بهائيها، صائبيان، اسماعيليان، ذكريها، بيدينان و.....مي باشند، "گروههاي نژادي" كه در ايران عبارتند از فيزيوتيپهاي مونقولوئيد، اينديك، مديترانه اي، آفريقائي، تركيبات مختلف اينها، ..... و "گروههاي جنسيتي" مانند همجنسگرايان، ديگر جنس گرايان، اقليتهاي جنسي، دگرباشان جنسي، ... و غير آن بكار ميرود. در شرايط مشخص جهان اسلام، خاورميانه و ايران، معيار عملي مشخصه و عامل تعيين كننده "گروه ملي ويا ائتنيك"، در درجه اول، "تعلق زباني" اعضاي آن گروه انساني است. "هويت ملي و يا ائتنيك" نيز در درجه اول بر اساس "زبان مادري-ملي-تاريخي" هر كدام از "گروههاي ملي" تعريف ميشود. مولفه ها و عوامل دخيل ديگر مانند باورهاي مذهبي، ناحيه جغرافيايي محل اسكان، ساختار طائفه اي، منشاء تباري، فيزيوتيپ، دارا بودن دولت و ديگر نهادهاي ويژه در تاريخ دور و نزديك و .... عوامل درجه دوي معرف و بوجود آورنده "زيرگروههاي ملي" اند.

و اما يك گروه ملي و يا ائتنيك خود مي تواند به دو دسته عمومي "ملت" و "اقليت ملي" تقسيم شود. "ملت"ها آن دسته از "گروههاي ملي" معمولا پرشماري اند كه داراي "منطقه ملي" كمپاكت مي باشند. "منطقه ملي"، سرزمين و قلمرو مشخص تاريخي و نياخاكي است كه گروه مذكور به طور متراكم و پيوسته در آن ساكن است و اكثريت مطلق اهالي آن را تشكيل ميدهد. هر ملت در خارج از منطقه ملي خود ممكن است كه "اقليت ملي" به شمار آيد. "اقليتهاي ملي" آن دسته از گروههاي ملي به لحاظ جمعيت كم شمار و به لحاظ جغرافيايي پراكنده اي اند كه بر عكس ملل ساكن در آن كشور، فاقد سرزمين تاريخي به هم پيوسته و قلمرو مشخص بوده و يا خارج از نياخاك خود در مناطق ملي ديگر و در ميان ملتهاي پرشمار با نفوس متراكم پخش شده اند.

در ايران "مساله ملي" در مورد برخي از گروههاي ائتنيك كه تعدادشان بالغ بر يك صد عدد است مانند ارمني، تات، آسوري، يهودي، قزاق، براهويي، كولي، گرجي، ... در فرم مساله "اقليت ملي" است. اما در مورد برخي ديگر از گروههاي ائتنيك مانند ترك در فرم مساله "ملت محكوم" است. تعداد ملتها در ايران با احتساب تركها (در سه منطقه ملي آزربايجان ائتنيك، آفشاريورت خراسان و قاشقاي يورت جنوب ايران)، فارسها، عربها، لرها، كردها (دو منطقه ملي در غرب ايران و شمال خراسان)، بلوچها، تركمنها، لارها، گيلكها و مازنيها (تبريها) بالغ بر ده عدد است كه در "مناطق ملي"، آزربايجان، آفشار يورت، قاشقاي يورت، كردستان، لرستان، بلوچستان، عربستان، تركمنستان، گيلان، مازندران و لارستان ساكنند.

س- تفاوتهاي رابطه بين دمكراسي و تعيين سرنوشت، در مورد ملت حاكم، ملت محكوم و اقليت ملي چيست؟

دمكراسي و تعيين سرنوشت در مورد مشخص اقليت ملي و ملت حاكم رابطه جزء-كل دارند و مي توانند به جاي يكديگر و به عنوان ابزارهائي براي رسيدن به "حق اداره خود" بكار روند. در مورد ملت محكوم بين دمكراسي و تعيين سرنوشت همچو رابطه اي وجود ندارد.

در مورد يك اقليت ملي-ائتنيكي، ميتوان به "حق اداره امور خود"، بدون نياز به كاربرد ابزار "حق تعيين سرنوشت خود" نائل شد. در اينگونه موارد مفهوم و روند "تعيين سرنوشت خود"، در بطن مفهوم و روند دمكراسي قرار دارد و ابزار "دمكراسي" به جاي ابزار "حق تعيين سرنوشت" بكار مي رود. در مورد اقليتهاي ملي، حق دمكراسي هر آنچه كه در ديگر موارد صرفا با حق تعيين سرنوشت مي توان بدست آورد را از آن ما مي كند و ضرورت كاربرد جداگانه تعيين سرنوشت خود را امري غيرضرور مي سازد. به عبارت ديگر مساله اقليتهاي ملي مي تواند صرفا با ابزار دمكراسي حل و فصل گردد.

در مورد ملت حاكم، وضعيتي معكوس حاكم بوده، حق دمكراسي بخشي از حق تعيين سرنوشت است. در اينگونه موارد، از آنجائيكه اداره امور خود و تعيين سرنوشت خود، اشتراك در اداره دولت و مشاركت را طلب مي كند، مفهوم و روند تعيين سرنوشت خود، مفهوم و روند دمكراسي را نيز شامل مي شود. در اين حالت بدست آوردن حق تعيين سرنوشت خود به معني حصول دمكراسي است، زيرا عامل بوجود آورنده مشكل، استبداد است. به عنوان نمونه مبارزه ملت حاكم فارس در ايران، مبارزه اي براي حق تعيين سرنوشت خود- داخلي است و مي تواند با دمكراتيزاسيون دولت ملي وي ايران و جامعه فارس به هدف غائي خود واصل شود.

در مورد ملت محكوم، بين دو مفهوم و روند دمكراسي و تعيين سرنوشت خود رابطه جزء-كل وجود ندارد. به عنوان نمونه مجادله ملت محكوم ترك در ايران، مبارزه براي حق تعيين سرنوشت خود-خارجي است و لزوما با دمكراتيزاسيون جوامع فارس و ترك و حتي دولت ايران، به هدف غائي خود واصل نمي شود. زيرا در اين مورد عامل بوجود آورنده مشكل، استعمار داخلي، اشغال، قتل عام، رقابت ائتنيكي تاريخي، رقابت براي اقتدار سياسي و ... است. در باره مناسبت يك ملت محكوم با يك ملت ديگر و دولت تمثيل كننده وي، صرفا مي توان از تاثيرات محتمل دو روند دمكراسي و تعيين سرنوشت خود بر يكديگر سخن گفت. مثلا با گذر يك دولت استعمارگر به سيستم دمكراتيك، ممكن است زمينه و شرايط براي استفاده از حق تعيين سرنوشت خود براي ملت محكوم مساعدتر شود و يا طرح و دستیابی به آن کم¬هزینه¬ تر گردد. اما مساله ملتهاي محكوم، هرچند در مراحل مقدماتي بتواند با دمكراسي تخفيف يابد، در دراز مدت قابل حل با ابزار دمكراسي صرف نيست. دمكراسي حداكثر مي تواند به راي گيري براي تعيين سرنوشت خود – كه به دلائيل ديگري واجب گشته است- مشروعيت دهد ويا به مشروعيت قبلا موجود آن بيافزايد، اما اغلب نمي تواند به اصل مساله يعني تعيين سرنوشت خود سببيت بدهد. حتي در مواردي خاص، ممكن است كه نائل شدن ملت محكوم به حق اداره امور خود، بدون استفاده از ابزار دمكراسي و حتي تعيين سرنوشت و با دور زدن هر دوي اينها محقق شود. مانند كسب استقلال ناخواسته جمهوريهاي آسياي ميانه پس از فروپاشي سريع اتحاد جماهير شوروي.

س-عده اي تعيين سرنوشت خود-خارجي را پيش شرط دمكراسي در يك سرزمين مستمعره داخلي و حتي يك كشور كثيرالمله دانسته اند. نظر شما چيست ؟

در بسياري از نظامهاي توتاليتر و سركوبگر مانند كشورهاي خاورميانه، تعيين سرنوشت خود-خارجي در يك سرزمين مستعمره داخلي به صورت فدراليسم ملي و يا استقلال مي تواند به جهش در عرصه هاي دمكراسي و توسعه اقتصادي، اجتماعي و سياسي در آن مستعمره منجر شود. زيرا در اينگونه موارد، استعمار و امپرياليسم داخلي با متوقف نمودن روند توسعه سياسي، اقتصادي و اجتماعي، يكي از عوامل تعيين كننده در نهادينه نشدن دمكراسي و رشد بنيادگرائي ديني در آنها مي باشد. با رفع استعمار و امپرياليسم داخلي روند توسعه سياسي، اقتصادي و اجتماعي دوباره فعال مي شود و اين نيز به نوبه خود به شكفته شدن فرايند دمكراسي و افول بنيادگرائي ديني ياري مي رساند. در اين رابطه دولت اقليم كردستان در عراق نمونه اي قابل توجه است. نمونه ديگر حكومت ملي آزربايجان است كه با تعيين سرنوشت خود به صورت دولت فدرال ملي، عملا به توسعه سريع سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي و جهشي در روند دمكراسي آزربايجان جنوبي منجر شد. اين همان الگوئي است كه در بسياري از دولتهاي دو فاكتوي جدا شده از بدنه دولت اصلي توتاليتر و سركوبگر نيز ديده مي شود. تعيين سرنوشت خود در اين نمونه ها باعث توسعه مدني، نهادينه شدن فرايند دمكراسي و آزادي مذاهب-لائيسيسم در واحدهاي جديد مي گردد (مانند كوسووا). بدين سبب، عده اي تعيين سرنوشت خود را پيش شرط توسعه اقتصادي، اجتماعي و سياسي و گذر به دمكراسي و لائيسيسم در يك سرزمين مستعمره داخلي دانسته و به عبارتي به وجود رابطه علت و معلولي بين تعيين سرنوشت و دمكراسي در سرزمينهاي مستعمره داخلي در كشورهاي خاورميانه قائل شده اند. بنا به اين نظر در مناطق ملي ايران كه مستعمره اي داخلي در اين كشورند نيز – از جمله آزربايجان جنوبي و ديگر مناطق ملي ترك نشين-، تعيين سرنوشت خود، پيش فرايندهاي شرط توسعه، دمكراسي و لائيسيسم است. الگوي عمومي رشد گفتمان و نهادينه شدن دمكراسي و لائيسيسم در آزربايجان جنوبي همزمان با ضعف دولت مركزي ايران، واقعيت تاريخي بسيار گرانبها و موئد اين فرضيه است. با تعميم اين مساله به ديگر مناطق ملي ايران، حتي مي توان به اين نتيجه رسيد كه گذر به فدراليسم ملي در اين كشور، پيش شرط توسعه، دمكراسي و لائيسيسم در كل كشور و مقياس سراسري است. اين نظري بسيار قابل تامل است، زيرا تاكنون هيچ كشور خاورميانه اي كثيرالمله به نظام دمكراسي گذر نكرده است كه به تجربه مشخص شود كه آيا فرايند دمكراسي مي تواند تاثير مثبتي بر امر تعيين سرنوشت داشته باشد و يا نه. اما تجربه هاي پيشين تعيين سرنوشت خود (و تشكيل دولتهاي دو فاكتو) در خاورميانه و ايران حتي در سايه اشغال خارجي، همه منجر به ايجاد سيستمهاي دمكراسي و توسعه در سرزمينهاي مستعمره داخلي شده اند (حكومت ملي آزربايجان، اقليم كردستان عراق، ...).

س-عده اي تركان ساكن در آزربايجان و ديگر نقاط ايران را اقليت ملي (قومي) مي نامند. به نظر شما چرا؟

اگر "مساله ملي" يك گروه ائتنيكي خاص، به صورت "مساله اقليت ملي" درك شود، ماهيت آن از يك مساله حق "تعيين سرنوشت خود" به يك مساله حق "دمكراسي" تغيير مي يابد. از طرف ديگر، اگر مساله ملي يك گروه ائتنيكي خاص، به صورت مساله ملت محكوم درك شود، ماهيت مساله ملي از "يك مساله دمكراسي" به يك مساله "تعيين سرنوشت خود-خارجي" تغيير پيدا مي كند. در عمل بين اين دو حالت فرقهاي اساسي وجود دارد. رعايت حقوق ائتنيكي-ملي حداكثر آن چيزي است كه يك اقليت ملي از فرايند دمكراسي (معادل اعمال حق تعيين سرنوشت خود-خارجي براي يك ملت محكوم) مي تواند بدست آورد. اين حقوق به فدراليسم ملي-ائتنيكي منجر نمي شود. اقليتهاي ملي از حقوقي مانند رسمي شدن زبانشان و شناخته شدن به عنوان يك گروه ملي-ائتنيكي برخوردار خواهند بود، اما به سبب نداشتن سرزمين تاريخي متراكم و منطقه ملي از آن خود، حقوقي مانند حق تعيين سرنوشت، استقلال، تشكيل دولت ملي و اداره امور سرزميني خود براي ايشان موضوعيتي ندارد. در مورد اين گروهها رعايت حقوق اقليت ملي آخرين نقطه اي است كه مي توان رفت. اما رعايت حقوق ائتنيكي-ملي حداقل آن چيزي است كه يك ملت محكوم از اعمال حق تعيين سرنوشت خود-خارجي مي تواند بدست آورد. ملتهاي محكوم به لحاظ تئوريك داراي حق شناخته شدن در قوانين كشوري به عنوان يك ملت متشخص، حق تعيين سرنوشت خويش، حق اداره امور خود و حق تشكيل دولت ملي شان (معمولا در يكي از اشكال فدرال، كنفدرال، مستقل) هستند. در اين مورد، فدراليسم ملي-ائتنيكي (و نه اداري) نقطه آغازين حل مساله است.

عدم آشنائي با گفتمانهاي چندفرهنگي، ناآگاهي از كنه و ابعاد گوناگون مساله ملي و حقوق ملتهاي محكوم و اقليتهاي ملي، جنبشهاي آزاديبخش ملي، مفاهيم و ترمينولوژي مربوطه، انعكاس و مصاديق آنها در خاورميانه و ايران و يا تعمد و سوء نيت سياسي باعث شده بسياري از فعالان سياسي فارس و برخي از تركها، مساله احقاق "حقوق ملي ملل" ساكن در ايران را با مساله احقاق "حقوق اقليتهاي ملي" اين كشور خلط كنند و با اين تخليط آگاهانه و يا ناآگاهانه، منكر حقوق ملي ملل محكوم ايران، و به طريق اولي منكر وجود خود اين ملل شوند. ناسيوناليستهاي فارس منكر وجود مقوله ملتهاي محكوم در ايران بوده آنها را اقليتهاي ملي (قومي) مي شمارند، زيرا مي دانند اقليت ملي از حق تعيين سرنوشت خود-خارجي برخوردار نيست. حال آنكه مساله ملي ملل محكوم در اين كشور، مساله اقليت ملي-اكثريت ملي و يا مبارزه براي احقاق حقوق اقليتهاي ملي نيست. مساله ملي ملل محكوم در ايران عبارت است از مساله ملل داراي حقوق برابر و در راس آنها حق تعيين سرنوشت خود-خارجي. ايران كشوري "كثيرالمله" است و تعريف و حل مساله ملي ملل محكوم آن ميبايست بر اساس "مدل كثيرالملگي" و حقوق برابر ملتهاي تشكيل دهنده آن انجام شود. در اين مدل ملتهاي عمده ايران (ترك، فارس، لر، كرد، عرب، بلوچ، تركمن و...) بدون توسل به بازيهاي كلامي و درجه بنديهايي مانند قوميت، مليت، امت و ....، همه به عنوان عناصر ملي و اصلي سازنده كشور و با حقوق مساوي شناخته مي شوند.

س- آيا مبارزه ملي جزئي از مبارزه دمكراسي و ضداستبدادي است؟

از آنجائيكه تركان ساكن در ايران ملتي محكوم اند، ايجاد رابطه علت و معلولي بين “دمكراسي” و “احقاق حقوق ملي” اين ملت محكوم و اين ادعا كه با کسب دمکراسی می توان "همه حقوق ملي" وي را نيز بدست آورد، مناقشه دار است. دمكراسي مي تواند تاثير مثبت و تسهيل كننده مقطعي در امر احقاق برخي از حقوق پايه اي ملي يك ملت محكوم- مانند آموزش زبان مادري- داشته باشد. اما تضميني براي بدست آوردن “همه حقوق ملي يك ملت محكوم پس از كسب دمكراسي”، مانند رسميت سراسري زبان تركي در ايران و يا گذر به فدراليسم ملي- ائتنيكي، وجود ندارد. زيرا ريشه مساله ملي و يا تعيين سرنوشت خود –خارجي يك ملت محكوم، نه صرفا رعايت نكردن حقوق بشر و يا عدم وجود دمكراسي، بلكه در اساس وجود برخي ضرورتهاي تاريخي، سياسي و امنيتي است. اين كه يك مبارزه آزاديبخش ملي در ايران مي بايست با اصول دمكراتيك انجام پذيرد به معني آن نيست كه خود اين مبارزه، يك جنبش سياسي-اجتماعي براي دمكراسي در ايران است. حركت ملي ترك با مجادله براي دمكراسي در آزربايجان، ايران و منطقه در هم تنيده است، همچنانچه با روندها و فرايندهاي حقوق بشر، توسعه اجتماعي، استعمار داخلي، نژادپرستي، اسلام سياسي، بنيادگرائي اسلامي، سياستهاي دولتهاي بزرگ براي ايجاد مناطق نفوذ در منطقه و ايران نيز در ارتباط است، از آنها تاثير مي پذيرد و بر آنها تاثير مي گذارد. با اينهمه حركت ملي ترك، هيچكدام از اينها نيست. اين روندها و فرايندها به عنوان عوامل فعال و تسريع كننده و يا بر عكس و صرفا بر نحوه سير و مديريت روند سياسي شدن بحران ائتنيكي-ملي موجود در ايران به سوي اعمال حق تعيين سرنوشت خود و كيفيت آن موثرند.

همچنين مي بايد تاكيد كنم كه حقوق ملي ملل محكوم ساكن در ايران كه معطوف به گروههاي ملي و موضوع تعيين سرنوشت خود است، مقوله اي كاملا جدا و متفاوت با حقوق شهروندي فردي تك تك اتباع ايران كه معطوف به افراد و اشخاص حقيقي و موضوع دمكراسي-حقوق بشر است مي باشد. در عمل نيز اين دو سري از حقوق يعني حقوق شهروندي فردي و حقوق ملي گروهي به صورت جداگانه تدقيق و مديريت مي شوند. هر چند بين آنها در سطوح مختلف و در جهات گوناگون امكان تاثيرگذاري و ارتباط متقابل نيز موجود باشد. در ايران ايجاد جامعه اي دمكراتيك، مدرن، توسعه يافته و انساني كه منبع تنشزائي در منطقه نيز نباشد بدون تحقق هر دو دسته اين حقوق محال است. به عبارت ديگر اگر در ايران روزي دولت و جامعه اي، ساختار و نظامي مقيد به اصول دمكراسي، پاسدار حقوق بشر و به لحاظ سياسي و مدني و اجتماعي توسعه يافته ظهور كند، به احتمال قرييب به يقين باز هم مساله ملي و يا تعيين سرنوشت خود-خارجي ملت ترك حل نخواهد شد و همه حقوق ملي وي محقق نخواهند شد. چنانچه اين مساله هنوز در كشورهاي دمكراتيك و توسعه يافته اي مانند كانادا، بلژيك، هلند و بريتانيا نيز حل خود را پيدا نكرده است.

س-مليتگرايان فارس و برخي از فعالين سياسي ترك مساله ملی و تعیین سرنوشت را زیرمجموعه های دموکراسی عمومی و از بلوک های تشکیل دهنده آن مي دانند. به نظر شما هدف آنها چيست؟

مليتگرايان فارس آگاهانه به تحريف واقعيتها در باره رابطه دمكراسي و تعيين سرنوشت دست مي يازند و اين دو را زير مجموعه اي از مبارزه دمكراسي ملت حاكم و روند توسعه مدني، اجتماعي و سياسي و ... و ماهيت آنرا مبارزه اي ضداستبدادي قلمداد مي كنند. هدف از اين تاكتيك، جايگزين نمودن حقوق ملي با حقوق شهروندي و تبديل آن از حقوق جمعي به حقوق فردي، منفصل نمودن مبارزه ملل محكوم در ايران از مباني واقعي تاريخي-سياسي خود (استعمار داخلي، اشغال، قتل عام، نژادپرستي، رقابت تاريخي-سياسي و ...)، قلب ماهيت آن از حق تعيين سرنوشت خود-خارجي به مبارزه اي ضداستبدادي و مالا جلوگيري از منجر شدن مبارزه ملتهاي محكوم در ايران به اداره امور خود در يكي از فرمهاي فدراليسم ملي-ائتنيك و يا استقلال است. زيرا بخوبي واقفند كه دمكراتيزاسيون ايران خاورميانه اي به شكلي كه منجر به تعيين سرنوشت خود آزادانه ملل محكوم آن شود، اگر كه نه محال بلكه بسيار غيرمحمتل است. بنابر اين آنها با منوط كردن مساله تعيين سرنوشت خود آزربايجان جنوبي به امر دمكراتيزاسيون دولت و جامعه ايران- امري كه تضميني براي تحقق خود آن نيز وجود ندارد- در واقع منكر حق تعيين سرنوشت مي شوند. در ايران مبارزه ملي ملتهاي محكوم را زيرمجموعه مبارزه دمكراسي شمردن –وضعيتي كه صرفا در مورد رعايت حقوق اقليتهاي ملي معني دار است- و ماهيت آنرا مبارزه اي ضداستبدادي نشان دادن، به معني انكار ماهيت ضداستعماري يك حركت ملي و ايضا انكار مبارزه تعيين سرنوشت آن ملت محكوم است. اين نگرش، حركت ملي ترك در ايران را از يك حركت آزاديبخش ملي به حركتي براي حفظ تماميت ارضي ايران تبديل مي كند.

نگرش فوق در ميان دسته اي از فعالين سياسي ترك ايران مركز و فارسگرا نيز-معمولا متعلق به نسل گذشته و با سابقه فعاليت طولاني و جانفشانانه در سازمانهاي چپ فارس- هواخواهاني دارد. هدف غائي آنها از همچو عوامفريبي با ناسيوناليستهاي فارس يكي است، يعني غیر ائتنيك-ملي كردن جامعه و جهت دهي حركت ملي ترك به سمت حقوق شهروندی بدون تمایل به هویت جویی ائتنيك-ملي و در يك كلام خارج كردن آنتيته كل "دولت ايران" از زير سوال و يا ضربه. آنها خود مي دانند كه مانع اصلي تحقق خواستهاي ملي ملت ترك در ايران، دولت ايران است كه بر اساس هويت ملي-ائتنيكي و تاريخي فارس در سال ١٩٢٥ شكل گرفته و از آن پس تحت حاكميت انحصاري و مطلق ملت حاكم فارس قرار دارد. ديروز اين دولت فارس محور و به واقع فارس، در فرم سلطنت پهلوي، امروز در فرم جمهوري اسلامي و فردا در فرم ديگري خواهد بود. واقعيت آن است كه اينگونه فعالين سياسي ترك ايران مركز و فارسگرا در هر برهه اي از زمان با علم كردن آگاهانه يك مبارزه سراسري، از يك طرف موفق به منحرف و سد كردن راه احقاق حقوق ملي خلق ترك و از طرف ديگر موفق به حفظ آنتيته و ساختار دولت ايران به همان شكلي كه هست يعني تحت حاكميت ملت حاكم فارس شده اند. آنها در اوايل قرن بيستم بنام مدرنتيه دست در دست فارسهاي ناسيوناليست و نژادپرست، دولت تركي آزربايجاني قاجار را ساقط نمودند و در اواخر آن اينبار با شعارهاي ضدامپرياليستي دست در دست فارسهاي بنيادگراي شيعي، جنبش ضدولايت فقيه خلق مسلمان را سركوب نمودند. به گفته يكي از اين چنين فعالان سياسي ترك ايران مركز [آنها سعی دارند با دم دادن به چنین ایده ای، از درجه فشار بر دولت ايران بکاهند. عوامل حکومتی، از هر ملیتی که بوده باشند، از منافع شخصی خود و از حفظ دولت و ملت حاکم دفاع می کنند. این رابطه طبیعی و منطقی هر ارباب و نوکری است، خودفروش هیچ ملیتی ندارد و از معلق زدن ها و ضد و نقیض گوئی های این افراد می توان دریافت که در کدام آبهائی شنا می کنند].

بسياري از اينان كه امروز همه جنبشهاي اجتماعي و سياسي و از جمله حركتهاي ملي را زير چتر ايدئولوژي دمكراسي گرد مي آورند، نوعا افرادي ساده انديش و كوته بين هستند كه بر حسب عادت به مسائل از ديدگاه ايدئولوژيك نگاه مي كنند. بسياري از اين افراد ديروز سوسياليسم روسي را كليد طلائي حل همه مشكلات ايران، خاورميانه و حتي نوع بشر مي دانستند و امروز درك خود از دمكراسي را تبديل به ايدئولوژي جديدي كرده و به جاي آن نشانده اند، بي آنكه روح سوسياليسم و يا دمكراسي را ادراك كرده باشند. در نتيجه [آنها راه حلی ساده برای مساله ای پیچیده ارائه میدهند که بظاهر در یک ضرب به هدف میرسد ولی پاسخگوی شرایط موجود نیست]. اين سطحي نگري و ساده انديشي يكي از دلائل اصلي افلاس انديشه سوسياليسم در ايران بود. تجربه نشان داده است كه با اين ساده انگاريهاي ايدئولوژيك نه مي توان به دمكراسي رسيد و نه به تعيين سرنوشت، همانگونه كه تاكنون ملت محكوم ترك در ايران به هيچكدام نرسيده است. وضعيت اين دسته مشابه بنيادگرايان اسلامي است كه ايدئولوژي ديگري بنام اسلام سياسي را كليد حل همه مشكلات نوع بشر مي دانند. به همه حال اگرچه دمكراسي-حقوق بشر ايدئولوژي زمانه است، اما حركت ملي ملتهاي محكوم، حركتي ايدئولوژيك نيست.

س- ماهيت و يا تيپولوژي ائتنيك دولت ايران چيست؟

هنگامي كه از ملت محكوم و حق تعيين سرنوشت وي صحبت مي شود، فرض بر آن است كه دو ملت محكوم و حاكم وجود دارند، يك ملت حاكم كه خود، هويت و منافع ملي وي مسلط بر دولت است و يك ملت محكوم كه تحت حاكميت سياسي ملت حاكم قرار دارد. به عبارت ديگر دولت مذكور به لحاظ ائتنيكي ممثل ملت حاكم است و نه ملت محكوم. براي روشن شدن مطلب بهتر است به تيپولوژي تنوع ائتنيكي اهالي و بافت ائتنيك-ملي دولت ايران اشاره اي كرد. تعيين اين تيپولوژي براي تعيين تيپ بحرانهاي ائتنيك-ملي يك كشور كه در آينده ظهور خواهند كرد و روشهائي كه براي از ميان برداشتن آنها ضروري است مفيد مي باشد. براي اينكار معمولا مدلهائي بكار برده مي شوند. يكي از مناسبترين مدلهائي كه براي تبيين بافت ائتنيك-ملي دولت ايران پس از سال ١٩٢٥ بكار برده مي شود "مدل اقليت حاكم" است. در اين مدل ملت حاكم بر دولت، به لحاظ عددي در كشور در اقليت است، در كشور بحرانهاي متعدد ائتنيك-ملي با ريسك تبديل شدن به يك بحران اساسي باخت-برد وجود دارند و احتمال بروز خشونت نيز بسيار بالاست. اين وضعيتي است كه در ايران نيز موجود است. ايران كشوري كثيرالمله است اما دولت ايران، تمثيل كننده ملل ساكن در اين كشور نيست، صرفا تمثيل كننده ملت فارس كه به لحاظ عددي در اقليت قرار دارد و مدافع منافع ملي وي است. به عبارت ديگر دولت ايران، به لحاظ ائتنيكي دولت ملت فارس، و آزربايجان جنوبي مستعمره داخلي فرهنگي، سياسي و اقتصادي اين دولت است. اين وضعيت محصول كودتاي ١٩٢١ و متعاقب آن زيرپا گذارده شدن قانون اساسي مشروطيت در سال ١٩٢٥ است كه به روشهاي غيرقانوني به حيات دولت مشروع ترك آزربايجاني قاجاري خاتمه داد و خلق ترك را از حاكميت و اقتدار سياسي كشور به كنار راند. از ديدگاه ملت ترك و آزربايجان جنوبي، دولت ايران از تاريخ ١٩٢٥ يعني روزي كه سلطنت پهلوي تاسيس شد تا به امروز بحران تمثيل ائتنيكي-ملي دارد و غيرمشروع است. دولت جمهوري اسلامي ايران نيز كه تحت كنترل بنيادگرايان فارس مي باشد مانند سلف خود، به لحاظ ائتنيكي-ملي ممثل ملت ترك نيست و از اينرو نيز دولتي مشروع شمرده نمي شود.

س-آيا شما دولت جمهوري اسلامي را دولتي فارس قلمداد مي كنيد؟

هنگامي كه از ماهيت و يا تيپولوژي ائتنيك يك دولت سخن گفته مي شود، منظور مليت تك تك بروكراتها و تكنوكراتهاي آن نيست، منظور تعريف هويت ائتنيك-ملي اين دولت از طرف خود وي و جهتگيريهاي سياسي، سياستهاي كلان و منافع ملي اي است كه اين دولت براي خود مشخص كرده و بدنبال حفظ آنهاست مي باشد. در وضعيت كنوني در هيچكدام از اين جنبه ها دولت ايران را يك دولت مثلا تركمن و يا بلوچ نمي توان شمرد، اما به راحتي مي توان او را فارس توصيف كرد. كساني كه دولت ايران را دولت ملي-ائتنيكي ملت فارس نمي دانند - بويژه اگر به كثيرالملگي ايران معتقد باشند- نمي توانند از تعيين سرنوشت سخن برانند، زيرا اين دو نگرش يكديگر را نقض مي كنند. دولت جمهوري اسلامي عاليترين تشكل سياسي عنصر قومي فارس است. البته اين چيزي نيست كه تنها ما بر آن واقفيم، عقلا و دورانديشان ملت فارس نيز بر همين عقيده اند. هنگامي كه داريوش همايون بيان مي كند در صورت به زير سوال رفتن اصل دولتمداري ايران، در كنار بنيادگرايان جمهوري اسلامي جاي خواهد گرفت اين بدان معني است كه او نيز به ماهيت ائتنيكي-ملي فارسي دولت ايران معترف است و در صورت زير سوال برده شدن اصل دولتمداري ايران، يعني حاكميت فارسها بر اين دولت، ترجيح مي دهد در كنار رقيب فعلي يعني بنيادگرايان فارس جاي بگيرد. او نيز به خوبي مي داند تحقق حق تعيين سرنوشت ملت ترك در حاليكه دولت ايران، تحت حاكميت مليت حاكم فارس قرار دارد، با واقعيتهاي تاريخي همخوان نيست و چيزي به جز سناريوئي اوتوپيك نمي باشد.

عده اي از مليتگرايان فارس و دنباله روان ترك آنها، با اشاره به وجود افراد و شخصيتهاي منفرد ترك در ساختار دولت ايران چه در دوره پهلوي و چه در جمهوري اسلامي، ادعا مي كنند كه اين دولت را نمي توان دولتي فارس ناميد. وجود بروكراتها حتي رهبر ترك در ساختار جمهوري اسلامي ايران، دولت ايران را آنقدر دولت ملي ترك مي سازد كه وجود استالين گرجي در راس دولت اتحاد جماهير شوروي توانسته بود آن دولت را دولت ملي گرجي بسازد. وانگاه اين ادعا كه در ميان سران عاليرتبه جمهوري اسلامي ايران تركان زيادي وجود دارند، با واقعيتهاي موجود منطبق نيست و بيشتر به تبليغات و جنگ رواني دولت ايران و مليتگرايان فارس براي جلوگيري از واگرائي خلق ترك از دولت جمهوري اسلامي ايران مي ماند. امروز در ميان سران عاليرتبه جمهوري اسلامي ايران تعداد افرادي كه داراي مليت ترك باشند از انگشتان دست تجاوز نمي كند. نهادهاي اساسي جمهوري اسلامي ايران از قبيل "بيت رهبري"؛ "شوراي عالي امنيت ملي"؛ "شوراي عالي انقلاب فرهنگي"؛ فرماندهي "سپاه پاسداران، بسيج، ارتش و نيروهاي مسلح ديگر؛ "صدا و سيما"؛ "رياست جمهوري" و "هيئت وزرا"؛ "مجلس خبرگان"، "مجلس شورا"، "مجمع تشخيص مصلحت نظام"، "حوزه هاي علميه" و غيره همه تحت حاكميت بلامنازع دولتمردان با مليت فارس قرار دارد. بويژه مديران و سران اين نهادها كه مغز و جوهر جمهوري اسلامي ايران را تشكيل مي دهند همه فارس هستند. اساسا تصفيه گسترده و سيستماتيك تركان از رده هاي بالاي مديريت و مقامات كليدي كشور –كه در دوره پهلوي نيز ديده نشده بود- سياست راهبردي نظام جمهوري اسلامي ايران است.

س- تاثيرات مثبت "دمكراسي" بر روند "تعيين سرنوشت خود" چيست؟

تاثير مثبت دمكراسي بر تعيين سرنوشت را مي توان در دو چيز خلاصه كرد، نخست ارتقاء مشروعيت و بهبود كيفيت اين روند و دوم كمك به فرايند شناخته شدن بين المللي حركت ملي اي كه خواهان تعيين سرنوشت مي باشد و يا دولتي كه مولود آن است. دمكراسي مي تواند بر تعيين سرنوشت خود- كه اصولا به سبب ضرورتهاي سياسي، تاريخي و امنيتي ديگري بكار گرفته مي شود- تاثيرات مثبت داشته باشد و باعث ارتقاء كيفيت و بهبود روند آن شود. دمكراسي باعث مشاركت بيشتر توده ها پيش از اعمال حق تعيين سرنوشت مي شود. دمكراسي مي تواند دقيقتر و بهتر از روشهاي ديگر تمايز بين "خود اوبژكتيو" و "خود سوبژكتيو" و به عبارت ديگر اينكه چه گروهي حق برخورداري از حق تعيين سرنوشت خود را دارد معين كند؛ در حين روند تعيين سرنوشت با ايجاد فرصت بحث و مباحثه آزادانه، تحليل نمودن آلترناتيوها و اقناع كردن خود و ديگران به مشخص شدن خواست واقعي گروهي اجتماعي كه در آستانه اعمال حق تعيين سرنوشت خود است ياري رساند؛ به مردم كمك كند كه بين آلترناتيوهاي اوتونومي، فدراليسم و يا استقلال انتخاب درستي نمايند؛ بين انتخاب گروه و ترجيح فردي هارموني ايجاد كند، به موثر شدن و فردي گرديدن اين حق ياري رساند؛ به ارزش حق تعيين سرنوشت خود به عنوان يك ابزار بيافزايد؛ به روند و فرايند تعيين سرنوشت خود مشروعيت اعطا كند و يا به مشروعيت قبلا موجود آن بيافزايد. دهها حركت تعيين سرنوشت خود وجود دارند كه بدون توسل و تاكيد بر دمكراسي به موفقيت رسيده اند. اما در صورت وجود دمكراسي، تعيين سرنوشت خود مي تواند جذابتر شود. دمكراسي همچنين مي تواند به پيدا نمودن راه حلي مسالمت آميز با كشور مادر ياري رساند و روند گذر يك مستعمره به استقلال را ملايمتر كند؛ بسياري از پتانسيلهاي حق تعيين سرنوشت را به منصه ظهور رساند؛ پس از اعمال حق تعيين سرنوشت خود، سبب بهبود وضعيت حقوق بشر و حقوق اجتماعي و رفاه عمومي گردد، امكان كاركرد موثرتر و كم هزينه تر دولت و سيستم تازه تاسيس را فراهم سازد و احتمال بروز كشمكشها و درگيريها را كاهش دهد. تعيين سرنوشت به تنهائي مي تواند بر رفاه عمومي تاثير گذارد، اما در جاهائي كه دمكراسي تكثرگرا و مطبوعات آزاد نيز وجود دارند، تعيين سرنوشت به سرعت مشكلات اقتصادي را نيز كاهش مي دهد. به عنوان مثال پس از اعمال حق تعيين سرنوشت در هندوستان و كلا در هيچ كشور ديگر با نهادهاي دمكراتيك كارآ، قحطي ديده نشده است.

س- دمكراسي چه تاثيري بر شناخته شدن بين المللي يك حركت ملي و يا دولت محصول آن مي تواند داشته باشد؟

يكي از تاثيرات مثبت دمكراسي بر تعيين سرنوشت خود، مربوط به شناخته شدن بين المللي واحد ملي (دولت، كشور) كه پس از اعمال حق تعيين سرنوشت پديدار مي شود است. دمكراسي نقشي اساسي در شناخته شدن بين المللي واحدهاي جديد جدا شده از بدنه كشور و يا دولت اصلي دارد. بسياري از متفكرين، صرفا آن عده از حركتهاي تعيين سرنوشت خود-خارجي كه تقويت كننده دمكراسي باشند را مستحق حمايت دانسته اند. در گذشته حقانيت خواست استقلال يك ملت محكوم، عموما بر تمايز هويت ملي-ائتنيكي و دردها-فجايع انساني از سر گذرانده وي بنيان گذارده مي شد. اما امروز به اين دو، دمكراسي و دمكراتيك بودن نيز افزوده شده و امر شناسائي بين المللي واحدهاي جدا شده ملي-ائتنيكي بدون وجود دمكراسي تقريبا غيرممكن گرديده است. در اين موارد، دمكراتيك بودن به معني دمكراتيك بودن روند رفرندام و همچنين وجود موسسات و نهادهاي دمكراتيك كارآرا در جامعه است. در مورد دولتهاي دوفاكتوي جديد، دمكراسي بخشي جداناپذير از استراتژي شناخته شدن بين المللي آنهاست. از اينروست كه اينگونه دولتها هم به متعهد بودن خود به دمكراسي تاكيد مي كنند و هم دمكراتيك تر بودن خود از كشور مادر را ادعا نمي نمايند. به عنوان مثال در قاراباغ دولت جدائي خواه، در تبليغات خويش، خود را به صورت دمكراسي اي غربي و جمهوري آزربايجان را به صورت استبدادي شرقي عرضه مي كند و مدعي است كه اين دو در يكجا قابل جمع نيستند. تاثير مثبت دمكراسي در امر شناخته شدن يك حركت ملي قبل از دولت شدن نيز صادق است. نياز به شناخته شدن بين المللي، يك حركت ملي را مجبور مي كند كه دمكراتيك تر شود (مانند حركت ملي كرد در تركيه).

س-آيا ممكن است كه از تاثيرات منفي دمكراسي بر تعيين سرنوشت بر هم صحبت كرد؟

با آنكه گذر به دمكراسي در يك كشور مستعمره گر، مي تواند حق تعيين سرنوشت را به مستعمره مربوطه بياورد، اما لزوما به همراه خود صلح و دمكراسي را نخواهد آورد. چنانچه در تيمور شرقي، پس از عقب نشيني دولت استعمارگر و در خلاء ايجاد شده، جنگ داخلي، درگيريهاي بين گروههاي ائتنيك ساكن در كشور و جدائي طلبي ائتنيك آغاز شد. عكس اين قضيه نيز صادق است. اينگونه نيست كه تعيين سرنوشت همواره محصول روند دمكراسي بوده باشد. چنانچه برخي از دولتها نه محصول دمكراسي، بلكه محصول خشونت، جنگ و يا نظامهاي توتاليتر و غيردمكراتيك اند (جمهوريهاي شوروي سابق). براي آنكه تعيين سرنوشت خود، بدور از خشونت و خونريزي متحقق شود، مشاركت نهادهاي مدني، وجود و گسترش و نهادينه شدن فرهنگ مدارا و مذاكره شرط است. همچنين اينگونه نيست كه اعمال حق تعيين سرنوشت حتي به صورتي دمكراتيك، در همه موارد و الزاما براي كساني كه از اين حق استفاده نمودند دمكراسي به ارمغان آورد. دموكراتيزاسيون مي تواند به بيداري مليگرائي افراطي و همچنين افراطيگري و بنيادگرائي ديني منجر شود و يا شرايط مساعدي براي رشد آنها فراهم كند. اين دو نيز به نوبه خود مي توانند از نهادينه شدن و گسترش دمكراسي جلوگيري نمايند. مردم مي توانند آزادانه و با اعمال حق تعيين سرنوشت خود، به تحديد آزاديهاي خود و يا داراي سيستمي غيردمكراتيك شدن راي دهند (راي دادن مردم ايران به ولايت فقيه). در عمل، برخي از حركتهاي تعيين سرنوشت كه داراي ايده آلهاي دمكراتيك بوده اند و از آنها مدافعه مي كرده اند، با استفاده از اين حق، منجر به ايجاد شماري از سركوبگرترين رژيمهاي جهاني و سيستمهائي غير دمكراتيك شده اند (حاكميت حماس در غزه). كلا حق تعيين سرنوشت در جوامعي كه اكثريت بزرگي از مردم داراي سواد خواندن و نوشتن نبوده و داراي سنت نهادها و موسسات كارآي دمكراتيك نيستند، بعيد است كه منجر به ايجاد نظامي دمكراتيك شود. تنها وجود طبقه متوسط گسترده و يا صنفي نيرومند از نخبگان لائيك و متعهد به استقرار و فرهنگ پلوراليسم و مداراي نهادينه شده، نهادسازي و سازمانيابي موثر مي تواند دمكراتيك بودن دولت جديد را تضمين كند. اگر سرزميني داراي چنين شرايطي نباشد، حركت تعيين سرنوشت خود-خارجي در آن، در حقيقت حركت تعيين سرنوشت نبوده، صرفا حركتي جدائي طلب است كه مستبدي ديگر را به قدرت خواهد رسانيد.

س: رابطه عامل خارجي و مساله دمكراسي در خاورميانه چيست؟

در روند دمكراتيزاسيون كشورهاي خاورميانه تجريد شده از جهان معاصر و مدرن- چه موفقيت و چه شكست آن – عامل خارجي نيز موثر است. عامل خارجي مي تواند در اشكال فشار خارجي و دخالت خارجي تظاهر كند. حمله نظامي فرم حدي دخالت خارجي است. در جهان اسلام و كشورهاي خاورميانه شرايط عيني براي ايجاد تغييرات دمكراتيك، نهادينه شدن دمكراسي و توسعه پايدار اجتماعي و سياسي موجود نيست. منظور از شرايط عيني، سنتهاي دمكراتيك، نهادهاي مدني و يا مانند تجربه عثماني سنن جاافتاده دولتي است. در اين كشورها، حتي يك نمونه دمكراتيزاسيون نظامهاي سياسي بدون فشار-مداخلات خارجي، حتي يك كشور كه با ديناميكهاي داخلي خود به نظامي لائيك و دولت حقوقي گذر كرده باشد وجود ندارد. عملا در خاورميانه نه تنها روند تعيين سرنوشت بلكه حتي يكي دو مورد تجربه دمكراسي موجود نيز، وجود خود را به درجه مهمي مديون عوامل خارجي (فشار ويا دخالت خارجي) است. تصور جنبش سبز بدون سياست خاورميانه اي جديد اوباما، انقلاب بهمن بدون سياستهاي حقوق بشري دولت كارترو دمكراتيزاسيون تركيه بدون فشارهاي اتحاديه اروپا محال است. اين واقعيتهاي ميداني و تجارب باعث شده اند عده اي معتقد شوند در خاورميانه تجربه دمكراتيزاسيون پايدار تنها در صورتي مي تواند محقق شود كه دو عامل خارجي (از بالا به پائين، توسط دولتهاي خارجي كه قبلا به دمكراسي نهادينه شده دست يافته اند و به دلائلي نيت گسترش اين نظام در يك كشور خاص را دارند) و عامل داخلي (از پائين به بالا، نهادسازي و سنتهاي دمكراتيك) همزمان و همسو در كار باشند. در غير اين صورت حتي با فرض آغاز روند دمكراتيزاسيون نظامهاي سياسي در اين كشورها به صورت خودجوش، ديكتاتورها پس از بهار آزادي و استقلال بسيار كوتاه مدت، قدرت سياسي را به انحصار خود در خواهند آورد. نمونه انقلاب مشروطيت و انقلاب بهمن مويد اين ادعاست. بدون وجود اين دو عامل، به ويژه عامل خارجي هيچ تغيير دمكراتيكي در خاورميانه نمي تواند محقق شود، اميد به دمكراتيزاسيون ايران نيز خيالي بيش نيست. از آنجائیکه در كشورهاي خاورمیانه نهادهائی ريشه دار که بنیان دمکراسی باشند وجود ندارند، فشار-دخالت خارجی يكي از معدود شانسهاي عملي براي بسط دمکراسی در این کشورهاست.

نظامهاي غيردمكراتيك حاكم بر كشورهاي خاورميانه و ملل حاكم بر ملتهاي محكوم اين منطقه نيز به خوبي از نقش عوامل خارجي مطلع اند. از آن روست كه به نوعي گفتمان ارزان ضد امپرياليسم خارجي براي توجيه امپرياليسم داخلي خود متوسل مي شوند. در همين راستا ترساندن مردم از عامل خارجی، ناشی از نوعی تجرید خواهی خاورمیانه ای است که رژیمهای دسپوت و ملل حاكم منطقه به خوبی از آن برای تحکیم سلطه خود بر ملل محكوم و اتباع خود سوء استفاده می کنند. ناسيوناليسم فارسي نيز همواره از اين سلاح براي هراساندن توده هاي ترك از پيگيري مطالبات ملي خود با موفقيت استفاده كرده است.


Labels:


Read more- Ardı- بقيه- آردي



-------------------------------------------------------------------------------
گفتگوی کانون دمکراسی آذربایجان با پژوهشگر و مدير و مولف سري وبلاگهاي سؤزوموز مهران بهاري-دو
-------------------------------------------------------------------------------


گفتگو با مهران بهاري - آذربایجان دموکراسي اوجاغي-دو

گفتگوی کانون دمکراسی آذربایجان با پژوهشگر خستگی ناپذیر و مدير و مولف سري وبلاگهاي سؤزوموز جناب مهران بهاری



س- چگونه تنوع ائتنيكي مي تواند به يك بحران و يا كشمكش ائتنيك منجر شود؟

به لحاظ تئوريك همه خلقها و مردمان حق تعيين سرنوشت خود را دارند، با اين همه حق تعيين سرنوشت، حقوق بشر نيست و در عمل هر گروه ائتنيك و جامعه انساني به صرف گروه ائتنيك و يا جامعه انساني بودن نمي تواند از آن، علي رغم دارا بودن اين حق، بهره مند شود. در جهان هزاران گروه ائتنيكي و ملي وجود دارد اما هزاران كشور مستقل و يا واحد فدرال ائتنيكي-ملي وجود ندارد. براي تبديل يك كشور چند ائتنيكي و كثيرالمله به كشوري فدراتيو و يا تقسيم آن به چندين كشور مستقل كه نتيجه كاربرد حق تعيين سرنوشت اند، مي بايست شرايط خاصي وجود داشته باشد و از مراحل مياني عبور كرد.

در مرحله اول، وجود يك هويت ائتنيكي آن هم در فرم ملت محكوم و نه يك اقليت ملي ضروري است. زيرا در مورد يك اقليت ملي عملا حق دمكراسي جايگزين حق تعيين سرنوشت مي گردد و حق تعيين سرنوشت موضوعيت خود را از دست مي دهد.

در مرحله دوم، مي بايد اين هويت ائتنيكي موبيليزه شده و به حركت در آيد، يعني به سوي واگرائي و تقابل با هويت ائتنيكي ملت حاكم حركت كند. به عبارت ديگر صرف وجود يك ملت محكوم در يك كشور خاص، براي برخورداري وي از حق تعيين سرنوشت كافي نيست. موبيليزاسيون يك هويت ائتنيكي منوط به وجود چندين شرط از قبيل جمعيت شناسي (دموگرافي) گروه ائتنيك، منابع اقتصادي، قابليتها و استعداد سازمانيابي و تشكل يابي ملت مذكور است. اگر واگرائي و تقابل بين هويت ائتنيكي و خصوصيات ملي ملت محكوم و ملت حاكم به آن درجه برسد كه ديگر امكان همزيستي داوطلبانه و يا اجباري آنها غيرممكن شود، زمينه براي ورود به مرحله بعدي يعني بحران ويا معضل ملي آماده مي گردد. در اين مرحله، تضاد منافع ملي دو ملت محكوم و حاكم تماما واگرائيده به لحاظ خصوصيات ملي، مي تواند روند بروز بحران و يا معضل ملي را تسريع كند.

مرحله سوم، مرحله معضل و يا بحران ائتنيك است. براي تبديل واگرائي ائتنيك-ملي به كشمكش ملي-ائتنيك، وجود زمينه ها و ساختارهاي ويژه اي ضروري است. انكار تنوع ائتنيك-ملي از سوي دولت و ملت حاكم يكي از مهمترين آنهاست. نوعا آسيا و آفريقا مناطقي هستند كه تفارق هويت ملي بيشتر از همه جاي جهان در آنها انكار مي گردد.

س-براي مديريت موفقيت آميز يك بحران ائتنيك به سوي تحقق حق تعيين سرنوشت خود-خارجي چه شرايطي لازم است؟

پس از بوجود آمدن بحران ائتنيك-ملي (غالبا به سبب سياستهاي نادرست دولت ذيربط) مرحله چهارم يعني مديريت اين بحران به سوي ايجاد شرايط مساعد براي اعمال حق تعيين سرنوشت خود (غالبا از سوي رهبران حركت ملي ملت مذكور و بازيگران منطقه اي و جهاني) آغاز مي شود. اينكه يك بحران و كشمكش ائتنيك به مساله تعيين سرنوشت خود مبدل خواهد شد يا نه، به درجه مهمي توسط رژيم سركوبگر معين مي شود. در بسياري از موارد رژيمهاي سركوبگر با سياستهاي انكار و امحاء خود، حركتهاي آزاديبخش ملي را مجبور به مبارزه مسلحانه مي كنند و با اين عمل، امكان مديريت بحران ائتنيكي مذكور به سوي تعيين سرنوشت خود توسط بازيگران و قدرتهاي ذينفع را ممكن مي سازند.

علاوه بر آن، براي مديريت موفقيت آميز يك بحران ائتنيك-ملي به سوي تعيين سرنوشت، ضرورتها و شرايط سياسي، تاريخي و امنيتي خاصي در حال و يا در گذشته مي بايست موجود باشند. نمونه هائي از اين ضرورتها عبارتند از استعمار داخلي، اشغال، نسل كشي، نژادپرستي، رژيمهاي سركوبگر، رقابت تاريخي و سياسي بين گروههاي ملي و يا صرفا درخواست استفاده از اين حق توسط گروهي كه به خود آگاهي ملي رسيده است. بدون وجود اين ضرورتهاي تاريخي، سياسي و امنيتي، از حق تعيين سرنوشت خود-خارجي، آنهم به عنوان حقي دمكراتيك نمي توان سخن راند. در نهايت اگر يك بحران و كشمكش ائتنيكي در جريان و فجايع انساني كه در حين آن رخ داده به هر علتي نتواند به تعيين سرنوشت منجر شود، به ضرورتي تاريخي براي بحران و كشمكش بعدي تبديل مي شود.

در عرف سياسي امروز حق تعيين سرنوشت، حقي است كه در اغلب موارد پس از درگير شدن طرفهاي ذيربط در جنگي داخلي، بروز فاجعه هاي انساني مانند جنگها و خونريزيها و جنايتهاي جنگي و پس از براه افتادن دسته هاي پناهندگان و فراريان يعني پس از رسيدن به مراحل نهائي يك بحران براي گروههاي ائتنيك معيني شناخته مي شود. به عبارت ديگر تعيين سرنوشت خود تاكنون موضوع مبحث مديريت بحران بوده و اغلب در صورت بروز بحران و فاجعه هاي انساني به علاوه وجود ضرورتهاي تاريخي، سياسي و امنيتي مشخصي ممكن گرديده است. بدين سبب است كه در عالم سياست، به پديده تعيين سرنوشت خود-خارجي به ديده مثبت نگريسته نمي شود و اين حق هنوز در مباحثي مانند حقوق بين الملل و حقوق بشر جايگاه تثبيت شده و صريحي ندارد. براي اجتناب از چنين بحرانها و فاجعه هاي انساني و با گسترش يافتن ايده هاي دمكراسي و حقوق بشر، عده اي از متفكرين به جستجو براي پيدا نمودن روشهاي ديگري براي تعيين اينكه كدام يك از ملتهاي محكوم مي بايد از حق تعيين سرنوشت خود برخوردار شود پرداخته اند. برخي مطرح كرده اند كه تصميم گيري بر اساس مشخصات و شرايط هر مورد ويژه انجام گيرد. برخي ديگر تاسيس نهادي بين المللي را توصيه و پيشنهاد كرده اند كه اين نهاد در تشخيص ملل محكومي كه مي بايدد از حق تعيين سرنوشت برخوردار شوند، به جاي انتظار به وقوع فاجعه هاي انساني و بحرانها، معيارهاي خاصي را در نظر بگيرد. از جمله داشتن تاريخ و سابقه دولت شوندگي؛ استقلال-جدائي سرزميني در گذشته؛ ائتنيسيتنه، زبان، دين، فرهنگ؛ دارا بودن نهادهاي خاص و شواهد و رفتارهائي كه نشانگر آنند كه اين گروه خواستار صاحب شدن به هويت ملي جداگانه اي است.

س-رابطه عامل خارجي و تعيين سرنوشت در منطقه ما و مصاديق آن در مورد حركت ملي ترك چيست؟

در مساله تعيين سرنوشت خود-خارجي در خاورميانه،"عامل خارجي" هم ارز با "دمكراسي" و حتي تعيين كننده تر از آن است. در منطقه ما هيچ كدام از حركات آزاديبخش ملي بدون فشار و در مواردي مداخله مستقيم خارجي حتي اشغال و ديگر فجايع انساني موفق به تعيين سرنوشت خود و اداره امور خود نشده اند. اين واقعيت تلخ خاورميانه است. حتي در صورت پديدار شدن تجربه هاي بسيار خودجوش و زودگذر دمكراسي در منطقه، باز انعكاس اين روند كند و ناكارآمد در تعيين سرنوشت ملل محكوم بسيار ضعيف بوده و هرگز نتوانسته منجر به اعمال حق تعيين سرنوشت با روشهائي دمكراتيك گردد. تركهاي قبرس، كردهاي عراق، اوستينهاي گرجستان، ارمنيان قاراباغ آزربايجان همه و همه اداره امور خود را مديون فشار حتي دخالت مستقيم خارجي اند. در ايران نيز وضعيت مشابهي موجود بوده است. حكومت ملي آزربايجان و جمهوري مهاباد، تنها در شرايطي كه شمال غرب ايران تحت اشغال ارتش سرخ بود امكان ظهور پيدا كرده اند و پس از عقب نشيني اين ارتش، به سرعت فرو ريخته اند. توركمانهاي عراق و چچنهاي روسيه نيز عينا به همان دلايل، يعني نبود فشار موثر و يا دخالت مستقيم خارجي نتوانسته اند سرنوشت خويش را تعيين كنند. واقعيتهاي جهان خارج حكم مي كند كه در مديريت حركت ملي ترك به سوي تعيين سرنوشت خود در ايران نيز فاكتور استفاده همزمان از ابزارهاي جنبي ديگري مانند دمكراسي و مهمتر از آن، فشار-عامل خارجي بدرستي ارزيابي و بكار گرفته شوند. امروز ملت محكوم ترك به تنهائي، حتي در صورت همكاري و همسوئي همه ملل غيرفارس ساكن در ايران نيز، امكان و توان نائل شدن به حق تعيين سرنوشت خود و حق اداره امور خود، حتي ايجاد نظام دمكراسي در ايران و يا در بخشي از آن را ندارد. در درجه اول بدين سبب كه ايران كشوري مسلمان و خاورميانه اي، با همه پيچيدگيها و خصلتهاي آن است. آگاهي بر اين واقعيت است كه باعث مي شود بر عكس ملت حاكم، از نظر ملل محكوم در ایران که تحت استعمار داخلی مي زيند، فشار-دخالت خارجی لیبرال در برخي موارد دلپذيرتر از سلطه استعمارگر دسپوت داخلی باشد (مانند موضع كردان عراق در رابط با دخالت نظامي آمريكا در اين كشور).

در مورد مساله ملي ترك و آزربايجان جنوبي استفاده از ابزار عامل خارجي به طور مشخص فعلا دو معني مي دهد. يكي بين المللي و درگير كردن كشورهاي همسايه و قدرتهاي بزرگ در مساله ملي خلق ترك و آزربايجان جنوبي و ديگري باز كردن پاي نهادهاي بين المللي حقوق بشر و .... در مسائل داخلي ايران. انتقال مساله ملي خود به پلاتفرمهاي بين المللي، رويكرد استراتژيك ملل محكوم در منطقه است. از همين رو خلق ترك و حركت ملي ترك در ايران و آزربايجان جنوبي نيز خواهان درگير شدن جهان خارج و در راس آنها دو دولت جمهوري آزربايجان و تركيه در همه حوادث داخلي ايران بويژه مسائل مربوط به خلق ترك است. كردها، تركمنها، بلوچها و عربهاي ساكن در ايران نيز اهداف استراتژيك مشابهي دارند. به عنوان مثال برقراري دوباره پيوند تاريخي قطع شده بين تركان قزلباش ساكن در ايران (اهل حق) و بدنه اصلي آنها در تركيه كه موسوم به علوي هستند به اين هدف كمك ميكند. حمايت از عضويت جمهوري آزربايجان در ناتو و عضويت جمهوري آزربايجان و تركيه در اتحاديه اروپا نيز از اين جنبه داراي اهميت است زيرا مساله ملي ترك و آزربايجان جنوبي را مستقيما به پلاتفورم اتحاديه اروپا و ناتو وارد خواهد نمود. در جهان معاصر حقوق بشر، دمكراسي، بنيادگرائي، انتخابات آزاد، نژادپرستي، تبعيضات اجتماعي، حقوق زنان، امحاء زبانها و فرهنگهاي گوناگون و مشابه آنها، ديگر امور داخلي هيچ كشوري بشمار نمي روند. اينها امور داخلي ايران نيز نيستند. حركت ملي ترك نيز مي بايست تا آنجا كه مي تواند، نهادها و موسسات بين المللي و كشورهاي همسايه و غربي را در اين عرصه ها درگير سازد. در همين راستا حركت ملي ترك در همه انتخابات محلي و سراسري ايران، مي بايست خواهان حضور ناظرهائي از طرف موسسات و نهادهاي خارجي مذبور گردد. اين خواست اساسي، در عين حال نشانگر عدم اعتماد به و عدم مشروع شمردن دولت ايران از سوي ملت ترك است.

س- آيا مي توان از وجود روند تبديل هويت ائتنيكي به مساله حق تعيين سرنوشت خود در باره ملت ترك ساكن در ايران و آزربايجان سخن گفت؟

در سايه آنچه گفته شد، بنظر من اين روند موجود و در جريان است. در اينكه در ايران و آزربايجان "هويت ائتنيكي-ملي" ترك وجود دارد شكي نيست. اين هويت ائتنيكي خود را به صورت زبان تركي، ادراك ديني خاص (اسلام تركي)، فرهنگ ويژه (آشيقها، فولكلور، و ...) بروز مي دهد. سياستهاي آسيميلاسيونيست و فارسسازي موفق به كم رنگتر كردن برخي از اين مولفه ها در شماري از زيرگروههاي ملت ترك شده است، با اينهمه هويت ائتنيك-ملي ترك با همه مولفه هاي خود هنوز پابرجاست. اين هويت ائتنيكي خصوصيات "ملت محكوم" را دارد، يعني دولت ايران از سال ١٩٢٥ به بعد به لحاظ ائتنيك-ملي ممثل او نيست و تمثيلگر ملت حاكم فارس است. تاريخ ١٩٢٥ سال تاسيس دولت پهلوي بسيار مهم است زيرا تاريخ تبديل ملت ترك به ملتي محكوم و ملت فارس به ملتي حاكم و در نتيجه تاريخ زائيده شدن حق تعيين سرنوشت خود-خارجي ملت ترك ساكن در ايران است. پيش از ساقط شدن دولت تركي آزربايجاني قاجار، حاكميت سياسي ايران تحت كنترل عنصر ترك بود. بنابراين تركان ساكن در ايران در آن برهه زماني را نمي توان ملتي محكوم قبول نمود، بلكه آنها در توصيف ملت حاكم مي گنجند. جنبشهاي اجتماعي-سياسي تركان در آن دوره را نيز نمي توان در گفتمان تعيين سرنوشت خود-خارجي كه امري مربوط به ملت محكوم است بكار برد، هرچند داراي تاثيرات معين مثبتي بر آن بوده باشند. به عنوان نمونه شورش بابي زنجان، انقلاب مشروطه آزربايجان و جنبش آزادستان كه عبارت از كشمكش ملت حاكم ترك با دولتي با منسوبيت ائتنيكي ترك مي باشند، در بهترين حال مبارزه حق تعيين سرنوشت خود-داخلي بشمار مي آيند و بي ارتباط با مبارزه ملي-ائتنيكي (حق تعيين سرنوشت خود-خارجي) ملت ترك اند. اين نوع مبارزه، يك مبارزه دمكراسي صرف است و نمي تواند با مبارزه ملي-ائتنيكي كه مربوط به تعيين سرنوشت خود-خارجي است از يك صنف به حساب آيد. وجود شعارهاي دمكراتيك در حركت ملي ترك معاصر، باعث نمي شود كه هر حركت دمكراسي خلق ترك در گذشته را نيز -به صرف اين اشتراك- حركتي ملي فرض نمود. شورش بابي زنجان، انقلاب مشروطيت آزربايجان و جنبش آزادستان بخشي از مبارزات ملت حاكم ترك براي دمكراسي (حق تعيين سرنوشت خود-داخلي) و بخشي از مبارزه همگاني ضداستبدادي كل مردم ايران در آن دوره بودند كه صرفا و به اقتضاي شرايط در مدرنترين مملكت محروسه ايران يعني آزربايجان رخ داده اند.

ساقط نمودن حكومت ملي آزربايجان كه برخواسته از راي آزادانه مردم در رفراندمي دمكراتيك بود، رد صلاحييت و تصفيه آيت الله شريعتمداري، محمودعلي چهرگاني و اكبر اعلمي كه در مقاطي تمثيل كننده ائتنيك مردم ترك بودند، به علاوه سياستهاي فارسگرايانه جاري نظام جمهوري اسلامي، تقويت كننده ادعاي عدم مشروعيت تمثيل دولت ايران براي ملت ترك و ملت محكوم بودن وي اند. قيام هاراي هاراي من تركم در سال ١٣٨٥ و مديريت مساله ملي ترك توسط دولت ايران به روشهاي امنيتي، حتي پديده اخير تيم "تيراختور"سازي دلائلي قطعي است كه نشان مي دهند هويت ائتنيكي ملت محكوم ترك، "موبيليزه شده" و تبديل به "بحران ائتنيك" گرديده است.

س-آيا به نظر شما ضرورتهای سیاسی و تاریخی براي تعيين سرنوشت در ملت ترك ساكن در ايران وجود دارد؟

عمده ضرورتهاي تاريخي، سياسي و امنيتي لازم كه معمولا براي تعيين سرنوشت خود معيار قرار مي گيرند عبارتند از: داشتن تاريخ و سابقه دولت شوندگي، استقلال-جدائي سرزميني در گذشته؛ داشتن نهادهاي خاص؛ رقابت تاريخي بين دو گروه رقيب ائتنيك-ملي، استعمار داخلي، رژيم سركوبگر، اشغال، فجايع انساني (جنايات عليه بشريت، جنايات جنگي، قتل عام، نسل كشي، سيل پناهندگان، ....)، شواهد و رفتارهائي كه نشانگر آنند كه اين گروه خواستار صاحب شدن به هويت ملي جداگانه اي است و .... بنظر من نزديك به همه اين ضرورتهاي تاريخي، سياسي و امنيتي در مورد ملت ترك و مملكت آزربايجان جنوبي موجود اند. ساقط نمودن دولت مشروع و قانوني قاجاري در سال ١٩٢٥ با يك كودتاي نظامي آنهم توسط يك دولت استعمارگر خارجي و تسليم آن به اقليت ائتنيكي رقيب فارس، نخستين حادثه ويا ضرورت تاريخي-سياسي براي برخوردار شدن ملت ترك از حق تعيين سرنوشت خود است. كشتارها و قتل عامهائي كه توسط دولت ايران پس از آن تاريخ حين شورشها و اعتراضات ملت ترك در سراسر ايران انجام گرفته، بدون توجه به ماهيت و جهتگيري سياسي و اجتماعي شورشها و اعتراضات مذكور، فجايع انساني اي هستند كه مي بايد براي اثبات وجود ضرورت تاريخي، سياسي و امنيتي استحقاق ملت ترك از حق تعيين سرنوشت خود بكار روند. از اين جنبه مخصوصا تجربه حكومت ملي آزربايجان داراي اهميت منحصر به فردي است.

مي بايست اعتراف نمود نخبگان و روشنفكران ترك تاكنون از آشكار كردن و روشنگري ضروريات تاريخي، سياسي و امنيتي موجود غافل و از مديريت آنها به سوي تعيين سرنوشت خود ملت ترك بالكل ناتوان بوده اند. به عنوان مثال براي روشنگري اهميت و معني ساقط نمودن دولت تركي آزربايجاني قاجار در امر تعيين سرنوشت خود تركان، هيچ كار قابل ملاحظه اي انجام نگرفته است. همچنين است اهميت حادثه حكومت ملي آزربايجان در همين رابطه. اگر امروز جهان به واقعيت هولوكاست معترف است و در قبال قربانيان آن به احترام سرخم مي كند، بدين سبب است كه نام يك يك بيش از ٥ ميليون قرباني اين فاجعه را مي تواند در اينترنت ببيند. در حوادث حكومت ملي آزربايجان دهها هزار تن ترك و آزربايجاني از سوي ارتش اشغالگر به قتل رسيده اند. اين، يك كشتار جمعي و شايد يك نسل كشي است. گفته شده است كه در اين تجربه، دولت ايران مرتكب چندين جنايت عليه بشريت (جنايت بر عليه مردم غيرنظامي، سياست امحاء، مجبور كردن به مهاجرت، شكنجه، تجاوز به عنف، ...) و جنايات جنگي (هجوم هدفمند به غيرنظاميان، تاراج و يغما، ...) مرتكب شده است. اما تاكنون حتي يك اثر آكادميك و يا مقاله تحقيقي در باره اين كشتار جمعي و يا نسل كشي و ليست كاملي از هويت مقتولين آن حوادث از سوي محققين ترك و تشكيلات آزربايجاني تاليف نشده است. حال آنكه در صورت آشكار كردن اين جنايات و جزئيات و وهامت ابعاد آنها و قرار دادنشان در معرض افكار عمومي، بي شك امكان بي تفاوت ماندن وجدان آگاه جهانيان و حتي خلق فارس در مقابل آنها بسيار غيرمحتمل مي بود. عبرت آموز است كه مسئول اصلي اين امر يعني "فرقه دمكرات آزربايجان" در بيش از ٦٠ سال عمر مهاجرت خود، به عوض به جا آوردن اين مسئوليت ملي و تاريخي خود، مشغول اقداماتي مانند ايجاد كلاسهاي فارسي آموزي براي مهاجران بوده است. به عبارت ديگر اگر ادعا شود كه مسبب اصلي آكتوال نبودن مساله ملي ترك و مساله آزربايجان جنوبي و عدم حمايت جهاني و منطقه اي از مبارزه ملي خلق ترك، خود تركها هستند بيراهه نخواهد بود.

س-مصاديق مشخص اين ضرورتهاي سياسي، تاريخي و امنيتي كدامها هستند؟

ضرورتهاي تاريخي، سياسي و امنيتي مذبور را مي توان به شكل زير طور خلاصه كرد:

-داشتن تاريخ و سابقه دولت شوندگي: تركان ساكن در ايران و آزربايجان از سابقه و تاريخ بسيار طولاني دولت شوندگي برخوردارند، به واقع آنها تا سال ١٩٢٥ حاكميت و اقتدار سياسي ايران را در دست خود داشته اند.

-استقلال-جدائي سرزميني در گذشته: در دوره طولاني حاكميت تركان، آزربايجان به عنوان يك مملكت محروسه استقلال نسبي سرزميني داشته و در قرن بيستم نيز به مدت يكسال داراي استقلال سياسي بوده است.

-رقابت تاريخي-سياسي بين دو گروه رقيب ائتنيك-ملي: رقابت تاريخي-سياسي ملي بين تركها و فارسها پديده جديدي نيست و داراي تاريخي طولاني است. پديده اي كه در دوره صفوي از آن با نام "تعصب اويماقيت" ياد مي شود و در دوره قاجار فرم "بيزيمكي-اؤزگه" را به خود مي گيرد در جوهر خود رقابت و كشمكش ائتنيك بين ترك و تاجيك (بعدها فارس) بر سر اقتدار سياسي است. حتي لطيفه هاي تحقيرآميز بر عليه تركان كه سابقه آن به عهد سلجوقي مي رسد انعكاسي از همين كشمكش ائتنيك ترك و فارس است.

-استعمار داخلي: آزربايجان مستعمره داخلي دولت ايران است. اكنون نخبگان فارس نيز از استعمار تركان و ديگر ملل غيرفارس ساكن در ايران سخن مي رانند.

-فجايع انساني-جنايات جنگي: قتل عام، نسل كشي، سيل پناهندگان: تركان ساكن در ايران پس از تاسيس دولت پهلوي تاكنون، به دفعات معروض به كشتارها، قتل عامها و هجومهاي نظامي بوده اند. كشتارهاي انجام گرفته توسط دولت ايران حين شورشهاي تركان جنوب در دوره پهلوي، قتل عام پس از سقوط حكومت ملي آزربايجان، كشتار در واقعه- شورش خلق مسلمان، شورشهاي انتخاباتي متعدد در مناطق ترك نشين سراسر ايران، سركوب خونين تظاهرات توده هاي محروم ترك در اسلام شهر، شورش علويان ترك در اوچ تپه قوشاچاي (مياندوآب)، كشتار سولدوز (نقده) حين قيام هاراي هاراي من تركم، .... شماري از اينهاست. دهها هزار تن پناهنده و فراري صرفا پس از سقوط حكومت ملي آزربايجان به اتحاد جماهير شوروري مهاجرت كرده اند.

-اشغال: آزربايجان پس از سقوط حكومت ملي به اشغال ارتش شاهنشاهي در آمده است.

-رژيم سركوبگر: جمهوري اسلامي ايران يكي از سركوبگرترين نظامهاي جهان است.

-نژادپرستي: نژادپرستي تباري و زباني، دولتي و سيستماتيك در قالب آرياگرائي و پست و خوار شمردن ترك و عرب و ... از مولفه هاي اساسي مليتگرائي فارسي و سياست نهادينه دولت ايران است.

-رفتارهائي كه نشانگر آنند كه اين گروه خواستار صاحب شدن به هويت ملي جداگانه اي است: فرياد هاراي هاراي من تركم، انجام اصلاحاتي در الفباي عربي و ايجاد الفباي فونئتيك خاص تركي كه با الفباي فارسي متفاوت است، طرح و برافراشتن پرچمهاي خاص آزربايجان جنوبي، ايجاد دهها تشكيلات سياسي و فرهنگي موازي با تشكيلات سراسري-فارسي كه خواستار فدراليسم ملي ويا استقلال اند، ... همه نشانگر آنند كه ملت ترك و آزربايجان جنوبي خواهان صاحب شدن به هويت ملي-ائتنيكي و سياسي جداگانه اي از ملت فارس و فارسستان است.

س-عده اي اقداماتي مانند طرح پرچم براي آزربايجان، گذر به الفباي فونئتيك عربي براي زبان تركي، تعيين حدود مرزي آزربايجان جنوبي با مناطق ملي ديگر از جمله فارسستان، كردستان، لكستان و گيلان و تبديل روز خيدير نبي به يك روز ملي ترك را اموري "حاشيه اي و بي ربط" مي دانند. نظر شما چيست؟

هر آنچه كه باعث واگرائي هويتي خلق ترك از خلق فارس به لحاظ انديشه، عمل و سمبولها گردد، خواه ناخواه به روند ملت شوندگي وي و كسب هويت سياسي مستقل او كمك خواهد كرد. علاوه بر اين، براي تعيين سرنوشت "خود"، نخست اين خود مي بايد تبارز پيدا كند، سپس از "خود" فارس واگرائيده و تثبيت شود. پرچم ملي، الفباي ملي، مرزهاي ملي و روزهاي ملي خاص از ابزارهائي هستند كه به بهترين وجه اين وظايف را بجا مي آورند.

گذر به الفباي عربي اصلاح شده صد درصد فونئتيك، بدون تناقض داخلي و بدون استثناء براي زبان تركي- متفاوت از خط عربي-فارسي كنوني- علاوه بر يك نياز عاجل زبانشناسانه، به لحاظ سياسي نيز ضروري است. زيرا كاربرد همچو الفبائي، به همراه اصرار بر كاربرد الفباي لاتين تركي (و كاربرد املاي فونئتيك تركي در متون فارسي مانند "آزربايجان" به جاي "آذربايجان") باعث تبارز هويت ملي-ائتنيكي خلق ترك از خلق فارس و رهائي وي از وابستگي به رسم الخط فارسي كه مانند خود زبان فارسي نقشي محوري در متوقف كردن روند ملت شوندگي خلق ترك و آسيميلاسيون ملي وي دارد مي شود.

سعي براي تبيين و تثبيت مرزهاي آزربايجان جنوبي علاوه بر داشتن نقش در تبديل مفهوم آزربايجان به وطن، كمك به كاهش تنشهاي ارضي با ملل همسايه فارس و كرد و گليك و غافلگير نشدن توسط سورپريزهاي توسعه طلبانه همسايگان؛ پيش شرطي حياتي براي پروژه فدراليسم ملي-ائتنيكي است.

پرچم يكي از نيرومندترين سمبولهاي تبارز هويت ملي در تمام اعصار و در سراسر جهان است. در جهان معاصر هيچ روند ملت شوندگي-ملت سازي و تعيين سرنوشت خود و هيچ حركت ملي بدون دارا بودن پرچم مستقل و خاص خود نه وجود دارد و نه قابل تصور است. در منطقه ما نيز همه گروههاي ملي از ملل محكوم گرفته تا اقليتهاي ملي درگير در حركت ملي خود- چچنها، كردها، ارمنيان قاراباغ، توركمانان عراق، تالشها، حتي آسوريان و كوليان پراكنده پرچم مستقل و نمادين خود را دارند. خلق ترك ساكن در ايران با جمعيتي بيش از ٣٠ ميليون و آزربايجان جنوبي با مساحتي برابر با انگلستان پديده هائي استثنائي نيستند. داشتن پرچم ملي، امري منوط به پس از تشكيل دولت ملي و تصويب مجلس ملي در آينده اي نامعلوم هم نيست. زيرا پرچم يك ملت را بوجود مي آورد و يك ملت دولت را. طرح پرچمهائي براي ملت ترك و آزربايجان جنوبي، هم پاسخي به نياز يك ملت در حال رشد و بلوغ، هم نشانگر وارد شدن مجادله وي به فاز سياسي و تعميق آن و هم نشانگر خواست وي براي داشتن هويت ملي-ائتنيكي مستقل و مالا تعيين سرنوشت خود است. اين امر محصول طبيعي قوام "خود" و ادراك و آگاهي خلق ترك بر اين "خود" است. علاوه بر آن، پرچم ملي سلاحي بسيار موثر براي ايجاد همبستگي و پيام رساني در يك مبارزه غير خشونت آميز مدرن و دمكراتيك، حين تظاهرات، اعتصابها، تحصن ها و ... است. يكي از دلائلي كه امروز جوانان ترك در آزربايجان جنوبي مجبور به كاربرد سمبولهائي پراكنده مانند پرچم سرخ تيم تيراختورسازي، پرچمهاي جمهوري آزربايجان و تركيه و بعضا سمبولهائي با پيامهاي گمراه كننده مانند علامت بوزقورد گروههاي مليتگراي افراطي تركيه مي شوند، نبود سمبل و پرچم ملي تثبيت شده براي حركت ملي ترك و آزربايجان جنوبي است. اين وضعيت نمي تواند و نبايد بدين صورت ادامه يابد. و اما در مورد پرچم ملي اصل بر استمرار و پيوستگي است. در اغلب پرچمهاي تاكنون پيشنهاد شده براي آزربايجان جنوبي سه رنگ آبي، قرمز و سبز بكار رفته اند. به نظر من اين سه رنگ تثبيت شده مناسبترين رنگها براي استفاده به عنوان رنگهاي سمبوليك آزربايجان جنوبي و حركت ملي ترك مي باشند و نيازي به جستجوي رنگهاي نمادين جديدي براي حركت ملي ترك و آزربايجان جنوبي نيست، زيرا اين رنگها موجودند.

حركت ملي كرد در تركيه از اين جنبه حاوي درسهاي بسيار مهمي براي ماست. كردهاي تركيه طي مجادله اي طولاني، پرهزينه و سرسختانه توانستند رنگهاي پرچم جمهوري مهاباد، حروف Qو W كردي كه در الفباي تركي تركيه وجود ندارند، نوروز (نئوروز) و حتي كاربرد كلمه "سايين" (محترم) در باره اوجالان را به سمبل ملي خود تبديل و آنها را به دولت تركيه نيز تحميل كنند. در آغاز كاربرد سه رنگ مذكور، حروف W و Q، برگزاري "نئوروز" و بكار بردن كلمه "سايين" (محترم) در باره اوجالان از طرف دولت تركيه با حبس هاي طويل المدت پاسخ داده مي شد. با اينهمه نه تنها هيچ كردي اينها را اموري "حاشيه اي" و "فرعي" نخواند، بلكه كردان با استقامت و يكدلي اين رنگها، حروف مذكور، "نئوروز" و كلمه "سايين" را براي اعتلاي همبستگي و تعميق هويت ملي كرد و مبارزه طلبي به دولت تركيه و افشاي وي بكار بردند. حتي ليلا زانا نماينده مجلس، با نوار سه رنگي سبز، سفيد و سرخ در پشت كرسي مجلس ظاهر شد و به كردي سخن گفت. نهايتا دولت تركيه مجبور به عقب نشيني گرديد و همه آنها را به عنوان سمبلهائي كردي به رسميت شناخت و آزاد نمود.

در مورد حركت ملي ترك و آزربايجان جنوبي نيز اقدامات فوق نه تنها حاشيه اي و بي ربط نيستند، بلكه از محكمترين و قطعي ترين شواهد بر اين امر كه تركان ساكن در ايران و آزربايجان خواستار صاحب شدن به هويت ملي جداگانه و بخش كردن مفهوم وطن به آزربايجان جنوبي مي باشند هستند. اين رفتارها در عين حال به اصطلاح از محكمه پسندترين ضرورتها براي برخورداري يك ملت محكوم از حق تعيين سرنوشت خود-خارجي اند. اكثر كساني كه با اين امور مخالفت مي كنند و آنها را حاشيه اي مي دانند روشنفكراني در حاشيه حركت ملي و كم تجربه در امر مديريت يك حركت ملي اند كه بر اهميت اينگونه امور "حاشيه اي" در امر ملت شوندگي-ملت سازي، نيازهاي يك حركت ملي و سياسي شدن آن و ايجاد ضرورت براي استفاده از حق تعيين سرنوشت وقوف كافي ندارند. اينگونه افراد همواره به بهانه مبارزات اصلي و مركزي تري مانند مبارزه ضدامپرياليستي و ضدفاشيستي و يا .... با روند ملت شوندگي-ملت سازي خلق ترك و احقاق حقوق ملي ملت ترك مخالفت كرده آنرا به حاشيه رانده اند. در صميميت و نيت افرادي كه خود را طرفدار فدراليسم و مدافع تعيين سرنوشت خلق ترك مي دانند، اما در عمل با هر آنچه كه به فرم گرفتن هويت ملي اين خلق و ايجاد ضرورتهاي سياسي براي استفاده وي از حق تعيين سرنوشت خود ياري مي رساند مخالفت مي كنند ترديدهاي جدي مي بايد داشت.

س- همانطور که میدانید، امروزه یک جنبش گسترده اجتماعی و سیاسی در آذربایجان ظهور و بروز دارد که تحت عنوان حرکت ملی آذربایجان یا حرکت ملی – دمکراتیک آذربایجان صورتبندی می شود. نظر شما در باره اين صورت بندي چيست؟ آیا صفت "ملی" در عنوان حرکت تنها از تاکید بر شعارها و مطالبات ملی گرایانه و ناسیونالیستی ناشی میشود، یا به این دلیل است که این حرکت در گستره ملی و با پایگاه اجتماعی سراسری در میان ترکان حضور دارد؟

من با صورتبندي "حركت ملي آزربايجان" موافق نيستم، زيرا دادن هويت ائتنيك-ملي به نام آزربايجان را نادرست مي دانم. آزربايجان، هويتي جغرافيائي و در مورد جمهوري آزربايجان، شهروندي است و دادن بار ائتنيك-ملي بدان نادرست است (در اينمورد در سوال مربوط به "آزربايجانچيليق" توضيح خواهم داد). من مايلم اين حركت را به اختصار "حركت ملي ترك" و به طور تفصيلي "حركت ملي دمكراتيك ترك –آزربايجان" بنامم.

در اين صورت بندي واژه "حركت" اشاره به "موبيليزاسيون هويتي ائتنيكي" به سوي ايجاد پيش زمينه هاي لازم براي اعمال "حق تعيين سرنوشت خود-خارجي" دارد.

واژه "ملي"، ماهيت و جنس اين جنبش اجتماعي-سياسي را كه مربوط به مساله ملي، حل مساله ملي و بدست آوردن حقوق ملي يك ملت است نشان مي دهد. در اينجا منظور از "ملت"، بيشتر از آنكه "ناسيون" ويا "دئموس" باشد، همان "ائتنوس" است كه در فارسي به صورت "قوم" ترجمه مي شود. اما از آنجائيكه "قوم" در ادبيات سياسي فارسي باري قرون وسطائي و پيش مدرنيته دارد و از سوي دولت ايران و مليتگرايان فارس نيز، به عنوان نامي تحقيرآميز بكار مي رود، ترجيح مي دهم به جاي آن كلمه ملي را بكار برم. در تركيب حركت ملي ترك، "ملي" همان معنائي را دارد كه در تركيب كثيرالمله و حركت ملي باسك و يا هر حركت به اصطلاح آزاديبخش ملي ديگري دارد. آشكار است كه واژه ملي در اين تركيبات را نمي توان به معني دربرگفتن همه اقشار و طبقات و سراسري بودن پايگاه اجتماعي حركت ويا مردمي بودن آن گرفت، هرچند مربوط به يك ملت و نه صرفا قشر و صنف خاصي از آن باشد.

واژه "ترك" در اين تعبير اشاره به هويت ائتنيكي كه اين حركت ملي اختصاص به او دارد است. حركت ملي ترك، حركتي مربوط به ائتنوس-ملت ترك است. هنگامي كه از ملت ترك ساكن در ايران سخن گفته مي شود منظور صرفا كساني هستند كه خود را ترك مي نامند و زبان مادري و ملي تاريخيشان يكي از سه لهجه "آزربايجاني" (شامل قشقائي، ايناللو و .....)، "سنقري" و "خراساني" زبان تركي، و نه مثلا يكي از زبانهاي تركمني، ازبكي و قزاقي است. در ايران "ملت ترك" غير از "ملت تركمن" و "اقليت ملي قزاق" است. حتي خلق "ترك" و خلق "خلج" كه در بخشهاي جنوب شرقي آزربايجان جنوبي ساكن است، دو گروه ملي "توركي" خويشاوند، اما جداگانه اند. كاربرد نام ملي-ائتنيك ترك در اين تركيب نقطه عطفي در تاريخ ملت ترك ساكن در ايران و آزربايجان است. زيرا در ايران ملت ترك هرگز داراي تشكيلات و يا حركتي سياسي با نام ملي-ائتنيكي خود نبوده است. حتي حكومت ملي آزربايجان نيز از همان آغاز بر نگرشهاي انحرافي از هويت بنيان گذارده شده و از جمله در تبعيت از سياستهاي استعماري روسيه شوروي، به جاي هويتي ملي-ائتنيكي يعني "ترك"، هويتي جغرافيائي يعني "آزربايجان" را مبناي تعريف هويت ملي خود قرار داده بود. از اينرو وجود نام ترك در نام حركت مليمان، به لحاظ تاريخي يك نخستين و منحصر به فرد مي باشد و نتيجه و نشانگر روند ملت شوندگي خلق ترك در ايران است.

در مورد واژه "دمكراتيك"، همانگونه كه معلوم است مساله ملي به طرق مختلفي مي تواند مديريت گردد از جمله جنگ داخلي (مساله كرد در تركيه)، دخالت خارجي (كردستان عراق)، اشغال نظامي (قاراباغ در آزربايجان)، ديپلماسي (قاقاووز در مولداوي)، فروپاشي كشور مادر (استقلال تاجيكستان در اثر فروپاشي اتحاد جماهير شوروي). در خاورميانه و ايران مساله ملي در هر مرحله آن همراه با خشونت بوده است. واژه دمكراتيك تاكيدي است بر اين امر كه افراد، شخصيتها، گروهها و جريانات بكار برنده آن طالب مديريت مساله ملي به روشهاي دمكراتيك اند و روشها، تاكتيكها و مشي سياسيشان خودشان نيز، دمكراتيك مي باشد. واژه دمكراتيك همچنين مي تواند اشاره اي به ماهيت دولت و يا دولتهايي كه پس از اعمال حق تعيين سرنوشت خود ملت ترك در ايران ايجاد خواهند شد داشته باشد. همانگونه كه قبلا گفتم، تاكيد بر روشها و ذهنيت و اجرائات دمكراتيك در مبارزه ملي و پيش، حين و پس از تعيين سرنوشت، شانس برخورداري و جلب حمايت جهانيان از آنرا در هر مقطع افزايش مي دهد. مانند واژه ملي، از تفسير كلمه دمكراتيك در اين تركيب به معاني نادرست مي بايد اجتناب كرد. در اينجا دمكراتيك مطلقا به معني اين نيست كه حركت ملي، زيرمجموعه مبارزه دمكراسي همگاني در ايران است.

كاربرد كلمه "آزربايجان" در تركيب "حركت ملي دمكراتيك ترك-آزربايجان" بدين سبب است كه نشان دهد اين حركت آن بخش از حركت كلي ملت ترك ساكن در ايران مي باشد كه در جغرافياي آزربايجان در جريان است. آزربايجان در اينجا مطلقا به معني هويت ملي-ائتنيكي نيست. براي اشاره به گستره هاي جغرافيائي ديگر اين حركت مي توان نامهاي "حركت ملي دمكراتيك ترك-جنوب ايران" (قاشقاي يورت، قاشقاي ائلي، ....) و "حركت ملي دمكراتيك ترك-شمال شرق ايران" (افشار يورت، افشار ائلي، ....) را بكار برد.

س- اينروزها اصطلاح "ملت آزربايجان" در ادبيات سياسي بكار مي رود. ريشه اين اصطلاح چيست و چه ارتباطي با روند ملت شوندگي و سياستهاي استعماري دارد؟

بر خلاف كردان و ارمنيان و گرجيان و .... ساكن در ايران و منطقه كه بدرستي صرف "كرد" "ارمني" و گرجي بودن را - فارغ از محل سكونت و لهجه و مذهب- محور و اساس تعريف هويت ملي-ائتنيكي و عمل سياسي خود قرار داده اند؛ عده اي از نخبگان منسوب به تركان ساكن در شمال غرب ايران و يا تركان آزربايجاني، به جاي محور قرار دادن هويت ائتنيكي ترك و "ملت ترك" ساكن در ايران، در تعريف هويت ملي-ائتنيكي و فعاليتهاي سياسي خود منطقه جغرافيائي را محور قرار داده و در نتيجه به پديده اي غيرواقعي بنام "ملت آزربايجان" رسيده اند. اين وارونه بيني و اشتباه در تعريف هويت ملي-ائتنيكي خود، ريشه در بحران هويت در ميان روشنفكران ترك آزربايجان و ايران دارد. همچنين ناشي از متاثر شدن آنها بدرجات مختلف از قوم تراشي و فرافكنيهاي پان ايرانيستها، دولتهاي استعماري غربي، روسيه - شوروي و نگرشها و ترمينولوژي نادرست بسياري از مراكز جمهوري آزربايجان و بويژه تركيه به هويت ملي تركان ساكن در ايران است. علاوه بر آن، بي هويت كردن و از بين بردن حافظه تاريخي ملل از طريق عوض كردن نام گروه ملي-ائتنيكي مربوطه يكي از روشهاي نسل كشي فرهنگي و امحاء گروههاي ملي توسط دولتهاي راسيست است. در ايران نيز اين سياست راسيستي به دو شكل "قوم آذري" ناميدن تركهاي آزربايجان از سوي دولت ايران و مليتگرايان فارس به منظور نفي هويت تركي اين خلق، و "ملت آزربايجان" ناميدن آن از طرف برخي از فعالين ترك روسگرا و يا ناآگاه تجلي پيدا ميكند.

انديشه اي كه صرفا بخشي از ترك زبانان ساكن شمال غرب ايران را "ملت آزربايجان-آزربايجانلي" مي نامد نيز در اساس انديشه اي استعماري است. كساني كه اين هويت ائتنيكي-ملي "ملت آزربايجان" همچنين "زبان آزربايجاني" (آزربايجانجا) را آفريده اند و آنرا جايگزين هويت ملي-ائتنيكي ترك كردند خود اصلا ترك و آزربايجاني هم نبودند، اعضاي روس حزب كمونيست روسيه بودند. اين اقدامي استعماري از طرف دولت روسيه شوروي در جمهوري آزربايجان براي تركي زدائي از هويت ملي تركان اين كشور بود. تعبير "ملت آزربايجان" كه در دهه چهارم قرن بيستم از سوي هواداران حزب كمونيست روسيه به ايران وارد شد، در گذشته صرفا در ميان برخي از كمونيستهاي آزربايجاني استالينيست روسگرا و ايران مركز طرفداراني داشت، اما اخيرا در ميان بعضي از فعالان سياسي ترك حتي وابستگان به ايده توران بزرگ نيز طرفداراني پيدا نموده است.

س-موضع شما در باره اصطلاح "ملت آزربايجان" چيست؟

اولا تا آنجا كه من مي دانم توده هاي ترک ساکن در ایران و آزربایجان کوچکترین نیتی برای تغییر نام ملی-ائتنيكي خود از ترک به آزری، آزربایجانی و یا هیچ چیز دیگري كه ممكن است به ذهن عده اي فعال سياسي خطور كند ندارد. معلوم نيست چرا اين امر بر عده اي از فعالين سياسي ترك مشتبه شده تا به تغيير نام ملي-ائتنيكي-تاريخي ملت خود تشبث كنند. دوما ملت آزربايجان اگر به معني ملت-دولت باشد و بدون داشتن معني ائتنيك، صرفا مي تواند در مورد مردم جمهوري آزربايجان و به معني همه شهروندان اين كشور فارغ از منسوبيت ملي آنها بكار رود. اما در ايران و آزربايجان جنوبي، به سبب وجود نداشتن دولت آزربايجان جنوبي، فعلا صحبت از پديده ملت-دولت بي معني است. علاوه بر آن، بكار برندگان تعبير ملت آزربايجان آنرا در معني ائتنيكي و براي ناميدن ملت ترك ساكن در آزربايجان بكار مي برند. اينگونه كاربرد بسيار مساله دار است. سوما ملت آزربايجان به لحاظ مفهومي نادرست است. زيرا خلط مفاهيم جداگانه منسوبيت جغرافيائي و شهروندي با هويت ائتنيك و ملي است. آزربايجاني نام مليت و يا گروه ائتنيكي-ملي نيست، مجموعه افرادي است كه در منطقه اي به نام آزربايجان و يا كشور آزربايجان ساكنند و يا به اين دو منسوبند. اين افراد مي توانند داراي مليتهاي گوناگون مانند ترك، فارس، كرد، تالش، تات، ارمني، آسوري، يهودي و .... باشند، چنانچه هستند. در تاريخ نيز هرگز ملت و ائتنوسي به نام ملت آزربايجان وجود نداشته است. آنچه وجود داشته و دارد ترك و هويت ملي-ائتنيكي ترك است. ترك نام گروهي ائتنيكي-ملي و ملتي در ايران است نه آزربايجان. سکونت تركها در آزربايجان، ایران، خاورمیانه و یا آسیا، ملیت آنها را از ترک به ملتهاي جعلی ملت آزربايجان، ملت ایران، ملت خاورمیانه و یا ملت آسیا تغییر نمی دهد. در ايران بخش اعظم آزربايجانيها ترك و بخش اعظم تركها آزربايجاني اند. اما در ايران نه همه آزربايجانيها ترك اند و نه همه تركها آزربايجاني. از اينرو "آزربايجاني" (آزه ربايجانلي) و "ترك" را نمي توان هم معني و مترادف شمرد ويا به جاي يكديگر بكار برد. چهارما آزربايجاني را نمي توان هم به معني شهروندي-منسوبيت جغرافيائي و هم به معني ائتنيك-ملي بكار برد. در غير اين صورت مفاهيم غريبي مانند "آزربايجاني آزربايجاني" (يعني تركان ساكن در آزربايجان) و "آزربايجاني غير آزربايجاني" (يعني غيرتركهاي ساكن در آزربايجان) بوجود مي آيند. پنجما در هويت ملي آزربايجاني، خبري از هويت ملي تركي نيست. كاربرد نام "آزربايجاني" به جاي نام ملي-ائتنيك "ترك"ها و اختصاص دادن اين نام بدانها، به اندازه كاربرد نام "ايراني" به جاي نام ملي-ائتنيك "فارس"ها و يا "عراقي" به جاي نام ملي-ائتنيك "عرب"هاي عراق، با هر توجيهي، كاري مهمل است.

ششما تعبير ملت آزربايجان به معني ائتنيكي به معني تجزيه كردن گروه ائتنكي ترك پراكنده در قفقاز و برخي از نقاط خاورميانه (عراق) و پاره هاي خلق ترك ساكن در گوشه و كنار ايران و آنها را اقوام و ملتهاي جداگانه اي شمردن است. حال آنكه تمام اين گروهها بويژه گروههاي ترك ساكن در ايران فارغ از استان محل سكونتشان، لهجه تركيشان و يا طائفه شان، همه بخشي از ائتنوس، خلق و ملت واحدي ميباشند و نام ملي و تاريخي اين ملت نيز تنها و تنها "ترك"، بدون هيچ صفت و پيشوند و پسوند جغرافيائي (از قبيل ايران، آزربايجان، آزربايجان جنوبي) ميباشد. هفتما در اين مقطع كه مبارزه تركان ساكن در ايران، به عنوان يك ملت و گروه ملي-ائتنيكي براي احقاق حقوق ملي خود در جريان بوده و شتاب گرفته است و نامه اخير آيت الله منتظري نيز نمونه اي از آغاز انعكاس مثبت و مقبوليت آن در ميان نخبگان فارس مي باشد، مطرح كردن بحث آزربايجاني و خراساني و قشقائي، ... و پررنگ كردن خصوصيات لهجه اي و محلي و قبيله اي و ... زيرگروههاي ملت ترك، رفتاري انحرافي است و در راستاي تجزيه و شقه شقه كردن ملت ترك ساكن در ايران بر اساس لهجه و جغرافيا و قبيله و ... است و فقط به نفع نيروهاي سركوب و سياست انكار و امحاء مي باشد. شايسته است فعالان سياسي ترك با دوري از سطحي نگري و يا حداقل با پيروي از قواعد منطق فرمال، از آلت دست شدن اينگونه سياستهاي ضدملي بپرهيزند.

س-شما ادعا كرده ايد كه تعبير "ملت آزربايجان" در تناقض با حقوق بشر است. پايه اين ادعا چيست؟

پايه اي ترين حق بشري تركها- چه ساكن آزربايجان و چه خارج آن- حق ناميده شدن به نام ملي-ائتنيكي-تاريخي خودشان ترك و احترام همه به نام ملي وي و دوري از هوس تغيير و تبديل آن است. بازي با نام تاريخي ملت ترك، هيچ شمردن هويت و اراده و آزادي يك خلق در تعيين هويت و نام خود شمرده ميشود. اين رفتار به لحاظ مسائل حقوق بشري نيز مساله دار است. آزربايجاني ناميدن يك گروه ملي ساكن در آزربايجان (تركها) و اختصاص دادن آزربايجاني بودن به تركها، به معني نفي آزربايجاني بودن گروههاي ملي ديگر ساكن در آزربايجان و يا آزربايجاني غليظتر بودن تركها و آزربايجاني رقيقتر بودن غيرتركهاي آزربايجان است و اين رفتاري شونيستي است. آيا كسي نظر تاتهاي ساكن در آزربايجان كه به اندازه تركهاي ساكن در آن آزربايجاني اند را در باره تخصيص نام مشترك آزربايجاني به عنوان نام هويتي ائتنيكي براي تركهاي آزربايجان جويا شده است؟ و يا به چه دليل زبان تركي رايج در آزربايجان، زبان آزربايجاني است اما زبان تاتي رايج در آزربايجان زبان آزربايجاني نيست؟ تعبير "ملت آزربايجان" همانقدر معنيدار، مجاز، مقبول، انساني و قابل دفاع است كه تعبير "ملت ايران". وانگاه، در يك جامعه چند مليتي (مانند آزربايجان)، گروه غالب ملي (يعني تركها) را با نامي كه به همه گروههاي ملي آن جامعه تعلق دارد (آزربايجاني) ناميدن، رفتاري نژادپرستانه است. جمهوري تركيه اين اشتباه را آگاهانه مرتكب شد و در قانون اساسي خود دو مفهوم متفاوت شهروندي و ائتنيسيته را با هم خلط كرد و همه شهروندان جمهوري تركيه را به جاي "تركيه اي"، "ترك" كه نام يك ائتنوس و گروه ائتنيكي-ملي حاكم بر آن دولت است ناميد. اكنون نيز در اين كشور "ترك" هم به معني نام ائتنيكي ملت حاكم و هم به معني همه شهروندان تركيه بكار مي رود. كم هزينه ترين عواقب اين ساده انديشي و كوته نگري، ٥٠ هزار كشته در جنگ داخلي با شورشيان كرد بوده است. امروز جمهوري آزربايجان گرفتار اشتباه مشابهي شده و نام گروه ائتنيك حاكم و نام همه شهروندان خود، هر دو را آزربايجاني (آزه ربايجانلي) مي نامد. اكنون در اين كشور "آزربايجاني" هم به معني همه شهروندان آزربايجان و هم به معني نام ائتنيكي ملت حاكم است. اين رفتاري نژادپرستانه است. به همه حال تعويض نام ملت ترك از "ترك" به هر چيز ديگر، از "ملت آزربايجان" گرفته تا "قوم آذري"، از سوي دشمنان آگاه و دوستان ناآگاه، به يك اندازه بر عليه حقوق ملی خلق ترك ساكن در ايران و آزربايجان و در تناقض با حقوق بشر است. در این مورد فرقی بین دولت ایران که نام قسمتی از این ملت را به آذری و برخی از فعالان سياسي ترك که نام همان قسمت را به آزربایجانی تغییر مي دهند نیست. سياست ناميدن خلقها و گروههاي زباني و ملي به نامي به غير از نامهاي تاريخي اي كه خود آنرا بكار ميبرند، بويژه اگر نامهاي جديد داراي معاني تحقير كننده و يا راسيستي بوده باشند، بر خلاف همه مقاوله ها و عهدنامه هاي جهاني و از جمله اعلاميه جهاني حقوق بشر و اعلاميه جهاني حقوق زباني است.

س-آزربايجان ائتنيك كه شما در آثارتان بكار مي بريد آيا در تناقض با نداشتن هويت ائتنيك مفهوم آزربايجان نيست؟

دادن هويت ائتنيك به آزربايجان همان نگرشي است كه اصطلاحا به تركي "آزربايجانچيليق" ناميده مي شود و تعبير "ملت آزربايجان" تنها يك نتيجه منطقي آن است. "آزربايجانچيليق"، نگرشي دمكراتيك نيست، ائتنوكراتيك است. رژيمي آنتي دمكراتيك است كه خواهان برقراري حاكميت ائتنيك خود بر سرزميني چند مليتي است. هويت ملي-ائتنيكي آزربايجاني چيزي مانند هويت ملي-ائتنيكي ايراني است كه در حال تحميل شدن بر همه ملتها و اقليتهاي ملي ساكن در آزربايجان است. "آزربايجانچيليق" از هم اكنون باعث بروز نارضايتي در ميان گروههاي ائتنيك ساكن آزربايجان از قبيل كرد، فارس، تالش، تات و ... شده است. "آزربايجان ائنتيك" راهي براي اجتناب از اين ائتنوكراسي است. شايد مفيد باشد در اينجا به رابطه تاثير مرزهاي ائتنيك بر پيوند بين دمكراسي و ناسيوناليسم اشاره اي بكنم. رابطه تاريخي دمكراسي با مليتگرائي و يا ناسيوناليسم مي تواند به دو صورت كاملا متضاد باشد. در مواردي كه مرزهاي بين المللي يك دولت و يا مرزهاي يك دولت محلي در يك كشور فدرال، مطابق با مرزهاي ائتنيكي باشد، در اين گونه موارد ناسيوناليسم مي تواند باعث شكفته شدن و نهادينه گرديدن دمكراسي گردد. اما در مواردي كه مرزهاي بين المللي يك دولت و يا مرزهاي يك دولت محلي در يك كشور فدرال، از مرزهاي اتننيكي بسيار به دور باشد، در اين گونه موارد ناسيوناليسم، عملا به صورت مانعي در برابر دمكراسي در مي آيد. مانند بسياري از جمهوريتهاي فدراسيون روسيه. در ايران نيز به دليل عدم انطباق مرزهاي بين المللي كشور با مرزهاي ائتنيك و نبود دولتهاي محلي داخلي با مرزهاي ائتنيك، ناسيوناليسم فارسي عملا به صورت مانعي در راه دمكراسي و توسعه كل كشور تبديل شده است. در استانهاي دو مليتي نيز همين وضعيت حاكم است و ناسيوناليسم گروههاي ملي ساكن در اينگونه استانها - مانند آنچه در استان آزربايجان غربي بين تركها و كردها و در استان گيلان بين گيلكها و تركها و در استان تهران بين تركها و فارسها رخ داده- عملا به صورت مانعي در مسير توسعه و دمكراتيزاسيون اين استانها در آمده است. ما براي رفع اين مشكل و جلوگيري از حادتر شدن آن در آينده، خواهان آن هستيم كه مرزهاي آزربايجان فدرال و ديگر مناطق ملي ترك نشين، مطابق بر مرزهاي ائتنيك ترسيم شوند. به عبارت ديگر، ما از فرمول فدراليسم ملي و آزربايجان ائتنيك حمايت مي كنيم. زيرا فدراليسم اداري از آنجائيكه بر مرزهاي ائتنيك منطبق نيست پس از بروز ناسيوناليسم ائتنوسهاي ساكن در يك واحد فدرال اداري، به صورت مانعي در راه دمكراسي و توسعه در خواهد آمد. آزربايجان ائتنيك، گزينه اي است كه احتمال كشمكشها و درگيريهاي داخلي در دولتهاي فدرال آينده را به حداقل و احتمال شكوفائي دمكراسي و توسعه را به حداكثر مي رساند.

Labels:


Read more- Ardı- بقيه- آردي



-------------------------------------------------------------------------------
گفتگوی کانون دمکراسی آذربایجان با پژوهشگر و مدير و مولف سري وبلاگهاي سؤزوموز مهران بهاري-سه
-------------------------------------------------------------------------------


گفتگو با مهران بهاري - آذربایجان دموکراسي اوجاغي-سه

گفتگوی کانون دمکراسی آذربایجان با پژوهشگر خستگی ناپذیر و مدير و مولف سري وبلاگهاي سؤزوموز جناب مهران بهاری



س-شما ریشه دور جديد این جنبش را در کجا می بینید؟

حركت ملي دمكراتيك ترك-آزربايجان مركب از دو مولفه "ملت شوندگي-ملت سازي" و "سياسي شدن" است. مولفه "ملت شوندگي" به معني جريان خودآگاهي و بيداري ملي و روند تحول ترك زبانان ساكن در آزربايجان جنوبي و ايران به ملت ترك است. اين مولفه ركن اصلي حركت ملي است و روندي طولاني در تاريخ با افت و خيز فراوان است. من حركت ملي ترك در ايران را فاز جديد و معاصر اين روند تاريخي مي دانم كه به عنوان يك حركت مدني روشنفكران و ادبا آغاز شده است. منظور من از روشنفكران و ادبا مشخصا مجله وارليق و در ميان بسياري به ويژه سه نام جواد هئيت، حميد نطقي و علي كمالي است. من ريشه هاي فاز معاصر حركت ملي را مربوط به وارليق و اين سه شخصيت مي دانم. هرچند قبل از پديده وارليق و همزمان با آن در خارج آن نيز روشنفكران و فعالين سياسي منفردي كه صاحب و مدافع نگرشها، ايدئالها و مضمون حركت ملي معاصر ترك باشند موجود بوده اند، اما اين وارليق است كه توانست براي نخستين بار پايه هاي يك حركت سيستماتيك و پايدار بر اساس مولفه هاي صحيح هويت ملي-ائتنيكي خلق ترك در ايران با قابليت توده اي شدن را بريزد. تاكيد پديده وارليق بر زبان تركي به عنوان مولفه اصلي هويت ملي خلق ترك، بر تركي نويسي و آفرينش بدين زبان، بر نام تاريخي-ملي خلقمان "ترك" و نام زبانمان "تركي" و پوشش دادن پاره هاي خلق ترك پراكنده در سراسر آزربايجان و ايران، گامهائي تاريخي در اصلاح انحرافات هويتي جريان "آزربايجانچيليق" بودند و توانستند روند ملت سازي-ملت شوندگي تركزبانان ساكن در ايران و آزربايجان را دوباره بر بنيانهاي درست خود بنشانند.

مولفه "سياسي شدن" حركت ملي، به معني بروز خواسته هاي سياسي توده ترك زبان خودآگاه و مجادله سياسي براي وصول به آن خواستهاست. "سياسي شدن" حركت متناسب با پيشرفت توده ترك در روند ملت شوندگي و به اعتباري زائيده از بطن مولفه "ملت شوندگي" خلق ترك است. خواست "تعيين سرنوشت خود" اوج روند سياسي شدن مي باشد. ركن سياسي شدن در وهله نخست نتيجه پيشرفت توده ترك زبان در روند ملت شوندگي است، اما در تسريع آن عوامل و كاتاليزورهاي خارجي نيز نقش دارند. از مهمترين آنها سقوط دولت پهلوي و تاسيس جمهوري اسلامي، فروپاشي اتحاد جماهير شوروي و ظهور دولت مستقل جمهوري آزربايجان در جوار ايران، پيشرفت گام به گام دولت مدرن و لائيك تركيه در عرصه هاي سياسي، اجتماعي و اقتصادي، همگرائي و ادغام اين دو دولت در نهادهاي اروپائي، رواج خط لاتيني تركي، انقلاب انفرماتيك و ظهور پديده هائي چون ويدئو، تلويزيونهاي ماهواره اي، تلفن موبايل و در نهايت اينترنت و شكسته شدن سد سانسور دولتي توسط نوآوريهاي تكنولوژيك مذكور، جهاني شدن گفتمان حقوق پايه اي بشري، اوج گرفتن و دست آوردهاي مثبت حركات و جنبشهاي ملل محكوم در كشورهاي منطقه (افغانستان، عراق)، اشغال قاراباغ توسط ارمنستان، توسعه طلبي ارضي كردي در غرب آزربايجان، عراق و اراضي آزربايجاني شرق تركيه را مي توان بر شمرد.

مولفه سياسي حركت ملي معاصر در دو دهه اخير شتاب گرفته، نخست در قالب حركت دانشجوئي مجسم شده، با وقايع خرداد ٨٥ خصلت توده اي بودن كسب كرده و با سياستهاي سركوبگرانه جمهوري اسلامي داراي فاز حقوق بشري شده است. يكي ديگر از ويژگيهاي حركت ملي آن ترك است كه به لحاظ زماني-سياسي، از دوام و پيوستگي آن نمي توان سخن گفت. اين حركتي جديد است و ادامه جنبش بابي زنجان، انقلاب مشروطيت آزربايجان، حركت آزادستان و يا خلق مسلمان نيست. هيچ كدام از حركتهاي مذكور كه مي توانند به صورت جنبشهائي سياسي اجتماعي خلق ترك براي دمكراسي دسته بندي شوند، بر اساس هويت ملي-ائتنيكي و حقوق ملي شكل نگرفته اند، هر چند بر آن تاثيرهائي داشته اند. اساسا سه حركت نخست مربوط به دوره حاكميت تركان بر دولت ايران بوده اند و بنابراين نمي توانند در مقوله يك مجادله تعيين سرنوشت خود-خارجي كه مربوط به ملتي محكوم و نه حاكم است بگنجند. اين انقطاع و عدم پيوستگي زماني يكي از دلائل عقب ماندگي زماني و محتوائي حركت ملي ترك در مقايسه با حركتهاي ملي ديگر در منطقه مانند فارس، ارمني، كرد و ... آن است. نكته مهم ديگر آنكه حركت ملي دمكراتيك ترك – آزربايجان را صرفا در جنبه سياسي آن يعني مساله "تعيين سرنوشت خود" خلاصه كردن، نادرست است و به معني ناديده گرفتن مولفه اساسي حركت يعني روند بيداري ملي و ملت شوندگي تركان ساكن در ايران است.

س- حرکت ملي به دنبال چیست؟

اين حركت به دنبال سعادت ملي خلق ترك ساكن در آزربايجان و ايران، ايجاد شرايطي براي انسان ترك تا بتواند با هويت خود در جامعه اي انساني، آزاد، مدرن و مرفه و بدون تنش با همسايگان و بي ستيز با جهانيان بزيد و شرایط بقاء، تداوم و رشد خود در آن جامعه را مهیا سازد است. اما وضعيت فعلي ايران مانع اصلي تحقق اين آمال مي باشد. ايران تحت حاكميت فارسها خلق ترك را تحقير نموده و به سفالت كشانده است، توسعه آزربايجان را متوقف كرده و مانع از آن شده كه خلق ترك و آزربايجان در منطقه و جهان معاصر جايگاهي را كه شايسته آن اند بدست آورند. ايران، كشور و جامعه آن به شدت از ذهنيت و نرمهاي جهان معاصر دور افتاده اند. "اسلام سياسي و بنيادگرائي شيعي"، "دولت ديني و دين دولتي"، "حاكميت و اقتدار صنف روحاني شيعه"، "عدم درك زمامداران از مفاهيم اساسي مانند حقوق بشر و آزاديهاي بنيادين و دشمني ايشان با اين مفاهيم"؛ "بي كفايتي و فساد مالي زمامداران"، "نبود حقوق برابر زنان با مردان"، .... از ريشه هاي عقب ماندگي مزمن و توسعه نيافتگي شديد دولت و جامعه ايران و در مقياس وسيعتر خاورميانه و جهان اسلام است. يكي ديگر از مسائل ايران، بلكه مهمترين آن، "مساله ملتهاي ساكن در آن، حقوق اين ملل و چگونگي مديريت اين مساله" است. دولت ايران تاكنون به كاري فراگير و صميمي در اين باره آغاز نكرده، حتي وجود مسائلي بنام "مساله ملي" و "مساله زبانهاي ملي" در ايران را قبول ننموده است. بر عكس، با اصرار از ارائه هرگونه راه حل ريشه اي براي اين معضل اجتناب نموده و همواره خواستهاي ملي ملل غيرفارس ساكن در ايران را به نام وحدت ملي و تماميت ارضي ناديده گرفته و با رويكردهاي امنيتي سركوب كرده است. دولت جمهوري اسلامي ايران دير يا زود مي بايد سياستگذاري اي همه جانبه در باره مساله ملي و مساله زبانهاي ملي در ايران انجام دهد. در اين راستا زمامداران و مسئولان اداره كشور، ابتدائا مي بايست عزم مواجهه با اشتباهات گذشته دولت ايران و نيت و اراده فداكاري براي برداشتن گامهاي صائب لازم براي تصحيح آنها را داشته باشند. اما اين عزم و اراده در حال حاضر موجود نيست. در حل مساله ملي و مساله زبانهاي ملي در ايران، ما هنوز در مرحله "نيت" و يا به عبارت دقيقتر "نبود نيت" و يا "سوء نيت" از سوي دولت، زمامداران و قاطبه نخبگان فارس هستيم. به عبارت ديگر حركت ملي به دنبال ايجاد اين نيت و اراده است.

س-اگر طور دیگری بپرسیم اهداف سیاسی و اجتماعی حرکت ملی – دمکراتیک آذربایجان چیست ؟

مساله ترك در ايران داراي چند پارامتر اساسي است و حل كردن صرف يكي از آنها، براي حل اين مساله كافي نيست. هر پارامتر نيز داراي هدفهاي كوتاه مدت، ميان مدت و دراز مدت مي باشد. تعيين سرنوشت خود و اداره امور خود از طريق بنياد گزاردن دولت ملي خويش از غايه هاي سياسي اين حركت در درازمدت است، با اينهمه خواستهاي پايه اي عاجلتري در كوتاه مدت نيز وجود دارند.

عاجلترين خواست ملت ترك ساكن در ايران، به رسميت شناخته شدن حقوقي و قانوني هويت ملي او، همانگونه كه اين خلق آنرا درك و تعريف ميكند و با نام ملي تاريخي خود، يعني "ملت ترك" و حقوق ملي اين ملت از سوي دولت ايران و انعكاس آن در همه قوانين و در راس آنها در قانون اساسي است. طرف فارسي و دولت ايران مي بايد تحميل هويتهاي ملي-ائتنيكي جعلي مانند هويت ملي ايراني و قوم آذري بر خلق ترك را متوقف كند. در ايران نگرش رسمي-دولتي وجود گروه ائتنيك، خلق و يا ملتي متشخص، مستقل و واحد به نام ترك در ايران را قبول ننموده است. جامعه فارس و دولت ايران ميبايست درك كنند كه ايران كشوري چندملتي، چندزباني و چندديني است. آنها مي بايست با واقعيت چندفرهنگي، چندزباني و چندملتي بودن ايران آشتي نمايند و در مقابل آن سر تعظيم فرود آورند. مي بايست درك كنند هويت مشترك ايرانيان و ملتها و اقليتهاي ملي ساكن در آن بر اساس زبان، فرهنگ و مولفه هاي هويتي صرفا يكي از ملتهاي ساكن در ايران يعني فارسها تعيين و تعريف نميشود. اين هويت، اگر ضرورتي به ايجاد آن باشد، بر اساس منافع مشترك و شناسايي متقابل حقوق و هويت يكديگر تعيين خواهد شد.

دومين خواست پايه اي خلق ترك رسميت و دولتي شدن سراسري زبان و خط تركي در ايران و لغو رسميت انحصاري زبان و خط فارسي در قانون اساسي است. مي بايست صريحا در قانون اساسي قيد شود كه زبان فارسي منحصرا زبان قوم و منطقه فارس نشين كشور است و داراي هيچ امتياز ويژه و برتريت فرهنگي و سياسي و نقشي در تعريف هويت ملي-ائتنيكي غيرفارسها در ايران نيست. دولت ايران مي بايد به سياست تحميل زبان و خط فارسي به عنوان بخشي از هويت ملي بر خلق ترك دست بردارد و به مبناء قرار دادن نگرشهاي تحريك آميز و نژادپرستانه اي مانند "زبان و خط فارسي عامل وحدت ملي ايرانيان است" و "محوريت زبان و خط فارسي در تعريف هويت ملي همه ايرانيان" در تدوين سياستهاي كلان نظام پايان دهد.

خواست بنيادين سوم، تاسيس پارلمان و يا مجلس منطقه اي آزربايجان كه همه مناطق ترك نشين در شمال غرب كشور ويا آزربايجان ائتنيك را پوشش مي دهد است. اين تدبير بسترسازي براي تقسيم قدرت، مبارزه با تمركزگرائي و از بين بردن شكاف حاصله در همه عرصه ها بين مركز و حاشيه است، اما همه آن نيست. زيرا اين تمركززدائي و تقسيم قدرت مي بايست بر اساس خطوط ملي-ائتنيكي باشد. در اين راستا مي بايد هويت ارضي واحد و تاريخي مناطق ترك نشين در كشور به رسميت شناخته شده و به تجزيه آنها در تقسيمات اداري كشوري پايان داده شود. بويژه در شمال غرب كشور ميبايست همه مناطق ترك نشين به طور كيفي تقسيم شده در استانهاي دوازده گانه آزربايجان غربي، آزربايجان شرقي، اردبيل، زنجان، همدان، مركزي، قزوين، تهران، قم، كردستان، كرمانشاهان و گيلان در يك واحد اداري-سياسي به مركزيت تبريز سازماندهي شوند.

خواستهاي عاجل ديگر برداشتن گامهائي مشخص و قابل مشاهده و ملموس در راستاي اعتمادسازي است. از جمله آغاز تعليم و تربيت به زبان تركي در سراسر ايران و در همه مقاطع تحصيلي و آموزشي؛ تاسيس رسانه هاي سراسري جمعي از جمله روزنامه، راديو و تلويزيون به زبان تركي؛ تاسيس نهادهاي فرهنگي، تحقيقاتي و علمي ملي مانند فرهنگستان زبان و تاريخ تركي؛ بازگرداندن نامهاي جغرافيائي تركي در سراسر كشور كه در دو دوره پهلوي و جمهوري اسلامي به فارسي تغيير يافته اند و ... همچنين حكومت با تصويب قوانين لازم و تنظيم و اصلاح قوانين موجود، مي بايست از تضييقاتي كه نهادهاي دولتي، امنيتي، اطلاعاتي و قضائي بر روشنفكران، فرهنگيان و فعالان ترك وارد مي كنند جلوگيري نمايد و از محكوميت كيفي و خودسرانه شركت كنندگان در فعاليتهاي فرهنگي و مدني ممانعت نمايد. در اين رابطه قوانيني كه معمولا بر اساس آنها روشنفكران و فعالين مدني و سياسي ترك با اتهاماتي مانند جاسوسي براي بيگانه، فعاليت پان تركيستي، اقدام بر عليه امنيت ملي، تبليغ عليه جمهوري اسلامي و ... محكوم مي شوند مي بايد بررسي و در جهت دمكراتيزاسيون آنها بازنويسي شوند.

س-عده اي حركت ملي را عكس العملي به ستم ملي مي دانند. آيا حركت ملي حركتي واكنشي به ستم ملي است؟

حركت ملي ترك را واكنشي بر عليه "ستم ملي" دانستن، نگرشي نادرست است. حركت ملي نه ريشه در ستم ملي دارد و نه واكنشي بر عليه آن است. همانطور كه قبلا اشاره كردم حركت ملي ترك خود مركب از دو روند "بيداري ملي-ملت شوندگي" و "سياسي شوندگي" است كه در هم تنيده اند. ركن اصلي و يا ملت شوندگي حركت ملي ترك، به هيچ وجه ريشه در ستم ملي ندارد و داراي خصلت واكنشي و عكس العملي نيز نيست، بلكه پديده اي قائم به ذات، طبيعي و زائيده تكامل و ضرورت تاريخي است. اين جنبه از حركت ملي، يك پروژه ملت سازي بوده و مقطعي از يك روند تاريخي بسيار طولاني است. روند خودآگاهي و بيداري ملي در ميان تركزبانان ايران نشيب و فراز و تاريخي طولاني دارد. در آغاز قرن بيستم تركان اوغوز غربي در گستره اي وسيع در خاورميانه، قفقاز، آسياي صغير و شبه جزيره بالكان به صورت توده هاي ترك زبان زندگي مي كردند. با سقوط دولت عثماني و ظهور جمهوري تركيه، هويت ملي تركزبانان آسياي صغير و بالكان و قبرس يعني شاخه غربي تركان اوغوز غربي در قالب ملت واحدي به نام ترك و زير چتر سياسي دولت جديد تركيه شكل گرفت. اما باقيمانده توده ترك زبان در خاورميانه شامل ايران، قفقاز، عراق، سوريه، .... يعني شاخه شرقي تركان اوغوز غربي از همچو فرصتي برخوردار نشدند. با تاسيس دولت پهلوي در ايران و اتحاد جماهير شوروي پديده ملت شوندگي تركان قفقاز-خاورميانه در قالب يك ملت واحد دچار سكته شد. آنچه ما امروز در قالب حركت ملي ترك در ايران شاهد آن هستيم به جنبش در آمدن دوباره اين روند متوقف شده اما طبيعي با تاخير فازي يك صد ساله در ايران (آزربايجان جنوبي، قاشقاي يورت و افشار يورت) است.

ركن سياسي حركت ملي نيز واكنشي و عكس العملي نيست، بلكه به اعتباري جلوه اي از رقابت تاريخي ترك-فارس (تاجيك) مي باشد كه سابقه آن به دوران سلجوقي مي رسد. اين ركن، عكس العملي به ستم تاريخي نيست، مجادله اي سياسي براي كسب قدرت است. عوامل خارجي مانند دور ساختن تركان از اقتدار سياسي با ساقط نمودن دولت تركي آزربايجاني قاجار و استعمار داخلي اعمال شونده پس از آن از سوي ملت حاكم فارس و دولت وي، صرفا مي توانند به عنوان عوامل فعال كننده و يا كاتاليزور تسريع كننده عمل كرده و بويژه بر جنبه سياسي شدن حركت و نحوه سير و مديريت آن به سوي اعمال حق تعيين سرنوشت و كيفيت آن تاثير گذارند.

اساسا من كاربرد اصطلاح "ستم ملي" كه بيشتر از سوي چپ فارس و دنباله روان ترك و آزربايجاني ايران مركز آنها بكار مي رود، را نارسا مي دانم. مضمون و ابعاد مساله ملي، بسيار وسيعتر از ستم ملي است. اصطلاح ستم ملي، ركن ملت سازي-ملت شوندگي حركت ملي را ناديده مي گيرد، اين حركت مركب را با ساده نگري صرفا در بعد سياسي اش خلاصه مي كند، آنرا از ضرورتهاي سياسي، تاريخي و امنيتي اش منقطع و منفصل مي سازد، اين گمان نادرست را بوجود مي آورد كه مساله ملي، مساله ستم و بي عدالتي صرف است و با رفع اين بي عدالتي و ستم، خود بخود حل خواهد شد و به اين طريق ماهيت حركت ملي را از مساله تعيين سرنوشت خود-خارجي منحرف و آنرا به مساله اي در قالب جنبش ضداستبدادي در چهارچوب مرزهاي سياسي ايران مقيد مي سازد. حال آنكه اين حركت به دنبال سعادت ملي خلق ترك ساكن در آزربايجان و ايران، به دنبال تعيين سرنوشت خود و بنياد گزاردن دولت ملي خويش است و با توقف ستم ملي متوقف نخواهد شد. ضرورتهاي تاريخي، سياسي و امنيتي مذكور اند كه تعيين سرنوشت را ضروري مي سازند. ستم ملي صرفا ملت محكوم را مي آفريند، اما به تنهائي براي آفريدن حق تعيين سرنوشت اين ملت محكوم ناكافي است.

س- شما به رقابت تاريخي ترك-فارس اشاره كرديد. نقش اين مساله در تولد حركت ملي چيست ؟

همانگونه كه قبلا گفتم براي اينكه يك ملت محكوم مستحق استفاده از حق تعيين سرنوشت خود-خارجي شناخته شود وجود برخي ضرورتهاي تاريخي، سياسي و امنيتي لازم است. رقابت تاريخي-سياسي بين دو گروه رقيب ائتنيك-ملي (ملت محكوم با ملت حاكم) يكي از مهمترين آنهاست. بر خلاف اين ادعا كه در تاريخ ايران هيچ مساله و كشمكشي بين ترك و فارس وجود نداشته است، نگاهي دقيق به گذشته نشان مي دهد نه تنها رقابت تاريخي-سياسي ملي-ائتنيك بين تركها و فارسها وجود داشته و دارد، بلكه داراي تاريخي طولاني است. لطيفه هاي تحقير آميز بر عليه تركان كه سابقه آن به عهد سلجوقي مي رسد، صف آرائي قزلباشها (تركها) و تاجيكها (بعدها فارس) در مقابل يكديگر و كشمكش آنها بر سر مناصب عالي كشور در دوره صفوي كه از آن با نام تعصب "اويماقيت" ياد مي شود و مجادله "بيزيمكي-اؤزگه" (ترك-فارس) در دربار قاجار همه تجلي همين رقابت و كشمكش ائتنيك ترك و فارس بر سر اقتدار سياسي است. در دوره صفوي تركان (قزلباشها) از همان آغاز خطر قدرت‏يابى عنصر تاجيك در دولت ترك و آزربايجاني خود را بدرستي تشخيص داده بودند و براي جلوگيري از تسلط تاجيكها (فارسها) بر نظام سياسي كشور و راندن آنها از مناصب و مقامات عاليه مشتركا مي كوشيدند (در اين رابطه نام "ديو سولطان روملو" به ويژه مي بايد ذكر شود). در اين دوره اميرالامرا و وكيل ‏السلطنه كه در حيات دولت صفوى نقش عمده‏اى داشتند نمايندگان دو قوميت عمده ترك و تاجيك و نمونه رقابت بين آنها در درون نظام حاكم به‏ شمار مى‏آمدند. اتهامي كه امروز از سوي ناسيوناليستهاي افراطي فارس به حركت ملي ترك زده مي شود و آنرا "قبيله گرائي" مي نامد، چيزي نيست به جز ترجمه لفظي "اويماقيت" دوره صفوي كه به قزلباشان ترك نسبت داده مي شد (اويماق به تركي به معني قبيله است). در دوره محمدشاه قاجار و ميرزا آغاسي اين رقابت ائتنيك دوباره فعال شد، اما اين دو دولتمرد ترك موفق به دفع خطر تسلط عنصر تاجيك (فارس) بر دولت تركي آزربايجاني قاجار گرديدند. در انقلاب مشروطيت رقابت تاريخي ترك-تاجيك (بعدها فارس) يك بار ديگر فعال گرديد اما اينبار منجر به تسلط عنصر تاجيك (فارس) و خلع يد تركان از اقتدار سياسي و حاكميت در مدتي كوتاه شد. متاسفانه تاريخ پديده بسيار مهم كشمكش ملي ترك-تاجيك (بعدها فارس) از طرف محققين ترك و آزربايجاني تدقيق نشده است.

امروز ما در خاورميانه زيست مي كنيم. در خاورميانه حركتهاي ملي در جوهر خود، مجادلات سياسي زائيده از ضرورتهاي تاريخي براي كسب اقتدار سياسي اند. حركت ملي معاصر و به عبارت دقيقتر ركن سياسي آن شامل مجادله تعيين سرنوشت ملت ترك نيز كه در ايران و منطقه پخش شده اين چنين است. اين مجادله، مجادله اي سياسي براي كسب اقتدار؛ كارزار رقابت دو عنصر رقيب فارس و ترك بر سر حاكميت بر ملت ترك و سرزمين آزربايجان است. اين مجادله واكنش و عكس العملي به ستم ملي نيست، فعال شدن دوباره رقابت تاريخي ترك-فارس (تاجيك) است.

س- ديدگاه شما در باره رابطه مسائل اقتصادي و حركت ملي چيست؟

آزربایجان و ديگر مناطق ملي ترك نشين مستعمره اي داخلي در ايران، مستعمره فرهنگی، سياسي و نیز مستعمره اقتصادی ملت حاكم فارس است. استعمار اقتصادي و سياستهاي اقتصادي دولت ايران در مناطق ترك نشين و بويژه آزربايجان، براي به زانو در آوردن خلق ترك و محو وي، بسيار مخربتر از استعمار فرهنگي و سياستهاي زباني و فرهنگي وي عمل كرده، به طوري كه آزربايجان و ديگر مناطق ترك نشين ايران را در مدتي كمتر از يك سده به صورت جهان سومي در كشور جهان سومي ايران در آورده است. امروز در ايران، بسياري از نوجوانان و جوانان ترك در دام مواد افيوني و فحشاء گرفتارند. توسعه نيافتگي مناطق ترك نشين؛ فقر تحميلي؛ محروميت از امكانات رفاهي، مسکن و آموزشی و تفریحی؛ نرخ بالای بیکاری؛ مهاجرتهاي اجباري اقتصادي، ... را مي بايست از مهمترين اخلال حقوق بشري تركان ايران دانست. با اين وصف، انتظار مي رفت كه عرصه اقتصادي جايگاهي مركزي در مبارزه ضداستعماري حركت ملي ترك داشته باشد. اما تاكنون، حركت ملي به جنبه¬ ها و ابعاد اقتصادی حاكميت فارسي آنچنانچه مي بايد معطوف نشده است. هرچند در قطعنامه هاي دانشجويی خطاب به مقامات ايران، به کاهش توسعه در آزربایجان اعتراض و از آنها ايجاد و توسعه منابع در آزربايجان خواسته مي شود. اما اينگونه اقدامات براي مبارزه در جبهه استعمار اقتصادي بسيار نارساست. حركت ملي ترك مي بايد مردم ترك را به اين حقيقت آگاه سازد كه وضعيت اسفناك اقتصادي موجود در آزربايجان و ديگر مناطق ترك نشين ايران، در درجه اول معلول نبود اختيار اداره امور خود و محروميت از تعيين سرنوشت خويش است. مي بايد ارتباط بين نداشتن حاكميت ملي خلق ترك و عدم وجود امنيت سرمايه يك سرمايه دار ترك و يا سفالت و محروميت يك ايلاتي ترك را روشن نمود. حركت ملي ترك مي بايد خصوصيات دولت ملي خود را كه بدنبال ايجاد آن در آزربايجان است و در زمينه هاي بازار آزاد اقتصادي، توسعه اقتصادي، عدالت اجتماعي (به همراه لائيسيسم، دمكراسي پارلماني، حقوق بشر، برابري حقوق زنان، حقوق اقليتهاي ملي، ....) با شفافيت و صراحت به افكار عمومي اعلام كند.

س-آیا به نظر شما یک قشر یا طبقه اقتصادی معینی حامی این حرکت هست ؟

حركت ملي ترك در ايران و آزربايجان جنوبي مانند همه حركتهاي ملي در خاورميانه است و كمابيش خصلتهاي مشابهي را عرضه مي كند. هيچكدام از حركتهاي ملي خاورميانه اي به علت توسعه نيافتگي مزمن و شرايط ويژه سياسي، اجتماعي و اقتصادي اين منطقه، متكي به قشر و طبقه اقتصادي خاصي از قبيل بورژوازي، زمينداران، دهقانان، كارگران و ... نيستند. حركت ملي ترك نيز از آنجائي كه ملي-ائتنيكي است متعلق به قشر اجتماعي، طبقه اقتصادي و يا نگرش سياسي و ايدئولوژي خاصي نيست و منافع مشترك ائتنيكي همه اقشار و لايه هاي اجتماعي و اقتصادي ملت ترك را تمثيل مي كند. البته ملي بودن اين حركت و شمول آن بر هر كس كه داراي مليت ترك است، بدان معني نيست كه مناسبت همه اقشار اجتماعي و يا اقتصادي با آن يكسان باشد. كاملا امكان دارد كه برخي از اقشار اجتماعي و طبقات اقتصادي جامعه ترك از لحاظ منافع و مطالبات ويژه خود، با اين حركت نزديكي بيشتري داشته باشند و يا حتي به مرور زمان به صورت پايگاه اجتماعي آن در آيند. تاكنون حركت ملي شيوع و گسترش بسيار مطلوبي در ميان طبقه متوسط داشته است. بخشي بسيار قابل ملاحظه از بازاريان حامي حركت ملي اند و نشانه هائي از رويكرد طبقات مرفه به حركت ملي و بازگشت سرمايه داران ترك به آزربايجان نيز ديده مي شود. پيشرفت بيشتر در اين امر، محتاج آن است كه حركت ملي ترك، مطالبات خود در عرصه اقتصادي را نيز فورموليزه كرده و شفاف نمايد و در دسترس افكار عمومي ملت ترك قرار دهد. در اين صورت است كه پيدا نمودن حاميان اقتصادي حركت سهلتر خواهد شد.

حركت ملي از عدم همسوئي با توده هاي محروم ترك نيز رنج مي برد. یکی از دلایل عدم همسویی توده ها و اقشار پایین جامعه ترک با روشنفکران و نخبگان حركت ملي كه نوعا تحصیل کردگان منسوب به طبقات متوسط و بالا هستند، تفاوت در خواسته¬ها و مطالبات آنهاست. روشنفکران و نخبگان ترك اغلب متمركز بر جنبه فرهنگی و زبانی استعمار داخلي و حاكميت فارس و نیازهای ثانویه (رسميت زبان تركي و... ) هستند. در حالی که جنبه اقتصادي استعمار فارسي براي طبقات پایین و کم سواد جامعه و توده هاي كم درآمد و محروم ترك ملموس تر است. آنها در درجه اول به دنبال نیازهای اولیه (غذا، پوشاک، دارو و مسکن) اند و اغلب درد هويت ائتنيكي ندارند. مطالبات اقتصادي، و نه مطالبات فرهنگي است كه اولويت اجتماعي و محور اعتراضات آنها را تشكيل مي دهد. چنانچه يكي از نخستين شورشهاي توده اي ترك بر عليه جمهوري اسلامي در سال ١٣٧٤ در اسلامشهر در حومه تهران كه اكثريت ساكنين آن را تركها تشكيل مي دهند و در اعتراض به وضعيت اسفناك و وخيم اقتصادي بوقوع پيوسته است. در حين اين تظاهرات خشونت آميز دهها تن از تركان به رگبار گلوله بسته شدند. اين تفاوت در اولویت بندی مطالبات، عاملي مهم در واگرایی بین نخبگان و توده هاي ترك است و از هم¬صدایی این دو گروه ممانعت می کند. مطرح نمودن و تدوین همزمان خواسته های اقتصادی طبقات پایین و خواسته های فرهنگی طبقات متوسط و بالا، امكان جذب و بسیج اقشار و طبقات گسترده تر و بسط پايگاه اجتماعی حركت ملي را بوجود خواهد آورد. در اين رابطه ايجاد ارتباط تنگاتنگ و ارگانيك حركت ملي با اتحاديه هاي صنفي و تشكلات كارگري در آزربايجان و ديگر مناطق ترك نشين ضرورت دارد.

س- دین و اعتقادات مذهبی عنصر مهمی در بین ترکهاست و امروز هم بخش عمده ای از تركها و مردم آذربایجان باورهای دینی عمیقی دارند و به آن بها می دهند، نگاه شما به مقوله دین چیست ؟

مساله دين، باورهاي ديني و نقش آنها در هويت ملي ترك و سياستهاي استعماري دولت ايران از موضوعات بسيار كم تحقيق شده است. در اينجا مفيد است به دو مفهوم پايه اي "اسلام تركي" و" مذهب امامي" اشاره اي بكنم. "اسلام تركي" يكي از مصاديق "اسلام مرزي" و يا اسلام مللي كه در حاشيه جهان اسلام و در تماس با اديان و ملل معتقد بدانها قرار دارند است. اسلام تركي مانند هر "اسلام مرزي" ديگري بيش از آنكه هويتي ديني باشد، بخشي از هويت ملي-ائتنيكي تركان در مقابله با ملل همسايه است و صرفا معني سمبليك و فرمال دارد. خصلت ديگر اين اسلام، تساهل و مسامحه بنيادين شده در آن است. بالطبع بنيادگرائي ديني بيگانه با ذات اين اسلام است. اسلام تركي، جوهر درك جوامع گوناگون مسلمان ترك ساكن در ايران و آزربايجان (چه معتقد به انواع اسلام اورتودوكس، چه معتقد به انواع اسلام هترودوكس، چه سني، چه شيعي، چه علوي، ...) از دين و عامل تعيين كننده در شكل گيري رفتارهاي ديني آنها است. "مذهب امامي"، قرائت فارسي شيعه دوازده امامي متشرعه از اسلام اورتودوكس است، در مقابل مذهب جعفري كه تفسير تركي شيعه دوازده امامي متشرعه از اسلام اورتودوكس مي باشد. فرق عمده مذهب فارسي امامي با مذهب تركي جعفري، اعتقاد گروه نخست به عصمت امامان، امتيازات صنف روحاني از جمله ولايت فقيه و در هم آميزي امور ديني و امور دولتي است. بر اثر اندركنش اين دو نوع اسلام (اسلام تركي، مذهب جعفري) است كه ملت ترك ساكن در ايران و آزربايجان جنوبي از يك سو يكي از سكولارترين ملل خاورميانه است. يعني آنكه علي رغم علاقه به آئينها و سنن مذهبي، رفتارهاي شخصي و اجتماعي خود را بر اساس موازين شريعت تنظيم نمي كند. از سوي ديگر نخبگان و روشنفكران با هويت ملي آن عموما گرايشات لائيك و غير ديني سياسي دارند.

در سالهاي اخير، ما شاهد شكل گيري مناسبت متفاوت خلق ترك با دين، موج جديدي از دين گريزي در ميان خلق ترك هستيم. در ظهور پديده دين گريزي جوانان ترك، دو دسته از عوامل داخلي و خارجي موثراند. مهمترين عامل داخلي همان "اسلام تركي" است كه در مقابل تفسيرهاي بنيادگرايانه و متحجر از دين مقاومت نشان مي دهد. منظور از عوامل خارجي نخست دافعه وجود دولت ديني در ايران و گسترش دين گريزي عكس العملي در بين توده ها و نخبه گان است، مانند آنچه در ميان خلق فارس نيز در حال رخ دادن است. پي بردن تركان به سياستهاي دولت براي آسيميلاسيون ديني تركان و نابودسازي اسلام تركي و همچنين آگاه گشتن آنها از حقيقت كاربرد ابزاري دولت از دين و بويژه مذهب شيعه براي جلوگيري از بيداري و شكل گيري شعور ملي ترك و روند ملت شوندگي تركان از ديگر عوامل خارجي است. مجموعه اين عوامل، باعث كمرنگتر شدن بيشتر نقش دين و مذهب در حيات شخصي و اجتماعي تركان و دين گريزي آنها بويژه در ميان جوانان در دو دهه اخير شده است.

س-آيا دين نقشي در آسيميلاسيون ملت ترك دارد؟

برخي از فعالان ترك و تشكيلات سياسي آزربايجان، درك و نگرشي همه جانبه و عميق از سياستهاي استعماري و آسيميلاسيون دولت جمهوري اسلامي ندارند. آنها اين سياستها را در عرصه زباني (تبديل زبان تركي به فارسي) خلاصه مي كنند و از وجوه و ابعاد ديگر آن غافل اند. حال آنكه دائره سياست هاي آسيميلاسيونيست دولت جمهوري اسلامي و مستعمره سازي آزربايجان جنوبي بسيار وسيعتر از تضييقات زباني صرف بوده و همه ابعاد اجتماعي، فرهنگي، سياسي، اقتصادي، سرزميني (تجزيه مملكت آزربايجان بين ١٢ استان و تخريب هويت وطني آزربايجان و يا جلوگيري از فرم گرفتن آن)، ديني-اعتقادي و جز آن را شامل مي شود. سياست استعمار ديني يعني استفاده ابزاري دولت از دين براي ممانعت از رشد هويت ملي تركي در ميان تركان ساكن در ايران. اين سياست دو مولفه مشخص دارد، نخست آسيميلاسيون ديني تركان و دوم بسط اسلام سياسي، بنيادگرائي اسلامي و افراطيگري شيعي در ميان آنها. منظور از آسيميلاسيون ديني تركان، در درجه اول تغيير باور اسلام تركي (در مورد شيعه، اين اسلام تركي در شكل مذهب جعفري تبلور پيدا مي كند) به فرم فارسي آن يعني شيعه امامي است. پس از تاسيس جمهوري اسلامي، رايج ساختن اجباري مذهب امامي و تبديل جبري مذهب تركان جعفري، علوي، وحدت وجودي، بهائي و .... به اين مذهب فارسي از سياستهاي راهبردي دولت جمهوري اسلامي براي آسيميلاسيون تركان ساكن در ايران و ساختن "ملت ايران" فارسي زبان و امامي مذهب بوده است. تاثير ترويج شيعه امامي فارسي در آزربايجان و ميان ملت ترك، بويژه عشاير و روستائيان بر نابودي فرهنگ و هويت ملي ترك و آزربايجان، بسيار مخربتر و مهلكتر از ترويج زبان تحميلي و استعماري فارسي در ميان خلق ترك و آزربايجان است. از اينرو مذهب فارسي امامي در ميان تركان را مي توان به عنوان مذهبي استعماري و هكذا نمايندگان ولايت فقيه و حوزه هاي علميه امامي در آزربايجان را به عنوان ميسيونرها، عمال و پايگاههاي استعمار فارسي توصيف نمود. آسيميلاسيون ديني تركان در مقايسه با آسيميلاسيون زباني آنها بسيار موفقيت آميزتر بوده است، به نحوي كه مي توان گفت اكنون ملت ترك به لحاظ اعتقادي فارس شده است. در نتيجه موفقيت آسيميلاسيون ديني بويژه در شهرهاي بزرگ است كه در نيمه دوم قرن بيستم خلق ترك نيز دهها شخصيت بنيادگراي شيعي به جامعه ايران تحويل داده است (بازرگان، حنيف نژاد، خلخالي، ده نمكي، چمران، زنجاني، موسوي اردبيلي، مير حسين موسوي، باكري، جعفري، مشگيني). هرچند خصوصيات دمكراتيك و انساني تر اسلام برخي از اين شخصيتها را مي توان از تاثيرات اسلام تركي دانست، با اينهمه اين شخصيتها در دراز مدت به جاده صاف كن استعمار فارسستان در آزربايجان و فارسسازي ديني و اعتقادي ملت ترك تبديل شده و خواهند شد. تاثير اين شخصيتها را مي توان به تاثير تركان فارسي نويس تشبيه كرد كه با فارسي نويسي داوطلبانه خود، از يك طرف باعث غني تر شدن زبان و فرهنگ فارسي، اما از طرف ديگر باعث تضعيف زبان و فرهنگ تركي مي شوند. بي سبب نيست كه در ميان آيت الله هاي شيعي امامي ترك، حتي يك تن كه مدافع حركت ملي ترك باشد وجود ندارد. اين وضعيت در تضاد كامل با وضعيت بلوچها و تركمنها و ... است كه صنف روحانيشان كاملا خصلت ملي دارد.

گروهي از فعالان سياسي و فرهنگي ترك و آزربايجاني نيز هر چند از جهت زباني داراي خود آگاهي و شعور ملي اند و به درستي سياستهاي آسيميلاسيونيست و فارسسازي زباني جمهوري اسلامي را نقد كرده به چالش مي كشند، اما در عين حال مشكلي با شيعه امامي و سياستهاي استعماري دولت فارس در عرصه ديني ندارند. اين افراد و جريانات مي بايست درك كنند كه نمي توان از يك سو سياستهاي آسيميلاسيونيست زباني قوميتگرايان فارس و دولت جمهوري اسلامي يعني تحميل زبان فارسي و دشمني با زبان تركي را تنقيد كرد و از سوي ديگر سياستهاي آسيميلاسيونيست ديني آنها يعني تبليغ شيعه امامي فارسي در ميان ملت ترك و ترويج انديشه اختلاط دين و دولت و راديكاليزم اسلامي و ريشه كن كردن اسلام مردمي تركي و سكولاريسم را مدافعه نمود. از جنبه ضد ترك بودن و هويت زدائي، بين فارسسازي زبان ملت ترك با شيعه امامي سازي دين اين ملت هيچ تفاوتي وجود ندارد. از اينرو با جريانات سياسي ترك و آزربايجاني معتقد به شيعه امامي و بويژه مدافعين اسلام سياسي و ولايت فقيه مي بايست با احتياط برخورد نموده و آنها را مبلغ مذهب ملي فارسها يعني شيعه امامي و فارسيگري - اقلا از جنبه مذهبي- در ميان تركان ايران و آزربايجان دانست.

افزون بر ترويج خود مذهب شيعي، دولت پهلوي و بويژه دولت جمهوري اسلامي طرحهاي جانبي گسترده اي براي تبليغ تمايلات افراطي ديني در ميان تركان را به اجرا گذارده و از دين به عنوان ابزاري براي ممانعت از رشد هويت ملي تركي استفاده كرده اند. به عنوان مثال امروزه اكثريت مطلق كنگره ها، گردهم آئيها، سمينارها و جشنواره هاي دولتي در آزربايجان منحصرا در رابطه با امور ديني و آئينهاي مذهبي اند. حال آنكه اكثريت مطلق كنگره ها، گردهم آئيها، سمينارها و جشنواره هاي دولتي در فارسستان در رابطه با امور غيرديني و دنيوي، علمي، هنري، اجتماعي، تكنولوژي و .... اند. و يا رهبر جمهوري اسلامي زبان تركي را آگاهانه و صرفا در مراسم نوحه و .... بكار مي برد. اخيرا نيز دولت جمهوري اسلامي ايران مساله انتخاب تبريز و يا اردبيل به عنوان پايتخت جهان تشيع را علم كرده است. اينها همه تلاشهائي آگاهانه براي بسط بنيادگرائي ديني و عقب نگاهداشتن فرهنگي و اجتماعي مناطق ترك نشين از سوي دولت ايران و در راستاي استعمار داخلي است.

س-حکومت حرکت ملی آذربایجان را به بی دینی یا ضدیت با دین متهم میکند و برای منزوی کردن حرکت تبلیغات وسیعی هم در این جهت انجام میدهد، پاسخ شما به این اتهامات چيست و اصولا مناسبت حركت ملي با دين چگونه است؟

دولت ايران به خوبي مي داند كه فاناتيسم ديني به همراه خود شيعه امامي، مهمترين و موثرترين عامل در جلوگيري از روند خودآگاهي ملي در ميان تركان ساكن در ايران است. نخبگان و روشنفكران ترك نيز بدين حقيقت واقف اند كه مبارزه با فاناتيسم ديني و پايان دادن به دولت ديني –دين دولتي، تسريع كننده روند ملت شوندگي تركان ساكن در ايران است و اهميتي حياتي در حركت ملي ترك دارد. در جهان اسلام، اولين گام براي تعيين سرنوشت "خود"، رها نمودن اين "خود" از ذهنيت "امت" و بازكردن مسير تحول آن به "ملت" است. دين در خاورميانه همواره با سياست در هم تنيده بوده است. اما همچنين در خاورميانه و جهان اسلام، لائيسيسم و آزادي دين-مذهب پيش شرط دمكراسي و توسعه است. حتي مي توان گفت با توجه به شرايط خاص جهان اسلام، خاورميانه و ايران، مبارزه براي برقراري نظامي لائيك در ايران بر مبارزه براي دمكراسي نيز عاجليت، اولويت و ارجحيت دارد. بنابراين، در ايران و منطقه هر حركتي در راستاي لائيسيسم، همسو با حركت ملي ترك مي باشد. به دلائل فوق عمده شخصيتها و جريانات منسوب به حركت ملي ترك خواستار جدائي مطلق دين از دولت و آزادي دين و مذهب و به عبارت ديگر مدافع لائيسيسم اند. البته در اينجا موضوع جدائي نهاد دين از نهاد دولت و نه از سياست است. اين موضع و رويكرد، ضديت با دين نيست، احترام به دين و پاسداري از جايگاه واقعي آن است. آنچه حركت ملي ترك مخالف آن است نه نهاد دين، بلكه استفاده ابزاري از دين براي مقاصد سياسي، ملعبه نمودن آن توسط ناسيوناليسم افراطي فارسي و خوار نمودن آن از سوي دولت ايران است. اين موضع، در همخواني با سنت جدائي دين از دولت در تاريخ توركي نيز مي باشد. انديشه و نهاد دولت ديني، بر ضد سنت دولتمداري توركي و تاريخ آزربايجان است، در ميان بيش از دويست دولت و امپراتوري توركي در تاريخ هيچكدام از آنها تحت سيطره مقامات «روحاني» و صنف خادمان دين نبوده اند. صرف وجود و حاكميت دولتي ديني در آزربايجان، آنهم دولت ملت حاكم فارس و مدافع مذهب فارسي شيعه امامي، وضعيتي برضد سنن ملي ترك و آزربايجاني است.

از سوي ديگر، جنبش ما جنبشي ملي است و گرايشات سياسي و ايدئولوژيك بسيار متفاوتي را دربر مي گيرد. في الواقع ما در سالهاي اخير شاهد پيوستن افزاينده افراد با گرايشات ديني به حركت ملي هستيم. حضور اين افراد و گرايشات باعث مردمي، بومي و دمكراتيك تر شدن حركت ملي ترك و گسترش وسيع پايگاه اجتماعي آن گرديده است. يعني وضعيتي كاملا متفاوت با جريان "آزربايجانچيليق" كه نوعا منحصر به ائليت چپ آزربايجانيان ملهم از سياستهاي دولت شوروي و بدون پايگاه اجتماعي گسترده بود. حضور اين افراد و گرايشات در طيف حاميان حركت ملي، پاسخي درخور به تبليغات دولت ايران مبني بر ضد دين بودن حركت ملي است. در سالهاي اخير رويگرداني و گسست روحانيون و مبلغان مذهبي ترك از دولت جمهوري اسلامي بسيار شتاب گرفته است. حركت ملي ترك مي بايست فعالانه به جذب اين صنف نيز در بنيه خود اقدام نمايد. در غير اينصورت اين افراد به جريانات گوناگون اجتماعي خلق فارس مانند جنبش سبز جذب خواهند شد.

نكته ديگر آنكه برخي از گروههاي داراي تمايلات ديني حاضر در حركت ملي، ممكن است معتقد به ايجاد دولت ديني در آزربايجان جنوبي و ايجاد پيوندهاي مستحكم با جهان اسلام باشد (گرچه در حال حاضر همچو گروهي وجود ندارد) و جريانات ديگري معتقد به برپائي دولتي (بسته به شرايط در تركيب ايران و يا مستقل از آن) حقوقي و لائيك در آزربايجان جنوبي و ايجاد پيوندهاي مستحكم و استراتژيك با اروپا-ترانس آتلانتيك باشند. به نظر من ظهور اين وضعيت، طبيعي است. هر شخصيت و جريان سياسي ترك و آزربايجاني، به شرط باور به مجادله دمكراتيك، استقلال ملي ملت ترك و حق تعيين سرنوشت او و مديريت مستقل جريان سياسي خويش از جريانات مشابه ملت حاكم فارس، مجاز و محق است كه اصول اعتقادي خود را در مجادله سياسي خويش در داخل حركت ملي ترك ملحوظ كند.

س-آيا حركت ملي در عرصه ديني نيز مطالباتي دارد؟ اگر دارد اين مطالبات كدامند؟

در ميان مطالبات سياسي حركت ملي ترك، مطالبات مربوط به عرصه دين و آسيميلاسيون ديني نيز مي بايست گنجانده شوند. اين كمبودي بسيار مهم است. مديريت مستقل شبكه در حال گسترش حوزه هاي علميه شيعه امامي فارسي در مناطق ترك نشين و بويژه آزربايجان از حوزه هاي علميه فارسستان و پايان دادن به وابستگي تحقيرآميز آنها به مراكز شيعي فارسستان، عمده ترين اين خواستها است. همچنين تبليغ، ترويج و تحميل مذهب امامي كه تفسير فارسي شيعه دوازده امامي متشرعه است و همه تفرعات بدعت آميز آن مانند ولايت فقيه و اجراي احكام فقهي آن در آزربايجان، در ضديت با فرهنگ و هويت ملي ترك، اسلام تركي و تفسير تركي شيعه دوازده امامي متشرعه يعني مذهب جعفري قرار دارد و از اساسي ترين مولفه هاي فارسسازي ملت ترك و مستعمره ساختن آزربايجان توسط دولت ايران است. علاوه بر موارد فوق، گماردن نمايندگان ولايت فقيه از مركز-فارسستان، وجود دادگاههاي ويژه روحانيت وابسته به مركز، آموزش اين مذهب فارسي در مدارس شهرهاي آزربايجان و ديگر مناطق ترك نشين نيز مي بايست به عنوان سياستهاي آسيميلاسيونيست و فارسسازي و مستعمره نمودن آزربايجان و ديگر مناطق ترك نشين ايران تلقي شود و از سوي فعالان سياسي و انجمنهاي حقوق بشري ترك و آزربايجاني محكوم گردد.

نكته ديگر، لزوم حمايت صريح حركت ملي ترك از هويت و آزادي همه زيرگروههاي اعتقادي و ديني تركان ساكن در ايران و آزربايجان است. مراد از زيرگروههاي اعتقادي و ديني ترك، تركهاي علوي-قزلباش (اهل حق)، سني (كوره سونني، ..)، جعفري، بهائي، طريقتهاي متعدد تصوفي-وحدت وجودي (ذهبيه، شيخيه، خاكساريه، نعمت اللهيه، مولويه، ...) و ناباوران (افراد غيرديني، بي دين، ضد دين، ..) است. اعمال فشار سيستماتيك بر گروههاي ديني، مذهبي و اعتقادي مختلف ترك و تحديد گسترده و خشن آزاديهاي انساني، وجداني و مذهبي شان توسط نهادها و دولت جمهوري اسلامي، يكي از عرصه هاي جدي اخلال حقوق ملي و بشري خلق ترك در آزربايجان جنوبي و ديگر نقاط ايران است. حمايت حركت ملي از اين دستجات اعتقادي در مقابل اقدامات امنيتي و تضييق حقوق آنها توسط دولت ايران، به گسترش فرهنگ تساهل و مداراي ديني-مذهبي در ميان خلق ترك كمك مي كند، خصلت دمكراتيك حركت ملي را افزايش مي دهد و با انعكاس خواسته هاي اين گروههاي اعتقادي و ديني ترك و جلب آنها، پايگاه مردمي حركت ملي را گسترده تر مي كند. اين حمايت همچنين مي تواند روند آسيميلاسيون ملي گروههاي مذكور را كند سازد. همانگونه كه معلوم است گروههاي جعفري و بهائي ترك با ريسك استحاله ملي در ميان ملت فارس و گروههاي سني و علوي (قزلباش) ترك با ريسك استحاله ملي در ميان ملت كرد مواجه اند.

عرصه ديگر قابل ذكر، اجراي احكام شريعت در آزربايجان است كه حركت ملي مي بايد به چند دليل به مخالفت صريح با آن برخيزد. مجازاتهاي سنگسار، اعدام، اعدامهاي خياباني، قطع عضو، قصاص، ديه و .... اهانت به نوع بشرند. اجراي احكام شريعت در آزربايجان و ديگر مناطق ترك نشين، اقدام آگاهانه دولت جمهوري اسلامي ايران براي زدودن سنت ديرينه سكولاريسم خلق ترك و آزربايجان و تخريب ويژگيهاي رفتاري و تحديد آزاديهاي ديني-مذهبي آنها است. تبليغ فرهنگ خشونت، انتقام، تعصب، كينه توزي و بدويت بنام اجراي احكام شريعت در آزربايجان و در قالب مجازاتهاي دهشت انگيز غيرانساني، مانند خود دولت ديني و شيعه امامي سازي خلق ترك در تناقض با روند مدني شدن، تجدد و توسعه آزربايجان جنوبي قرار دارد. اجراي انجام احكام شرعي در ملاء عام، حتي انعكاس آنها در رسانه ها مي بايد به عنوان سياست ترور دولتي براي در هم شكستن حس غرور ملي و انگيزه مقاومت ملت ترك بر عليه دولت جمهوري اسلامي فارسي نيز تلقي شود. اسلام دگماتيك، سطحي، انعطاف ناپذير و خشن كه به اسم شريعت و با انجام مجازاتهاي غيرانساني تصوير مي شود، در ضديت مطلق با درك اسلام نخبگان ترك و درك سنتي و مردمي خلق ترك از اسلام و سنن و فرهنگ مردمي خلق ترك قرار دارد. اسلام نخبگان ترك و اسلام مردمي تركي كه بهترين نمونه آنها را به ترتيب در اسلام شمس تبريزي-مولاناي رومي و عشاير ايلات ترك شاهسئوه ¬ن و قاشقاي، افشار و .... مي توان ديد، همواره بر محور تساهل، تسامح و دوستي و محبت و سنن ملي تركي قرار داشته است. اجراي احكام شريعت و هرگونه مجازات شرعي و غيرانساني در داخل مرزهاي آزربايجان جنوبي و همچنين ديگر نقاط ترك نشين ايران و در مورد تك تك شهروندان ترك ايراني مي بايد از سوي فعالان سياسي و انجمنهاي حقوق بشري آزربايجاني و تركي محكوم شود.

س-از چه رو دمكراسي براي ملت ترك و حركت ملي ترك در ايران ضروري است؟

هنگامي كه از دمكراسي و دمكراتيزاسيون ايران سخن مي رود مي بايست اقلا چهار مصداق مهم آن را مداقه كرد: دمكراتيزاسيون دولت ايران، دمكراتيزاسيون جامعه فارس (دمكراسي فارس)، دمكراتيزاسيون جامعه ترك (دمكراسي ترك) و دمكراتيزاسيون حركت ملي ترك (تبديل آن به حركت ملي-دمكراتيك ترك). زيرا هر كدام داراي تاريخ، سير و ويژگيهاي خاص خود اند. به عنوان نمونه خلق ترك و آزربايجان جنوبي داراي سابقه و اندوخته اي گرانقدر در مبارزه دمكراسي است، اما در عرصه مبارزه براي حقوق ملي-ائتنيكي بسيار بي تجربه است. وضعيت ملت فارس معكوس است. اين ملت داراي تجربه بسيار در عرصه مبارزه براي حقوق ملي-ائتنيكي خويش است (از جريان شعوبيت در اعماق تاريخ گرفته تا عصر حاضر، بويژه پس از انقلاب مشروطيت به اين سو). اما دمكراسي فارس بسيار جوان و بي تجربه است و هنوز از نژادپرستي آريائي و بنيادگرائي اسلامي نرهيده است.

مشاركت خلق ترك در مجادله دمكراتيزاسيون جامعه ترك و حركت ملي ترك ضروري است. دمكراسي حق و ضرورتي پايه اي و مستقل از مساله ملي و مجادله تعيين سرنوشت خلق ترك است. ما خواهان اصول دمكراسي و دو ركن اساسي آن يعني آزادي و برابري و همچنين تمام ملزومات آن مانند تضمين اين دو حق شهروندان در قانون اساسي و جدائي قوتها مي باشيم. انتخابات رقابتي پريوديك، آزادي بيان، آزادي عقايد سياسي، آزادي مطبوعات، آزادي تشكلهاي سياسي و اجتماعي نيز در اين تيتر مي گنجند. ترجيح شخصي من ليبرال دمكراسي با تاكيد بر عناصري اضافي مانند پلوراليسم سياسي، برابري در مقابل قانون، حقوق بشر، عناصر جامعه مدني غير دولتي و ... است. انسان ترك خواهان زندگي در محيطي دمكراتيك شايسته و درخور انسان و جامعه اي شريف و با حيثيت است. خلق ترك مي خواهد كه اين طرز زندگي اجتماعي و فردي، طرز زندگي وي نيز باشد. اين ربطي به اينكه در تركيب ايران و يا در خارج از آن باشد، چه قبل از وصول به حق تعيين سرنوشت ملي خود و تحت حاكميت ملت فارس و چه بعد از حصول به آن و تحت حاكميت خود ندارد. خلق ترك شايسته و مستحق آزادي و برابري و دمكراسي در هر شرايطي است.

در فاز كنوني حركت ملي ترك، دمكراسي ترك-آزربايجاني مي تواند به رشد حمايت بين المللي از حركتمان منجر گردد و در نهايت اگر حق تعيين سرنوشت به طور يكطرفه (مانند حكومت ملي آزربايجان) و يا در نتيجه توافق دو طرف بكار رود، شناسائي بين المللي واحد جديد دولتي ايجاد شده را تسهيل كند. علاوه بر آن مي بايست قبول كرد اگر فرهنگ دمكراسي و نهادها و رفتارهاي دمكراتيك در ميان يك ملت محكوم و حركت آزاديبخش ملي وي نهادينه نشده باشد، حركت تعيين سرنوشت خود-خارجي، در حقيقت حركت تعيين سرنوشت نبوده، صرفا حركتي جدائي طلب است كه مستبدي ديگر را به قدرت خواهد رسانيد. بنابراين در يك حركت ملي، مجادله همزمان براي تعيين سرنوشت خود و براي نهادينه و نهادسازي دمكراسي نمي تواند اهمال شود و يا به بعد از تشكيل دولت ملي معوق گردد. دمكراسي يگانه عاملي است كه مي تواند حركت ملي ترك در آزربايجان جنوبي را از يك حركت جدائي طلب به يك حركت تعيين سرنوشت تبديل كند.

س-ضرورت حمايت خلق ترك و حركت ملي از دمكراسي فارس و دمكراتيزاسيون دولت ملي وي (دولت ايران) چيست؟

حمايت مستقيم و يا غيرمستقيم خلق ترك و حركت ملي وي از مبارزه دمكراسي ملت همسايه فارس و دمكراتيزاسيون دولت ايران نيز ضروري است. اين ضرورت –همانگونه كه در مورد دمكراسي ترك و دمكراتيزاسيون حركت ملي ترك ذكر كردم- از سه علت ناشي مي شود. يكي بذاته، ديگري تاثيراث مثبت آن بر ملت شوندگي خلق ترك و تعيين سرنوشت وي. اما نه به آن سبب كه مبارزه تعيين سرنوشت خلق ترك بخشي از مبارزه دمكراسي ملت فارس در ايران است. براي نشان دادن ضرورت حمايت ملت ترك از مبارزه دمكراسي خلق فارس و دمكراتيزاسيون دولت ايران، نيازي به ايجاد رابطه علت و معلولي ناموجود بين دمكراسي ملت فارس و تعيين سرنوشت خلق ترك و اين هماني سازيهاي متافيزيكي و ايدئولوژيكي بين اين دو نيست. همانگونه كه قبلا ذكر شد در مورد اقليتهاي ملي مساله تعيين سرنوشت، در داخل مبارزه براي دمكراسي همگاني قرار دارد و يا به عبارت دقيقتر دمكراسي همگاني مي تواند جايگزين تعيين سرنوشت يك اقليت ملي شود. اما كاربرد اين فرموليزاسيون براي تبيين رابطه بين دو روند تعيين سرنوشت يك ملت محكوم و دمكراسي ملت حاكم، مانند نمونه ملت ترك ساكن در ايران و آزربايجان جنوبي، اساسي ندارد. حتي در اين مورد، تعيين سرنوشت ملت محكوم پيش شرط وصول به دمكراسي در منطقه ملي وي و كل كشور است و نه عكس آن.

دمكراسي فارس و دمكراتيزاسيون دولت ايران تاثير مثبتي بر دو پايه حركت ملي ترك يعني روند ملت سازي-ملت شوندگي خلق ترك و روند تعيين سرنوشت او نيز دارد. اين تاثير مثبت، مانند تاثير دمكراسي ملت حاكم و دولت وي بر هر مجادله تعيين سرنوشت يك ملت محكوم ديگر است و با آن تفاوتي ندارد. من به اين تاثيرات مثبت قبلا اشاره كردم و لزومي به تكرار مفصل آنها نمي بينم. شكي وجود ندارد كه با دمكراتيك شدن خلق حاكم فارس و دمكراتيزاسيون دولت وي يعني دولت ايران، تضييقات و فشارهاي موجود بر ملت ترك نيز كاهش يافته و در نتيجه روند ملت شوندگي خلق ترك تسريع مي شود. رشد شعور ملي خلق ترك در برهه هائي از تاريخ معاصر كه حكومت مركزي ايران ضعيف بوده، اثبات اين مدعا است. اين امر همچنان مي تواند در وصول به برخي از حقوق ملي خلق ترك يارا باشد، زمينه و شرايط مساعدتر فرهنگي، اجتماعي و سياسي براي اعمال حق تعيين سرنوشت فراهم كند، روند استفاده از آن را ملايمتر سازد و به مديريت و حل اين مساله با دولت ايران با روشهاي مسالمت آميز ياري رساند. علاوه بر آن، مجادله دمكراسي ملل همسايه فارس، كرد، ارمني، روس و عرب و دمكراتيزاسيون دولتهاي آنها، بي شك تاثيرات مثبتي بر روند دمكراتيزاسيون خلق ترك و آزربايجان جنوبي نيز خواهند داشت. از اين منظر موفقيت دمكراسي ملل همسايه، در عين حال موفقيت ملت ترك و آزربايجان جنوبي نيز شمرده مي شود. خلق ترك گسترش جنبش دمكراسي در ميان خلق فارس را هرچند با تاخيري يكصدساله به فال نيك گرفته و از آن استقبال و حمايت ميكند. اما واقعيت تاثير مثبت دمكراسي فارس بر حقوق ملي ملت محكوم ترك، بدان معني نيست كه نخبگان ملت حاكم فارس با شركت در مجادله دمكراسي خود و يا دمكراتيزاسيون دولتشان (دولت ايران)، آگاهانه قصد تسهيل احقاق حقوق ملي خلق ترك را دارند. كنترل و مهار اين تاثيرات مثبت كه از نتايج غيرقابل اجتناب دمكراتيزاسيون هر ملت حاكم و دولت وي است، خارج از اراده نخبگان فارس بوده و شايد براي بسياري از ايشان بسيار ناخوشايند نيز مي باشد. يعني در اين مورد عدو سبب خير و "باب الحوائج" مي شود. علي رغم اين واقعيت، هرگز نبايد فراموش كرد كه به همه حال اين مجادله نه از آن ما، بلكه از آن خلق فارس است. خلق ترك مي بايد بدور از هيجان زدگي و احساساتي شدن، مجادله دمكراسي يك خلق ديگر را مجادله دمكراسي خود گمان نكند و بويژه از ضميمه كردن حركت ملي ترك به آن مبارزات اكيدا برحذر باشد.

س-چرا گفتمان دمكراسي در ميان تركان و سرزمين آزربايجان كم رنگ است؟

تثبيت بسيار درستي است كه گفتمان دمكراسي در حال حاضر نزد جامعه ترك ساكن در ايران و آزربايجان جنوبي از رونق و جذابيت درخوري برخوردار نيست. اين پديده كه در بسياري از جوامع مشابه نيز مشاهده مي شود، توجه و دقت بسياري از متفكرين را جلب كرده و در ريشه يابي آن، تئوريها و نگرشهاي مختلفي مطرح شده است كه من به برخي از آنها اشاره مي كنم.

تئوري تجربه هاي ناموفق گذشته: بنا به اين تئوري، تجربه هاي ناموفق گذشته يك جامعه در ارتباط با دمكراسي، باعث كاهش شوق در تكرار راه پيمائي در همان مسير مي شوند و بر روند عمومي دمكراتيزاسيون آينده آن جامعه نيز تاثير منفي دارند. خلق ترك در گذشته تجربه هاي متعددي در راه دمكراسي و دمكراتيزاسيون داشته است. اما همه اين تجربه هاي فوق العاده پرهزينه، ناكام بوده اند. دو نمونه برجسته، انقلاب مشروطيت آزربايجان و حركت آزادستان مي باشد كه با شكست كامل مواجه شده و وضعيت عمومي دمكراسي هم در آزربايجان و هم در كل ايران بعد از اين تشبثات ناكام، بسيار بدتر از پيش از آنها گرديده است. حتي جنبش خلق مسلمان كه در مخالفت با ولايت فقيه فارسي شكل گرفت را مي توان يك حركت ناكام آزربايجان و خلق ترك براي دمكراسي تلقي نمود. اين تشبثات ناكام پرهزينه به لحاظ رواني باعث ايجاد نااميدي از پيروزي و به بار نشستن هر مبارزه دمكراسي در آينده –بويژه در تركيب ايران- و كاهش مقبوليت و تمايل به آن در ميان توده و نخبگان مي گردد.

تئوري استعمار اقتصادي و نبود طبقه متوسط: اين تئوري بيان مي كند كه درآمد سرانه و رفاه عمومي نسبت مستقيم با دمكراتيزاسيون يك جامعه و رويكرد آن به دمكراسي دارد. حتي برخي معتقدند كه توسعه اقتصادي، شرط لازم براي حركت به سوي دمكراسي است. تئوريهاي ديگري وجود طبقه متوسط گسترده را براي رشد گفتمان دمكراسي و نهادينه شدن آن ضروري مي دانند. جامعه اي محروم و تهيدست و فقرزده و فاقد طبقه متوسط نوعا زميني منبت براي رشد گفتمان دمكراسي نيست. اين همان وضعيتي است كه در مورد ملت محكوم ترك و آزربايجان مستعمره اتفاق افتاده است. سياست استعمار اقتصادي آزربايجان كه از سال ١٩٢٥ آغاز شده و تا به امروز ادامه يافته است، اين سرزمين را به لحاظ اقتصادي بسيار عقب برده، به توسعه اقتصادي آن ضربه اي عظيم وارد كرده و عملا طبقه متوسط در حال شكل گيري آن در پايان دوره حاكميت دولت قاجار را نابود كرده است. افول گفتمان دمكراسي در همچو سرزمين عقب مانده به لحاظ اقتصادي و بدون طبقه متوسط و در نزد ملتي محكوم، محروم و تهيدست طبيعي است. چنانچه رشد و شكوفائي مبارزه دمكراسي خواهي كه امروز در فارسستان به لحاظ اقتصادي توسعه يافته و داراي طبقه متوسط گسترده مشاهده مي شود نيز قابل پيش بيني بود.

تئوري جامعه مدني: طبق اين تئوري، وجود نهادهاي مدني (ان جي او ها، اتحاديه ها، فرهنگستانها، نهادهاي حقوق بشري، ....) و شبكه هاي اجتماعي مربوطه براي دمكراتيزاسيون يك جامعه حياتي اند. اين ارگانها كه مردم را براي مشاركت در روند دمكراسي آماده مي كنند دقيقا همانهائي هستند كه از جامعه ترك و مناطق ملي ترك نشين به ويژه آزربايجان مضايقه شده اند. استعمار فرهنگي و اجتماعي آزربايجان جنوبي و تبديل ملت ترك به ملتي محكوم در ايران، به همراه تضييق خشن آزاديهاي پايه و سياستهاي امنيتي و سركوبگرانه دولت ايران در آزربايجان و ديگر مناطق ترك نشين، مجالي به رشد نهادهاي مدني و شبكه هاي لازم اجتماعي مربوطه نداده و ريشه دمكراسي در آنها را خشكانده است.

تئوري بنيادگرائي: برخي از فرهنگها نسبت به فرهنگهاي ديگر با دمكراسي ناهمخوانتر اند. قرائتهاي مشخصي از اسلام بويژه نوع بنيادگرايانه آن در اين مقوله جاي مي گيرند. سياست استعمار ديني آزربايجان و تبليغ و ترويج بنيادگرائي شيعه امامي در آزربايجان و ملت ترك پس از آغاز حاكميت ملت فارس در ايران از سوي دولتين پهلوي و جمهوري اسلامي، مستقيما باعث خشيكده شدن نهال دمكراسي در اين دو شده است.

تئوري فرهنگي: مردماني كه داراي تحصيلات بهتري هستند، به ارزشهاي ليبرال و دمكراتيك علاقه و پايبندي بيشتري نشان مي دهند. از اين منظر استعمار فرهنگي آزربايجان و رسمي نبودن زبان تركي در ايران بر عليه فرايند دمكراسي در ميان اين دو عمل كرده است. در اواخر دوره قاجاري با آنكه اكثريت مطلق توده هاي فارس و ترك هر دو بيسواد بودند، اما اكثريت مطلق نخبگان ترك داراي سواد تركي بودند. امروز اين وضعيت كاملا دگرگون شده است. در حاليكه اكثريت مطلق توده هاي فارس و همه نخبگان فارس در زبان ملي خود فارسي باسواد گشته اند، اكثريت مطلق توده هاي ترك و نخبگان ترك در زبان ملي خود تركي بيسواد شده اند. يعني توده هاي بيسواد فارس در زبان خود باسواد گشته اند اما نخبگان باسواد ترك در زبان خود بي سواد گرديده اند. در مقياس زبان تحميلي و استعماري فارسي نيز، امروز آزربايجان داراي بيشترين نرخ بيسوادي و ترك تحصيل در ميان مناطق ملي است. در اين شرايط، قابل انتظار است كه حركتهاي دمكراسي خواهي نه در آزربايجان مستعمره كه حتي از حق تحصيل به زبان خود محروم است، بلكه در فارسستان كه از نعمت تحصيل به زبان ملي خود برخوردار است ظهور نمايد.

ترس از مصادره حركت توسط جريانات مركزگرا و ترس از استحاله ملي در خلق فارس: يكي ديگر از عوامل كم اقبالي همگامي تركان با جنبشهاي دمكراسي خلق فارس بويژه در ميان نخبگان و روشنفكران ترك، ترس از استحاله ملي در خلق فارس است. در شرايطي كه مشخصه هاي هويت ملي خلق ترك به قدر كافي محكم و تثبيت نشده و از هويت ملي خلق فارس تبارز پيدا نكرده است، همگامي به دقت نظارت و مديريت نشده با هر حركت اجتماعي و سياسي منسوب به ملت فارس، منجر به كم رنگتر شدن تشخص ملي تركان ايران و استحاله ملي آنها در ملت فارس خواهد شد و بيشتر از نفع، زيان به بار خواهد آورد. همانگونه كه تاكنون نيز اينچنين عمل كرده است. در تاريخ معاصر ايران نتيجه عملي اشتراك تركان چه در مجادله عمومي دمكراسي و چه در مجادلاتي مانند مدرنيته، سوسياليسم، آنتي فاشيسم، ضد امپرياليسم و ... نه نائل شدن به دمكراسي و مدرنيته و سوسياليسم و .... بلكه تحليل و استحاله فردي و گروهي تركان در ملت فارس بوده است.

چپ روسي ضددمكراسي: يكي ديگر از عوامل موثر در ضعيف بودن گفتمان دمكراسي در ميان نخبگان آزربايجان و ايجاد زدگي در ميان خلق ترك نسبت به آن، تاثير آموزه هاي منفي انديشه چپ روسي در اين سرزمين از آغاز قرن بيستم تا آخر آن است. در اواخر قرن نوزده آزربايجان جنوبي پيشگام جذب و خودي كردن انديشه دمكراسي ليبرال و سوسيال دمكراسي اروپائي در آسياي غربي و خاورميانه بشمار مي رفت. با گسترش سوسياليسم روسي در آزربايجان كه ذاتا با دمكراسي و سوسياليسم اروپائي سر ناسازگاري داشت، اين روند متوقف گرديد و خيل عظيمي از نخبگان عملا به مبلغين و مدافعين انديشه ها و مشي هاي ضد دمكراسي – از تروريسم و جاسوسي و شخصيت پرستي و بازنويسي تاريخ گرفته تا مدافعه از ديكتاتوري و كشتارها و نسل كشيها و سياستهاي استعماري دولتها-تبديل گرديدند.

به نظر مي رسد كه در مورد آزربايجان، تركيب عوامل فوق در تضعيف گفتمان دمكراسي در اين سرزمين نقش داشته است.

س- وقتی سیر حرکت در سالهای گذشته را مرور میکنیم، مشاهده میکنیم که تاکید بر ارزشهای جهان معاصر چون دمکراسی و حقوق بشر در ادبیات حرکت کم رنگ هست و هنوز هم این المانها جایگاه برجسته ای در ادبیات حرکت ملی ندارد. چرا اين وضعيت حاكم شده است؟ نظر شما چیست ؟

كم رونقي نسبي ارزشهاي جهاني معاصر در گفتمان تئوريك حركت ملي تثبيتي صحيح است. در اينجا يادآوري چند نكته مفيد خواهد بود. نخست آنكه گستردگي گفتمان دمكراسي و حقوق بشر و .... با بلوغ و تجربه آموزي سياسي يك حركت ملي در ارتباط است. عمر فاز جديد حركت ملي ترك در ايران و آزربايجان كمتر از دو دهه است و بسياري از كمبودها و نقائص آن محصول همين عدم بلوغ طبيعي و نداشتن تجربه سياسي است. همچنين گفتمان غالب يك حركت با مقطعي كه حركت در آن قرار دارد متناسب است. هنوز محور اصلي حركت ملي را روند ملت سازي و ملت شوندگي تشكيل مي دهد. با نزديك شدن بعد ملت شوندگي به پايان خود و به موازات پيشروي در روند سياسي شدن، گفتمان موجود دمكراسي و حقوق بشر در حركت ملي نيز تعميق و حتي گفتمانهاي جديدي مطرح خواهند شد. دليل ديگر كم رنگ بودن گفتمان دمكراسي در حركت ملي، ناآگاهي بسياري از فعالان سياسي از فوائد دمكراسي در روند ملت شوندگي و نيز امر تعيين سرنوشت و از جمله در جذب حمايت بين المللي از آن است. ديگر آنكه حركت ملي ترك و آزربايجان جنوبي در ايران، خاورميانه و جهان اسلام يعني واحدهائي كه به لحاظ ارزش بودن دمكراسي و دمكراتيزاسيون در ذيل ليست جهاني قرار دارند واقع شده اند. انتظار ظهور حركت و جامعه اي همپاي سوئيس و يا سوئد در همچو باتلاقي چندان معقول نيست.

به هنگام صحبت از يك حركت ملي، ما در اينجا از يك جنبش اجتماعي ويژه اي سخن مي گوئيم كه مانند هر جنبش اجتماعي ديگر داراي حيطه و اولويتها و ترجيحهاي خاص خود است. نبايد انتظار داشت تاكيد بر دمكراسي و جايگاه آن در حركت ملي عينا مشابه تاكيد بر آن و جايگاه وي در يك حركت دمكراسي باشد. در حال حاضر مبارزه اصلي ما به عنوان يك ملت تحت استعمار و بدون دولت، مبارزه استقلال ملي است. پس از تشكيل دولت ملي در تركيب ايران و يا خارج آن، بسيار طبيعي است كه مجادله دمكراسي و روند توسعه و ... به مبارزه اصلي و گفتمان اساسي ملت ترك و خلق آزربايجان تبديل شوند. همانگونه كه امروز بين مجادله دمكراسي هم از نظر جايگاه آن و هم از نظر مفهوم و مصاديق آن بين دولت اسرائيل-ملت حاكم يهودي و ملت محكوم فلسطين تفاوتهاي اساسي وجود دارد. همين مطلب در مورد خلق كرد نيز مي تواند مطرح شود. به عنوان نمونه در عراق و تركيه مبارزه دمكراسي دولتين و ملل حاكم عرب و ترك اين دو كشور، با مبارزه دمكراسي حركت ملي كرد كه داراي اولويتهاي خاص خود است تفاوت ماهوي دارد.

عامل ديگر در كم رنگ بودن گفتمان تئوريك دمكراسي در حركت ملي ترك، خواستگاه و ترجيحهاي سياسي شماري از نخبگان اين حركت است. بخشي از اين نخبگان داراي سابقه فعاليت در سازمانهاي چپ فارس موسوم به سراسري اند. پيوستن اين دسته به حركت ملي ترك هرچند عموما به تقويت آن منجر شده، عواقب منفي اي را نيز داشته است. يكي از عواقب منفي، ادخال و وارد نمودن درك نادرست چپ فارس از دمكراسي و ادبيات و رفتارهاي غيردمكراتيك مرسوم در جامعه سياسي فارس به درون حركت ملي ترك است. بسياري از اين افراد كه در حرف خود را دمكرات و مشي خود را دمكراتيك مي دانند، در عمل كوچكترين تقيد و وابستگي به دمكراسي و رفتارهاي دمكراتيك ندارند. بخشي از كساني نيز كه از جريانات اسلامي فارس به حركت پيوسته اند داراي همين خصلت مي باشند. عده اي از رهبران پوپوليست و فرصت طلب نيز موجودند كه بسط و نهادينه شدن گفتمان دمكراسي و روابط دمكراتيك را به ضرر اقتدار خود مي بينند و منفعتي در آن ندارند.

و در نهايت جا دارد تاكيد شود كه حركت ملي ترك معاصر يعني روند ملت شوندگي خلق ترك، مبارزه براي احقاق حق تعيين سرنوشت براي پايان دادن به وضعيت مستعمرگي آزربايجان و مجادله با فاناتيسم شيعي عملا در جهت معكوس نمودن همه روندهاي منفي فوق و در نتيجه در راستاي تقويت دمكراسي در آزربايجان عمل مي كند. به عبارت ديگر امروز پرچم دمكراسي خواهي واقعي در آزربايجان، در دست حركت ملي ترك است.

س- دشمنان و مخالفان حرکت ملی – دمکراتیک آذربایجان که - البته خاستگاه بخشی از آنها ناسیونالیسم فارسی و فاشیسم پان ایرانیستی است - حرکت آذربایجان را به فاشیسم و گرایشهای آنتی دمکراتیک متهم می کنند، توضیح شما در این مورد چیست؟

بخشي از اين تهمتها را مي بايست به عنوان جنگ رواني بر عليه حركت ملي ترك در ايران قبول نمود. دولتها و ملل حاكم در كشورهاي آسيا و آفريقا هرگز به سادگي تسليم به خواستهاي ملل محكوم و سرزمينهاي مستعمره شده و جنبشهاي ملي آنها نگرديده اند. دشمنان حركت ملي ترك در ايران و در راس آنها دولت ايران و نخبگان برتري طلب ملت حاكم فارس نيز بسيار طبيعي است كه به روشهائي براي مقابله با حركت ملي ترك در ايران و آزربايجان جنوبي- از جمله جنگ رواني- دست زنند. با اينهمه برخي از اين تهمتها بر واقعيتها و ضعفهاي واقعي حركت بنا شده اند و از اينرو مي بايست آنها را جدي گرفت. زيرا براي مقابله با اين تبليغات و در صورت وجود، رفع ضعفها شناسائي درست و به هنگام آنها ضروري است.

براي روشن شدن جايگاه ارزشهاي جهان معاصر مانند دمكراسي و رفتارهاي دمكراتيك و تاكيد ويا عدم تاكيد بر آنها در حركت ملي يكي از مسائلي كه مي بايد به آن دقت كرد مساله "ويترين دمكراسي" است. يعني ويتريني كه دست آوردها و خصلتهاي دمكراتيك يك حركت ملي در آن به عرضه گذاشته مي شود و يا تبليغ مي گردد. اين ويترين متشكل از طيف روشنفكران و متفكرين و ادبا و هنرمندان يك ملت محكوم است. مثلا ويترين خلق كرد يعني روشنفكران و متفكرين و ادبا و هنرمندان كرد، دست آوردها و خصلتهاي دمكراتيك حركت ملي كرد در خاورميانه را با موفقيت تمام در معرض جهانيان قرار مي دهد و در مواردي حتي به بزرگنمائي در باره آنها و يا عرضه چيزي كه وجود ندارد دست مي زند. اما حركت ملي ترك از ويترين روشنفكران خود محروم است. اين بدان معني نيست كه خلق ترك داراي روشنفكر و متفكر و اديب و هنرمند و ... نيست. بلكه بدين معني است كه بسياري از روشنفكران ترك در ايران ويترين ملت خود و ويترين حركت ملي ترك نيستند و در عوض به عنوان ويترين ملت ايران (نام ديگر ملت فارس) و جنبش دمكراسي سراسري (نام ديگر حركت ملي خلق فارس) عمل مي كنند. نگاهي به وضعيت روشنفكران و هنرمندان ترك از قبيل شيرين عبادي، تهمينه ميلاني، گوگوش، جعفر پناهي، رضا دقتي، بهروز وثوقي، داريوش اقبالي، فخرالديني .... از اين منظر بسيار عبرت آموز است. اين نخبگان ترك و آزربايجاني كه به روشهاي گوناگون به حمايت از جنبش سبز خلق فارس بپا خاستند كوچكترين رغبتي به حمايت از قيام ضدنژادپرستي هاراي هاراي من توركه م ملت خود نشان ندادند. به عبارت ديگر بخشي از مساله، بيش از آنكه عدم دمكراتيزاسيون ملت ترك و يا كم رنگ بودن گفتمان دمكراسي در حركت ملي بوده باشد، نبود بلندگوئي براي تبليغ وجوه و رفتارهاي دمكراتيك واقعا موجود آنها است.

همچنين مفيد است جايگاه ارزشهائي مانند دمكراسي و حقوق بشر در حركت ملي ترك را در مقايسه با جنبشهاي ملي مشابه نيز تدقيق كرد. دمكراسي و روشهاي دمكراتيك در بسياري از جنبشهاي ملي منطقه از جايگاهي مهم برخوردار نيست. حركت كرد در منطقه در مقياس بسيار وسيعي از روشهاي غيردمكراتيك و خشونت (مبارزه مسلحانه، ترور، ارعاب و تضييق حقوق اقليتهاي ائتنيكي همجوار) استفاده مي كند، به ترافيك انسان و تجارت مواد مخدر آلوده شده است، بي درنگ به همكاري با دولتهاي خارجي، از دسپوتترين دولتهاي خاورميانه گرفته تا نيروهاي اشغال نظامي آمريكا بر ميخيزد، روابط و رقابتهاي طائفه اي علاوه بر توده كرد، در ميان سران جنبش ملي كرد نيز حاكم است، قتلهاي ناموسي در جوامع كرد و تمايلات بنيادگرايانه كه منجر به ايجاد چندين سازمان بنيادگراي اسلامي كردي شده است حقايقي معلوم اند. جنبش ملي بلوچستان، جنبش ملي خلق چچن، جنبش خلق فلسطين به شدت با خشونت، ترور و بنيادگرائي اسلامي و نيز جنبش ملي ارمني با نسل كشي، اشغال، نژادپرستي و بنيادگرائي مسيحي در هم آميخته شده اند. در گفتمان ناسيوناليسم ملت حاكم يعني در ناسيوناليسم فارسي، دمكراسي محلي از اعراب ندارد و نژادپرستي آريائي و ديگر ستيزي (ترك ستيزي-عرب ستيزي) از اركان آن مي باشد. با اين وصف خلق ترك و جنبش ملي ترك در واقع تنها حركت ملي منطقه و ايران است كه علي رغم برجسته نبودن مباحثات تئوريك مربوط به دمكراسي و حقوق بشر در ميان نخبگان آن، عملا پايبند به دمكراسي و روشهاي دمكراتيك مي باشد. در اين حركت نه رفتارها و متدهاي خشونت آميز، مبارزه مسلحانه، ترور و ... نه ترافيك انسان، تجارت مواد مخدر، همكاري با نظامهاي دسپوت منطقه، بنيادگرائي اسلامي و ... محلي از اعراب ندارند.

س-آيا در حركت ملي گرايشات افراطي و احيانا انديشه هاي سياسي غيردمكراتيك جايي دارند؟

در صد سال اخير از ميان ملت ترك و سرزمين آزربايجان نيز هزاران شخصيت مستبد، نژادپرست، فاشيست، افراطگرا، خشونت طلب، بنيادگرا و ... ظهور كرده اند. كافي است نامهاي آخوندزاده و كسروي و اراني تا تيمورتاش و خلخالي و ده نمكي و مشگيني را بياد آورد. اما به سبب بيگانگي و دوري خلق ترك از اين گونه گرايشات و انديشه ها، جامعه ترك، سياست آزربايجان و حركت ملي ترك نوعا زمين منبتي براي تشكل آنها -به جز گرايشات استالينيستي- نبوده است. به طور اصولي افراد ترك داراي اينگونه گرايشات و انديشه ها، صرفا توانسته اند در جامعه فارس و سياست فارسستان مجال رشد و تشكل پيدا كنند. ناسيوناليستهاي افراطي و نژادپرستان ترك و آزربايجاني نيز تاكنون و علي القاعده پيروان ناسيوناليسم فارس و نژادپرستي آريائي بوده اند و نه ناسيوناليسم ترك و نژادپرستي تركي. اما با رشد حركتهاي مليگرايانه در جهان و خودآگاهي ملي توده ترك در ايران وضعيت فوق به آرامي در حال تغيير است.

حركت ملي ترك، يك حزب سياسي نيست، يك جنبش توده اي و مفهومي فوق ايدئولوژي است، حركت جمعي انسانهاي تركي است كه بر هويت ائتنيكي خود و حقوق ملي شان آگاه گشته و براي حفظ و تحقق آنها به حركت در آمده اند. هر كس كه قائل به وجود ملتي بنام ترك و حقوق ملي وي بوده و براي تحقق آنها در سطوح مختلف و به هر درجه اي تلاش مي كند، با هر گرايش و ايدئولوژي مي تواند به اين حركت ملحق شود و در عمل نيز در حال ملحق شدن است. براي اولين بار در تاريخ معاصر ايران، جنبش هويت خواهي تركي و شعور ملي ترك در ميان بعضي لايه هاي اجتماعي بويژه در ميان روشنفكران، جوانان، زنان، روحانيون، مذهبيون، طبقات به لحاظ اقتصادي بالا، متوسط و پائيني شهري و روستائي، مقامات دولتي و بروكراتهاي ترك، به همراه جمعيتهاي طائفه اي ترك پديدار شده و با سرعت در حال گسترش و تعميق به ميان بخشهاي ديگر است، پديده اي كه در يك صد ساله اخير، مانند خود يك حركت ملي-ائتنيكي ترك- هرگز ديده نشده بود. با پيشرفت حركت ملي ترك و تعميق آن، به تعداد كساني از افراد سابقا منتسب به جريانات ايران مركز كه به حركت ملحق مي شوند افزوده مي شود. اين افراد ايران مركز سابق، نوعا از جريانات فارس چپ، مجاهد و يا اسلامگرايند. برخي از اين افراد نيز از روحانيون (خادمان ديني) و كساني هستند كه در نهادهاي گوناگون جمهوري اسلامي فعاليت داشته و دارند. اكبر اعلمي يكي از آخرين نمونه هاست. با اين وصف در حركت ملي، پس از اين حضور كساني كه به ديكتاتوري كارگري ويا دولت ديني معتقد باشند، به همان اندازه ممكن و طبيعي است كه وجود كساني كه به دولتي لائيك و يا دمكراسي ليبرال.

من شخصا به لزوم جاي گرفتن سه جريان مليتگرا، اسلامگرا و چپ در حركت ملي ترك اعتقاد دارم. حضور اين گرايشات نشان از توده اي شدن حركت ملي و در آغوش كشيدن تمام گرايشات سياسي و ايدئولوژيهاي موجود در جامعه ترك در بطن خود دارد. علاوه بر آن جاي داشتن قرائت افراطي از سه جريان فوق يعني گرايشات پان توركيستي، بنيادگرايان اسلامي و كمونيستهاي معتقد به ديكتاتوري طبقه كارگر در حركت ملي را نيز طبيعي قلمداد مي كنم. پيوستن اين جريانات افراطي به حركت ملي كه در ذات خود حركتي سياسي است، مي تواند به دوري آنها از خشونت و ممانعت از ميليتانيزه شدنشان كمك كند. اين نيز به همراه نيرومند شدن پايگاه توده اي و قدرت تمثيل حركت ملي، به طور پارادوكسال منجر به دمكراتيك شدن هر چه بيشتر آن مي شود. تنها شرطي كه مي بايست در اينجا مطرح شود، پايبندي عملي گرايشات فوق به قواعد دمكراسي و فعاليت سياسي بدور از خشونت است.

س- ادبيات ناسيوناليسم افراطي بعضا به حركت چهره اي ترسناك مي هد و در اكثر موارد اين ادبيات ناسيوناليستي است كه آن را تمثيل مي كند. شما در اين باره چه فكر مي كنيد؟

به جريانات مليگراي ترك كه اكنون گرايش غالب حركت ملي ترك را تشكيل مي دهند مي بايست توجه ويژه اي معطوف كرد. امروز در حركت ملي ترك، افراد و جرياناتي با تمايلات آشكار ناسيوناليستي ترك وجود دارند. در واقع وجود حركت ملي ترك براي نخستين بار در تاريخ ايران، به سبب ظهور اين اشخاص و جريانات است. وجود اين جريانات از اين رو نه تنها مثبت، بلكه ضروري است. زيرا هيچ حركت ملي-ائتنيكي بدون وجود شخصيتها و جريانات مليگرا قابل تصور نيست. اما خط فاصل بين مليتگرائي و نژادپرستي و حتي فاشيسم، بسيار نازك است. فاكتورهائي كه هويت ملي را بوجود مي آورند و بدان معني و ارزش مي دهند، همانهائي هستند كه بحرانهاي ائتنيك و ناسيوناليسم افراطي را نيز بوجود مي آورند. اين فاكتورها صرفا در صورت وجود نهادهاي اجتماعي لازم مي توانند خصلت دمكراتيك كسب كرده و به روند دمكراتيزاسيون ختم شوند. براي آنكه حركت ملي ترك تبديل به حركت ملي دموكراتيك ترك شود، ضروري است كه نيروهاي مليگرا بين انديشه هاي خود و نژادپرستي خطي صريح و واضح رسم كنند. هرچند تاكنون در آزربايجان تشكيلات مطرح با عقايد افراطي فاشيستي و نژادپرستي موجود نبوده است، اما افراد بسياري از تركان با تمايلات فاشيستي فارسي و نژادپرستي آريائي وجود داشته و دارند، حتي از پيشگامان اين انديشه ها و جريانات بوده اند. يعني عملا پتانسيل ظهور همچو تشكيلاتي اما اينبار با هويت تركي در آزربايجان وجود دارد. بويژه آنكه اكنون در ميان توده هاي ترك، تمايلات مليگرايانه به سرعت در حال گسترش است.

در ظهور ناسيوناليسم افراطي ترك در ايران عامل خارجي نيز موثر است. نخستين اينها شدت و طولاني شدن سياستهاي انكار و امحاء دولت ايران و مناسبت منفي ملت فارس نسبت به ملت ترك و هويت ملي وي است. گرايشات ناسيوناليستي تركي افراطي به درجه معيني واكنشي نسبت به اين سياستها و مناسبت است و با تخفيف و از ميان رفتنشان، احتمال تقليل آنها نيز وجود دارد. اما در صورت ادامه سياستهاي انكار و امحاء بر عليه ملت ترك در ايران، احتمال تشديد تمايلات افراطي ناسيوناليسم تركي نيز جدي است. چنانچه سياستهاي افراطي و نابخردانه اسرائيل، نقشي اساسي در گسترش بنيادگرائي اسلامي و اسلام سياسي در ميان ملت فسلطين و حتي جهان اسلام داشته است.

عامل خارجي دوم تاثيرپذيري از جريانات مليگراي افراطي تركيه است. در اينجا مي بايست به تفاوت ملي گرائي تركي موجود در آزربايجان جنوبي و ديگر مناطق ملي ترك نشين ايران، با ملي گرائي تركي در تركيه اشاره كنم. ملي گرائي تركي در تركيه از نوع ناسيوناليسم ملت حاكم، بنابراين عموما محافظه كار و مدافع ساختار مي باشد. اما ملي گرائي تركي در ايران از نوع ناسيوناليسم ملت محكوم، بنابراين عموما راديكال و ساختارشكن است. علاوه بر آن، گرايشاتي از ناسيوناليسم تركي در تركيه پس از جنگ جهاني دوم خصلتي به شدت ضد كمونيست و فاشيستي و گرايشات ديگري در دهه هاي اخير تمايلات بنيادگرايانه اسلامي داشته اند. برخي از اين گروهها و افراد منتسب به آنها در خشونتهاي سياسي، ترور، قاچاق و تجارت انسان و مواد مخدر و پول شوئي و غيره نيز درگير بوده اند. اما مليگرائي ترك در آزربايجان جنوبي و ايران از ريشه داراي ماهيت و خصلتهاي متفاوت و در راس آنها لائيك و دمكراتيك بودن است. همچنين فاز سوم پان توركيسم در تركيه و رويكرد آنها به جهان تورك، عموما داراي خصلت نژادپرستانه بوده است. اما رويكرد حركت ملي به جهان تورك از سنخ ديگري است. جهان تورك يكي از منابع الهام اين حركت در مفاهيم پايه اي مانند هويت ملي تركي، قرائت تركي از اسلام، تاسيس دولت ملي، لائيسيسم، دمكراسي و مدرنيته، انتگراسيون با انديشه سياسي و فرهنگ معاصر اروپائي و جهاني، برابري حقوق زنان و مردان، لغو مجازاتهاي غيرانساني از جمله اعدام و مبارزه مدني مسالمت آميز و دوري از خشونت است. كشف و تاكيد بر علائق مشترك فرهنگي و بلوغ سياسي نزديك شدن به جهان تورك و مخصوصا دو همسايه شمال غربي، تركيه و آزربايجان، بدون غلطيدن در دام فانتزي پان توركيسم تاكنون از نقاط قوت حركت ملي ترك بوده است و براي حفظ آن مي بايد تلاش نمود. در ايجاد تصويري وهيم از ناسيوناليسم تركي موجود در آزربايجان و ايران، كاربرد برخي از سمبلهاي جريانات مليگراي افراطي تركيه مانند علامت بوزقورد و گفتمانهاي آنها، از جمله يك ملت شمردن تركان آزربايجان-ايران با ديگر ملل تورك (توركيك) مانند قزاقها و ازبكها و تركمنها و همچنين كاربرد برخي از شعارهاي نادرست كه به سادگي مي توانند به شكل تبليغ نفرت قومي تعبير شوند نيز موثر بوده است. البته افراد و جريانهائي را كه آگاهانه و بر اساس مشي و باورهاي سياسي خود اين گفتمانها، سمبلها و شعارها را بكار مي برند نمي توان از استعمال آنها منع كرد. اما كساني كه حقيقتا با نگرشها و گفتمانهاي گروههاي مليتگراي افراطي تركيه هم انديشي و همخواني ندارند، شايد بهتر باشد به جستجوي سمبلها و شعارهاي متناسب با ديدگاههاي واقعي خود مبادرت كنند.

Labels:


Read more- Ardı- بقيه- آردي