Wednesday, September 12, 2007



هويت طلبي و برابري خواهي: مبارزه اى عليه نژادپرستى٬ نئوفاشيسم و نئوكولونياليسم
-------------------------------------------------------------------------------
محمدرضا گرديزي
-------------------------------------------------------------------------------
در عرصه مساله ملي ما در ايران شاهد هيچگونه دمكراتيزاسيون و عادي شدن نيستيم. وضعيت ملل ساكن در ايران هر دهه كه مي گذرد بدتر از گذشته مي شود. در حاليكه در عرصه ملي در كشورهاي همسايه افغانستان، عراق و تركيه بسيار چيزها و با سرعت زياد در جهت مثبت در حال عوض شدن است، در ايران هيچ چيز مثبتي رخ نمي دهد و حوادث چندان اميدي به آينده ايجاد نمي كنند. در اين كشور از وجود روند دمكراتيزاسيون و نرمال شدن موضع دولت و جامعه فارس نسبت به ملل غيرفارس نمي توان صحبت كرد. دولت هيچ گامي هر چند كوچك براي نرمال كردن اوضاع بر نمي دارد، مي بايست اين واقعيت را ديد. موضعيگريهاي دشمنانه و رفتار استعمارگرانه دولت جمهوري اسلامي ايران در رابطه با ملل غيرفارس ايران و مناطق ملي و در راس آنها ملت ترك و مملكت آزربايجان، ايران را به سرعت تبديل به عضوي از نظامهاي تاريك و بشدت عقب مانده و ضدانساني جهان مي سازد. ايران در مسيري بسيار نادرست –كه با گذشت زمان برگشت از آن سختتر و ناممكنتر ميشود- گام بر ميدارد. اين مسير كاملا در خلاف مسير متمدن شدن و دمكراتيزاسيون و در تخالف با روند نوزائي و تجدد جامعه ايران است. اين مسير نادرست مساله ترك و مساله ملي در ايران را كم كم به صورت غيرقابل حل در داخل چهارچوبهاي فعلي درمي آورد، با غيرقابل حل شدن مساله ملي و مساله ترك در ايران نيز، موقعيت ايران و امكان حيات آن به شكل يك واحد سياسي يكپارچه ضعيفتر مي شود و آرايش چهارچوبهاي جديد به ضرورتي اجتناب ناپذير و وظيفه اي تاريخي مبدل مي گردد.

مساله محورى از ديدگاه ملتهاى ساكن در كشور كثيرالمله مثل ايران٬ حقوق فردى شهروندى مانند حق تعليم و تعلم به زبان مادرى و حقوق گروهى ملى مانند حق تعيين سرنوشت و از جمله تشكيل دولتهاى ملى و رسمى شدن زبان ملى شان است. ميتوان از همه اينها يك كاسه بنام حقوق بشر و دمكراسى خواهى ياد كرد. اما از ديدگاه دولت ايران و گروه قومى مسلط فارس در ايران (منظور نخبگان سياسى و فرهنگى و .... شان)‌ مساله ملى٬ مساله اى نژادى (نژاد آريا و نژاد ايرانى و عدم اختلاط با نژادهاي عرب و ترك)، مساله اى حماسى-تاريخى (شكست از اعراب و تركان، حاكميت سياسى چهارصد ساله اعراب و هزار ساله تركان)، مساله اي ديني-مذهبي (قبول دين اسلام به جبر اعراب و مذهب شيعي به جبر تركان) و منافع سياسى (استثمار و استيلاى منابع طبيعى و ثروت نفتى عربستان ايران٬ حاكميت بر جزاير سه گانه خليج عربى، تسلط بر منابع روآبي و زيرآبي درياي خزر متعلق به جمهوري آزربايجان و ...) است. از همين روست كه براي دولت ايران و قوميتگرايان فارس، پاكسازي ايران و هويت ايراني از هرگونه عنصر و اثر ملي و هويتي ترك و عرب تنها روش حل مساله ملي و ايضا ترك ستيزي و عرب ستيزي عنصر مركزي در تعريف هويت ملي فارسي-ايراني است.

مبارزه براي پايان دادن به محروميت ملتهاى ساكن در ايران از حقوق مليشان، از جمله رسمى شدن زبانهايشان و خواستشان براى تشكيل دولت ملى خودشان، از مبارزه صرف براى حقوق بشر و دمكراسى هم بسيار فراتر رفته و به مبارزه اى عليه نژادپرستى٬ نئوفاشيسم و نئوكولونياليسم دولتي تبديل شده است. بنابراين مساله طلب رسمى شدن زبانهاى ملى در ايران و تشكيل دولتهاى ملى اقلا در قالب فدراليسم را ميبايست علاوه بر دمكراسى خواهى و حقوق بشر در چهارچوب گسترده تر مبارزه عليه نژادپرستى٬ نئوفاشيسم و نئوكولونياليسم دولت قوميتگراى فارس و نخبگان و تشكلهاى فرهنگى و سياسى منسوب به اين قوميت مسلط در ايران ديد و ارزيابى كرد.

مسير نادرست قوم و روشنفكران فارس

در ايران همه گروههاي ملي ايران، روشنفكران و تشكيلات سياسيشان مدافع و خواستار حقوق ملي خود در قالب مطالبات مدني، مدرن و دمكراتيك اند. تنها گروه قومي كه اكثر روشنفكران و سازمانهاي سياسي اش هميشه مخالف اين خواستهاي عاقلانه، مدني، مسالمت آميز و دمكراتيك بوده است خلق فارس ميباشد. ايران در چشم قوميتگرايان فارس داخل و خارج دولت، هميشه سرزميني آريائي است و خواهد ماند. آنها هرگز سهيم شدن تركان در اين ايران آريائي را نتوانسته اند هضم كنند. از اينروست كه حتي در نزد دمكراتترين فارسها، حل مساله ملي در ايران عبارت است از شناختن تركان ايران به عنوان اقليتي قومي در ايران تحت كنترل و حاكميت زبان، فرهنگ، هويت و قوم فارس. اين وضعيت در يك صد سال گذشته هرگز عوض نشده است، امروز نيز وضعيت همان است. از اين روست كه نخبگان فارس شامل رهبران جمهوري اسلامي، مفاهيمي مانند تكثر، پلوراليسم، چندگانگي، تجدد و مدرنتيه، حقوق بشر و .... را بويژه در عرصه گروههاي ملي، ملتها و اقليتهاي ملي نمي پسندند.

سيري در نوشته هاي روشنفكران، فرهنگيان و قلم بدستان فارس نشان مي دهد كه قاطبه توده فارس نيز مانند دولت جمهوري اسلامي و روشنفكران فارس، مخالف سهيم كردن تركان در قدرت و سهم دادن به آنها در تعريف هويت، زبان و فرهنگ ايرانند. زيرا تكثر و حقوق بشر در ايران يعني دولتي جديد، يعني دولتي كه تركان همراه و برابر با فارسها از عناصر تشكيل دهنده و موسس اصلي آنند، يعني دولتي شدن زبان تركي، يعني سهيم شدن تركان و فارسها با سهمهائي برابر از اين دولت و اقتدار جديد، يعني دارا شدن حق راي و اعتراض و وتوي تركان ..... دولت ايران و نخبگان فارس اينها را نمي خواهند. آنها مي خواهند ملت ترك در ايران را ابتدائا تبديل به اقليتي قومي در اين كشور بكنند و سپس بالكل در جامعه فارس مستحيل نمايند. اين است مانع عمده حل مساله ملي در يك سد سال اخير در ايران. خلق فارس تا زماني كه اين بيفرهنگي سياسي و ذهنيت نژادپرستانه را از خود و روشنفكران و تشكيلات سياسي فارسستان پاك نكرده است مانع اصلي در راه ايجاد ايراني دمكراتيك، متمدن و بافرهنگ باقي خواهد ماند. تبليغ و آموختن اين آرمانهاي مدني، مدرن و فرهنگ دمكراتيك به خلق فارس و گسترش آنها در مملكت فارسستان البته كه در ميان وظايف خلقهاي غيرفارس ايران و مخصوصا تركها نيز ميباشد. اما ما تركان در اين مورد كوتاهي كرده ايم. ما نتوانسته ايم موضع ضدانساني و انعطاف ناپذير دولت فارسگرا و نخبگان فارس را به اندازه كافي درك كرده و آنرا به نحو شايسته اي افشاء و به مردمان ايران و جهانيان تشهير كنيم. زيرا كه براي انجام اين امر، جسارت سياسي و اراده لازم را نداشته ايم. ما تركان نتوانسته ايم مادا و معنا خود را براي رهائي خود و آزربايجان از قيد و انقياد قوم و زبان و فرهنگ فارسي و استعمار فارسستان آماده سازيم.

سياست تضييق و سركوب نادرست است

در رابطه با زبان تركي در قوانين، بخشنامه ها و در كاركرد مقامات محلي صدها و هزاران ممنوعيت آگاهانه و عامدي پخش شده در همه جا وجود دارند. براي رها كردن زبان و فرهنگ تركي از سياسي شدن، مي بايست به ممنوعيتهاي دولتي و رسمي اعمال شونده بر اين زبان در ايران پايان داد. آينده مردم ايران و ايران با چنين ممنوعيتهاي بي معني و احمقانه نمي بايست متلاشي شود. يكي ديگر از راههاي جلوگيري از سياسي شدن بيش از حد مساله گروههاي ملي در كشورها و جوامع دمكراتيكي كه حقوق گروههاي ملي را تضمين نموده اند، بحث و گفتگوي آزادانه اين مسائل نه تنها از سوي سياستمداران قوميتگراي افراطي، بلكه از طرف متخصصان عرصه هائي مانند حقوق، سوسيولوژي، زبانشناسي و ... است. اين مدلي است كه در ايران نيز بايد تحقق يابد و تعقيب شود. برخورداري ملل ايران از آزاديهاي حقه خودشان، اميد به آينده آنها و اعتماد به نفس مردم ايران را افزايش خواهند داد. گسترش دائره حقوق ملل و اقليتهاي ملي ساكن در ايران، ضرورت گذار ايران به نظامي دمكراتيك و لازمه دمكراسي نيز است. در دمكراسيها نه تنها ديدگاههاي سياسي شهروندان، بلكه هويتهاي گروههاي ملي، زباني، فرهنگي و ديني و اعتقادي و .... نيز مي بايست در چهارچوب ديالوق و گفتماني متقابل در عرصه هاي عمومي امكان تمثيل و انعكاس برابر و متساوي داشته باشند. محدود كردن و يا تضييق اين حق تمثيل، وصف دمكراتيك بودن نظام را به همان اندازه كاهش مي دهد.

با اعاده حقوق ملي معوقه ملل غيرفارس مسلمان در ايران و ايجاد و تضمين برابري مطلق آنها با فارسها، غناي فرهنگي ايران و حقوق معوقه اين ملل تضمين خواهند شد. اگر دولت جمهوري اسلامي ايران بتواند به نداي عقل سليم پاسخ دهد و در كوتاه مدت به اجراي بندهائي ناقص از همان قانون اساسي خود مانند تعليم و تعلم به زبانهاي مادري - كه گشايشي كوچك در مساله ملي در ايران اند اما دولت خود آنرا اجرا نمي كند- اقدام نمايد، روشن خواهد شد كه بسياري از نگرانيهاي قوميتگرايان افراطي فارس و سران جمهوري اسلامي در اينباره بي اساس است. البته با درنظر گرفتن موضع بسيار سرسختانه و دشمنانه مقامات رسمي و دولت جمهوري اسلامي ايران عليه زبان، فرهنگ و هويت ملل مسلمان غيرفارس ساكن در ايران و بويژه دشمني و كينه تاريخي نخبگان فارس با زبان، فرهنگ و هويت تركي، نمي توان انتظار بهبودي يك شبه در مساله ملي و وضعيت ملل غيرفارس در ايران را داشت. اما از طرف ديگر انتظار به برداشتن گامهائي هر چند كوتاه، اما پيوسته و آزادي گسترانه از طرف دولت و مقامات رسمي مديريت مساله ملي با ذهنيتي آزاديخواهانه، حق همه شهروندان و ملل ساكن در ايران است.

Labels:


Read more- Ardı- بقيه- آردي

Saturday, September 8, 2007



گامی به سوی آزادی
-------------------------------------------------------------------------------
نویسنده: صالح کامرانی
-------------------------------------------------------------------------------
امروزه حقوق بشر حداقل در عرصه اندیشه و خصوصاً عرصه روابط بین الملل به صورت گفتان مسلط مطرح گردیده و دیکتاتورترین حکومت هم جرات مخالفت علنی با آن را ندارد. و کسی و هیچ حکومتی حداقل در حد گفتار به نقض آن افتخار نمی کنند بگذریم از اینکه هنوز هم حقوق بطور کلی و حقوق بشر به طور اخص نتوانسته خود را از تسلط قدرت و سیاست نجات بدهد این وضعیت در کشورهای جهان سومی وضعیت پیچیده و بغرنجی را به خود گرفته است ، حقوق بشر هر چند به طور نسبی از زمان تصویب اعلامیه جهانی حقوق بشر با لحاظ فراز و نشیب های مختلفی که طی کرده توانسته خود را به پارادایم مسلط شدن نزدیک کند ولی همچنان در عرصه های مختلف مدنی ، سیاسی، اجتماعی، محیط زیست، صلح و اقتصاد می لنگد.

در کشوری که ما زندگی می کنیم حقوق بشر مدعیان متنوعی را به منصه ظهور رسانده و هر کس و جریان و منجمله ای از ظن خود با این مساله مهم و جهانی برخورد می کند. حکومت با اعتقاد به نسبی بودن حقوق بشر در حوزه نظری و عملکردهای ملموس خود این پاردایم جهانی را در داخل با چالش عمده مواجه نموده است در مقابل ما با طیف متنوعی از مدعیان حقوق بشر مواجه هستیم که هر چند ادعای اعتقاد به جهانی بودن این مساله دارند ولی در عمل و اندیشه ابرازی خود به جهت رنج بردن از ضعف تفکر سانتراستی غیر مستقیم به همان راهی کشیده شده اند که معتقدین نسبیت حقوق بشر به آن رسیده اند و این مساله ادعای آنها را با چالش عمده ای مواجه کرده و عملاً نوعی اعتماد به جهانی بودن این پارادایم را دامن می زند . با لحاظ مقدمه نسبتاً طولانی فوق به بررسی وضعیت حقوق بشر در آذربایجان می پردازیم.

بررسی ماهیت جنبش ملی مدنی آذربایجان

جهت ورود به این بحث ناگزیر از بسط مساله و اشاره کلی به حرکت ملی آذربایجان هستم در علم حقوق خصوصاً حقوق اساسی و حقوق مدنی یکی از روشهای تحلیل تاسیسات و نهادهای حقوقی بررسی ماهیت حقوقی آن مساله میباشد در اینجا هم به جهت ارتباط موضوع با حقوق بشر از آنروش تحلیلی بهره می برم. اولین بار از این روش در دفاع از هفته نامه شمس تبریز استفاده کردم هر چند در عرصه دفاع این روش هیچ ثمری به جهت عدم اعتقاد طرف مقابل به موضوع نبخشید ولی به نظرم تاثیر خوبی در دیدگاه و نحوه نگرش فعالین حرکت به پدیده های حقوقی حرکت گذاشت.

پیش زمینه عینی و ذهنی جنبش ملی آذربایجان جنوبی

بعد از اتمام جنگ سرد و افول ستاره ایدئولوژی چپ در عرصه جهانی و به تبع آن سقوط و فروپاشی شوروی که خود معلول تغییرات بنیادین در عرصه اندیشه و فکر و نظامهای فکری و فلسفی دوره مدرنیزم بود زمینه ظهور و حضور حواشی رانده شده به متن جامعه جهانی فراهم شد. به عبارت دیگر با افلاس نظام فکری تمرکز گرا و تمامیت خواه و یکسان ساز جهان وارد دوره پلورالیزم و تکثیر گرایی در حوزه های مختلف فکری ، فلسفی و هنری و سیاسی و... گردید. این تغییرات بنیادین بصورت عینی خودش را در عرصه تکنولوژی و ارتباطات و نظام های فکری و سیاسی نشان داد که یکی از نتایج آن ظهور جریانهای مختلف هویت گرا در منطقه خاورمیانه و مهمترین آن جنبش ملی مدنی آذربایجان بود البته نتایج این تحول و انقلاب مهم را در عرصه روابط بین الملل هم بالعین می بیند که در حال بنای نظم نوین جهانی است . جهانی که در حال تکوین بوده و به استقرار معینی نرسیده است، در نتیجه این تغییرات ما شاهد تولد نسل سوم حقوق بشر هستیم که بعد از کنفرانس جهانی 1992 حقوق بشر در واقع اعلام حضور نموده و برخوداری از صلح و همبستگی جهانی را با خود در حوزه هنجار سازی به ارمغان آورده و به بحث جهانی و نسبی بودن حقوق بشر در حوزه هنجاری نقطه پایان گذاشته است هر چند که در عمل و حوزه اندیشه هنور این چالش به قوت خود باقی است.

این تغییرات مهم اندیشه ای و استقلال آذربایجان شمالی و پایان جنگ هشت ساله ایران و عراق و افزایش ارتباطات بین دو آذربایجان و بطور کلی استفاده از ابزارهای نوینی چون اینترنت و ماهواره ...پایه های فکری این جنبش رادرسالهای پایانی قرن بیستم بنیان نهاد که ابتدا بصورت تمایل آذربایجانیهای جنوبی به افزایش ارتباط با برادران شمالی خود را نشان داد. جنگ قره باغ و تجاوز دولت ارمنستان به خاک آذربایجان و اشغال ۲۰% از خاک آن جمهوری و ارتکاب جنایت نسل کشی خوجالی توسط آن دولت و برخورد مساله دار دولت ایران با آن مساله از زمینه های مهم شکل گیری و هویت یابی آذربایجان جنوبی بود که خود را ابتدئاً به صورت اعتراضات دانشجویی و .... نشان می داد . با آگاهی هر چه بیشتر قشر آگاه ملت آذربایجان با حقوق اساسی خود زمینه طرح مطالبات قانونی و اساسی این ملت هم روزبروز بیشتر می شد بطوریکه با شروع دهه هفتاد شمسی ما شاهد تولد این جنبش در بین دانشجویان آذربایجانی هستیم و دانشگاهی نیست که دانشجویان آذربایجانی به فکر برگزاری مراسم شب شعر و موسیقی نباشند. یادم هست در سال ١٣٧١ ده روز از ثبت نام خود در دانشگاه شیراز نگذشته بود که در سلف سرویس دانشگاه شاهد تجمع دانشجویان آذربایجانی شدم که علت آن توهین به تورکها در یک برنامه تئاتر در دانشگاه شیراز بود که دانشجویان با اعتراض خود توانستند رئیس دانشگاه را مجبور به عذرخواهی کنند و ادامه تئاتر را متوقف نمایند از جمله آن دوستان آقای ایرج سلیمان زاده مدیر مسئول هفته نامه ارمغان آذربایجان بود که این مساله باعث تقویت روحی ما و اعتماد به نفس بیشتر در دیگر برنامه های بعدی شد. البته این مساله در دانشگاههای دیگر از جمله تبریز ، ارومیه ، تهران و ... با شدت بیشتر ادامه داشت و هر روز باعث هویت طلبی بیشتر دانشجویان می شد . دیری نپایید که این حرکت، خود را در انتخابات مجلس پنجم نشان داد و می توان گفت که برای اولین بار مردم تبریز در آن انتخابات به هویت خود رای دادند این جنبش در عرصه مطبوعات خودش را با انتشارات هفته نامه های امید زنجان ، مبین ، نوید آذربایجان ، شمس تبریز و ... نشان داد . این نشریات حقیقتاً نقش اساسی در انعکاس خواسته های هویت طلبانه ملت آذربایجان ایفا نمودند در دهه هشتاد ما شاهد حلوه های این جنبش در بین مردم بصورت شرکت عظیم و گسترده در قورلتای بابک و تولد نشریات متنوع و مختلف دانشجویی در دانشگاه های کشور هستیم . در شکل گیری پایه های جنبش ملی مدنی آذربایجان در دهه هشتاد نمی توان به نقش اساسی افراد و چهره های مستقل که هزینه های زیادی پرداخت کردند و میکنند و نیز نشریات متعدد دانشجویی و دانشگاههای متعدد اشاره ننمود. با فعالیت پی گیر این افراد و جریانها و نشریات داخل و خارج در نیمه اول دهه هشتاد درست در وسط دهه یعنی سال ١٣۸۵ این جنبش خود را بصورت یک جنبش تمام عیار در یک خرداد نشان داد البته در شکل گیری زمینه های این جنبش نمی توان از تاثیر روشنفکران آذربایجان که در عرصه تاریخ و ادبیات قلم فرسایی نموده اند چشم پوشی نمود این اشاره گذار صرفاً جهت ورود به مساله اصلی و تبیین ماهیت جنبش می کنند که خود بحث تبیین ماهیت مقدمه طرح مساله اصلی یعنی حقوق بشر در مباحث بعدی است والا این حرکت رابا چند سطر نمی توان نشان داد.

ماهیت جنبش ملی مدنی آذربایجان

همانطوریکه در قبل اشاره نمودم، ماهیت یابی تاسیسات و نهادهای حقوقی روشی است که امروزه به طور وسیع در علم حقوق کاربرد داشته و در فهم مسائل و نیز نتایج آن که یک نتیجه عملی است تاثیر بسیار مهمی دارد و در این مقاله هم به جهت ارتباط مستقیم ماهیت جنبش آذربایجان با حقوق بشر و نتایج آن ناگزیر از استفاده از این تحلیل شدم. این روش تحلیل مبتنی بر استقرار بوده و پس از بدست آوردن پایه اصلی موضوعات مختلف؛ تحلیل گر بعد از الغای خصوصیت داده ها به یک حکم واحد در خصوص موضوع تحلیل می رسد. به عنوان مثال وقتی ما با تاسیسات حقوقی بیع (خرید و فروش) ، اجاره ، بیمه و ... مواجه می شویم متوجه می شویم که این تاسیسات حقوقی همه بعد از تلاقی دو اراده بوجود آمده است لذا به این نتیجه می رسیم که این تاسیسات یک قرارداد هستند لذا بایددر برخورد با این مسائل به عنوان تحلیل گر حقوقی، قاضی، وکیل دادگستری، قانونگذار و ... باید حکم یک قرارداد را به آنها بدهیم و الا به نتایج مبهم و خلاف واقع خواهیم رسید به عنوان مثال در مقابل این تاسیسات حقوقی تاسیساتی هستند که به هیچ عنوان در عالم حقوق نمی توانیم آنها را ناشی از اراده طرفین حساب کنیم مثل قتل که یک واقعه حقوقی می باشد اگر این تحلیل ها صورت نگیرد و فهم و استنباط مساله مشکل می شود و هم اینکه ما با نتایج غیر واقعی و غیر عادلانه مواجه می شویم به عنوان مثال اگر قتل را یک عمل حقوقی قراردادی بپنداریم آن وقت اجازه داده ایم که یک نفر با دیگری توافق کند که آن فرد را به قتل رساند و در مقابل مبلغ معینی را به وارث و یا شخصی که در قرارداد مشخص کرده اند بپردازد می دانید این کار به جهت برخورد موضوع بانظم عمومی شدنی نیست لذا مشاهده می فرمایید که هر پدیده به ماهیت خاص خودش را داد و تعیین ماهیت هر پدیده اختیاری و دلبخواهی نیست ، ممکن است کسی یا گروهی در تعیین ماهیت یک موضوع دچار اشتباه شود و یا تلاش کند ماهیت مورد نظر خود را از آن پدیده استنباط کند و یا بدهد. ولی اگر واقعیت و اوضاع و احوال معلوم و مسلم آن پدیده و یا تاسیس بدقت و بدون اعمال غرض در نظر گرفته شود تقریباً اکثریت به یک نظریه مشابه خواهند رسید. البته خطای تحلیل همیشه به جهت نظری بودن مساله وجود دارد و در این خصوص من هم مستثنی از این قاعده نیستم . نمونه دیگر این تحلیل در خصوص پدیده هاو نهادهای سیاسی و اجتماعی مربوط به تاسیس حقوقی دولت (State) است که قرنها مورد مناقشه و کنکاش فیلسوفان و اندیشمندان و حقوقدانان بوده است در تعیین ماهیت دولت عده ای آنرا بر مبنای زور دانسته و گفته اند بر حسب طبیعت و اصل تنازع بقاء زورمندان به دیگران فائق شده و موفق به تشکیل نهاد سیاسی دولت می شود که البته دیگراین نظریه منسوخ شده و کسی را یارای دفاع از آن نظریه در حوزه اندیشه نبوده و هر چند در واقع ما شاهد (State) هایی از این نوع هستیم عده ای State را عطیه الهی دانسته و حاکمان را نماینده خدا در روی زمین می دانندلذا به ماهیت State جنبه اولویت داده و در تمام مناسبات داخلی و خارجی با این تحلیل برخورد می کنند که البته این جریان شامل طرفداران فره ایزدی و حاکمان مذهبی می شود که سلطنت طلبان و حکومت های مذهبی را در این گروه می توان دسته بندی کرد باسپری شدن عصر تاریک و قرون وسطایی و ورود اروپا به عصر مدرن (روشنگری) دیدگاههای مربوط به ماهیت State هم متحول شده و دانشمندانی همچون جرمی بنام، هگل ، مونتسکیو و نهایتاً ژان ژاک رسو ماهیت State را بصورت یک قرارداد اجتماعی تعبیر و تفسیر نمودند و بدین ترتیب در عناصر سازنده دولت مردم و نهایتاً ملت را دخیل کردند که آثار درخشان زیادی را نصیب بشر نمود. بنابراین بسته اینکه ماهیت یک نهاد سیاسی ، اجتماعی و اقتصادی از چه خصوصیت علمی ، نظری و حقوقی برخوردار باشد نتایج و تاثیرات آن نهاد هم متفاوت خواهد بود لذا State یی که برخود دارد از ماهیت مبنی بر قرارداد اجتماعی است در سیاست داخلی اعم از حقوق اساسی و آزادیهای فردی و اجتماعی مربوط به ملت و دولت و نیز در سیاست خارجی و نحوه نگرش آن به حقوق بشر، محیط زیست ، صلح جهانی و علم و دانش متفاوت از State ی خواهد بود که از ماهیت تئوکرات و ... برخوردار است لذا تعیین ماهیت جنبش ملی مدنی آذربایجان از باب مقدمه واجب که نتیجه بلافصل آن در صورت فراهم شدن سایر شرایط بر فرض اگر تشکیل یک State فدرال باشد خالی از فایده نبوده و نخواهد بود یک فایده آن از بعد نظری است برای آنهایی که علاقه مند و یا نیازمند به شناخت و تحلیل این حرکت هستند دوم قایده عملی آن است برای موسسین این حرکت، برای مخاطبین آن و حتی مخالفین این حرکت، با لحاظ مطالب فوق ماهیت جنبش ملی مدنی آذربایجان را که عبارت از عناصر زیر می باشند بیان می گردد:

ملی است: به این معنی که این جنبش از ماهیت ناسیونالیستی برخوردار بوده و در جهت تثبیت پایه های مکون ملت آذربایجان در ابعاد تاریخی ، فرهنگی ، زبانی ، جغرافیایی و بطور کلی هویتی به نام آذربایجان تلاش و فعالیت می کند که تغییرات و تحولات بنیادین فکری و سیاسی و ایدئولوژی در سطح جهان و نیز ترس از خطر انحلال و نابودی وجودی از علل مکون اصلی این بعد جنبش می باشد. لذا کسانی که این جنبش را نتیجه تحریک بیگانگان جهت کسب منافع خویش و یا صرفاً واکنش هیجانی ناشی از تشجیع آنی و موقتی احساسات قومی (قبیله ای) می دانند سخت در اشتباه و یا عملاً در بی راهه هستند کمااینکه جریانات سانترالیستی قیام ١ خرداد ١٣۸۵ را با این تحلیل برخورد کردند و قیام مردم را ناشی از تحریک مردم به خاطر سوسک خوانده شدن توسط روزنامه ایران وانمود کردند کمااینکه شاهد تکرار این موضوع در روزنامه آفتاب یزد، مردسالاری ، زن روز و مجدداً ایران هستیم که بسیار اشتباه و یا مغرضانه می باشد و ناشی از عدم توانایی آنها از درک تحولات عملی و فکری و اندیشه ای در سطح جهان و منطقه می باشد . دلیل اشتباه آنها هم تکرار این حرکت بصورت آگاهانه ملت آذربایجان در سالگرد ١ خرداد ١٣۸۵ در ١ خرداد ١٣۸۵ است. مخصوصاً شعار «هارای ، هارای من تورکم» به خوبی این بعد ماهیت جنبش را به خوبی آشکار و ثبت نمود. تلاش در جهت کسب حق تحصیل به زبان مادری، برگزاری مرتب روز جهانی زبان مادری، تلاش در جهت اعاده نام آذربایجان به اراضی تاریخی آذربایجان در ١۲ استان ایران، برگزاری مراسم سالگرد فاجعه خوجانی و ... نشانگر تثبیت این عنصر از ماهیت جنبش می باشد.

این بعد ماهیت جنبش ، نقطه افتراق جدی بین خود و سایر جنبش های ایدئولوژیک، قبیله ای و اجتماعی می گذارد بدین معنا که این بعد جنبش، ناظر به احیای حقوق ملی آذربایجان و هر آنچه که در تکوین ملیت آذربایجان اعم از زبان ترکی ، تاریخ آذربایجان ، ادبیات ، جغرافیا تاثیر مستقیم دارد می باشد. بنابراین اهداف این جنبش در داخل یک جنبشی که ناظر و یا مدعی پاسخگویی به مشکل کلی بشریت و جهان و آن جهان است اعم از چپ و راست نمی تواند محقق شود. و این نکته ای است که طرفداران واقعی آن جنبش باید توجه داشته و از اخطاط بحث و یا تلاشهای عبث جهت مبهم نمودن مساله خودداری کنند و صاحبان واقعی جنبش آذربایجان هم تکلیف خود را روشن نموده و انرژی خود را در اقناع بیهوده طرفداران آن جنبش هایی که اهداف دیگری را دنبال می کنند صرف نکنند این بعد نشانگر این واقعیت است که این جنبش به دنبال تکمیل پروژه ملت سازی است ملتی به نام آذربایجان و مشخصاً در ١۲ نهایت ١٣ استان موجود ، بنابراین همچنان که از یک قرارداد بیع نمی توان انتظار تولید آثار حقوقی اجاره و یا مضارعه را داشت از این جنبش هم نمی توان انتظار تولید آثار و اهداف در خصوص مناطق تورک نشین سایر نقاط ایران و یا خارج ایران داشت بنابراین آنهایی که این جنبش را مربوط به پروژه پان تورکیسم اگر وجود خارجی داشته باشد (البته پان تورکیسم جغرافیایی منظورم است) و یا وابسته به آذربایجان شمالی و به اصطلاح خودشان وابسته به جنبش پان آذریسم به معنای وحدت دو آذربایجان شمالی و جنوبی می دانند چه از طرفداران این جنبش و چه از مخالفین آن یا سخت در اشتباه هستند و یا مغرضانه به دنبال اهداف خاصی هستند البته این حرف به معنای افتراق مردمان موجود در دو آذربایجان از بعد هویتی و یا با سایر ترکان ساکن در ایران و یا خارج از ایران نیست کما اینکه قطعاً بین دو قرارداد بیع و اجاره فصل مشترکی مهم به نام عقد و توافق بودن موجود است و هر دو از اصول و قواعد حقوقی و موازین قراردادها تبعیت می کنند. این بعد جنبش پاسخ محکم و نیز سد دفاعی عظیمی است در قبال اتهام زنندگان الحاقی گری و نیز در قبال طرفدارانی است که ندانسته این جنبش به جهاتی خارج از ماهیت و فلسفه آن تحت عنوان پروژه ها و یا ایده های چون تورکان ایران و یا وحدت سیاسی و یا جغرافیایی دو آذربایجان سوق می دهند. آنها قبل از اینکه در ماهیت و فلسفه وجودی چنین تاسیسی مدافعه کنند مبادرت به صدور حکم نسبت به ماهیت و شکل نهاد می کنند البته عده ای از سردلوزی و عده ای از سر عناد و دشمنی به عبارت دیگر قبل از اینکه در خصوص قرارداد و نوع آن از جمله اجاره و یا بیع بودن مساله، درک درست و روشنی داشته باشند صحبت از رسمی بودن و یا غیر رسمی بودن و نحوه نوشتن و بیان آن تاسیس می کنند که مساله قطعاً خلاف مقتضای ذات آن تاسیس و نهاد سیاسی ، اجتماعی و یا حقوقی است. و این است علت عدم توفیق یک شخص یا گروه و جریان خاص در درون این جنبش، علی رغم داشتن مقطعی کاریزمای سیاسی و یا امکانات و تریبون خاص در رهبری مورد نظرشان بر این جنبش ، به همین خاطر دانسته و یا ندانسته سعی در القای ایدئولوژی شدن حرکت در مقاطعی میکنند ولی به جهت غیر ایئولوژیک بودن این جنبش و تضاد با مقتضای ذات جنبش توفیقی حاصل نمی شود البته این از نقاط قوت این جنبش می باشد. در مقابل مخالفین این جنبش هم به جهت دشمن و مخالفت ذاتی و تاریخی با بعد ملی ماهیت آن، در هر تلاشی و قدمی که جهت انحراف آن از ذات اصلی خود می کند با شکست مواجه می شود و تلاش اینها از نوع تلاش بیهوده جهت پیوند دو ناهمجنس مثل پیوند درخت بید به سیب می باشد که مثلاً انتظار چیدن میوه انار دارند هر چند تلاشهایی میشود و زخمهایی به درخت سیب می زنند و مراقبتهایی از نوع خود می کنند ولی نتیجه ای حاصل نشده و نخواهد شد. مگر اینکه ماهیت ها را شناخته و به وجود هر ماهیتی احترام قائل شده و نقاط اشتراک را بیابند ملی بودن این جنبش به معنی این است که با حرکات قبیله ای و فرقه ای نظیر آنچه که در کشورهای همسایه مثل عراق و یا بعضی از ملتهای همسایه دیده می شود فرق دارد چرا که هدف این جنبش نه برای تثبیت موقعیت سیاسی ، اقتصادی و اجتماعی فلان قبیله و رئیس قبیله و یا قوم خاص و یا موقعیت رئیس و پیروان مذهبی فرقه ای خاص بلکه برای تثبیت موقعیت تاریخی ، اجتماعی ، سیاسی و جغرافیایی ملتی به نام ملت آذربایجان است بنابراین استفاده از الفاظ توهین آمیزی چون «اقوام» خرده فرهنگ محلی ، بومی و .... خلاف ذات و ماهیت این جنبش که در واقع نتیجه تبلور عینی و بلا فصل ملتی به نام آذربایجان می باشد است.

این خصیصه جنبش باعث افتراق آن با جنبش های صرف اجتماعی مثل، جنبش سبزها ، فمنیستها و نیز جنبش های مشابه آن نظیر جنبش های اجتماعی صنفی می باشد البته این به معنی مخالفت جنبش با این جنبش ها نیست بلکه باآن جنبش ها در چار چوب سیستم فکری ، نظری و بطور کلی ماهیتی خود ارتباط برقرار می کند که در بعد مدنی ماهیت این جنبش به آن اشاره خواهد شد. بنابراین آنهایی که این جنبش ها را در عرض جنبش ملی مدنی آذربایجان قرار می دهند و باعث خلط مبحث می شوند متوجه ماهیت ملی جنبش آذربایجان نیستند و یا نمی خواهند بشوند . مسائل این جنبش ها هم مسائل واقعی هستند که بعضاً خواسته هایش داخل در حقوق شهروندی است و بعضاً یک مساله مستقیم مثل مساله ملی هستندچیزی که اینجا مهم است این است که باید درتبیین ماهیت و فلسفه وجودی حرکت ملی مدنی آذربایجان بایدبه این مسائل در چار چوب سیستم فکری و نظری آذربایجان نگاه کرد کما اینکه در زمان حکومت ملی مرحوم پیشه وری برای زنان اولین حکومتی بود که در ایران حق رای و برخورداری از حقوق برابر با مردان داده شد و یادر حکومت ملی و دموکراتیک مرحوم محمد امینی رسول زاده هکذا مساله کارگران ، دهقانان که همه با خبر هستیم . این بعد حرکت است که همچون پادزهر آسیمیلاسیون الحاق گری توسعه طلبی و حتی ناسیونالیسم کور قبیله ای فرقه ای که در منطقه خاور میانه به وفور موجود میباشد عمل می کند. این بعد خود محصول تحولات ژرف فکری و بنیادی بوده و با ناسیونالیزمی که با مبنای تئوکراتیک و فره ایزدی به مرحله شوونیزم و فاشیزم رسیده فاصله می گیرد و نوید صلح و امنیت را در منطقه بحران زده خاور میانه می دهد. بعد دیگر ماهیت جنبش آذربایجان «مدنی» بودن آن که از نظر اهمیت با بعد دیگر آن «ملی» برابری میکند و جنبش از افتان به چاه و حشتناک شوونیزم ، فاشیزم و نتیجه عملی آن یعنی تروریزم و نیز ژنوساید که در دوران پهلوی ها در زمان اسقاط حکومت ملی پیشه وری همچون لکه ننگ بر پیشانی تاریخ وجود زدند و یا فجایعی که در بالکان شاهدش بودیم می رهاند . این بعد صرفاً به معنی بسیط عدم خشونت نیست هر چند آن مساله را هم در بطن خودش دارا است ولی معنای وسیع حقوقی ، علمی و فلسفی دارد... این بعد حرکت می باشد که با حقوق بشر، دمکراسی و ارزشهای نوین بشری ارتباط تنگاتنگ پیدا می کند این بعد شامل ارزشها و اصول مورد قبول ملل متمدن که طیف وسیعی از حقوق مدنی ، سیاسی و اقتصادی و اجتماعی ، فرهنگی را در بر می گیرد. موسسین این جنبش تحت تاثیر طبیعی جریانات فکری جهانی و انگیزه ها و تمایل طبیعی حفظ نفس که در اثر تبعیض فاحش حقوق ملی و مدنی و شهروندی آنها شکل گرفته بود ابتدا خواسته های خود را در قالب مطالبه حقوق و آزادیهای فوری اجتماعی منعکس در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران از جمله اصول مندرج در مواد ۹ – ١۵ – ١۹ – ۲۰ – ۴۹ مطرح و کم کم یا رشد و تکامل تدریجی خود، خواسته های خود را منبعث از کنوانسیون های متعدد حقوق بشری مطرح نمود، و با تمرین و حمایت عملی خود ضمن تاثیر از روند جهانی حقوق بشر اصول جدید و مدرن و نمونه عملی جهت تضمین حقوق بشر در این منطقه بحران زده جهان ارائه نمود نظربه اینکه بعد دوم حرکت ملی یعنی مدنی بودن آن در واقع عجین با مباحث حقوق بشری است در شماره های بعدی و فصول آینده به تبیین آن خواهیم پرداخت که در واقع زیر بنای حقوق بشر آذربایجان با عنایت به ماهیت جنبش ملی آذربایجان می باشد.

منابع :

حقوق اساسی و نهادهای سیاسی ، دکتر ابوالفضل قاضی شریعت پناهی

دکتر ناصر کاتوزیان ، قواعد عمومی قرارداد ها ، ج ١ .

Labels:


Read more- Ardı- بقيه- آردي



ادعاها و بنيانهاي ناسيوناليسم فارس
-------------------------------------------------------------------------------
جمعه,۹ شهریور ۱۳۸۶ آلپر آتاسی
-------------------------------------------------------------------------------
آزاد تبریز- اساس ناسيوناليسم فارس بر پايه دشمني با ملتهاي ديگر خصوصا عربها و ترکها ريخته شده است و بر اين اساس اعتقادات و جعليات نادرست زيادي در بين آنها رايج است که با شنيدن و مشاهده آن جعليات مي توان به عمق پوچي ناسيوناليسم فارس پي برد. البته مواردي که در ادامه ذکر خواهد شد نشان دهنده اين نيست که همه تکرار کنندگان و گويندگان آن مطالب ناسوناليست فارس هستند بلکه بسياري از افراد به دليل آموزش يکسويه و تحت تاثير رسانه ها و … آن مطالب را تکرار مي کنند. ناسيوناليست فارس کسي است که آگاهانه مروج آن افکار و گفته ها است و در جهت پياده سازي اين افکار تلاش مي کند.

در ادامه بعضي از اعتقادات و ادعاهاي کلي ناسيوناليستهاي فارس ارائه مي شود و بدين وسيله مي خواهم فراخواني براي همه مردم ايران داشته باشم تا براي آگاهي ملت ايران وجهان از ابعاد ناسيوناليسم فارس، اولا به فکر تکميل اين ليست باشند و هر کس مطلبي به آن اضافه بکند. دوما در مورد هر يک از اين ادعاها بحث بکنند تا مردم در مورد عمق دروغهاي ناسيوناليسم فارس روشنتر بشوند. برای اظلهار نظر به www.panfars.blogsky.com مراجعه کنید.


يکي بودن ايران و فارس(پرشيا) : ناسيوناليستهاي فارس اعتقاد دارند که ايران و فارس (پرشيا) هر دو نام يک کشور است و با توجه به اهداف خود هر کجا که لازم بود نام ايران استفاده مي کنند و هر کجا که مقدور باشد نام فارس را. اين افراد در ترجمه منابع قديمي، هر کجا که صحبتي از قوم فارس شده است به راحتي نام فارس و پرشيا را به ايران ترجمه مي کنند و همه اتفاقاتي که مختص قوم فارس است را به کل ايران گسترش مي دهند. به نحوي که به نظر برسد از هزاران سال پيش کشوري به نام ايران وجود داشته و با فرهنگ فارسي و متعلق به فارسها بوده است.
قدمت هزاران ساله ايران : ناسيوناليستهاي فارس اعتقاد دارند که از هزاران سال پيش کشور فارسي به نام ايران وجود داشته که بسيار بزرگتر از ايران کنوني بوده و هر يک از حکام ايراني بخشهايي از اين کشور را از دست داده اند و امروزه اين قسمت از ايران که موجود است باقي مانده اند.
تجاوزگري و ادعاي ارضي نسبت به همسايگان : ناسيوناليستهاي فارس اعتقاد دارند که همه آسياي ميانه، افغانستان، پاکستان، بخشهاي زيادي از هندوستان، کل قفقاز، بخشهاي زيادي از ترکيه، عراق و بيشتر کشورهاي عربي متعلق به ايران و فارسها بوده و پس از قدرت گرفتن ايران، حکومت ايران بايد اين مناطق را بازپس گيرد.
قدمت هزاران ساله زبان فارسي در ايران : ناسيوناليستهاي فارس ادعا مي کنند که زبان و خط فارسي امروزي زبان و خطي است که از هزاران سال پيش توسط مردم ايران مورد استفاده قرار مي گرفته است و تا به امروز هم بلا انقطاع زبان رسمي و حاکم بر ايران بوده است
زبان فارسي زبان همه : ناسيوناليستهاي فارس اعتقاد دارند که زبان فارسي در گذشته زبان همه مردم ايران و حتي بيشتر کشورهاي ديگر منطقه بوده و بر اثر جنگها يا عقب ماندن از قافله تمدن، زبان بيشتر مردم منطقه به ترکي و کردي و عربي و … عوض شده است و بايد تلاش شود که زبان آنها دوباره به فارسي برگردانده شود.
زبان فارسي زبان ملي ايران : ناسيوناليستهاي فارس اعتقاد دارند که زبان فارسي زبان ملي همه ايرانيان است و همه ايرانيان بدون توجه به مليت خود بايد زبان فارسي را دوست داشته باشند و در بسط و گسترش آن تلاش بکنند.
زبان فارسي عامل وحدت ايرانيان : ناسيوناليستهاي فارس اعتقاد دارند که زبان فارسي زبان مشترک همه ايرانيان است و همين زبان باعث وحدت و يکپارچکي ايران است.
دشمني با ترکها و عربها : ناسيوناليسم فارس بر پايه دشمني با ترکها و عربها پايه گذاري شده است و در صحبتها و کتابهاي ناسيوناليستهاي فارس سعي مي شود ترکها و عربها، اقوام وحشي و به دور از تمدن نشان داده شوند و عامل همه بدبختي ها و عقب ماندگي هاي ايران نشاند داده شود. در هر نوع مسئله سياسي، اقتصادي، تجاري و غيره بدون هيچ دليلي با کشورها و ملتهاي ترک و عرب مخالفت مي کنند و هميشه با ملتهاي ديگر بر عليه اين دو ملت متحد مي شوند.
اعتقاد به نژاد آريايي : ناسيوناليستهاي فارس اعتقاد دارند که يک نژاد پاک و برتر به نام نژاد آريايي در دنيا وجود دارد که فارسها متعلق به آن هستند و نژادهاي ديگر پست و بي ارزش هستند. همه پادشاهان و رهبراني که از نظر ناسيوناليسم فارس از نژاد آرايي هستند خوب، عاقل، عادل، خوش تيپ، خوش سيما، داراي اخلاقيات و کرامات و … بوده اند و ديگران ظالم و وحشي و …. بوده اند.
تمدن درخشان آريايي : ناسيوناليستهاي فارس اعتقاد دارند که ايران(فارس و آريايي) از هزاران سال قبل از اسلام داراي تمدن درخشان آريايي بوده و بنيانگذاران تمدن و اختراع کنندگان تقريبا تمام مظاهر تمدن آنها هستند و همه دنيا در زير سايه تمدن آنها رشد کرده است.
دين برتر آريايي : ناسيوناليستهاي فارس اعتقاد دارند که بهترين دين، دين زرتشتي (بهدين) مي باشد که دين اصيل ايران و فارسهاي آريايي است و ايرانيان قبل از اسلام خداپرست و معتقد به اين دين برتر بودند که توسط اسلام اين دين برچيده شده است.
فارسها با هوشترين مردم جهان : ناسيوناليستهاي فارس اعتقاد دارند که ايرانيان(فارسها) با هوش ترين مردم جهان هستند.
فرهنگ ايراني : از نظر ناسيوناليسم فارس همه مردم ايران داراي يک فرهنگ هستند و آن فرهنگ همان فرهنگ فارسها است که به صورت رسمي از طريق رسانه هاي دولتي حمايت مي شود
خوار شمردن فرهنگ ملتهاي غير فارس ايران : از نظر ناسيوناليسم فارس فرهنگ فارسها فرهنگ برتر است و فرهنگ مليتهاي ديگر ايران بي ارزش است و هميشه به فرهنگ ملتهاي غير فارس ايران به ديده دشمن نگريسته و سعي دارند با تحقير فرهنگشان، آنها را آسيميله کرده و جذب فرهنگ فارسها بکند. و در اين راستا هميشه در کتابها و صحبتهاي خود در مورد فرهنگ ملتهاي ايران از کلمه تحقير آميز خرده فرهنگ استفاده مي کنند.
موسيقي اصيل ايراني : از نظر ناسيوناليستهاي فارس، همه ايرانيان از گذشته هاي دور داراي موسيقي خاصي بوده اند که همان دستگاههاي موسيقي فارسي است و هر موسيقي که غير از آن دستگاهها، خوانده شود يا اصيل نيست يا ايراني نيست.
آذري ترک زبان : ناسيوناليسم فارس معتقد است که مردم آذربايجان ترک نيستند و از قومي به نام آذري و همخانواده فارسها هستند! و تا چند صد سال پيش به زبان آذري حرف مي زدند که زبان آذري لحجه اي از زبان فارسي است ولي پس از حمله مغولها، زبان آذري به زور شمشير به زبان ترکي عوض شده است وگرنه آذربايجاني ها هيچ نسبتي با ترکها ندارند.
اعتقاد به يکسان سازي زبانها : ناسيوناليسم فارس اعتقاد دارد که تنها زبان اصيل و مدرن و علمي، زبان فارسي است و زبانهاي ديگري که در ايران استفاده مي شود زبانهاي غير علمي و عقب مانده و يا بيگانه هستند، مثلا زبان کردها و لرها و بلوچها و ديگر مليتهاي ايران که به زبانهايي همريشه با زبان فارسي صحبت مي کنند به اين دليل غير از زبان فارسي است که به خاطر کوهستاني و صعب العبور بودن مناطقشان از قافله تمدن(فارسي ) عقب مانده اند و زبان آذربايجاني ها، توسط مغولها و زبان خوزستاني ها، توسط عربها از فارسي تغيير داده شده است لذا، دير يا زود بايد آنها را کنار گذاشت و همه مردم را مجبور به استفاده از زبان فارسي کرد.
لحجه هاي ايراني : ناسيوناليستهاي فارس تعمدا و براي تحقير مليتهاي غير فارس، در مورد زبانهاي غير فارسي ايران، به جاي کلمه زبان، از کلمه لحجه استفاده مي کنند. مثلا مي گويند لحجه ترکي يا لحجه کردي يا عربي و … .
زبان ايراني : اين اصطلاح هم، جديدا از طرف ناسيوناليسم فارس استفاده مي شود و در اکثر رسانه هاي دولتي و اپوزيسيون با استفاده از هنرپيشه ها و گوينده هاي مشهور سعي مي کنند به جايي زبان فارسي، از اصطلاح زبان ايراني استفاده بکنند و به صورت غير مستقيم تلقين کنند که فقط زبان فارسي زبان ايراني است و هر کس که بخواهد وطن دوستي و ايراني بودن خود را ثابت کند بايد به زبان فارسي حرف بزند.
مغالطه تاريخ و حقوق اجتماعي : با توجه به سابقه جعل تاريخي بين ناسيوناليسم فارس و قبولاندن بسياري از جعليات تاريخي به مردم نا آگاه کشور، ناسيوناليسم فارس از اين نا آگاهي مردم براي خود سپري ساخته است و در مقابل هر بحثي، تفکر ارتجاعي خود را پشت سر آن پنهان مي کند بدين صورت که در مقابل هر تحول مدني و هردرخواست اجتماعي که مردم خواهان حقوق اجتماعي و شهروندي و دموکراسي باشند به مغالطه تاريخي روي آورده و بر اساس تاريخ خودساخته، احکام غير دموکراتيک را توجيه مي کنند. هر کجا صحبت از حقوق شهروندي و فرهنگي و زباني و حق تعيين سرنوشت ملتها و … مي شود ناسيوناليستهاي فارس ساعتها بحث تاريخي مي کنند و پس از خسته شدن شنونده، به زعم خود اثبات مي کنند که مليتهاي ايران چنين حقوقي ندارند و هر کس که چنين حقوقي را مطالبه کند، ايراني نيست و دشمن ملت است. در حالي که حتي خودشان هم قبول مي کنند که همه مليتهاي ديگر دنيا داراي اين حقوق هستند.
تحريف نتايج و يافته هاي علمي : ناسيوناليستهاي فارس تحريف و تغيير يافته هاي علمي را به صورت هدفمند و در جهت تثبيت سلطه فارسها انجام مي دهند. مثلا ناسيوناليسم فارس دليل افت تحصيلي و مشکلات ديگر در مناطق غير فارس را، فارسي حرف نزدن مردم اعلام مي کند و با قوانين و بخشنامه هايي سعي مي کند مردم را تشويق و مجبور به استفاده از زبان فارسي بکند.


Labels:


Read more- Ardı- بقيه- آردي



كودك و زبان مادري
-------------------------------------------------------------------------------
صديقه عدالتي
-------------------------------------------------------------------------------
مقاله‌اي كه ذيلا خواهيد خواند ترجمه متن سخنراني خانم دكتر صديقه عدالتي استاد دانشگاه هامبورگ است كه تحت عنوان "زبان مادري چيست و چرا اهميت دارد؟" به مناسبت روز جهاني زبان مادري در فوريه 2005 در تالار جان. اف. کندي شهرداري شهر برلين براي جمع كثيري از ايرانيهاي متعلق به اقوام و ملل مختلف قرائت شده است.

زبان مادري زبانيست که از مادر، پدر و نزديکانمان آموخته‌ايم. بنا به نظر برخي از پژوهشگران کودک در رحم مادرش با زبان مادريش آشنا ميشود و هنگام بدنيا آمدن که گريستن آغاز ميکند اگر به زبان مادري با وي سخن گفته‌شود، گريه‌اش را قطع کرده گوش ميدهد.

کودک با گذشت زمان و شنيدن مکرر، زبان مادريش را آموخته آغاز به اداي آن مي‌کند. کم-کم با ساختن جملات کوتاه آغاز به سخن گفتن به زبان مادري ميکند. در طول زمان کوتاهي مي‌آموزد تا به زبان مادريش احساسات و خواسته‌هايش را به اطرافيان خود تفهيم نمايد. با زبان مادريش با ديگران رابطه برقرار کند. با همين زبان بازي ميکند، مي‌خندد، مي‌گريد و وارد مشاجره و بگو-مگو مي‌شود. تنها و تنها با زبان مادريش است که قادر مي‌شود دنياي پيرامون خود را بشناسد و بيان نمايد. با سخن گفتن به زبان مادري از فرديت و تنهايي خويش خارج گشته از تعلق خود به گروه همزبانش آگاه ميشود. او با مهر و محبت، اعتماد و امنيتي که اين تعلق به وي ارزاني داشته‌است، زندگي ميکند.

اگر بخواهم يک توضيح علمي بدهم، خواهم گفت که سخن گفتن خود تفکري آهنگين (مصوّت) است. ما هنگام تفکر خاموشانه با خود سخن مي‌گوئيم. و آنگاه که لب به سخن مي‌گشائيم، در حقيقت با صدا مي‌انديشيم.

هنگاميکه ما به زبان مادري سخن مي‌گوئيم، بين ذهن و دهان (زبان) رابطه‌اي مستقيم برقرار مي‌شود. در اينجا مي‌خواهم مسئله را قدري بيشتر باز کرده بگويم، زمانيکه ما بزبان مادريمان سخن مي‌گوئيم در حقيقت بين قلب و ذهن و دهانمان (زبانمان) رابطه‌اي تنگاتنگ برقرار ميشود. زيرا اين سخنان لحظات زندگي و تجارب گذشته‌مان را تداعي کرده در ذهن و روانمان زنده ميکند، با هر واژه‌اي احساسات خود را ابراز ميكنيم، خرسند ميشويم، ناخشنود مي‌گرديم، حسرت مي‌خوريم و انتظار ميکشيم. با زنده شدن جملاتي که در ذهنمان شکل گرفته‌اند، مکنونات قلبي ما جان گرفته، از طريق دهان و زبان تمامي احساسات و انديشه‌هاي خود را بيان و بديگران تفهيم ميکنيم. درست بهمين جهت هنگاميکه ما بزبان مادريمان سخن مي‌گوئيم، مکانيزم سه‌گانه‌اي بين دهان و قلب و ذهنمان نظم و شکل ميگيرد که با طبيعت انساني سازگاري کامل و تمام دارد. لذا زبان مادري همچون کليديست که دنياي دروني‌مانرا گشوده به نمايش ميگذارد. حجب و حيا، عيب و هنر و تمامي مکنونات دروني‌مان تنها و تنها زماني آشکار مي‌گردد که ما به زبان مادريمان سخن مي‌گوئيم.

کودک در پنجسال اول زندگيش 80% کل معلوماتي را که در تمام طول زندگيش بايد بيآموزد، در خانواده‌اش کسب ميکند و در سن 7-6 سالگي نيز زمان رفتن او به مدرسه فرا مي‌رسد.

مدرسه در شکل‌گيري شخصيت کودک نقش بسيار بزرگي دارد، زيرا مدرسه همانند پلي است بين خانواده و جامعة بزرگ، که آموخته‌هاي کودک در آغوش خانواده‌اش را کامل‌تر و علمي‌تر ميکند و با پرورش جسم و روح خود، وي را براي کار و زندگي در جامعه آماده ميکند.

احساس هويتي را که کودک در آغوش خانواده‌ کرده بود و نيز پيوند او را به خانواده و خلق تقويت مينمايد و در عين حال وي را از مسئوليتهائي که در قبال جامعه‌اش دارد آگاه ميسازد.

هنگامي كه كودك پا به مدرسه ميگذارد، دو وضعيت كاملا متفاوتي ممكن است پيش آيد:

1- کودک در مدرسه بزبان مادري تحصيل خواهد کرد.

2- کودک به زباني غير از زبان مادري تحصيل خواهد کرد.

در اينجا نخست تأثيرات روحي و شخصيتي شرائطي را بررسي ميکنيم که کودک به زبان مادري خود تحصيل مي‌کند:

گرچه متأسفانه اين شرايط براي ما آشنا نيست، اما آن چيزيست که ما پيوسته در آرزو و حسرت آن به سر برده‌ايم. نخستن باري که کودک پا به مدرسه ميگذارد، از آنجائيکه نخستين تجربه جدائي او از ميان خانواده و نزديکانش است، احساسات غريب و شگفت‌انگيزي احاطه‌اش ميکند. او نخستين بار وارد يک محيط رسمي مي‌شود که در آنجا کسي را نمي‌شناسد. کودک با چنين احساساتي وارد کلاس ميشود، سپس معلم نيز وارد كلاس شده به سخن گفتن آغاز ميکند. معلم جايگاه بسيار والايي داد و کودک احساس ترسي آميخته به احترام به معلم خود دارد.

هرچند کودک در گيرودار اينهمه احساس تنهائي و بيگانگي، خانواده و نزديکانش را در کنار خود نمي‌بيند اما او آنچنان نيروي حمايتگري با خود دارد که وي را در ايجاد رابطه با ديگران ياري ميرساند و در اين محيط شگفت و بيگانه گرما و نيرو مي‌بخشد. اين نيروي حمايتگر و نجاتبخش "زبان مادري" اوست. بياري زبان مادري با ديگران و حتي با انسانهاي ناآشنا ايجاد رابطه مي‌کند.

هرچند معلم را نمي‌شناسد، اما زباني را که او صحبت ميکند بخوبي مي‌فهمد و در ساية اين زبانست که او احساس ميکند، معلم نيز يکي از افراد ملتش ميباشد. دروسي را که معلم مي‌آموزد، چون به زبان مادري است، مي‌تواند بخوبي درك كند.

از آنجائيکه زبان گوينده بهمان زبانيست که وي بخوبي درک و احساس مي‌کند، به سرعت قادر مي‌شود به سئوالهاي معلم جواب دهد، و اين بنوبة خود به کودک اعتماد به نفس و آرامش روحي مي‌بخشد و راه خلاقيت را به روي او مي‌گشايد.

کودک صاحب آنچنان توان و امکانيست که گفته‌هاي معلم را مورد تجزيه و تحليل قرار داده، سئوالات جديدي را طرح نمايد و بهمين جهت نيز نيروي تحقيق و بررسي، پرس و جو و خلاقيتش به مرحلة رشد و شکوفائي مي‌رسد. از آنجايي كه تدريس به زبان مادريش جريان پيدا مي‌کند، در وجود کودک نيز اعتماد بخود، به خانواده و جامعه‌اي که به آن تعلق دارد هرجه بيشتر و مستحکم‌تر گشته، شخصيت او بطور کاملي شکل مي‌گيرد.

اکنون ببينيم اگر تحصيل به زبان مادري نباشد چه پيش خواهد آمد؟

اولا چرا نبايد تحصيل بزبان مادري باشد؟

در هر جامعه‌ايکه انسانها از تعليم و تربيت به زبان مادري خود محرومند، معني‌اش حاکميت ظلم و استبداد سياسي و اجتماعي در آنجا ميباشد. بي‌عدالتي وجود دارد زيرا در آنجا زباني بر ديگر زبانها و يک گروه انساني بر ديگر گروههاي انساني در موضعي برتر و حاکم قرار دارد. اين به معني آنست که در آن جامعه استثمار انسانهاي غيرحاکم و محوشدنشان از صحنه تاريخ از پيش طرح‌ريزي گشته‌است.

براي نابودي انسانها سه راه عمده وجود دارد:

1- نابود کردن فيزيکي نسل ديگران توسط يک بمب اتمي که در مملکت ما غيرممکن است. زيرا غيرفارسها در تمامي پهنة ايران و در تمامي گوشه و کنار آن پراکنده شده‌اند.

2- عنوان کردن فرضية خون پاک و ژن خالص!

اين فرضيه در مملکت ما به نوعي طرح و تجربه شد، اما اکنون اعتبار خودرا از دست داده‌است. زيرا در نتيجة مهاجرتهاي مداومي که طي قرون و اعصار متمادي صورت گرفته‌است، چيزي بنام ژن خالص نمانده‌است و اگر هم مانده باشد آنها ژنهاي ناقصي هستند زيرا متخصصين و صاحبنظران ژن‌شناسي ثابت کرده‌اند که درجة هوش و استعداد صاحبان ژنهاي خالص بسيار پائين بوده، در مقابل بيماريهاي گوناگون نيز مقاومت بسيار ضعيفي دارند.

3- از طريق نابود کردن ژنهاي مدني و فرهنگي.

ژنهاي فرهنگي چيست؟

ژن مدني، فرهنگ و مجموعة تمدّني است که از نسلهاي گذشته به عنوان ميراثي گرانبها بما رسيده، و اين آن چيزيست كه آماج حملات برخي سياستگذاران قرار دارد.

براي امحاي اقوام و ملل متنوع در داخل يك مليت، مي‌خواهند از طريق ممنوعيت زبانشان در حقيقت فرهنگ، تاريخ و هويت آنانرا نابود کنند و به بردگان و انسانهاي درجه 2 تبديل نمايند. و در نهايت نامشان را از صفحة تاريخ پاک کنند. زيرا تنها و تنها آن خلقي چنان آسان خواهد مرد و نامش از تاريخ زدوده خواهد شد که زبان مادريش را فراموش کرده باشد.

کودک نخستين روز پا به مدرسه مي‌گذارد. معلم وارد شده سر سخن را باز ميکند. کودک چيزي از گفتار معلم نمي‌فهمد زيرا زبان اورا نمي‌داند. در چنين شرايطي کودک گرفتار موقعيت ناگواري مي‌شود!. زباني که از مادر و پدرش آموخته، اينجا بکار نمي‌آيد و ارزشي ندارد. به او گفته بودند براي اينكه آدم درست و حسابي‌اي بشوي بايد به مدرسه بروي. اما براي آدم شدن زبان او بدرد نمي‌خورد و بايد بزبان بيگانه‌اي سخن گفت. براي آدم شدن بايد زبان مادري خود را ترك كرده، به زبان رسمي تكلم نمود!

بدين ترتيب کلية کسانيکه بزبان مادريش با او صحبت مي‌کنند، در ذهن او از درجه اعتبار ساقط ميشوند. اينگونه تفکّرات تلخ هرروز و هرساعت بر روح و روان كودك ضربه ميزند و بدين وسيله نيز هر روز و هر ساعت اعتمادي را که به خانواده، زبان و فرهنگش داشت از دست ميدهد. کودک هر روز تحقير مي‌شود و پس از زماني نه چندان دراز هويتي که از خانواده كسب كرده بود، نابود مي‌شود و بتدريج پيوندي او نيز با جامعه و ملتش مي‌گسلد.

کودک چون زبان معلمش را نمي‌داند، بخش عمدة آموزشهاي او را نيز نمي‌تواند بفهمد. گفته‌هاي معلم را نه ميتواند بررسي کند، نه ميتواند سئوالي طرح کند و نه ميتواند درک کند. اگر هم چيزي بفهمد نميتواند به زبان بيآورد و براي ديگران توضيخ دهد. زيرا زبان فهم و بيانش از وي جدا شده‌است. در زبان مادريش مي‌فهمد اما نمي‌تواند فهميده‌هايش را بيان کند. يعني رابطة بين ذهن، قلب و دهان (زبان) تماماً قطع ميگردد. و اين زيان جبران ناپذيري براي رشد شخصيت و كاراكتر انسان بوده، تأثير منفي بسيار بزرگي بر روح و روان و شخصيت آدمي ميگذارد.

با جمعبندي همة اين واقعيتها مي‌توانيم آنچه را بعلّت محروميت از تحصيل بزبان مادري بر سر کودک مي‌آيد، چنين خلاصه کنيم:

بسياري از کودکان بعلت محروميت از تحصيل بزبان مادري، اعتماد بنفس خودرا از دست داده از همان ابتداء از رفتن به مدرسه امتناع مي‌ورزند. بهمين جهت نيز درصد بيسوادي در اينگونه جوامع بسيار بالاتر از جوامعي است که در آن کودکان بزبان مادري خود تحصيل مي‌کنند.

از آنجائيکه کودکان زبان معلم را نمي‌دانند، قادرند فقط بخش اندکي از دروس را بفهمند. و اين باعث ميشود که اينگونه کودکان بتدريج اعتماد بنفس خودرا از دست بدهند.

از آنجائيکه اينگونه کودکان اعتماد خودشان را به خود، خانواده و جامعه و ملتي که بدان منسوبند از دست مي‌دهند، ناگزير در پي کسب هويت ديگري خواهند بود.

از آنجائيکه زبان فهم کودکان با زبان بيان آنان بيگانه‌است، قادر نخواهند بود، شنيده‌ها و آموخته‌هاي خود را به راحتي مورد تجزيه و تحليل قرار دهند، زير سئوال ببرند، تحقيق و بررسي کنند. در نتيجه صرفاً به يک مقلّد و تکرار کنندة طوطي وار محفوظات تبديل خواهند شد.

زبان ما (همانند نسلي که از آن محروم گشته‌)، نيز خود قرباني بزرگي شمرده ميشود. زيرا زبان ما نتوانسته است رشد و تكامل درخوري بيابد و به يك زبان علمي تبديل گردد.

خلاصه و روشن بگوئيم: فرزندان چنين خلقي نسبت به فرهنگ، انديشمندان، زبان، تاريخ و تمامي گذشتة خود بيگانه گشته، بر اساس نقشه‌اي از پيش‌آماده‌، به نسلي تبديل خواهد شد كه حاضر به پذيرفتن اسارت و بندگي ديگران باشد. زيرا يک نسل تنها زماني به دام اسارت ديگران خواهد غلطيد که از زبان مادري، فرهنگ و تاريخ خويش جدا افتاده باشد.

Labels:


Read more- Ardı- بقيه- آردي




قادينين رولو تاريخده
-------------------------------------------------------------------------------
صديقه عدالتي[1]
-------------------------------------------------------------------------------
ايشاره: بو مقاله 1383-جو ايل تبريزين بيرينجي قادين كنگره‌سي اوچون حاضيرلانميشدير.

بو چيخيشدا آماجيم، بيزيم توپلوموموزدا قادينين دورومونو اينجه‌له‌مك و اونون حاقيندا راييج اولان اينانجلارا توخونماقدير.

بيزيم توپلوموزدا قادين ائله بير وارليقدير كي او داها دونيايا گلمه‌دن، اونون عليهينه اؤن‌يارقيلار باشلاميش و احكام‌لار كسيلميشدير: بير قادين حاميله ‌ايكن اگر چيركين‌لشميشسه اونون دونيايا گتيره‌جك اولان اوشاغي‌نين قيز اولاجاغينا و اگر آنا گؤزل‌لشميشسه حتماﱠ اوشاغي‌نين اوغلان اولاجاغينا قرار وئريلير.

قيز اوشاغينا وئريلن آدلار نه‌لردير؟ بير ياديميزا سالاق: اونون گؤزل‌ليگي، ظارافاتيني، حساس اولدوغونو، سؤزه باخان، صاديق و وفادار اولدوغونو وورغولايان آهنگلي آدلاردير. اوشاق اوغلانسا اونا وئريلن آدلار اونون عاغيل‌ليليغيني، گوجلو اولدوغونو، باشاريلي اولدوغونو گؤسترن آدلاردير.

بير قيزين عاغيل‌لي اولماسي گركمير يئتر كي قادينليغيني بيلسين، كيشي‌سينه خيدمت ائتمگي، هر كسين قاباغيندا باش اگمگي بيلسين. بيلمه‌مگي و اؤگر‌نمه‌مه‌سي گركن شئيلر ده وار، توپلوم اونا عوصيان ائتمگي، حاقّيني آختارماغي، قرار وئرمگي، دوشونمگي، آزادليغي و قيساجاسي اينسانجا ياشاماغي ياساقلاميش. اينسان توپلومدا ياشار و او توپلوم طرفيندن قبول اولماق اوچون، او توپلومون اونا بيچديگي روللارا اويماسي گركير. يوخسا او توپلوم اونو ردّ ائدر.

آنجاق توپلوم نه‌دير؟

بير توپلوم اورادا ياشايان اينسانلارين توپلولوغوندان عيبارتدير. بو او دئمكدير كي توپلومداكي قوراللاري دا، اورادا ياشايان اينسانلار قورار. دئمك، بير توپلومدا قادينين يئريني بلير‌له‌ين اورادا ياشايانلارين قويدوغو عادتلر، ايجتيماعي قراردادلار و قانونلاردير.

هر شئيين بير باشلانقيجي اولمالي. نه‌دير بو آجي گرچگين كؤكو كي بوتون توپلوملاردا قادين و كيشيلرله فرقلي داورانيلير؟!

حاقدان گئچمه‌يك كي گليشميش اؤلكه‌لرده‌كي قادينلار 100% اينساني حاقلارينا يئتيشمه‌ميش اولسالار بئله، دوروملاري بيزيم قادينلارا گؤره داها ايچ آچي‌جيدير. ان آزيندان اعتيراض ائتمگه حاقلاري وار، توپلومو و قانونلاري سورغولاماغا باشلاميشلار بئله. بيزيم توپلوموموزداكي قادينلارين دورومونا نه دئمك اولور. بيزيم توپلوموموزدا هله‌دي كي هله‌دي قادينلارين ان كيچيك اعتراضلارينين قاباغي آلينير. باغيرماغا، عوصيان ائتمگه و حاقلاريني ايسته‌مگه بئله حاقلاري اولمايان بو قادينلارين اؤزلريني آختاريب، تاپمالاريني، اؤزلرينه گوو‌نمه‌لريني و بو قادينلارين اينكيشاف ائديلمه‌لري نئجه گؤزلنه بيلير؟

قادين و كيشي‌نين آراسينداكي موناسيبتي، توپلومون قادينلارا هانسي گؤزله باخديغيني و سونوجدا قادينين يئريني توپلومدا آراشديرماق اوچون چوخ گئچميش ايللره قاييتمالييق. ياني تاريخدن اؤنجه‌كي توپلوملاري آراشيديرمالييق. اصلينده قادين و كيشي 30000 ايلي گئچن بير سوره‌ده ائشيت و باريش ايچينده بير ـ بيريله ياشاميشلار. ايندي بيزيم شاهيد اولدوغوموز دوروم، سون 3000 ايل مدنيتين تؤرمه‌سيدير. بونو داها آچيقليغا قوووشدورماق اوچون بيزه ان ياخين اولان داش دؤورونه باخمالييق. داش دؤورونو او زامانكي گليشمه‌لرينه گؤره نئولتيك و پالئولتيك دئيه آدلانديرميشلار.

پالئولتيك، نئولتيكدن اؤنجه‌كي دؤوره‌ده‌كي اينسانلار بير سونراكي آشامايا (مرحله‌يه) گؤره داها ايلكل (بدوي) شراييطلرده ياشايارميش. بو دؤوره‌ده قادينلار و كيشيلر آراسيندا بير ايش بؤلومو وار. قادين وحشي توخوم و بيتكيلري توپلويور، كيشي شيكارا مشغولدور و بونلارين ايكيسي ده ائشيت شراييطده ياشام موجاديله‌سينده‌ديلر. كيشيلرين داها تهليكه‌لي ايشله مشغول اولمالاري، اونلارين داها اؤنملي ايش گؤردوكلري آنلامينا گلمير. قادين تصميم توتما حاقّينا صاحيبدير.

بير سونراكي دؤوره‌ده‌كي يئني داش دؤورو (نئوليتيك) آنلامينا گلير قادينين ايشي بير آز داها دا دگر قازانير چونكو او اكينچيليگه باشلار. وحشي توخوملاري توپلاماقلا يئتينمه‌ييب، توخوم اكمگه، بيچمگه باشلار. وحشي حيوانلاري ائوجيل‌لشديرير. يئمك پيشيرير. تام آنلامييلا قادين اور‌تيمله
مشغول اولور. او اوزدن قادين طبيعتين آناسي دئيه تانينير. كيشيلر حيوانچيليقلا مشغولدولار. قادين، كيشي يئر و گؤيو اؤز آرالاريندا بؤلوشدورموشلر. قادين يئر تانريسي و كيشي گؤي تانريسيدير. يئنه آرالارينداكي ايليشكي برابر شراييطلرده‌دير. قادينين توپلومدا چوخ اؤنملي بير يئري وار. توپلومداكي بير چوخ قراري او وئرير. و او بدوي توپلوملارداكي بير چوخ اكونوميك و توپلومسال گليشمه قادينلارين ايبداعيدير. ايلك دفعه قادين ائو دوز‌لتدي، توپلومدا ياشاماق اوچون بللي قوراللارين قويولماسيني، ايلك دفعه قادينلار باشلاديلار، سبد و توخونما توخوماق، آتشي قوروماق، يئمك بؤلمك، ايش بؤلومو هاميسي قادينين ايبداعلارينداندير. بير توپلومدا ياشاماق اوچون گركن آداب ـ معاشرت قوراللارينين اورتايا چيخماسي، قادنيلارين فيكريدير. بو ايكي دؤور و بو ايليشكيلر 30000 ايل سورموشدور.

يوخاريدا سايديغيم اؤزلليكلر، او زامانكي بوتون اينسان توپلوملاريندا گؤرونور. آنجاق بيزده‌كي دوروم بير آز داها فرقليدير. بورادا قادينلار ديگر توپلوملارا گؤره داها دا يوخاري مقامداديلار. آنااركينليك بورادا گؤرونه‌بيلير. ائوليليكلر عاييله‌نين خاريجينده اولور عاييله ايچينده ائوليليكلره بو دؤوره‌ده راستلانمير. چونكو عاييله ايچينده‌كي ائوليليك آتااركينليك نيشانه‌لريندن بيريدير. مثلاﱠ ايلامي‌لر زامانيندا قادين كيشييه گؤره توپلومدا داها يوخاري حاقلارا صاحيبدير. و آز يا چوخ آنا‌اركينليك ياشانير. قادين قبيله رييس‌ليگي مقامينا يئتيشير، دين رهبرليگي گؤرويني آلير، و آتشي قورماق اونون اؤنملي وظيفه‌لريندندير.

ايلام شاهلاري قادينلاريندان (سئوگيلي قادينيم) عونوانييلا بحث ائتميشلر. حتّي يازيلاردا قادين و قيزلاريندان، اوغلان اوشاقلاريندان اؤنجه آد آپارميشلار. بونلار بونو گؤستريركي قيز اوشاغي او دؤورده اوغلان اوشاغيندان داها چوخ اؤنمليدير. لوور موزه‌سينده اسكي ايران تاريخينه باخديغيمزدا گؤروروك كي قادين هئيكل‌لري، فقط ايلامليلار زامانينا عاييددي، حتّي تخت ـ جمشيدده ده هخامنشيلر و مادلار و اونلاردان سونرا گلن دؤورلرده كسكينليكله قادين هئيكلينه راستلانمير.

آريالارين اؤلكه‌ميزه گلمه‌سييله برابر، آتااركينليك ايرانا يول آچدي. آنجاق بو توپلوم بيردن ـ بيره آنااركينليكدن، آتااركينليگه گئچمه‌دي و گلن آريالار ايلام تمدونونون ائتگيسيني اوزون ايللر قورودولار. مثلاﱠ ايلامليلارين اوچ قادين تانريسينا (دنا، آرميتي و آناهيتا يا) ائتمه‌لري پرستيش اوزون سوره آريالار طرفيندن مينمسندي.

تاريخي گليشمه‌لره باخساق آتااركينليك، دمير دؤورونون باشلانقيجييلا كي توليدده داها گوجلو بير وارليغا احتياج واريدي، اولوشدو. كؤله‌ليگين باشلانماسي و گئدرك اؤنم قازانماسي، آتااركينليگين داوام ائتمه‌سي و داها دا گوجلنمه‌سينه سبب اولدو. بو گليشمه‌لرين سونوجوندا زنگين و اصيل طبقه‌يه عاييد اولان قادينلار اورتيمدن تماما چكيليب و ائو ايچينده حبس اولدولار، آما اورتا و آشاغي طبقه‌لرده‌كي قادينلار، داها ياخشي بير مالي دوروما صاحيب اولماديقلاري اوچون مجبورا توليدده قاليب و توپلومدا يئرلريني قوردولار.

اولان بيتني اؤزتلرسك، گؤروروك كي اورتيم (توليد) آلتلرينين گليشمه‌سي، كؤله‌ليگين اولوشماسي و ماد دؤولتي‌نين قورولوشويلا برابر، اؤلكه‌ده آتااركينليك باشلاميشدير.

قادينلارين حرملرده اسير اولماسي، حيجابا بورونمه‌سي و كيشيلردن ايجتيماعي حياتدا آيريلماسي بئله اؤزلليكله هخامنيشي دؤورونده باشلار.

بو دؤوره‌ده اؤزلليكله سلطنتي عاييله‌لرده ائوليليكلر محرملرله دوزنلنيردي، آماج بير طرفدن عاييله ايچينده‌كي سرمايه‌نين داغيلماسي‌نين قاباغين آلماق و ديگر طرفدن ده صاف و اصيل قاني قوروماقدي، آنجاق ائوليليكلري عاييله ايچينده اولماسيلا بو هدفلره ال تاپماق اولوردو.

ساسانيلر زامانيندا چوخ ائوليليك واردي. زردوشت دينينده هر كيشي اؤزونون عاييد اولدوغو كاستدان ايكي قادين آليردي كي اونا شاهزن دئييلردي و آيري كاستلاردان‌ دا ايسته‌ديگي قدر قادين آليردي كي اونلارا چاكرزن دئييلردي. آيري بير ائوليليك شكلي‌ده وارايدي اونا استقراضي ائوليليك دئييلردي، آدينداندان بللي اولدوغو كيمين، كيشيلر قادينلاريني بللي بير سوره اوچون باشقاسينا بورج وئريرديلر. البتّه كي بو قادين آليش ـ وئريشينده كسين‌ليكله قادينلارين ريضايتينين اولوب ـ اولماديغي اهميتلي دگيلدي.

قادينلارين بو گونكو دوروملاري بير چوخ درجه‌ده ده دينلرين اولوشماسيندان ائتكيله‌نميشدير. اونا گؤره قادينين بوگونكو دورومونون اورتايا چيخماسيني آراشديريركن، دينلرين رولونو اونوتمامالييق.

بورادا اؤنملي نوقطه‌ني وورغولاماق ايستيرم كي دين و توپلوم بير ـ بيريندن ائتگيله‌نيب و بير ـ بيريني يؤنلنديرميشلر. هئچ بير زامان هئچ بير دينين گتيرديكلري توپلومداكي اينانجلاري بيردن بيره دگيشديرمه‌ميش، عئيني حالدا دين توپلومون اينانجلاريندان ائتكيله‌نميشدير. بورادا دؤرد اؤنملي دينين گتيرديكلريني آنلاتماغا چاليشاجاغام.

زرتشت دينينه قادين دوشماني يوخ آما قاديندان قاچان، عونواني وئريلميشدير. بو دينه گؤره قادين و كيشي برابر ياراديلميشدير هر ايكيسي اوشقون بيتگيسيندن ياراديلميشدير. آلتي دين كاهينلريندن اوچو قادينميش.

آنجاق بو دينده هر كيشي اؤز كاستيندان ايكي قادين آلابيليرميش و داها آشاغي كاستلاردان دا ايسته‌ديگي قدر قادين آليرميش و قادينلار اشياء كيمين آلينيب، ساتيليرميش.

يهود دينينده قادين، كيشي‌نين اوشاغي اولاراق گؤرولور. توراتا گؤره آللاه اؤنجه آدمي ياراتدي. آدم يالنيز قاليب، جاني سيخيلينجا يوخويا گئتدي. يهوه اونون سول قابيرقاسيندان بير سوموك آليب اوندان حوّاني ياراتدي. ياني بو اولايي اؤزتلرسك، آدم آللاهين اوغلو و حوّا دا آدمين قيزي ياني بير كيشينين اؤولادي اولور. آللاهلا آدمين آراسيندا، بير باشا رابيطه وار آما آللاهلا حوّانين آراسيندا مستقيم بير رابطه يوخ، چونكو اونلارين آراسيندا بير آدم واردير.

عوموميت‌له اسكي ديني كيتابلاردا قادين بير شئيطان اولاراق تانيتيلميشدير، چونكو اؤنجه حوّا شئيطانا اويموش ياني شئيطان طرفيندن قانديريلميش و سونرا دا او آدمي قانديرميشدير، دئييلير. دئمك بو كيتابلارا گؤره قادين دونياني فلاكته سوروكلميشدير.

مسيحيت ايلك اؤنجه قادينا چوخ يوكسك بير يئر وئريب و مريمي ياراداراق، قادينين مقاميني يوكستلدي. بو دينه گؤره اگر حوّا بير قادين اولاراق دونياني فلاكته چكميشسه، مريم ده بير آيري قادين اولاراق دونياني قورتارميشدير. مريم گوجلو بير قادين اولاراق صحنه‌يه گيرر كي كيشييه احتياجي اولمادان، آللاهين اوغلونو دوغموشدور. بيردن بيره كيليسانين كاهينلري اؤزونه گلير و گؤرور كي قادين گئنه يوكسلمكده و بير فاجيعه ياشانماقدادير، چونكو اگر قادين اؤزونه لاييق يئره گليرسه، اونلارين حياتي تهليكه‌يه دوشه‌جكدير. اونلار چاليشير كي آنلاتديقلاري حيكايه‌لرله قاديني يازيق و دگرسيز بير وارليق اولاراق گؤرسترسين و دئيير كي اصلينده مريم يازيق بير قاديندير كي اوشاق دوغماقدان باشقا بير ايش گؤرمه‌ميشدير. اصلينده دونياني قورتاران يئنه بير كيشي ياني عيسي مسيح‌دير.

ايسلام ديني‌نين ائتگيسيني آنلاتمادان اؤنجه بير آز جاهيليت زامانيندان دانيشمالييام، چونكو جاهيليت زاماني هميشه ايسلام ‌ايله موقاييسه اولونموشدور. هميشه ائشيديريك كي جاهيليت زامانيندا قيز اوشاقلاري ديري ـ ديري مزارا قويولوردو و سئوينيرديك‌ كي بيز جاهيليت زامانيندا ياشاميريق. زامان كئچديكجه و گئرچكلري آنلاماغا باشلاديغيميزدا گؤردوك ‌كي جاهيليت زامانيندا يالنيز قيز اوشاقلاري دگيل، اوغلان اوشاقلاري دا بير چوخ يئرده مزارا قويولور و بونون تماماﱠ اكونوميك عيلّتي واريدي. يالنيز يوخسول عاييله‌لرده اوشاق ديري ـ ديري قويلانيليردي آما بونا راغماﱠ، بير چوخ يئرلرده قادينلارين يوخاري مقامي واريدي، مثلاﱠ بعضي قبيله‌لرده، حتّي قادينلار بؤيوك سوروملولوقلار داشيرديلار. بير چوخ اوبانين باشقاني قاديندي، اورادا قادينلار آليش ـ وئريش و تيجاري موناسيبتلرده چاليشيرلار و قرار وئرمه يئتكيسينه صاحيبديلر. اؤز ائوليليكلري حاقيندا تصميم توتابيليرلر و ايسته‌مه‌ديكلري كيشييله، ائولنمگه مجبور ائديلميرلر. اونلار ردّ ائتمه حاقينا صاحيبديلر.

ايسلام قادينلار اوچون بللي حاقلار تانيدي و هر شئيدن اؤنجه قادينلارلا كيشي‌لرين بير تورپاقدان ياراديلديقلاريني و هئچ بيريسينين او بيريسينه اوستون اولماديغيني وورغولادي. شئيطانين اؤنجه حوّاني يوخ، بلكه هر ايكيسيني ياني آدم و حوّاني برابر قانديرديغيني سؤيله‌دي. كؤله قادينلارلا ائولنمگي تشويق ائله‌دي. و دئدي‌ كي كيشيلردن ان صالح اولاني اودور كي بير كؤله‌يله ائولنسين. قيزلارين دا آتالارينين وارليغيندا مال حاقلاري اولدوغونو وورغولادي. قادينا اؤز مالي حاقّيندا تصميم توتابيله‌جگيني و اؤلندن سونراكي ماللاري حاقّيندا وصيّت ائتمه حاقّينا صاحيب اولدوغونو وورغولادي. محرملرله ائوليليگي حرام قيلدي.

بير طرفدن محرملرله ائوليليك حرام اولموش، او بيري طرفدن قيزا مال و ايرث حاقّي وئريلميش. بو، ثروتين عاييله‌دن چيخماسي دئمكدير. پول و گوج صاحيبلري ال ـ آياغا دوشدولر. هم قيزي محرملرينه وئره‌ بيلمزلر و هم اونا دينين دئديگي كيمي مال وئرمگه مجبوردولار. اونا بير چاره دوشوندولر. چاره قيزي عم‌اوغلوسويلا ائولنديرمكدي. هم قيز عاييله‌نين ايچيندن بيريسييله ائولنير كي اوْنا محرم دگيل، هم آتاسيندان آلاجاغي ايرث، عاييله‌نين ايچينده قالاجاقدير. (بئله‌ليكله توپلومداكي قوراللار، يئني ديني شكيللنديرديلر.) هم دينلري قالدي و هم دوينالاريني قوروردولار.

ايسلام دؤورونون باشلاريندا قادينين مقامي يئنه يوكسكدير. قادين سياسي و ايجتيماعي فعاليتلره قوشولور.

بير چوخ زامان ايسلام تاريخينده گؤرونموشدور كي خليفه‌لر قادينلارين گوجلنيب و حاكيميّته يئتيشمه‌لريني بير تهليكه گؤرموش و قارشي‌سين آلماق اوچون اللريندن گلني ائله‌ميشلر. آما بوتون بو انگلله‌مه‌لره و موخاليفتلره راغماﱠ قادينلارين گوجله‌نملرينين قارشي‌سين آلانماميشلار. 6ـ جي عصردن 15ـ جو عصره قدر ايسلامي اؤلكه‌لرده اون‌بئش قادين حاكيمليگه يئتيشدي. بو قادينلارين آدينا سيكّه‌لر باسيلميش و اونلارين آدينا جومعه نامازيندا خوطبه‌لر اوخونموشدو. البته‌كي بونو اگر ايندي كي توپلوموموزدا دوشونورسك بلكه ده خياللارا سيغاميياجاق قدر اوزاق بير گئرچكدير. آما ايسلامين قورولماسينين ايلك ايللرينده بونو گئرچكلشديرن قادينلار وار.

راديجه و شدشراط‌الدر ايلك ايكي قادين سولطاندي كي تورك سويلو اولموش و مملوكلار زامانيندا حاكيميت قوردولار.

آلتي سولطان قادين دا موغوللار زامانيندا حؤكومته يئتيشديلر. يئديسي‌ده اندونزيا و مولداوي دا تخته چيخيب، حاكيميته يئتيشديلر.

مولداوييادا موسلمانلار 40 ايل بويونجا قادين سولطانلار طرفيندن ايداره اولدولار و اونونجو يوزايلده دؤرد قادين سولطان، اندونزي ده حكومت ائله‌ديلر.

راديجه دهلي‌ده 1236 ايلينده حاكيميت قوردو و دؤرد ايل حاكيميتده قالدي. بوتون تاريخچيلر اوندان باشاريلي بير دؤولت قاديني اولاراق بحث ائتميشلر. شدشراط‌الدر المعتصم زامانيندا ايدي، المعتصمين بوتون موخاليفتينه راغماﱠ 1250 ايلينده قاهر‌ده حاكيميته يئتيشدي. او فرانسيز هاچلي سفرلري‌نين عسگرلرينه قارشي كي 1249 ايلينده لودويق رهبرليگي‌ايله ميصرده يئرلشميشديلر، ساواشدي.

يمنده ده بير چوخ قادين سياسي گوجه صاحيب اولدولار، ايكيسي مالكه عصما و مالكه آرواي ايدي. اونلارين آدينا دا مسجيدلرده خوطبه اوخوندو.

تورك و موغول توپلوملاريندا قادين دا كيشي‌ايله برابر اورتيمده، سياسته حتّي اوردودا و اؤلكه‌نين ايداره‌سينده و قيساجاسي بوتون ساحه‌لرده فعال‌ايدي. كيشيلرله برابر ساواشا گئدر، قيلينج چكر، ساواش آراباسي سورر و استراتژيك قرارلاردا شيركت ائديردي. حتّي قادينلار موغول خاني‌نين سئچيمينده شيركت ائدرديلر و ساواشلارا اؤز اوردولارييلا قاتيليرديلار. او زامانكي فرمانلارين عونواني (سولطان و خاتونلارين امري‌ايله) يازيليردي.

بو دؤورده بير چوخ قادين حؤكومته يئتيشدي، اونلارين آدينا، سيكّه باسيلدي. بو قادينلار حؤكومتده‌كي بوتون گوجه صاحيبديلر. بونلارين بيرينجيسي توركان خاتوندور، چوخ فعال اولاراق ايرانا گلن ائلچيلرله دؤولت ايشلريني تارتيشير و تصميملر توتار، او كرمان‌دا حاكيميته يئتيشدي 1282 ـ 1256 (ميلادي) ياني 26 ايل بويونجا حؤكومت ائله‌دي. مسجيدلرده اونون آدينا خطبه‌لر اوخونوردو. اونون اؤلوموندن سونرا قيزي پادشاه خاتون حاكيميته يئتيشدي. گؤزلليگي، درايتي و لياقتي‌ايله هر كسي حيران قويان بو قادينين گيرديگي هر مجليسده، سولطان همن آياغا قالخار و اونو اؤز مقامينا آپاراردي.


دؤولت خاتون، ساتي خاتون و تيندو خاتون دا باشقا سولطانلارديلار كي عراقين گونئيينده حاكيم‌ايديلر.

سارا خاتونون دا آديني اونوتمامالييق كي دونيانين شؤهرتلي ديپلوماتلاريندان اولاراق، ميلادي اون بئشينجي عصرده ايراندا يابانجي ائلچي‌لرله گؤروشور، اونلارلا اكونوميك تارتيشمالاردا شيركت ائدير، اونون گؤسترديگي باجاريق و تدبيرلر و بيلگيلر هر كسي حئيران بوراخيردي. او خاريجي اؤلكه‌لرين نوماينده‌لريله دانيشيقلار آپارميش، او عصرده دوغودا و آورپادا تك بير قادين ديپلوماتيدي.

تورك و موغول زامانينداكي قادينلارين دورومونو حيكايه‌لر شكلينده گؤزلجه آنلادان دده قورقورد كيتابي او دؤورده‌كي قادينين دورومونو، قادينين منزيلتيني، چوخ آچيق و آيدين بير شكيلده آنلاتماقدادير. بو حيكايه‌لر او زامانكي ياشام شراييطلريني گؤسترير و او توپلومدا قادينين رولونو آنلادان ان اؤنملي بير تاريخي بلگه‌دير. قادين و كيشي آراسينداكي او آهنگلي ايليشكيني آنلادير. بو حيكايه‌لرده قادين، دوشونن، تصميم توتان، دوشمنلرين علئيهينه ساواشان، اؤزونو، يوردونو و عاييله‌سيني قورويان، گوجلو بير وارليقدير. يئري گلينجه گوجلو بير ساواشچي و يئري گلينجه ده چوخ اينجه دويغولارا صاحيب اولان، سئون ـ سئويلن ظريف و دويغو دولدو بير وارليقدير. سيخينتيدا اولان هر كس اونا باش وورور، حيات يولداشي و اوشاغينين ان ياخشي ياوري اولوب، اونلاري آنلايان، اونلارا اؤيود وئرن، يول گؤسترن و اومودسوزلوقلار ايچينده اومود تاپان، اومود وئرن، اؤيودلريله هر كسه كؤمك ائدن بيريدير.

حيات يولداشيني اؤزو سئچر. و سئچديگي اينسانين دا هر باخيمدان يئرينه و يوردونا و اينسانلارينا صاديق اولماسيني ايستر.

باشقا تاريخ كيتابلاريندا قادين قيسقانج‌ليغين، شرّين، فسادين، شئيطانليغين سيمگه‌سي تانينميش. دده قورقود حيكايه‌لرينده قادين صبرين، سئوگينين، گوجون و فداكارليغين سيمگه‌سيدير.

قادين عاغيلليدير. دوشونر و تصميم توتار. آت مينر، اوباسيني قورتارار. قادين بوتون گؤزلليكلرين سيمگه‌سيدير.

بورادا قادين اينسانليغين ياراديجيسيدير، عائيله و قبيله‌نين اصيل ديرگي‌دير، و كيشي، قادينين يارديمي و مشورتيله ايشلري يؤنه‌دير.

آنا، اينسانليق درسي وئرير. يوردونو سئومگي، اينسانلاريني سئومگي اوشاغينا اؤگردير.

تأسوفله ايراندا، اكونومي شكلي گليشديكجه، قادينين مقامي آشاغي گلدي. اؤزلليكله اوزون حسن آق قويونلودان سونرا، صفوي و اوندان سونراكي دؤورلرده ‌ده قادينلار تماماﱠ كؤله‌لشديلر و ايران تاريخي تماماﱠ كيشي‌سل بير تاريخ اولدو.

قاجار زامانيندا قادينلار حرم اسيري اولموشلار. يوخسول عاييله‌لر، بير آزا پولا چاتماق اوچون قيزلاريني حرم آغالارينا ساتماغا چاليشيرلار. آما قادينلار هر زامان و هر يئرده ان چتين شراييطده بئله بير فورصت تاپيب و اعتراض‌لاريني بيلديريب و استثمارچيلارلا ساواشميشلار. تورك دونياسيندا بونلارين نومونه‌لري چوخدور. قاجار زامانيندا حتّي حرم ايچينده‌كي قادينلار كي گون ايشيغينا بئله حسرت قالميشلار، اؤز ايچلرينده شاها قارشي بسيج اولموشلار. ناصرالدّين شاهين قيزي يازار (من اوروپاداكي قادينلاري خياباندا آزاد دولاشينجا گؤرمك و هايقيرماق ايستيرم، سيزلر كي ايسته‌ديگيز كيمين گزير و ياشيرسيز بيلين و ائشيدين كي سيزين همجينسلريز ايراندا بوتون عؤمرلريني قارانليق اوتاقلاردا گئچيرديب و ايشيق اوزونه حسرت‌ديلر. اونلارين حياتيني ايكي رنگله اؤزتلييه‌بيليرم سياه، او زامانكي ياشيرلار و آغ او زامانكي اؤلموشلر و آغ بير كفنله گؤمولورلر). بو آزاد قادين و باباسي اؤلدوردوغو گونده سئوينرك دئيير «محو اولماق اوزره اولان سلطنته سلام اولسون!».

قاجار زامانيندا قادينلارين و اؤلكه‌نين عليهينه ياشانان بوتون ظولم و سيتملره قارشي قادينلار بوتون وارليقلارييلا ساواشميشلار. قادينلارين اؤزل‌ليكله توتون حركاتيندا (رژي اولاييندا) كي ناصرالدين شاه توتون آليش ـ وئريش امتيازيني انگليس بير شركته وئرميشدي، ايلك دفعه قادينلار اعتيراض ائديب و توتون قولانما تحريمينه، بؤيوك بير دستك وئرديلر. حتّي دئييلير كي ناصرالدين شاه توتون قوللانماق ايسته‌ميش و حرم قادينلاري اونو دينله‌مه‌ميش و تحريم اولموش دئميشلر. ناصرالدين شاه سوروشموش توتونو كيم تحريم ائله‌دي و قادينلار دئميشلر «بيزي سنه حلال ائليينلر».

آديني بورادا گتيرمك ايسته‌ديگيم ظولمون و ايستيبدادين علئيهينه ساواشان و آزاده‌ليك سمبلو اولان قادين زينب پاشا دير كي بوتون وارليغييلا، ظاليملره و احتيكارچيلارا قارشي ساواشميش. هله اونون رولو توتون حركاتيندا و اوندان سونرا دا ايرانا حاكيم اولان آجيليق و قوراقليغا قارشي وئرديگي ساواشلار يادداشتلاردان چيخماياجاق.

مشروطه حركاتينين باشلاماسييلا 20ـ جي يوز ايلده قادينلارين بير چوْخو مشروطه ساواشچيلارييلا برابر چيگين ـ چيگينه ساواشديلار.

قادينلار ايستيبدادا قارشي، مظلوم اينسانلارين آجي دورومونا قارشي ساواشديلار. اللرينده‌كي محدود ايمكانلارا راغماﱠ ديگر قادينلارا سسلريني اوجالتمالاريني، اؤز حاقّلاريني تانيمالاريني و ظولمه قارشي عوصيان ائتمه‌لريني ايسته‌ديلر. اونلار يالنيز قادينلارين آجي دوروملاريني آنلاتماقلا گلمه‌ييب، اؤلكه‌ده حاكيم اولان ظولمه قارشي و خاريجي دؤولتلرين موداخيله‌لرينه قارشي‌دا يازيلار يازيب و اعتيراضلار باشلاتديلار.

20 ـ جي يوز ايلين باشلانقيجييلا اؤزلليكله مشروطه حركاتي قادينلارين اوستونده بؤيوك تأثير قويدو، قادينلار بير نئچه شهرده قادين انجومنلري قوراراق اعتيراضلاريني بيلديرمك ايسته‌ديلر.

انجمن مخدّرات وطن (1328ﻫ . ق) تهراندا قورولوب. هدفي اؤلكه‌نين و قادينلارين ايستيقلاليني قوروماق، روس و انگليس دؤولتلرينين موداخيله‌لرينه اعتيراض، و قيز مدرسه‌لرينين قورولماسي‌ايدي.

انجمن صدر مشروطه كي اونون دا هدفلريندن ان اؤنمليسي يورد ايچي توليدلريندن حيمايت ائله‌مك و قوللانماق، خاريجي اؤلكه‌لردن گلن ماللاري تحريم ائتمك، قيزلارين تعليم و تربيتينه دگر وئريب و قيز مدرسه‌لري‌نين آچيلماسي‌ايدي.

انجمن حريت نسوان، قادينلارا ايجتيماعي و سياسي حاقّلار قازانديرماق آماجييلا قورولدو. ناصرالدين شاهين قيزلاري تاج‌السلطنه و افتخارالسلطنه ده بو انجومنين عضولريندنديلر.

دئمه‌لي بو انجمنلرين قورولماسي و قيز مدرسه‌لري‌نين آچيلماسي يالانچي دين آداملاري طرفيندن شيدّتله موخاليفت گؤردو. بو ديندن خبرسيز جاهيل‌لرين آماجي قادينلارين جهل ايچينده قاليب و كؤله‌لَشمه‌لري‌ايدي. اونا گؤره‌ ده قيز مدرسه‌لري‌نين آچيلماسي‌ايله تماماﱠ موخاليفت ائله‌ييب و باشقا خبرسيز اينسانلاري‌دا «دين الدن گئدير دئيه» عوصيانا چاغيرديلار. جاهيل اينسانلار دا بو چاغيريلارا لبيك دئميش، قيز مدرسه‌لري‌نين قورولماسي‌نين علئيهينه اللريندن گلني ائله‌ديلر.

اونلاردا چوخ ياخشي بيلير كي اگر قادين اويانيرسا، آيدينلارنيرسا و اؤزونه گليرسه بو ظاليملرين و سومورگه‌چيلرين ايشي كساد اولاجاقدير.

پهلوي‌لر زامانيندا دا قادينين دوروموندا بير دوزه‌لمه اولماميشدير. نه قدر رضا شاه، گتيرديگي كشف حجاب قانونو ايله قادينلاري مودرن‌لشديرمك ايسته‌سه‌ده بو قانون، قادينلارين قورتولوشونا دگيل اونلارين داها چوخ اسير اولماسينا نه‌دن اولموشدور. چونكو اوندان اؤنجه باشلاريني باغلاييب ديشاري چيخانلار دا، بو دفعه باشلاريني آچماغا مجبور اولدوقلاري اوچون ائو اسيري اولموشدولار.

محمد رضا پهلوي زاماني‌نين مدني قانونونا بير نظر سالساق بو دؤورده‌كي قانونلارين قادينلارين اسارتي‌نين بير قباله‌سي اولدوغونو گؤره‌ بيليريك. بير توپلومدا قادينلارا حاق قازنماق اوچون ايلك اؤنجه او توپلومداكي حاقلار و قانونلاري قادينلارلا باريشيق حالا گتيرمك گركير. آنجاق تعليم و تربيه يولو ايله اينسانلارين بئينيني و دوشونجه‌سيني قادينلارلا باريشديرا بيليريك...

پهلوي خانداني‌نين مودرن دئيه آدلانديرديغي مدني قانون دا ساده‌جه قادينين عليهينه و اونون ايكينجي صينيف وطنداشليغيني وورغولايان قانونلار وار.

مثلاﱠ ماده 1043 ده قانون، 18 ياشينا گلميش بير اوغلانا اؤزگورجه اؤز ائوليليگي حاقّيندا تصميم توتابيله‌جگيني، آما بير قادينين ائوله‌نمه‌سي اوچون 50 ياشيندا اولسا بئله باباسيندان و يا بؤيوك باباسيندان ايذينلي اولماسيني ايستر.

مدني قانون، آتاني عاييله رييسي اولاراق تانير و قادين يئنه ايكينجي صينيف وطنداش اولاراق تانيديلير.

بو قانون قاديني هر نئچه ياشدا اولورسا اؤز گله‌جگي اوچون تصميم توتماقدان عاجيز گؤرور و تصميم توتما قابيليتيني تماماﱠ قاديندان آلير. ياني قادين نئچه ياشيندا اولورسا اولسون، هئچ بير زامان تصميم توتما روشدونه گلمه‌يه‌جكدير.

بير آنا اوشاغي‌نين ويلايتيني بوينونا آلانماز دورومدادير و اگر اوشاغين آتاسي اؤلورسه اوشاغين ويلايتي بؤيوك دده‌يه يئتيشير و آنانين بو قونودا هئچ حاقّي يوخدور.

قادين آنجاق اَرينين موساعيده‌سيله ايشلييه بيلر. ايشي حاقّيندا آنجاق اري ايذن وئرير، اؤزو بو حاقّا صاحيب دگيل.

يوخاريدا سايديغيم قانونلار گويا مدرن مدني قانون و پهلويلر طرفيندن قادينين حاقّيني قورماق اوچون قويولموشدور.

بو يازيلاردان هدفيميز نه‌دير؟

قادينين تاريخده‌كي رولونو آنلاتماق نه‌يي دگيشديرير نه‌لر گتيرير و نه‌لر گؤتورور؟

اوتوروب‌دا گئچميشلريميزله اؤيونمك بيزي قورتاراجاق‌مي؟

بو يازيني يازماقدان مقصديم، بيزيم ايچيميزده‌كي ظرفيتي و گوجو تانيتماقدير.

اصلينده گئرچك تاريخي اوخويوب و درس آلمالي‌ييق. بيز ايچيميزده‌كي گوجو تانيمالي‌ييق. بيزيم آنالاريميز هانسي شراييطده سسلريني اوجالتميش، ظولمه و جهله قارشي ساواشميشلار، و بو ساواشلاردان‌ دا چوخ واقت غاليب چيخميشلار. بيزيم گوجوموزدن قورخانلار بيزيم هر بيريميزي بير وسيله‌ايله مشغول ائله‌ميشديلر، بير چوخوموز اؤزوموزه يابانجي اولموشوق.

اينسانلار آنجاق اؤزلريني تانيماييب و اؤزلرينه گوٍونمه‌ديكلري زامان كؤله‌لَشه‌بيليرلر، بيزيم گوجوموزو يوخ ائتمك ايسته‌ينلرين ايلك آماجي‌دا بيزي اؤزوموزدن اوزاقلاشديرماقدير. بيز آنجاق اؤزوموز ايسترسك اؤزوموزو دوزگون تانيدا بيليب و اؤز تاريخيميزي اؤزوموز يازابيلريك.

بيز ايلك اؤنجه اؤزوموزو تانيمالي‌ييق.

ساغدان ـ سولدان مدد اومماق ‌ايله بير يئره يئتيشمك اولماز بيز اؤزوموز اولوب، اؤزوموزو مسئول گؤروب و عمل ائله‌مه‌لي‌ييك.

هله بيز، غئيرحاكيم ائتنيك قروپونا باغلي اولان قادينلار توپلومدا دؤردونجو صينيف وطنداش وضعيتينده‌ييك. اؤلكه‌ميزين هئچ بير يئرده و هئچ بير توپلومدا نومونه‌سينه راستلانمايان طبقه‌لنمه و هيرارشيك سيستمينده، حاكيم ائتنيك قوروهون كيشيلري بيرينجي صينيف، بو قروپون قادينلاري ايكينجي صينيف وطنداش اولوب و بئله‌ليكله غئيري ـ حاكيم قروپلارين كيشيلري اوچونجو صينيف وطنداش وضعيتينده و غيري فارس قادينلار دا دؤردونجو طبقه‌يه يئرلشديرميشلر. بو نه دئمكدير؟

بو بيزيم ايسلامي توپلوموموزدا كي بوتون اينسانلارين برابر درجه‌ده ياشاماسي و برابر ايمكانلارا صاحيب اولماسي گركير، آزينليق آدي وئرلين قادينلارين مقامي‌نين دؤرد طبقه يئرين آليندا اولماسي دئمكدير. بو قادينلار ان كيچيك حاقّلارينا صاحيب اولماق اوچون، ايرلي‌له‌مك و بير يئرلره يئتيشمك اوچون آنجاق ديرناقلاري‌ايله او تورپاقلاري قازيب و انگللري اورتادان قالديرماليديلار.

آمارلارا گؤره قادينلار اؤز ائتنيكلرينه ان چوخ يابانجي اولانلارديرلار. بونون ندنينه بير باخاق، بيزيم توپلوموموزدا ذاتاﱠ قادين عوموم حالدا ايكينجي صينيف وطنداش اولاراق دونيايا گلير، هله بو قادين بير ده غير فارس ايله يئري ايكي درجه‌ داهادا آشاغييا انر و دؤردونجو صينيفه يئرلشديريلير. بو قادين جينسيتيني دانماديغي اوچون تك آلترتاتيوي باغلي اولدوغو اتنيك قروپونو دانماق اولاجاق، بو وسيله‌ايله اؤزونو ايكي درجه‌ ده آشاغييا دوشمكدن قورتارماغا چاليشير.

قادينلارين وظيفه‌سي چوخ اؤنملي و موقدس‌دير. عوموم حالدا بير توپلومون ايرليله‌مه‌‌سينده و هله بير ائتنيك قروپون ياشاماسي و دگرلرينين قورونماسيندا قادينلارين چوخ بؤيوك روللاري واردير. اؤنجه‌دن قادينلارين تاريخده نه قدر بؤيوك رول اويناديقلاريني گؤردوك.

بير توپلوم اينسانلار طرفيندن يؤنه‌ديلير و بو اينسانلار ايلك درجه‌ده قادينلار طرفيندن يئتيشديريلير.

اونوتمامالييق كي اوشاقلارين ياني توپلومون گله‌جك يؤنتيجيلرينين يئتيشمه‌سينده آنا ان بؤيوك رولو اوينار. اوشاق باغلي اولدوغو دگرلري اوّل درجه‌ده آناسيندان گؤرور و اؤگر‌نير. آنجاق آنا اؤزونه گوو‌نن، خالقي و توپلومونا باغلي بيري‌ايسه، اوشاق دا او دگرلري منيمسه‌يه‌جك. اؤزونه و خلقينه يابانجيلاشميش بير آنا توپلومونون اونا سوندوغو چتينليكلردن قاچان، يالانچي دگرلره توتولان، اؤزونه گو‌نمه‌ين و ضعيف بير كاراكتره صاحيب اولان بير موربّي اولوب و البته كي بونو دا اوشاقلارينا ياني توپلومون گله‌جگي نسيله مونتقيل ائله‌يه‌جكدير. بير توپلومون گئري قالماسي او توپلومو يؤنده‌نلرين يئتشكين و عاغيللي اينسانلار اولماديغيني گؤسترير. باخين بير آنانين بيلينج‌سيز ضعيف اولماسي نه‌لره يول آچار. اونوتميياق كي بيزلر اؤزوموزون، گئچميشلريميزين، گله‌جك .

[1] - سوسيولوژي دوكتورو- هامبورگ اونيورسيته‌سي علمي هئيأتي اويه‌سي

Labels:


Read more- Ardı- بقيه- آردي



فقر زنانه
-------------------------------------------------------------------------------شهناز غلامي 6/12/85
-------------------------------------------------------------------------------

فقر زنانه يكي از مهمترين معضلات عصر حاضر است كه ميليون ها نفر انسان را به خود گرفتار كرده است و در اين ميان زنان قربانيان تلخ فقر در جهان به شمار مي روند.

هر چند به علت كمبود اطلاعات درباره ي گرههاي مختلف زنان فقير تحليل اين پديده در ايران به خوبي امكان پذير نيست اما همين اطلاعات محدود نيز نشان دهنده اين واقعيت تكان دهنده و تأسف انگيز است كه زنان به مراتب بيشتر از مردان از مسئله فقر آسيب مي بينند.

تعريف فقرزنانه

اصطلاح فقر زنانه براي اولين بار در سال 1970 توسط «دايانا پيرس» مورد استفاده قرار گرفت.

اين اصطلاح به معناي افزايش زنان در تركيب جمعيت فقير مي باشد، «پيرس» در سال 1976 دوسوم جمعيت فقير بالاي 16 سال را زنان اعلام كرد و روند روبه رشد آن را در جامعه پيش بيني نمود.



آمارفقرزنان

بر طبق آمار در حال حاضر 3/1 ميليارد نفر در دنيا با روزي كمتر از يك دلار زندگي مي كنند كه هفتاد درصد آنان را زنان تشكيل ميدهند»1

«هفتاد درصد فقراي جهان را زنان تشكيل مي دهند و در سطح جهاني زنان به طور ميانگين 50 درصد مردان درآمد دارند»2

«به گفته ي دبير كل سابق كميسيون سازمان ملل در حاليكه زنان پنجاه درصد جمعيت جهان را تشكيل مي دهند اما يك سوم نيروي كار محسوب مي شوند و يك دهم درآمد جهان و تنها يك صدم مالكيت املاك را دارا هستند و چه متأثر كننده است كه نيمي از كره ي زمين تنها يك صدم سهم جهان را دارا است و به اقرار اهل نظر فقر چهره اي زنانه دارد و سياست هاي ليبراليسم نو يكي از علل عمده زنانه شدن فقر بر شمرده مي شود»3



فقر زنان-سازمان هاي جهاني

توجه بين المللي به بعد زنانه بودن فقر در چهارمين كنفرانس زنان در سال 1995 در شهر پكن بود.

در سال 1996 كميته ي بررسي وضعيت زنان سازمان ملل متحد از چهلمين جلسه خود مسئله فقر زنان را مورد مطالعه قرار داد. و در آنجا اين نكته مورد توجه واقع شد كه علاوه بر انجام اقدامات ريشه كني فقر موضوع جنسيت نيز مورد تأكيد واقع گردد.

در اين جلسه اقدامات حمايتي در رابطه با زنان انجام گرفت كه از جمله اين اقدامات مي توان به مسئله حمايت اقتصادي-اجتماعي زنان در زمان بيماري، بيكاري، بارداري، مراقبت كودك، بيوه گي و دوران كهولت و سالمندي اشاره كرد.

لازم به توضيح است كه بعد از كنفرانس پكن اكثر كشورها عمليات اجرايي موفقيت آميزي را در ارتباط با بعد جنسيتي دادن به فقر، ريشه كني فقر بخصوص در نقاط روستايي و...انجام دادند. مدير اجرايي صندوق جمعيت ملل متحد «ثريا احمد عبيد» طي گزارشي در لندن وضعيت جمعيت جهان در سال 2005 را تشريح كرد و در ابتداي سخنان خود گفت:‌ «گزارش امسال بر وعده برابري بين زنان و مردان و تحقق بخشيدن به آنان تأكيد دارد. اين گزارش يك ماه پس از اجلاس سران جهان در نيويورك ارائه مي شود كه طي آن رهبراي جهان تا سال 2015 نخواهند توانست فقر را پشت سر بگذارند مگر آنكه ابتدا به تبعيض جنسيتي پايان دهند.

ما تا زماني كه به خشونت عليه زنان و دختران خاتمه ندهيم نمي توانيم فقر را پشت سر بگذاريم تا زماني كه زنان از حقوق كامل اجتماعي، فرهنگي، اقتصادي و سياسي برخوردار نباشند ما نمي توانيم فقر را ريشه كن كنيم.

پيام گزارش امسال اين است: با افزايش سرمايه گذاري در طي دهه آينده در آموزش فرصت هاي اقتصادي، حقوق انساني و بهداشت باروري براي زنان و جوانان ما مي توانيم صدها ميليون نفر را از فقر برهانيم، جان 30 ميليون كودك و 2 ميليون مادر را نجات دهيم و روند شيوع ايدز را معكوس نماييم. بسياري از رهبران خواهان تجارت آزاد به منظور تشويق رشد اقتصادي مي باشند. زمان آن فرا رسيده تا خواهان اقدام براي رهايي زنان از تبعيض، خشونت و فقر بهداشتي باشيم كه همه روزه با آن روبه رو هستند.

اين اقدام توان نيمي از بشريت را براي مشاركت در رشد اقتصادي آزاد خواهد ساخت.

نابرابري از نظر اقتصادي زيانبار است ناقض حقوق انساني است و براي تندرستي خطرناك مي باشد.

دستيابي به هدف هاي توسعه هزاره نيازمند مردان و زنان تندرستي است كه دو شادوش و برابر با يكديگر به كار بپردازند.

همان گونه كه رهبران در اجلاس سران اعلام كردند، پيشرفت زنان پيشرفت همگان است»



فقرزنان درايران

نيمي از مردم جهان در فقر مطلق يا نسبي در شرايط بسيار سخت و غير انساني زندگي مي كنند و بنا به اخبار رسانه هاي جمعي فقر شديد در 50 كشور جهان كه سازمان ملل متحد آنها را كشورهاي كمتر توسعه يافته اعلام نموده است، متمركز شده است و كشور ما نيز از اين مسئله بي نصيب نبوده و بنا به آمارهاي ارائه شده« 12 ميليون نفر در كشور با تعريف حداقل استاندارد ما فقيرند. 4

طبقات درآمدي زير خط فقر با افزايش جمعيت گسترده تر شده است و در اين ميان خانواده هايي كه در آنها سرپرست خانوار زنان هستند ضريب خط فقر افزايش يافته است و اين نشان دهنده زنانه شدن فقر است.

در جامعه ما در واقع فقر يك ساختار جنسيتي دارد به اين معنا كه در زنان و دختران تأثيرات سوء بيشتري دارد. ساختار اجتماعي-اقتصادي نظام مردسالار پوشش حمايتي براي مردان جامعه ايجاد كرده است و در مقابل آن كم توجهي هاي فراواني نسيت به زنان به چشم مي خورد. و از سوي ديگر وجود برخي ويژگيهاي شخصيتي و جسمي در زنان و دختران باعث تشديد اين مسئله مي شود.



علل فقر زنانه

*«درصد زنان در ميان فقرا طي دو دهه گذشته پيوسته افزايش يافته است. معمولا فقر بخصوص در ميان زنان داراي كودك هاي خردسال كه نياز به مراقبت دائمي دارند، بيشتر است.

در اينجا يك دور باطل وجود دارد: زني كه مي تواند شغلي با درآمد نسبتا خوب بدست آورد چون مجبور است هزينه هاي مراقبت از كودك را بپردازد ممكن است از لحاظ مالي فلج شود با وجود اين اگر به طور نيمه وقت شروع به كار كند درآمدش كاهش مي يابد.

هر گونه احتمال پيشرفت شغلي از بين مي رود و همچنين مزاياي اقتصادي ديگري را مانند حقوق بازنشستگي كه كاركنان دريافت مي كنند از دست مي دهد.5

*«وجود تبعيض در بازار كار به معناي دستمزد كم براي زنان و محدود بودن امكانات برخورداري آنها از خدمات رفاهي است، پس بسياري از زنان به حيطه ي پايين ترين مزايا و بيشترين آزمون هاي استطاعت مالي فرو مي افتند كه به نوبه ي خود، فقر آنها را تداوم مي بخشد و باعث ادامه ي تبعيض هاي موجود در بازار كار مي شود.

خلاصه آنكه موقعيت زنان به عنوان مددجويان وابسته به خدمات رفاهي ساخته و پرداخته مردان است حاصل وابستگي مفروض آنها به مردان نان آوراست» 6

*دليل ديگري كه باعث زنانه شدن فقر شده است مسأله كسري بودجه دولت هاست. مسأله كسري بودجه اي كه از طرف صندوق بين الملل پول و بانك جهاني جهت اعمال فشار بر كشورهاي جهان سوم انجام مي گيرد باعث شده است تا اين كشورها مجبور شوند يك سري از خدمات اجتماعي خود را قطع كنند و بيشتر اين محروميت ها متوجه زنان مي شود.

*از ديگر مسائل مهمي كه باعث شده است تا فقر چهره اي زنانه برخود بگيرد مسئله وضع برخي قوانين اسلامي در جامعه ما است كه به طرزي زن ستيزانه و به منظور وابستگي اقتصادي زنان به مردان وضع گرديده است كه به عنوان نمونه مي توان به موارد زير اشاره نمود:

الف: «ديه» ميزان پولي كه بعنوان خسارت از سوي قاتل يا كسي كه صدمه ديده يا خانواده كسي كه كشته شده، پرداخت مي شود در قوانين ايران ارزش جان زن نصف ارزش جان مرد در نظر گرفته شده است».

ب-«براساس قانون مدني بعد از مرگ پدر و مادر پسران دو برابر دختران ارث مي برند. اگر مردي فوت كند و زن و بچه داشته باشد زن يك هشتم از اموال شوهرش را ارث مي برد و اگر شوهر بچه نداشته باشد زن يك چهارم اموال شوهر را ارث مي برد. البته زن هيچ گاه از زمين ارثي نمي برد. اگر مردي بميرد و چند همسر داشته باشد همان سهم يك هشتم يا يك چهارم يا يك چهارم بين تمام زنانش تقسيم مي شود. اما اگر زني بميرد و شوهر و بچه داشته باشد شوهر يك چهارم از اموال زن را ارث مي برد و اگر زن بچه نداشته باشد شوهر نصف اموال را ارث مي برد. پس عملا شوهر دوبرابر زن ارث مي برد. دردناكتر آنكه اگر زني فوت كند و هيچ وارثي غير از شوهر نداشته باشد تمام اموال او به شوهرش به ارث مي رسد اما اگر مردي فوت كند و غير از زنش هيچ وارثي نداشته باشد فقط يك چهارم از قيمت ابنيه و اشجار و اموال منقول شوهر به او ارث مي رسد و بقيه اموال شوهر متعلق به دولت خواهد بود يعني دولت به آن مرد نزديك تر است، تا زنش كه يك عمر با او به سر برده است».

-«در قانون تأمين اجتماعي با انكه زنان و مردان به يك اندازه پول بيمه مي پردازند فرزندان نمي توانند از حقوق بازنشستگي يا خدمات درماني مادر استفاده كنند بعني زنان نمي توانند بعداز مرگ براي كودكان خود آسايشي فراهم كنند»7



فقر زنانه-ارائه ي راهكار

«فريزر» «سه الگو پيشنهاد مي كند كه بر پايه آن مي توان عدم تعادل موجود بين جنسي ها را از ميان برداشت:

«الگوي نان آور جمع»-Universal Bread Winner-

زنان را تشويق مي كند تا بدنبال دستمزد مساوي با مردان باشند و به حوزه فعاليت هاي غير خصوصي وارد شوند. در اينجا شهروندي به مثابه دريافت كنندگان دستمزد مساوي تعبير مي شود.

الگوي«برابري وظايف مراقبتي»

--Universal Care Giverبدين معناست كه زنان بايد فعاليت در حوزه هاي خصوصي ادامه دهند اما ارزش كار آنها بايد به همان ميزان كار مردان در حوزه ي عمومي به رسميت شناخته شود.

«فريزر» نسبت به اين كه هر دو الگو موضع انتقادي دارد. اولي در باب شهروندي مرتكب اين اشتباه مي شود كه از زنان انتظار دارد شبيه مردان شوند و دومي اشتباهي در باب شهروندي مبتني بر تفاوت دارد، يعني زنان را در نقش كدبانوگري غير مردانه زنداني مي كند.

ترجيحي كه او براي الگوي«وظايف مراقبتي عام» قائل است. همين دليل كه اين الگو مظهر بستري انتقادي است كه غالب فمينيست ها طرفدار آن هستند بنا به اين الگو مردان و زنان هر دو به حوزه هاي خصوصي و عمومي دسترسي دارند. و بنابراين در مسئوليت هاي مربوطه به كارهاي دستمزدي و غير دستمزدي به شكلي برابر سهيمند». 8

علاوه بر نظريات«فريزر» در كتاب «سياست اجتماعي چيست؟» و يا «دولت رفاه» مي توان به موارد زير به طور خلاصه و غير مشروح بعنوان ديگر راههاي بدون رفت از دايره بسته فقر زنانه اشاره داشت:

*گسترش آموزش عالي.

*تقويت فعاليت هاي اقتصادي درآمدزا.

*افزايش مراكز خوداشتغالي.

*بهبود وضعيت شغلي زنان در حوزه هاي مديريت

*بازنگري در سنت هاي فرهنگي-اجتماعي.

*اصلاح قوانيني كه به نوعي زنان را از حق مالكيت منع مي كند. مثل قانون ارث.

*تلاش براي ايجاد سپهر امنيت اقتصادي، توسط ايجاد تأمين اجتماعي براي زنان.

در نقش مددجو وابستگي زنان به خدمات رفاهي بيشتر از مردان است اين امر تا حدودي از اين واقعيت سرچشمه مي گيرد كه عمر زنان به طور متوسط بيشتر از مردان است و از همين رو دوران استفاده آنها از حقوق بازنشستگي، مراقبت هاي درماني و خدمات اجتماعي طولاني تر از مردان است.



نتيجه گيري

زناني كه فقر را با همه پوست و گوشت خود لحظه به لحظه در نهايت درد و رنج تجربه مي كنند امكان دسترسي به منابع حياتي مانند زمين، پول وارث را ندارند.

كار بدون دستمزد خانگي آنها كار شناخته نمي شود و در رابطه با اشتغال نظام مردسالارانه حاكم اجازه رقابت با مردان را براي آنها فراهم نمي آورد و به همين دليل دچار فقر نابرابري طبقاتي و جنسيتي مي شوند.

همچنين به مراقبت هاي سالمتي و نيازهاي غذايي آنها اهميتي داده نمي شود، دسترسي آنها به تحصيل و خدمات تأمين اجتماعي حداقل استو و با قرار گرفتن در چرخه فقر رفته و رفته بر محروميت آنها افزوده مي شود.



منابع:

1-زنانه شدن فقر رهاورد ليبراليسم نو-مؤلف ليدا فخري- نشريه ايران8/6/83.

2-فقر مؤنث-منبع نماير كتابخانه ي مركزي تبريز.

3-زنانه شدن فقر رهاورد ليبراليسم نو-مؤلف ليدا فخري.

4-فقر زنان در 50كشور جهان-مؤلف زحمتكش-نشريه راه مردم9/3/84.

5-جامعه شناسي، آنتوني گيدنز، صفحه190.

6-سياست اجتماعي چيست؟ مؤلف: توني فيتز-مترجم هرمز همايون پور، تهران 1381 صفحه ي 284.

7-تأثير قوانين در زندگي زنان- يك ميليون امضاء براي تغيير درقوانين تبعيض آميز-

موارد7-8-11 كه در كتابچه آمده است.

8-سياست اجتماعي چيست؟ مؤلف توني فيتز پيتريك-مترجم هرمز همايون پور-تهران1381 صفحه ي149.

Labels:


Read more- Ardı- بقيه- آردي



چشم‌انداز مشاركت سياسي- اجتماعي زنان
-------------------------------------------------------------------------------
شهناز غلامي
-------------------------------------------------------------------------------
مقدمه:

به جرأت مي‌توان گفت بافت سنتي- مذهبي كه بر تار و پود فكر و انديشة مردم جامعه تنيده شده است مانع جدّي براي احقاق حقوق زنان محسوب مي‌شود و هر چند اين قاعدة كلي را نمي‌توان ناديده گرفت كه آناني كه در مراتب پايين هرم اجتماعي قرار گرفته‌اند به سختي مي‌توانند خواسته‌هاي خود را مطرح و يا كسب كنند امّا زنان به نيروي آگاهي و تلاش بايد بكوشند تا خواسته‌هاي خود را در سطوح مختلف مطالبه نمايند. چرا كه اگر زنان تغييرات بنيادين در روند تكاملي خود ايجاد نكنند هرگز قادر نخواهند بود تا با شناخت هويت حقيقي خود به رشد و توسعة فردي و اجتماعي دست يابند.خروج آگاهانة زنان از دايرة بستة بايدها و نبايدها آنان را به چالشي مداوم براي شكستن حصارها و بندهايي كه مانع رشد و تعالي آنهاست،فرا مي‌خواند.زن شرقي براي اثبات حقيقت وجودي‌اش براي ايجاد تغيير در نحوة نگرش جامعه نسبت به خودش راه ناهموار و طي نشده درازي را پيش رو دارد.ضعيفه بودن زن از سوي آزمون‌هاي مختلف علمي و عملي مردود دانسته شده است و ضعيفه قلمداد كردن زنان به نفع جامعه نيست چرا كه باعث مي‌شود تا نيمي از بدنة اجتماع مفلوج مانده و رسيدن به توسعه، رفاه، امنيت و مدنيت به اموري غير قابل تحقق و دستيابي درآيند.

امروزه در عصر پايان هزارة دوم كه جهان به صورت دهكدة كوچك ارتباطي درآمده است ديگر نمي‌توان مدعي بود مشكلات بشري از جمله مسائل مربوط به زنان با تدابير گروهي و ملي قابل حل است.
واقعيت مسلم آن است كه نيمي از مردم جهان را زنان تشكيل مي‌دهند و اگر برنامه‌ريزان و سياستگزاران جهاني نتوانند جايگاه ويژة زن را در ايجاد تعادل استراتژي به نحو مطلوب تعيين كنند هرگز قادر نخواهند بود به توسعه همه جانبه و پايدار دست يابند.
از اين رو مشاركت زنان در تعيين استراتژي و برنامه‌ريزيهاي اجتماعي به منظور توسعة فرهنگي و اجتماعي از جمله مسائلي است كه نبايد از سوي دستگاههاي مختلف اجرايي و قانونگذاري مورد بي‌توجهي قرار گيرد.
تعريف مشاركت سياسي- اجتماعي
اگر مشاركت سياسي به معناي شركت آگاهانه در امور سياسي و دخالت در ادارة امور جامعه بدانيم. مشاركت سياسي عالي‌ترين فعاليت اجتماعي و اساس زندگي اجتماعي به شمار مي‌رود و طبيعي است كه مشاركت سياسي حق همة مردم است و مشاركت سياسي زنان به آن دليل از اهميت و ارزش برخوردار است كه ناعدالتي‌ها و نابرابري‌ها را تقليل داده و بستري مناسب براي ايجاد توسعة پايدار ايجاد مي‌كند و يكي از شاخص‌هاي عمدة توسعة هر جامعه‌اي محسوب مي‌شود و يادآور اين سخن رئيس سازمان ملل است كه گفته است: «مي‌دانيم كه صلح بادوام بدون توسعه امكان‌پذير نيست همچنين آگاهيم كه هيچ توسعه‌اي بدون اينكه زنان سهم كامل خود را داشته باشند تحقق نخواهد يافت اين به معناي برداشت موانع دخالت زنان در تصميم‌گيري و تضمين بهره‌مندي زنان از حقوق كامل سياسي و بشري است».[1]
نگاهي مختصر به تاريخچه مشاركت اجتماعي و سياسي زنان در تاريخ
براي شناخت موانع مشاركت اجتماعي – سياسي زنان در جامعه لازم است تا بستر تاريخي فرهنگ و تمدن جامعه خود را مطالعه كنيم چرا كه مشكلات امروز زنان در واقع همان علايق، مطالبات و تضيقات حقوقي آنان در طي تاريخ پر فراز و نشيب ميهنمان است .
از دوران مشروطه تاكنون جامعه ما تحت تاثير تحولات عميق اجتماعي جهان دستخوش تحولات اساسي در عرصه هاي مختلف علمي ، فرهنگي و اقتصادي شده است و در اين پويه زنان به عنوان نيمي از جمعيت كشور همواره از مشكلات ، كاستي ها و كمبودها بهره بيشتري برده و آسيب بيشتري نيز متحمل شده اند.عمده ترين مشكلات اجتماعي ، فرهنگي ، اقتصادي و سياسي كه گريبانگير آحاد مردم كشور بوده است بيش از مردان بر زندگي زنان آثار منفي داشته است. به عنوان نمونه مي توان به فعاليت هاي زير كه نمايانگر روحيه بالاي مشاركت طلبي اجتماعي – سياسي زنان مي باشد به طرزي گذرا اشاره داشت:
درجريان مهاجرت صغري زنان در تظاهرات خياباني شركت كردند.
يكي از انجمن هاي سرّي زنانه آن زمان عمه «ميرزا جهانگير خان صوراسرافيل» را مامور رساندن پيام تهديد آميز به شاه كردند.
گروه ديگر از زنان به رهبري زن «حيدر عمو اوغلي خان تبريزي» مسئوليت مراقبت از جان علماي مشروطه خواهي را كه بر منبر سخنراني مي كردند را به عهده گرفتند.
در زماني كه به علت عدم وجود سرمايه كافي جهت تشكيل بانك دولت وقت مي خواست تا از روسيه و انگلستان وام درخواست كند، زنان با فروش طلاجات و جواهرات خود به كمك اين طرح ملي شتافتند.
در طي يازده ماه محاصره تبريز توسط نيروهاي درباري زنان تبريز اغلب كارهاي پشت جبهه را انجام دادند.
شبنامه پخش ميكردند، غذا درست ميكردند به مجاهدان كمك مي رساندند به پرستاري و مداواي زخميان مي شتافتند.آنان حتي با لباس مردانه اي كه به تن مي كردند دوشادوش مردان سلاح برمي داشتند و از حقوق خود دفاع ميكردند. بطوريكه در اين باره در «حبل المتين » مي خوانيم:«دريكي از نبردهايي كه بين اردوهاي انقلابي ستارخان با لشكريان شاه روي داد. بين كشته شدگان انقلابيون، جنازه بيست زن مشروطه خواه درلباس مردانه پيدا شده است.»علاوه بر مواردي كه بدان اشاره شد زنان به تاسيس كميته و انجمن پرداخته بودند كه از آن جمله ميتوان به نمونه هاي زير اشاره داشت:انجمن آزادي زنان، انجمن مخدرات زنان، اتحاديه نسوان، كميته زنان تبريز و انجمن شكوفه.
هر چند نمي توان منكر اين واقعيت تاريخي بود كه امروز خواسته هاي بحق مردم ما همچون تلاش براي ايجاد جامعه مدني، توسعه سياسي،تحقق مردم سالاري، برابري جنسيتي و …… ريشه در حركت هاي دموكراتيك يكصد سال گذشته دارد. اما در جريان انقلاب مشروطه ايران كه در سال 1285 شمسي برابر با 1906 به وقوع پيوست زنان به رغم علايقشان به شركت در تشكّل ها و آينده سياسي جامعه شان به موجب ماده دو قانون انتخابات مجلس، از «انتخاب شدن » و «انتخاب كردن» منع گرديدند.
«ماده10 قانون انتخابات مجلس مصوب 1329 هجري قمري، اشخاص ذيل از انتخاب كردن به طور مطلق محرومند:
1- زنان
2-كساني كه خارج از رشد و تحت قيموميت شرعي هستند.
3-اشخاصي كه خروجشان از دين حنيف اسلام در حضور يكي از حكام شرع جامع الشرايط به ثبوت رسيده باشد.
4-ورشكستگان به تقصير.
5-متكدّيان و كسانيكه به وسايل بي شرفانه تحصيل معاش مينمايند.
6-مرتكبين قتل و سرقت و ساير مقصريني كه مستوجب حدود قانوني اسلامي شده اند.»
به اين ترتيب زنان در رديف افراد نابالغ ، مرتد، متكديان ، قاتلان ، سارقان و … قرار داده شدند.
تا تحت لواي چنين قوانين زن ستيزانه فرصتي براي طرح حقوق فردي و اجتماعي خود نداشته باشند و در حاشيه تحولات اجتماعي به عناصري راكد و ايستا بدل شوند.
با اين وجود هرچند انقلاب مشروطيت در ايجاد و استقرار يك نظام سياسي مردم سالار و نيز محقق ساختن قوانين مبتني بر برابري جنسيتي ناموفق بود ولي در اين دوران بود كه زنان ايران در مناطق مختلفي چون آذربايجان ، گيلان ، قزوين، اصفهان ، تهران و …با تشكيل انجمن ها سرّي و نا سرّي همدوش مردان به مبارزه با استبداد قاجاريه پرداختند.بنابراين زنان ايراني از عصر مشروطيت تاكنون همواره سعي در هويت يابي و دگرگون كردن نظام خانواده و مناسبات اجتماعي مبتني بر نگرش جنسيتي داشته اند.
« دردوران 57ساله پهلوي تقابل سنّت و مدرنيته به اوج خود رسيده بود و كشور در حال گذار ما به علت ماهيت وابسته اش به غرب سعي ميكرد تا عناصر وارداتي مدرنيته را بدون در نظر گرفتن شرايط ويژه فرهنگي و مذهبي جامعه به عنوان الگوي مقبول و متداول معرفي نمايد.
بطوريكه براي تكميل اين پروژه رضاخان در يك اقدام غير دمكراتيك و نسنجيده در 17 دي ماه ب1314 شمسي برابر با 1936 ميلادي پوشيدن چادر را رسما غير قانوني اعلام نمود .
در اين زمان تجدد گرايي و سنّت گرايي رودرروي هم قرارگرفته بودند و زن ايراني بي آنكه بتواند در فضاي اختناق آميزسياسي به فعاليتي متمركز دست بزند به شكل نماد اين تقابل در آمده بود. با اين حال در زمان «محمدرضا» با تصويب لايحه انجمن هاي ايالتي و ولايتي در هيات دولت و سپس در سال 1343 در مجلس بند 1 ماده 100 قانون انتخابات مصوب 1329 ه.ق كه زنان را از شركت در انتخابات منع كرده بود، حذف شدبه موجب اين قانون زنان توانستند از «حق انتخاب شدن» و « انتخاب كردن» هرچند به طرزي فرمايشي بهره مند شوند. بعد از پيروزي انقلاب اسلامي، در جمهوري اسلامي ايران وضعيت زنان به دليل صبغه مذهبي اش نتوانست همه لايه هاي فكري جامعه را تحت پوشش قرار دهد.»[2]
علاوه بر شرح مختصر تاريخ مبارزات زنان در ايران در خارج از مرزهاي جغرافياي ما نيز زنان در يك مسير آزاد سازي و هويت طلبي قرار گرفته بودند بطوريكه:
در عصر انگيزاسيون حدود 11 ميليون زن به جرم ارسال پيام و اطلاع رساني كشته شدند.
اولين بيانيه تاريخي در قالب كتابي با عنوان «استيفاي حقوق زنان» در سال 1792 توسط «مري ولستون گرافت» كه درباره تبعيض عليه زنان اطلاع رساني كرده بود، تدوين گرديد.
117 سال قبل اولين كنگره جنسيتي در اعتراض به اعلاميه « حقوق بشر پاريس» و اصل «برابري انسان» تشكيل شد و زنان برگزار كننده كنگره به گيوتين سپرده شدند.
زنان با حضور خود در جنبشهاي آزادي بخش ملي پس ازجنگ دوم جهاني نقش هاي بديع، جدي و تاريخ سازي را ايفا نمودند در چنين پويه اي «مقاومت زنان » به «جنبش زنان» تبديل شد و زنان مطالبات خود را به مجمع عمومي سازمان ملل متحد رساندند و از 500 تا 1500 نفر را بر كرسي سازمان ملل متحد جهت استقرار حقوق خويش نشاندند. «زنان در ايران و جهان در يك مسير آزاد سازي قرار گرفتند. و عمدتا از حدود 300 سال گذشته در اين روند تجربه ها و نظريه هاي مختلفي را خلق كردند.در ابتدا مساله برابري با مردان، همسان بودن و تساوي حقوق مطرح شد كه فمينيست هاي ليبرال در غرب اين نظر را داشتند و در ايران زمان انقلاب مشروطه و قبل از آن زني چون «قره العين » ديده ميشود كه رهبر جنبش سياسي، عارف و فيلسوف است.زنان ايران با موج رهايي آزادي دهه 1840 ميلادي غرب همراه شدند. در انقلاب مشروطه؛ مشروطه خواهان براي زنان آزادي ، حقوق مساوي و مشابه با مردان را خواستند كه بعدها مساله حقوق متفاوت شد البته آشنايي با حقوق متفاوت آنها را به حوزه فلسفه سوق داد و مفهوم جنسيت(Gender) مطرح شد.بايد توجه داشت كه جنسيت يك ساختار اجتماعي ـ فرهنگي- تاريخي مانند طبقه است كه ربطي به خصوصيات بيولوژيك زن و مرد ندارد و نيز بايد متوجه بود كه در ستايش زنانگي نبايد آنقدر جلو رفت كه منجر به تحكيم آپارتايد جنسي شد، چنين بحث هايي باعث بوجود آمدن فمينيسم پسا ساختارگرا مي شود براي عبور از تقابل جنسيت زنانه و مردانه ابتدا بايد جنسيت زنانه را شناخت چون جنسيت زنانه در تاريخ مذكر در محاق قرارگرفته است. فمينيسم پسا ساختارگرا آگاه است كه اين ويژگي ها تبديل به مركزيت معنايي جديد نشود.»[3]
زنان در گذر سنّت به مدرنيته
«يكي از عوامل تأثيرگذار در رشد آگاهي زنان ايراني جهاني شدن فمينيسم بعنوان يك اجتماع در فضا است. جهاني شدن عمدتاً به اين معناست كه افراد در سراسر جهان، حتي آنهايي كه در نواحي سنّتي زندگي مي‌كنند به طور فزاينده‌اي متأثر از رخدادها و حوادثي است كه ممكن است فاصلة دوري از نظر فيزيكي با آنها داشته باشند. از طرفي جهاني شدن را بايد پي‌آمد مدرنيته بعنوان مجموعه‌اي از نهادها و شيوه‌هاي رفتاري دانست كه نخست در اروپاي پس از فئوداليته و سپس در قرن بيستم به عنوان يك جهان‌بيني مسلط گسترش يافت.
«مدرنيته، تغييرات و دگرگوني‌هاي عمده‌اي را در روابط بين مردم جهان ايجاد كرده است. چنين تغييراتي اگرچه جوامع محلي در مفهوم سنتي آن را ناپديد كرد يعني جايي كه اعضاي يك اجتماع داراي روابط چهره به چهره و وابستگي‌هاي متقابلي به لحاظ عاطفي و رواني با هم هستند، اما بي‌شك آن را تضعيف خواهد كرد. چنين امري در نهات منجر به استحاله فرهنگ و هنجارهاي انعطاف‌ناپذيري سنتي و جايگزيني نوع ديگري از جامعه خواهد شد كه سيّال است و اعضايش عليرغم فاصلة زيادي كه ممكن است با هم داشته باشند، قادرند به واسطة علايق مشتركشان يكپارچه
شوند. امروزه با تحليل رفتن زمان و مكان ما شاهد شكل‌گيري و پيدايش اجتماعي متمايز و متفاوت از گذشته هستيم.»[4]
جامعة زنان ايران نيز بي‌تأثير از روند گذار سنْت به مدرنيته نبوده‌ و گرچه سيستم مردسالارانة حاكم حق شرط (Reservation) را در سه بخش قانونگذاري يعني شكل و ماهيت و تفسير براي خويش محفوظ داشته تا اهرم‌هاي قدرت را جهت تثبيت سلطه بر زنان حفظ نمايند و هر چند رشد و بزرگ شدن در جامعة مردسالارانه و در اجتماعي كه قوانينش به طرز تبعيض‌آميز توسط مردان نوشته شده است بر روي شخصيت و هويت فردي زن تأثير مي‌گذارد و بنا به نظر «سيمون دوبوار» «زنان از روز زادن زن نيستند و در گذر زمان زن مي‌شوند» و نيز با در نظر گرفتن اين مهم كه «اگر زنان در بطن جامعة كاملاً مردسالار دست به ساختارشكني بزنند براي خود زندگي جزيره‌اي به وجود مي‌آورند. زندگي كه منزوي است زيرا زن هيچ نوع ابزار و پيوندهاي قانوني كه به آن تكيه كند و خود را از موقعيت منزوي درآورد در دسترس ندارد در يك جامعة مردسالار هيچگونه تكيه‌گاه قانوني و امن براي زن ساختارشكن وجود ندارد.» [5]و مفاهيم زنانگي و مردانگي و تعاملات ناشي از آن حول محور دو قطبي فرادستي و فرودستي سلطه- و انقياد رشد يافته است.
جنبش زنان در ايران در پروسة تحول تاريخي موجود به گونه‌اي دموكراتيك بر آن است تا نظام خانواده و اجتماع را متحول سازد اين جنبش چه در ايران و چه در ساير كشورها خواهان رفع تبعيض جنسيتي به طور كلي است و هميشه براي خودش ايدئولوژي‌هايي داشته است مانند: فمينيست‌هاي ليبرال، ماركسيست، سوسياليست، راديكال، سبز و غيره.
جامعة زنان ايران با وجود عدم سازماندهي و تشكيلات منسجم جاري در لايه‌هاي اجتماعي در جهت اثبات هويت حقيقي خود تلاش مي‌كند آنان با فرودستي زنان، فرودستي كه ناشي از نظريه‌هاي جنسيتي است مخالف بوده و به طرزي عملگرا به دنبال دست‌يابي به حقوق خود هستند.
مطالبات زنان در بُعد آزادي، بيانگر تحول عميق اجتماعي در حوزة زنان است تا وقتي نابرابري اجتماعي و طبقاتي وجود دارد نابرابري جنسيتي نيز وجود خواهد داشت فلذا تلاش مستمرّ براي حذف نابرابري جنسيتي مي‌تواند باعث افزايش مشاركت اجتماعي- سياسي زنان شود.
نگاهي به وضعيت اجتماعي- سياسي زنان در دوره مجلس هفتم و رياست جمهوري نهم
- عدم حضور كيفي و موثر زنان در مجلس هفتم و دولت آقاي احمدي‌نژاد، هر چند كه ايشان ابتداء كابينه خود را 70 ميليوني اعلام نمودند ولي با توجه به عدم انتخاب زنان در هيأت وزيران عملاً نيمي از جمعيت 70 ميليوني ايران از مشاركت در مديريت‌هاي كلان حذف گرديدند.
- ردّ مصوبه مربوط به حضانت پسر تا سن 7 سالگي مانند دختر توسط شوراي نگهبان و مجمع تشخيص مصلحت نظام.
- مجلس هفتم در اقدامي نسنجيده بخش‌هاي بسياري از لايحه برنامه چهارم توسعه را حذف كرده كه بخش هايي هم مربوط به مسايل زنان مي‌باشد كه اين بخش‌ها عبارتند از:
الف- حذف مركز امور مشاركت زنان بدون توجه به دستاوردهاي اين مركز در رابطه با وضعيت زنان ايران در دوران رياست جمهوري آقاي خاتمي.
ب- «حذف واژگان مربوط به عدالت جنسيتي از لايحه چهارم توسعه بدون در نظر گرفتن و توجه به نتايج اجتماعي و سياسي آن
اين موارد به ترتيب زير مي‌باشد:
تأامين مسكن زنان سرپرست خانواده (فصل اول، بستر سازي براي رشد سريع اقتصادي ماده 62 بند "ج" رديف 7)
فرصت هاي برابر آموزشي و ارتقاي پوشش جمعيت دانشجويي، (فصل چهارم؛توسعه مبتني بر دانايي ماده 92 بند "ج")
فرصت هاي برابر آموزشي و ارتقاي كيفيت آموزش و دست يابي فرصت هاي برابر آموزشي به ويژه براي دختران و فراهم نمودن امكانات مناسب براي رفع محروميت آموزشي و توسعه آموزش و تحقق آموزش براي همه به ويژه براي دختران (فصل چهارم؛ توسعه مبتني بر دانايي ماده 97 بندهاي"الف"و "ب")
فضاهاي آموزشي مناسب و پيش بيني تسهيلات و امكانات لازم براي نوسازي، مقاوم سازي و استاندارد و متناسب نمودن فضاهاي آموزشي به ويژه مدارس دختران و ... (فصل چهارم؛ توسعه مبتني بر دانايي ماده 96 بند "ل")
دوره هاي آموزشي ضمن خدمت و ارتقاي مهارت هاي شغلي براي زنان به ويژه از طريق آموزش هاي كوتاه مدت (فصل چهارم؛ توسعه مبتني بر دانايي ماده 102 بند "الف" رديف1)
طرح جامع توانمند سازي زنان و حمايت از حقوق زنان و برقراري عدالت جنسيتي در ابعاد حقوقي، اجتماعي، اقتصادي و اجرايي در مراجع ذي ربط؛ (فصل هشتم، ارتقاي امنيت انساني و عدالت اجتماعي ماده 155 بند "ه").
حقوق بنيادين كار از جمله آزادي انجمن ها و حمايت از حق تشكّل هاي مدني روابط كار حق سازمان دهي و مذاكره دسته جمعي، تساوي دستمزدها براي زن و مرد در مقابل كار هم ارزش منع تبعيض در اشتغال و حرفه (فصل هشتم؛ ارتقاي امنيت انساني و عدالت اجتماعي، ماده 158 بند " الف")
حقوق بنيادين كار يا گسترش حمايت هاي اجتماعي برابري فرصت ها براي زنان و مردان و توانمند سازي زنان از طريق دست يابي به فرصت هاي شغلي مناسب (فصل هشتم؛ ارتقاي امنيت انساني و عدالت اجتماعي، ماده 158 بند "ج").
توسعه بخش تعاون و توانمند سازي جوانان، زنان، فارغ التحصيلان و ... (فصل هشتم؛ ارتقاي امنيت انساني و عدالت اجتماعي، ماده 159 بند "الف").»[6]
موانع و چالش هاي مشاركت اجتماعي- سياسي زنان
با توجه به مطالب گفته شده كه در آنها به صورت گذرا به پاره اي از دغدغه ها و چالش هاي جامعه زنان اشاره شد ولي در كل مي توان موانع موجود در مسير مشاركت سياسي – اجتماعي زنان را به شرح زير تقسيم بندي كرد:
بي عدالتي مضاعف در خانواده ، محيط كار و آموزش.
سوء استفاده جنسي، تهديد، تحقير شخصيت انساني كه نسبت به زنان اعمال ميشود باعث شده است تا زنان جامعه ما نسبت به قوا و توانائيهاي خود ناباور شوند و از اين رهگذر ضربه هاي روحي و جسمي جبران ناپذيري بر آنان وارد آيد.
وجود تضادهاي فكري و اعتقادي بين عينيت هاي جامعه و حقايق آرماني و مطلوب سبب شده است تا هدفمندي زندگي و معنا و مفهوم آن براي همه بخصوص زنان در هاله اي از ابهام و ترديد فرو رود. به جرأت مي توان مدعي بود برغم شعارهاي تبليغاتي از رسانه هاي انحصارگر و تك صداي حكومتي، زنان جامعه ما در محيطي استحاله شده از لحاظ فرهنگي– اجتماعي قرار گرفته اند.
زنان جامعه ما هنوز در مسير تحولات و تغييرات عصر جديد قرار نگرفته اند و هنوز انديشه كهنه و ارتجاعي نظام مرد سالاري كه از بد فهمي دين، زن و حقوق او نشات مي گيرد از شاكله ذهني اجتماع زدوده نشده است .
عدم تساوي يا عدالت جنسيتي بر اساس باورهاي تعصب آميز عليه زنان در زمينه هاي مختلف مانند: آموزش، بهداشت، اعتبار، اشتغال ، حقوق فردي، اجتماعي، شهروندي و …. و نهادينه شدن تبعيض عليه زنان در مراكز مختلف نيز از ديگر مشكلات موجود در ارتباط با جامعه زنان است.
موضوع قابل بحث ديگر در اين رابطه بحث اشتغال و مشاركت اجتماعي زنان است به طوريكه مشاركت اجتماعي زنان گاهاً با مسئله اشتغال زنان يكسان تلقي مي شود در اين راستا بايد به اين واقعيت تلخ معترف بود كه هر چند زنان به عنوان كارگر وكارمند در موسسات دولتي و غير دولتي كار مي كنند ولي در كارهاي گروه و جمعي به نحوه انديشه و شناخت و قدرت خردورزي آنها در كارهاي گروهي و جمعي بهايي داده نمي شود.
زنانه شدن فقر يكي از معضلاتي است كه به دليل پايين بودن ميزان مشاركت اقتصادي زنان و در نتيجه پايين بودن سطح درآمد در اين گروه و وابستگي اقتصادي زنان به مردان بروز نموده است.«در تمامي جهان 3/1 ميليارد انسان در فقر مطلق زندگي مي كنند از اين تعداد 70 در صد زنان مي باشند و از سوي ديگر شكست هاي اقتصادي در زندگي زنان بيش از مردان اثر دارد بنابراين تساوي جنسيتي در تمامي مراحل فقر زداي بايد انجام شود.»[7]
اقتدار دمكراسي جنسيتي مردسالارانه با سيستم سازي ذهني و مكانيزم هاي عيني مانع ارتقائ توانمنديهاي زنان جهان ميشود.
درجامعه ما ديدگاههاي سليقه اي در قالب دين كه غالبا بر جعل احاديث استور است در عميقترين لايه هاي فكري و اعتقادي جامعه ريشه دوانده و در بالا ترين سطوح اجرايي و قانونگذاري مشاهده مي شود و از اين رهگذر ضربه هاي جبران ناپذيري بر جامعه زنان تحت نام دين و مذهب وارد ميكند.
در جامعه ما مديريت هاي كلان بدست مردان آن هم از نوع سنتي و قشري شان اداره مي شود، هنوز پاره اي از مواد قانون مدني مانند: قانون مجازات اسلامي، قوانين استخدامي، قانون تامين اجتماعي، قوانين مربوط به حضانت، طلاق، قانون مربوط به خانواده ارث، ديه، شهادت و حتي مقررات و آيين نامه هاي درون نهادها و سازمان ها با ديد مرد سالارانه به طرزي تبعيض آميز نوشته شده است و قوانين ظالمانه ناظر بر خانواده موقعيت زن ايراني را تا حدّ يك برده پايين مي آورد.
در سالهاي متمادي بي سوادي زنان نسبت به مردان بيشتر بوده است و ضروري است تا براي حذف كامل بي سوادي و ارتقاء پوشش تحصيلي دختران لازم التعليم، تصميمات لازم از سوي سياستمداران اتخاذ شود.
«فقدان تضمين هاي لازم بر تحقق حقوق بشر زنان درقانون و عمل و عدم پيشبرد و حمايت از حقوق زنان از طريق الحاق به اسناد بين المللي از جمله Cedaw»[8] كنوانسيون رفع كليه اشكال تبعيض عليه زنان جامع ترين سند حقوق بين المللي است كه تاكنون در زمينه حقوق زنان و برابري جنسيتي به تصويب رسيده است اين موضوع پيشينه اي 33ساله دارد، مجمع عمومي سازمان ملل متحد در 15 دسامبر 1975 طي قطعنامه 5321 خود از كميسيون مقام زن تكميل پيش نويس «مقاوله نامه» امحاي تمامي صور تبعيض عليه زنان را درخواست نمود و طي قطعنامه اي در 18 دسامبر 1979 متن كنوانسيون را پذيرفت تاكنون 179 كشور به اين معاهده پيوسته اند از 65 كشور عضو سازمان كنفرانس اسلامي 51 كشور به عضويت كنوانسيون در آمده اند از 191 كشور تنها 12 كشور به كنوانسيون نپيوسته اندعليرغم اينكه در سال 1374 لايحه الحاق به كنوانسيون توسط وزارت امور خارجه تدوين گرديد و اين لايحه در سال 1380 به تصويب هيات وزيران رسيد و پس از تصويب در آنجا به مجلس شوراي اسلامي ارائه شد و توسط نمايندگان مردم با تعيين حق تحفظ اسلامي تصويب شد و بنا شد تا بر اساس اين تصويب جمهوري اسلامي ايران مفاد كنوانسيون را به شرط عدم مغايرت با شرع اسلام ونيز موظف نبودن به اجراي «بند يك ماده 29» كنوانسيون، درخصوص حل و فصل اختلافات از طريق داوري يا ارجاع به ديوان بين المللي دادگستري بپذيرد و با پيوستن به اين كنوانسيون ملزم به ارائه گزارش سه يا چهار ساله به كميته هاي مربوطه گردد.اما متاسفانه اين لايحه توسط شوراي نگهبان به بهانه تعطيل شدن بسياري ازاحكام حقوقي، اجرايي، مدني، سياسي و اجتماعي نيز ارث، حجاب، ديه ، شهادت و … و به علت مغايرت با روح و احكام قوانين اسلامي مورد تاييد واقع نگرديد.
« از سال 1376 كه خانم اعظم طالقاني براي شركت در انتخابات رياست جمهوري دوره هفتم اعلام آمادگي و خود را نامزد كرد و هدف خود را از اين كار نمادين، روشن نمودن تكليف «رجال» عنوان كرد تا انتخابات هشتم كه نزديك به 50 زن خود را نامزد ورود به اين عرصه كردند تا امروز كه انتخابات نهم رياست جمهوري برگزار شده است و در آن بيش از 100 زن خود را نامزد كرده بودند ، با وجود تلاش فعالان سياسي زن هنوز تكليف رجال روشن نشده است»[9]بر پايه اصل 115 قانون اساسي كه رئيس جمهور بايد از ميان رجال سياسي و مذهبي كه واجد شرايط زير باشند انتخاب گردد: «ايراني الاصل، تابع ايران، مدير، مدّبر، داراي حسن سابقه، امانت، تقوي، مومن، و معتقد به مباني جمهوري اسلامي ايران و مذهب رسمي كشور.»[10]
هرچند بر اساس اصل 98 قانون اساسي «تفسير قانون اساسي به عهده شوراي نگهبان است كه با تصويب ¾ اعضاء تصويب مي شود اين تفسير تا امروز در رابطه با اصل 115 قانون اساسي و پيرامون بحث رجل انجام نشده است.»[11] در اصل 3و 8 قانون اساسي حقوق سياسي زنان به طور مشاركت تمام مردم در تعيين سرنوشت خود در مواد 30-32 قانون انتخابات مجلس شوراي اسلامي و حق انتخاب شدن زنان به عنوان نمايندگي مجلس و عضويت در شوراها ي اسلامي محلي صراحتاً اعلام گرديده است.
امّا در دو مورد، مديريت كلان سياسي – اجتماعي يعني رهبري و رياست جمهوري شرط جنسيت قيد شده و تفسير كلمه «رجال» در ا صل 115 قانون اساسي؛ زنان از انتخاب شدن به عنوان رهبر يا رئيس جمهور منع گرديده اند.
از سوي ديگر بواسطه فرهنگ مردسالاري حاكم بر ساختار و شاكله ذهني جامعه، زنان نه در شوراي نگهبان نه در هيات دولت نه در استانداري ها و معاونت ها جايگاهي نداشته و ندارند در حوزه سياسي نيز زنان در شوراي مركزي احزاب و گروه ها، بسيار قليل هستند به عبارت ديگر زنان در ايران قادرند تا سطوح مياني رشدكنند اما وقتي از اين مرحله فراتر رفتند و به سطوح ارشد مديريت نزديك شدند بيشتر از آن اجازه ورود به عرصه هاي مديريتي پيدا نمي كنند.
نگراني از تهديدات مربوط به پروسه جهاني شدن فرهنگ و اقتصاد و تأثيرات منفي آن بر هويت ملي، قومي و مذهبي ملّتها وبه ويژه تاثير الگوهاي جهاني اقتصاد نوين و لزوم تعديل ساختاري در وضعيت زنان و كودكان دنيا كه نمونه بارز آن تأنيث فقر مي باشد»
«محدوديت دسترسي زنان به منابع اشتغال ، بازار تجارت ، شبكه هاي بازرگاني ، اطلاعات اقتصادي و تكنولوژي و وابستگي اقتصادي اكثريت زنان به مردان كه توسط قانون حمايت مي شوند.»
«دسترسي» ناكافي زنان به منابع اطلاعاتي و رسانه اي كه موجب شكاف عميق ديجيتالي در جامعه ايران شده است و همچنين فيلترينگ سايت هاي مربوط به زنان به صورت رسمي كه آگاهي بخش عمومي را تحت تاثير خود قرار داده است و فضاي حاكم مرد سالاري در مديا كه موجب عدم ارتقاي زنان در حوزه هاي تصميم گيري مربوط به رسانه ها شده است.»
«ابراز نگراني شديد از حذف عبارت «برقراري عدالت جنسيتي » از لايحه پيشنهادي دولت اصلاحات در خصوص برنامه چهارم توسعه كشور توسط نمايندگان مجلس هفتم و سكوت حيرت انگيز نمايندگان زن حاضر در مجلس كه ميتواند احقاق حقوق و ارتقاء توانمنديهاي زنان درجامعه را با تهديد جدّي مواجه كند.» [12]
در بيانيه جنبش زنان ايران به دبيرخانه سازمان ها غير دولتي آسيا پاسيفيك درباره موانع پيشرفت زنان ايران چنين آمده است :
«روند پيشرفت وضعيت زنان ايراني تابعي از شرايط فرهنگي، سياسي مرد سالارانه و حضور جدي افراط گرايي( اكسيريميسم) داخلي و بحران هاي منطقه اي به ويژه فشار ميليتاريسم آمريكايي مستقر در همسايگي ايران؛ افغانستان وعراق است. به رغم آنكه زنان ايراني بخش اعظم اين دوران ده ساله را در دوره اصلاحات سپري كرده اند اما كماكان با موانع جدّي بر سر راه پيشرفت وضعيت خود مواجه هستند كه از سه اصل زير بنايي ذيل تاثير ميپذيرد:‍
اصل يكم- مانع جدي تحقق مطالبات زنان در ايران مانع فرهنگي است كه تحت تاثير فرهنگ جهانشمول مردسالاري بعضاً به نام عرف، آداب و رسوم، سنتها و نگرش قومي و قبيله اي صورت مي پذيرد و در اكثر مواقع به نام دين عرضه مي شود ، در كمال تأسف اين مهم توسط رسانه هاي گروهي و نهادهاي آموزشي و تبليغي باز توليد و تقويت ميشود.
اصل دوم– امروزه منازعات سياسي ميان گروه ها و جناح هاي سياسي مختلف مطالبات زنان را وجه المصالحه خود قرار داده و اداي آن را به تعويق مي اندازند سياسي جلوه دادن مسائل زنان از مهمترين آسيب هايي است كه جنبش زنان را تحديد و تهديد ميكند.
اصل سوم– برخي از قوانين و مقررات موجود با جايگاه و نقش واقعي زنان ايراني و تحولات عصرحاضر فاصله زيادي دارد كه ريشه ‌آن را بايد در تفاسير و برداشت هاي افراطي و محدود كننده از متون ديني جست وجو كرد، وجود اين قوانين و تفاسير افراطي از آن يكي از موانع اصلي تحقق حقوق بشر زنان است. به طور كلي موضوعاتي كه در روند پيشبرد اهداف استراتژيك حوزه هاي نگران كننده زنان ايراني در سطج ملي سايه افكنده است، عبارتند است:
حضور ناكافي زنان در عرصه هاي قدرت و تصميم گيري و نداشتن فرصت هاي برابر براي دستيابي به مديريت هاي ارشد و مياني به ويژه توسط زناني كه متعقد به برابري جنسيتي هستند.
عدم دسترسي زنان به منابع چهارگانه كمياب اجتماعي، ثروت، منزلت، اطلاعات، قدرت .
وجود نقش هاي كليشه اي جنسيتي در رسانه ها و محتواي كتب درسي و آموزشي.
فرصت هاي نابرابر زنان در دسترسي به مالكيت زمين، اعتبارات و به طور كلي تأنيث فقر.
مشاركت اجتماعي و سياسي زنان و ارائه راهكارهاي استراتژيك
مشاركت زنان بعنوان بيش از نيمي از جمعيت 70 ميليوني كشور بدان جهت از ارزش و اعتبار برخوردار است كه زمينه را براي ايجاد توسعه پايدار مهيا ميكند با توجه به راهكارهاي چند گانه زير مي توان مشاركت اجتماعي– سياسي زنان را بستر سازي كرد:
« تلاش براي حذف تبعيض جنسيتي در اجتماع كه تبعيض عبارت است از هر پديده اي، عملي، رفتاري، انديشه اي كه باعث شود تا يكي از جنسيت ها در جامعه تنها به دليل جنسيتش در از حقوق شهروندي خود همچون حقوق اجتماعي، سياسي، فرهنگي، اقتصادي و …محروم گردد.
تحقق عدالت جنسيتي يعني تحقق شرايط و امكانات عادلانه و حتي گاه برابر زن و مرد در اجتماع عدالتي كه به سبب متفاوت بودن جنس آن دو صرفاً مقوله اي زيست شناختي است و به سبب حاكميت تاريخي نظام مرد محور جامعه جهاني و نگاه تفسير و تأويل يك سويه از بالا به پايين همان نظام مرد محور و مرد سالار خدشه دار شده و به ناعدالتي تبديل شده است.»[13]
« تلاش براي ايجاد سهميه بندي مدلي؛ زنان به عنوان نيروها و يا به عبارتي نيروهاي توليد مثل و به عنوان جنس دوم و فرودست هرگز اين شانس را نداشته اند كه به عنوان يك گروه بزرگ اجتماعي از موقعيتي برابر در عرصه سياست گذاري و حضور اجتماعي برخوردار باشند با رسيدن به سهميه بندي مدلي امكان تقسيم عادلانه جنسي در حوزه عمومي يعني كار ، تحصيل، اشتغال، قانون، ورزش، خانواده، دولت وغيره فراهم خواهد آمد.» [14]
اصلي ترين وظيفه همه ما انسانها بخصوص ما زنان، رسيدن به سرچشمه هاي دانايي است چرا كه تنها با خردورزي افراد هرجامعه است كه آن جامعه به سوي خير و نيكي هدايت ميشود موقعيت زنان در جامعه ما حالت بي ثباتي دارد بيشتر زنان نه تنها نمي دانند آزادي، جامعه مدني، عدالت، برابري جنسيتي و …چيست ؟ بلكه حتي در باره آزاديهاي حقوقي هم كه قوانين مدني به آنها اعطا كرده است بي اطلّاعند از اين رو در برنامه ريزي هاي سياسي– اجتماعي نيز نمي توانند ايفاگر نقش موثري باشند.زنان بايد با شناخت واقعي خود و تشخيص توانائيهاي بالقوه اشان بتوانند به رهيافت هاي نوين اصلاح و توسعه سيستم دست يابند و با آگاهي و تلاش بكوشند تا حقوق حقه خود را مطالبه نمايند و براي به رسميت شناخته شدن حقوق خود و نيز تحقق كامل آن حقوق به مبارزه پيگير و مستمر خود ادامه دهند .
دخالت زنان در امور سياسي- اجتماعي نمايانگر بلوغ فكري و رشد شعور اجتماعي در آنان است براي انجام اين مهم زنان بايد خود را با مهارتها و تخصص ها و فنون مجهز سازند.
جلب هرچه بيشتر زنان به حركت در فعاليتهاي متمركز و حمايت از مطالعات و پژوهش هاي مربوط به اين موضوع.
تلاش براي از بين بردن نگرش جنسيتي نسبت به زن از ذهنيت هاي مسموم و بيمار؛ زنان بايد قادر به درك اين مسئله باشند كه مشكلات موجود بر مسير تكاملي آنان ناشي از بي كفايتي و يا كمبود هاي شخصي آنان نيست بلكه نشأت گرفته از سيستم اجتماعي حاكم است .
سيستمي كه در آن وجود تبعيض و نگرش جنسيتي نسبت به زن به طور رسمي مورد پذيرش قرار گرفته است در وضعيت كنوني فعاليت هاي محدودي كه از سوي زنان براي ارتقاء و تعيين پايگاه اجتماعي شان مشاهده مي شود هنوز به صورت گسترده و نهادينه در نيامده است .
زير فشار قرار دادن قوا و نهادهاي تصميم گيري براي الحاق ايران به كنوانسيون رفع هر گونه تبعيض عليه زنان با توجه به اينكه بدون وجود پشتوانه يك ساختار سياسي و دموكراتيك، اصلاح وضعيت حقوقي و اجتماعي زنان قابل تصور نيست .
«تقويت شرايط فرهنگي- اجتماعي و الزامات قانون مناسب براي بهره مندي از شايستگي و توانمندي هاي زنان در سطوح بالاي تصميم گيري و مشاغل دولتي.
بازنگري در ساختار اداري و قوانين و مقررات كار به منظور اصلاح و انطباق آن با وظايف و نقش هاي زنان براي حفظ كيان خانواده.
تقويت تشكيلات دولتي زنان از طريق نهادينه كردن ساختارهاي موجود و ارتقاء جايگاه سازماني دستگاههاي متولّي امور زنان.
ايجاد و تقويت شرايط مناسب جهت مشاركت بيشتر زنان در امور اقتصادي و ايفاي نقش شايسته از سوي آنان به عنوان بخشي از عوامل توسعه.
شناخت و ريشه يابي علل فقر و محروميت و آسيب هاي اجتماعي و تلاش در جهت رفع آن.
زمينه سازي جهت بهبود كيفيت زندگي زنان.
فراهم كردن زمينه هاي قانوني و اجتماعي لازم براي توسعه مشاركت زنان در قالب تشكل هاي غير دولتي و صنفي.
بهره مندي از توان بالقوه زنان براي اجراي برنامه هاي فراگير ملي از قبيل بهداشت عمومي و كنترل جمعيت، حفاظت از محيط زيست، صيانت از سرمايه هاي ملي و ... .
ارتقاء نقش زنان در كليه سطوح فرايند قضايي.
امكان ايجاد شرايط مطلوب اجتماعي براي ارتقاء زنان به مديرت ها كلان در سطوح مختلف.
تقويت مهارتهاي علمي زنان متناسب با ساير عوامل توسعه از طريق توسعه و گسترش آموزش فني و حرفه اي با تأكيد بر استفاده صحيح از سرمايه گذاري هاي انجام شده در بخش آموزش عالي.»[15]
توجه به تنوع فرهنگي، محتواي محلي و تنوع زباني در ميان زنان.
نتيجه‌گيري:
عليرغم همة اين موانع طي چند دهة گذشته جامعة زنان تحولاتي را از سرگذرانده است با افزايش آگاهي و گسترش آموزش عالي آنان توانمنديهاي خود را ارتقاء داده‌اند و ديگر نمي‌توان زنان را در حاشية مناسبات سياسي- اجتماعي نگه داشت اكنون آنها خواهان پايگاههاي هستند تا به موقعيت‌هاي بهتري دست يابند زنان مصلحت ‌انديشي‌هاي موجود دربارة حضور در مديريت هاي كلان جامعه را به چالش كشيده‌اند در حال حاضر براساس گزارش توسعه انساني سال 2001 برنامة عمران سازمان ملل متحد، 60% از ورودي دانشگاهها زن بوده‌اند و 31% مسئوليت‌ها در دستگاههاي اجرايي و قانونگذاري و مديريتي در ايران را زنان تشكيل مي‌دهند، N.g.o هاي زنان به 300 سازمان افزايش يافته است از 2500 سازمان غيردولتي در ايران 12% سازمان‌هاي غيردولتي به صورت جنسيتي اداره مي‌شوند در سال 1355 نرخ باسوادي در ميان زنان تنها 36% بود كه در سال 1375 اين نسبت به 72% افزايش پيدا كرده است و به نظر مي رسد امروزه از 75% هم فراتر رفته باشد، موفقيت‌هاي دختران در المپيادهاي مختلف علمي، ادبي و توانمنديهاي روزافزون بانوان در عرصه‌هاي مختلف مديريتي و هنري نشان دهنده خودباوري و حضور قاطع زنان در صحنه اجتماع است. طبق بررسي‌هاي انجام يافته زنان براساس احساس نياز و ضرورت همدوش مردان در تأمين معاش و اقتصاد خانواده سهيم هستند و امروزه در بسياري از خانواده‌ها به علل مختلفي چون فوت پدر و همسر يا طلاق و اموري از اين نوع بيش از يك ميليون زن سرپرست خانوار وجود دارد.
در جهان ارتباطات و اطّلاعات و با افزايش ميزان رشد و آگاهي زنان، روشن است كه مطالبات و توقعات آنان نيز در سطح بالاتري مطرح شود امروزه زنان ما خواهان آن هستند كه در مراحل مختلف برنامه‌ريزي و تصميم‌گيري‌هاي استراتژيك و كلان ملي حضور جدّي و فعال داشته باشند چرا كه حضور زن در جامعه و افزايش مشاركت اجتماعي- سياسي او يك امر واقع و مقبول است حضور زن و آزادي انديشه‌ نشان دهنده رشد جوامع و عقلانيت آن است اكنون ديگر نمي‌توان از كنار همه اين خواسته‌ها بي‌اعتنا گذشت و تلاش‌هاي سرسختانه و مجاهدانه آنان را براي بازيابي حقوق حقه خود به ديده اغماض نگريست چرا كه در صورت استمرار اين بي‌تفاوتي‌ها، چالش و تعارض پيش آمده در جامعه، ناگزير سبب خواهد شد تا جامعة ما دوران طوفانزايي از بحران هاي اجتماعي- سياسي را تجربه كند و در اين عرصه جنبش زنان ايران به رغم حاكميت نظام مرد سالارانه (Patriarchy) - با ريشه هاي كهنه و پوسيده اش- تا دستيابي به آخرين نقطه از مطالباتش در بستر تاريخي خود حركت خواهد كرد حركتي روبه رشد و بالندگي، فراگير، ساختار شكنانه و توقف ناپذير.
شهناز غلامي
16/6/85



--------------------------------------------------------------------------------

[1] رقيه شير محمدي- احرار- شماره 337- 4/2/79

[2] نشريه كار

[3] احرار- شماره 317- صفحه 9 27/5/82- ادبيات فمينيستي- ميز گرد ايلنا با مريم خراساني و زيبا جلالي نائيني

[4] Vanessa(2002Women-Religion and culture in Iran.London:Curzon-

Ansai- Sarah and Martin

جهاني شدن و فمينيسم در ايران- ترجمه اصغر فتحي، عباس گرگي- نشريه نامه شماره 38- نيمه خرداد 1384 صفحه 53

[5] هفته نامه احرار- زيبا جلالي- شماره 417

[6] پي آمدهاي حذف عدالت جنسيتي از برنامه چهارم توسعه- ناهيد توسلي- صداي زن شماره 31و32- آذر و دي 1383- صفحه 12

[7] مشاركت موسسه اسلامي زنان در كميسيون مقام زن سال 2000- صفحه 8

[8] بيانيه جنبش زنان ايران به دبيرخانه سازمانهاي غير دولتي آسيا پاسفيك

[9] رياست جمهوري زنان- جميله كديور- ماهنامه اطلاعات سياسي- اقتصادي شماره 224-223 صفحه 102

[10] قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران

[11] رياست جمهوري زنان- جميله كديور- ماهنامه اطلاعات سياسي- اقتصادي شماره 224-223 صفحه 102



[12] بيانيه جنبش زنان ايران به دبيرخانه سازمان هاي غير دولتي آسيا پاسيفيك

[13] پي آمدهاي حذف عدالت جنسيتي از برنامه چهارم توسعه- دكتر ناهيد توسلي- صداي زن- شماره 32-31 صفحه 6.

[14] شادي صدر- ياس نو- 14/7/1382

[15] اسناد مربوط به مركز امور مشاركت زنان


Labels:


Read more- Ardı- بقيه- آردي